مجنون

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــاده از جـام لـبـت گـر کـه نـنـوشـم چـه کـنـم
دیــن و دل را بـه نـگاهـت نـفـروشـم چـه کـنـم

ناز چشمان تو چون شعله ی دل می افروخت
هـمـچـو پـروانـه بـه آتـش نـخـروشـم چـه کنم

فــارغ از عــالــم و آدم بــه ســمـاوات و زمـیـن
دیـده را جـز تـو ز هـر خـلـق نـپـوشـم چـه کنم

شـد هـمـه هـسـتـی مـن وعـده ی دیدار رخت
جـان بـه کـف در طـلـب وصـل نـکوشم چه کنم

هـوش را بردی و سرمست از آن بـاده ی ناب
خـود بـگـو بـاده از این جـام نـنـوشـم چـه کـنـم
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــاده از جـام لـبـت گـر کـه نـنـوشـم چـه کـنـم
دیــن و دل را بـه نـگاهـت نـفـروشـم چـه کـنـم

ناز چشمان تو چون شعله ی دل می افروخت
هـمـچـو پـروانـه بـه آتـش نـخـروشـم چـه کنم

فــارغ از عــالــم و آدم بــه ســمـاوات و زمـیـن
دیـده را جـز تـو ز هـر خـلـق نـپـوشـم چـه کنم

شـد هـمـه هـسـتـی مـن وعـده ی دیدار رخت
جـان بـه کـف در طـلـب وصـل نـکوشم چه کنم

هـوش را بردی و سرمست از آن بـاده ی ناب
خـود بـگـو بـاده از این جـام نـنـوشـم چـه کـنـم

حیف که پسر خوبی شدم وگرنه با هم می نشستیم..........................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنقَـدر غَـــرق در آهنــگ صِــدایـتــ بـــودمـ کـِــه نَــدیــدمـ تَنهــــــــامـ

و صِـدایــ بـــاد اسـتــ کــِـه بِــه مـَـن میگـویــد :

او دِلــــش بـــــــا دِگـــریسـتـــ ،تــــو کُجـــــای کـــــاریــ؟!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم ان لیلای بی مجنونت...............
اندراین دنیا ندیدم لعبتی
تا که جان بازم برایش بی بها
پس کجایی ليلي نازآفرین؟
ای عروس نازنین قصه ها


گو کجایی؟ تا که ترسیمت کنم
در بلندای نگین اطلسی
گو کجایی تا که جان راحت کنم
درتب و تاب شب دلواپسی


روزگارماتورا ليلي نهاد
ازبرای دیده ی مجنون من
گونه هایت آن زمان شد آتشین
ازبرای دیده ی گلگون من


عاقبت ما ليلي و مجنون شدیم
باوقوع حادثه گلگون شدیم
پس کجایی ليلي نازآفرین
ازبرای دیدنت دلخون شدیم
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو هرگز عاشق نبودی///////


برای آن مینویسم كه روزی دلش مهربان بود ، مینویسم تا بداند كه دل شكستن هنر نیست ، نه

دیگر نگاهم را برایش هدیه میكنم و نه دیگر دم از فاصله ها میزنم ، و نه با شعرهایم دلتنگی را فریاد میزنم .

مینویسم تا شاید نا مهربانی هایش را باور كند .

دیوانه من که مجنون تو بودم
حیف عمرم و عشقم که بپای تو ریختم
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این زمانه هر مجنونی صدها لیلا دارد ، هر شیرینی در قلبش هزار فرهاد دارد

من همان مجنونم كه تنها لیلای من تویی، تنها عشق و سرپناه من تویی

منظورم خداست هاااااا

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این زمانه هر مجنونی صدها لیلا دارد ، هر شیرینی در قلبش هزار فرهاد دارد

من همان مجنونم كه تنها لیلای من تویی، تنها عشق و سرپناه من تویی

منظورم خداست هاااااا

کاملا موافقم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این زمانه هر مجنونی صدها لیلا دارد ، هر شیرینی در قلبش هزار فرهاد دارد

من همان مجنونم كه تنها لیلای من تویی، تنها عشق و سرپناه من تویی

منظورم خداست هاااااا

نیاباران
زمین جای قشنگی نیست
من از اهل زمینم
خوب می دانم که گل در عقد زنبور است
ولی سودای بلبل داردوپروانه راهم دوست می دارد
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهرام شکوهی-آهنگ مدارا


بیا با من، مدارا کن / که من مجنونمو مستماگر از عاشقی پرسی

بدان دلتنگ آن هستمبیا با من، مدارا کن /که دل غمگین و جان خستماگر از درد من پرسی

بدان لب را فرو بستمبیا از غم شکایت کن / که من همدردِ تو هستمبیا شکوه از دل کن

که من نازک دلی خستمجدایی رو حکایت کن / که من زخمیه آن هستماگر از زخمه دل پرسی

برایش مرحمی بستممجنونم و مستم / به پای تو نشستمآخر زِ بدی هات ، بیچاره شکستممجنونم و مستم

به پای تو نشستمآخر زِ بدی هات ، بیچاره شکستمبرو راهه وفا آموز

که من بار سفر بستمدگر اینجا نمی مانم / رهایی از وفات هستمبرو عشق از خدا آموز

که من دل را بر او بستمنمیخواهم تو را دیگر / بدان از دام تو رستممجنونم و مستم

به پای تو نشستمآخر زِ بدی هات / بیچاره شکستممجنونم و دل را

به چشمانه تو بستمهشیار شدم آخر/ از دامه تو جستم مجنووووونمو مستم / عاشــــــــــــقمو خستم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت رابخورم ...

کاش تو لیلای من بودی ............

کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی

دیدن یک لحظه فقط یک لحظه

از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم ...

کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد ...

تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند ...

کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با

خود نگویم : " آخه او که میدونست چقدر دوستش دارم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لیلی و مجنون تنها یک بار رخصت دیدار یافتند و چون به یکدیگر رسیدند ،

لیلی از مجنون به رسم عشاق چیزی طلبید......


مجنون گفت :

از دو جهان جز این جان ناقابل چیزی ندارم....!!!!!

لیلی گفت:


جان تو به چه کار آیدم ؟؟ چیز دیگری ببخش.....!!!!



مجنون اندیشید و سپس از آستر جامه اش سوزنی بیرون آورد و داد به


لیلی.........!!!!!

لیلی پرسید : این چیست....؟؟؟

مجنون گفت :

آن خارها را که روزها در بیابان از سرگشتگی عشقت در پایم رخنه می کنند ،

شب ها این سوزن بیرون می کشم.....!!!

لیلی را غم در چهره پیدا شد و گفت :

ناراستی ات در عشق معلومم شد.....

تو خار راه عشق مرا از پای بیرون می کشی...!؟
 
  • Like
واکنش ها: beik

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو دنياي بزرگ ما هركي يه سازي ميزنه
فرهاد يه كووه ميكنه شيرين دلش رو ميشكنه

مجنون تموم عمرشو اسير ليلي ميمونه
ليلي همش از رفتن و جدايي آواز ميخونه

زمونه مون زمونه ي مجنوناي قلابيه
به چشم ليلياي شهر لنزاي سبز و آبيه

فرهاد كوه كن ديگه نيست، شيرين به تلخي ميزنه
عاشقي از مد افتاده، عهدا يه روزه ميشكنه

يكي ليلي يكي مجنون ، يكي خوشحال يكي داغون
يكي فرهاد يكي شيرين ، يكي شاده يكي غمگين


هركي يه سازي ميزنه كي ميدونه چاره چيه
قلبا همه سنگي شدن كي ميدونه كي به كيه

وقتي يكي واسه دلش تو بارون آواز بخونه
همه بهش ميخندن و ميگن ديوونه س ديوونه

هركي واسه يه دلخوشي از صبح تا شب جون ميكنه
يه كسي عاشق ميشه و يكي دلا رو ميشكنه

يكي ميگه كه عاشقي فقط يه قصه س تو كتاب
اون يكي چشم مي بنده و عشقشو ميبينه تو خواب

يكي ليلي يكي مجنون ، يكي خوشحال يكي داغون
يكي فرهاد يكي شيرين ، يكي شاده يكي غمگين
 
  • Like
واکنش ها: beik

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجنون همیشه مرد نیست مجنون گاهی زنی است که روزی لیلای کسی بوده است!!!!!!!!!!!!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مجنون همیشه مرد نیست مجنون گاهی زنی است که روزی لیلای کسی بوده است!!!!!!!!!!!!!!



سال هاست که تو رفته ای

از این دیار...​

و من

مجنون وار سر به بیابان گذاشته ام

اما پیدایت نکرده ام

حالا ده سال از آن تاریخ گذشته است
برای خودم کسی شده ام!!
اگر به کسی نگویی
دیری است که رئیس اداره مجنونانم...!
و امروز دستور دادم
چشم هایت را
روی دیوار نقاشی کنند
تا دیگر به فکر فرار نیفتی!!
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدا گفت: ليلي يک ماجراست، ماجرايي آکنده از من.

ماجرايي که بايد بسازيش.

شيطان گفت: تنها يک اتفاق است. بنشين تا بيفتد.

آنان که حرف شيطان را باور کردند، نشستند

و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد.

مجنون اما بلند شد، رفت تا ليلي را بسازد.

خدا گفت: ليلي درد است. درد زادني نو. تولدي به دست خويشتن.

شيطان گفت: آسودگي ست. خيالي ست خوش.

خدا گفت: ليلي، رفتن است. عبور است و رد شدن.

شيطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود.

خدا گفت: ليلي جستجوست. ليلي نرسيدن است و بخشيدن.

شيطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک.

خدا گفت: ليلي سخت است. دير است و دور از دست.

شيطان گفت: ساده است. همين جايي و دم دست.

و دنيا پر شد از ليلي هاي زود. ليلي هاي ساده اينجايي.

ليلي هاي نزديک لحظه اي.

خدا گفت: ليلي زندگي ست. زيستني از نوعي ديگر.

ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود.

مجنون، زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي دانست که ليلي تا ابد طول مي کشد.

ليلي گفت: امانتي ات زيادي داغ است. زيادي تند است.

خاکستر ليلي هم دارد مي سوزد، امانتي ات را پس مي گيري؟

خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس مي گيرم.

ليلي گفت: کاش مادر مي شدم، مجنون بچه اش را بغل مي کرد.

خدا گفت: مادري بهانه عشق است، بهانه سوختن؛ تو بي بهانه عاشقي، تو بي بهانه مي سوزي.

ليلي گفت: دلم زندگي مي خواهد، ساده، بي تاب، بي تب.

خدا گفت: اما من تب و تابم، بي من مي ميري...

ليلي گفت: پايان قصه ام زيادي غم انگيز است، مرگ من، مرگ مجنون،

پايان قصه ام را عوض مي کني؟

خدا گفت: پايان قصه ات اشک است. اشک درياست؛

دريا تشنگي است و من آبم، تشنگي و آب. پاياني از اين قشنگتر بلدي؟

ليلي گريه کرد. ليلي تشنه تر شد.

خدا خنديد.



خدا گفت: زمين سردش است. چه کسي مي تواند زمين را گرم کند؟

ليلي گفت: من.

خدا شعله اي به او داد. ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت.

سينه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. ليلي هم.

خدا گفت: شعله را خرج کن. زمينم را به آتش بکش.

ليلي خودش را به آتش کشيد. خدا سوختنش را تماشا مي کرد.

ليلي گر مي گرفت. خدا حافظی مي کرد.

ليلي مي ترسيد. مي ترسيد آتش اش تمام شود.

مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلي شد.

آتش زبانه کشيد. آتش ماند. زمين خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر ليلي نبود، زمين من هميشه سردش بود.
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمعي كه بي پروانه شد
بايد كه خود تنها بسوزد

مجنون دشت بي كسي
بايد كه بي ليلا بسوزد

دل را اگر عشقي رسد
بايد كه با محنت بسازد

خرمن چو در آتش فتد
بايد كه بي پروا بسوزد

آن شمع بي پروا منم من
مجنون بي ليلا منم من

طوفان عشقي سركشم!

وان خرمن آتش گرفته
درگوشه صحرامنم من
دودي ندارد آتشم!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي
كه يك سر مهربوني دردسر بي
اگر مجنون دل شوريده اي داشت
دل ليلي از او شوريده تر بي
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
به مجنون گفت روزی عیب جویی

که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گرچه در چشم تو حوری است

به هر جزیی ز حسن او قصوری است

ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت

در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر بر دیده ی مجنون نشینی

به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو مو بینی و مجنون پیچش مو

تو ابرو او اشارت های ابرو

دل مجنون ز شکر خنده خون است

تو لب بینی و دندان که چون است

کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام

نه آن لیلی است کز بر من برده آرام
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديد مجنون را يکي صحرا نورد
در ميان باديه بنشسته فرد
ساخته بر ريگ ز انگشتان قلم
ميزند نقشي به دست خود رقم
گفت اي مفتون شيدا چيست اين
بهر كه نامه مينويسي کيست اين؟
هر چه خواهي در سوادش رنج برد
تيغ سرسر خواهدش حالي سترد
کي به لوح ريگ باقي ماندش ؟
تا کسي ديگر پس از تو خواندش؟
گفت شرح حسن ليلي ميدهم
خاطر خود را تسلي ميدهم
مي نويسم نامش اول و قفا
مي نگارم نامه ي عشق و صفا
نيست جز نامي از او در دست من
زان بلندي يافت قدر پست من
نا چشيده جرعه اي از جام او
عشق بازي ميکنم با نام او
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چو مجنون خسته دلم را به صحرا میبرد

لیلی لب تشنه اشکم به دریا میبرد

هوای کوی دلبر هردم خنک نیسمست

تیر ابروی ماه را به دل صخرا میببرد

ز گل لطیف شکوه کردن حاصل ماه نیست

ز مژگان سیه اش خار را به سینه ها میبرد

گذز شان چه عجب موسمی دارد

که چشم ما شرم را به حیا میبرد

چو فرهاد کوه کن دیوانه وار بسویش

نغمه های دل را سروده و به ادا میبرد

نوابا بسرا و مدهوش روی ماهش شو

که دل را ز سینه هردم جدا جدا میبرد
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اما لیلی بی مجنونش دق می کنه میمیره
بایه اخم کوچیک اون دلش ماتم می گیره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تو می نویسم تویی که
قلب مرا میان غمت جا گذاشتی

تا در حریم غربت من پا گذاشتی
رفتی و در سكوت تماشا نموده ام
تنهایی ‌‌ِ مرا تو چه تنها گذاشتی
رفتی و سهم عشق برای دل تو بود
سهمی برای این دلم آیا گذاشتی؟
یك بغض كال، یك سبد از درد بی كسی
سهم من غریب كه اینجا گذاشتی
گفتی بهار می رسد اما دروغ بود
در قلب من غمی چو اهورا گذاشتی
مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت
من را میان غصه چو لیلا گذاشتی
گفتی كه از بهشت نصیبی نبرده ای
آن را تمام گردن حوا گذاشتی
یك قطره اشك سهم من از روزگار شد
در لحظه ای كه پای به دنیا گذاشتی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز


ذکر یــــــا لیلـــــــــــــــی گرفتـــه

پشتــ دربـــ خانه اتــــــــــــ

نمی خواهی در به رویش بگشایـــی؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی مي آيد..

روزی که...
به رويايت که هنوز با من است
حسادت خواهی کرد!






<span>برای دیدن عکس<span id="dtx-highlighting-item" dtx-highlight-backgroundcolor="lime"> در </span>اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 700x700 پیکسل میباشد </span>
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
يک شبي مجنون نمازش را شکست

بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او

پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي

بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي

وندر اين بازي شکستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني

دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم

اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

گفت: اي ديوانه ليلايت منم

در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي

من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم

صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت

غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي

ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرميزني

در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو ليلا کشته در راهت کنم
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
کنار سیب و رازقی
نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی
عاااشقم
ابر شدم صدا شدی
شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی
عشق شدم تو غم شدی
لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گم شده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو
گم گشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقشه بر آب
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت
کنار هر ستاره ای
نشسته ابر پاره ای
من از تبار سادگی
بی خبر از دلداگی
عاااشقم
ماه شدم ابر شدی
اشک شدم صبر شدی
برف شدم آب شدی
قصه شدم خواب شدی
لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گم شده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو
گم گشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقشه بر آب
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت
 
بالا