مجنون

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

نشناختي

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من آن بیمار بد حالم طبیبم را به سر آرید
خدایا در تب عشقش همی سوزم شفا آرید
اگر بر سر نمی آید من از سر می روم سویش
اگر وقتش نمی پاید برایم تربتش آرید
به او گویید شبهایم به زنجیر و به رویایم
تمام روز را هم من نشستم تا خبر آرید
به تاج سر چه بگذارم به جز تاج نگاهش را
مگر بهتر ز این باشد؟شما گوئید شما آرید
ز بوم خالی قلبم نشد نقاش تصویری
به رنگ چشم و خون دل برایم نقش جان آرید
فلک از فرصتم کاهید زمان از رنگ و رخسارم
شما را من قسم دارم برید و دلبرم آرید
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لیلی و مجنون

گـلـه مـیـکـرد ز ِ مـجـنـون لـیـلـی


کـه شـده رابـطـه‌ مـان ایـمـیـلـی


حــیــف ازان رابـطـة انـسـانـی


کـه چـنین شـد کـه خـودت میدانی


عـشــق وقـتـی بـشـود دات‌کـامی


حـاصلـش نـیـسـت بـجـز نـاکـامـی


نـازنـیـن خـورده مگـر گـرگ تو را؟


برده یا "دات‌کام" و"دات اُرگ" تو را؟


بــهــرت ایـمـیـل زدم پـیشـترک


جـای "سابجکت" نـوشـتم بـه درک


بـه درک گـر دل مـن غمگین است


بـه درک گـر غم مـن سنگین است


بـه درک رابـطـه گر خورده تَـرَک


قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درک!


آنـقـدر دلـخـور ازیـن ایـمـیـلـم


کـه بـه ایـن رابـطـه هـم بـی ‌مـیـلم


مـرگ لـیـلی، نِت و مِت را ول کن


هـمـه را جای "اوکِی"، "کنسِل" کن


اگـرت حـرفـی و پـیـغـامـی هسـت


روی کـاغـذ بـنـویـس بــا دسـت


نــامـه یـک حـالـت دیـگـر دارد


خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـکـرر دارد


کرد "ریـپـلای" بـه لـیـلـی مـجـنـون


که دلم هست ازین "سابجکت"خون


بـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم کـرد


هرچه گفتی کـه بکن خـواهم کـرد


زودتـر پـیـش تـو خـواهـم آمـد


هی مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد


راسـت گـفتـی تـو عـزیـزم لـیـلـی


دیــگر از مــن نــرسـد ایـمـیـلی


نـامـه ‌ای پـسـت نـمـودم بـهـرت


بـه امـیـدی کـه سـرآیـد قـهـرت
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه مجنون در پاسخ لیلی
بود اول آن خجسته پرگار
نام ملکی که نیستش یار
دانای نهان و آشکارا
کو داد گهر به سنگ خارا
دارای سپهر و اخترانش
دارنده نعش و دخترانش
بینا کن دل به آشنائی
روز آور شب به روشنائی
سیراب کن بهار خندان
فریادرس نیازمندان
وانگه ز جگر کبابی خویش
گفته سخن خرابی خویش
کاین نامه زمن که بی‌قرارم
نزدیک تو ای قرار کارم
نی نی غلطم ز خون بجوشی
وانگه به کجا به خون فروشی
یعنی ز من کلید در سنگ
نزدیک تو ای خزینه در چنگ
من خاک توام بدین خرابی
تو آب کیی که روشن آیی
من در قدم تو می‌شوم پست
تو در کمر که می‌زنی دست
من درد ستان تو نهانی
تو درد دل که می‌ستانی
من غاشیه تو بسته بر دوش
تو حلقه کی نهاده در گوش
ای کعبه من جمال رویت
محراب من آستان کویت
ای مرهم صد هزار سینه
درد من و می در آبگینه
ای تاج ولی نه بر سر من
تاراج تو لیک در بر من
ای گنج ولی به دست اغیار
زان گنج به دست دوستان مار
ای باغ ارم به بی کلیدی
فردوس فلک به ناپدیدی
ای بند مرا مفتح از تو
سودای مرا مفرح از تو
این چوب که عود بیشه تست
مشکن که هلاک تیشه تست
بنواز مرا مزن که خاکم
افروخته کن که گردناکم
گر بنوازی بهارت آرم
ور زخم زنی غبارت آرم
لطفست به جای خاک در خورد
کز لطف گل آید از جفا گرد
در پای توام به سر فشانی
همسر مکنم به سر گرانی
چون برخیزد طریق آزرم
گردد همه شرمناک بی‌شرم
هستم به غلامی تو مشهور
خصمم کنی ار کنی ز خود دور
من در ره بندگی کشم بار
تو پایه خواجگی نگه‌دار
با تو سپرم میفکنم زیر
چون بفکنیم شوم به شمشیر
بر آلت خویشتن مزن سنگ
با لشگر خویشتن مکن جنگ
چون بر تن خویشتن زنی نیش
اندام درست را کنی ریش
آن کن که به رفق و دلنوازی
آزادان را به بنده سازی
آن به که درم خریده تو
سرمه نبرد ز دیده تو
هر خواجه که این کفایتش نیست
بر بنده خود ولایتش نیست
وان کس که بدین هنر تمامست
نخریده ورا بسی غلامست
هستم چو غلام حلقه در گوش
می‌دار به بندگیم و مفروش
ای در کنف دگر خزیده
جفتی به مراد خود گزیده
نگشاده فقاعی از سلامم
بر تخته یخ نوشته نامم
یک نعل بر ابریشم ندادی
صد نعل در آتشم نهادی
روزم چو شب سیاه کردی
هم زخم زدی هم آه کردی
در دل ستدن ندادیم داد
گر جان ببری کی آریم یاد
زخمی به زبان همی فروشی
من سوختم و تو بر نجوشی
نه هر که زبان دراز دارد
زخم از تن خویش باز دارد
سوسن از سر زبان درازی
شد در سر تیغ و تیغ بازی
یاری که بود مرا خریدار
هم بر رخ او بود پدیدار
آنچه از تو مرا در این مقامست
بنمای مرا که تا کدامست
این است که عهد من شکستی؟
در عهده دیگری نشستی
با من به زبان فریب سازی
با او به مراد عشق بازی
گر عاشقی آه صادقت کو
با من نفس موافقت کو
در عشق تو چون موافقی نیست
این سلطنتست عاشقی نیست
تو فارغ از آنکه بی دلی هست
و اندوه ترا معاملی هست
من دیده به روی تو گشاده
سر بر سر کوی تو نهاده
بر قرعه چار حد کویت
فالی زنم از برای رویت
آسوده کسی که در تو بیند
نه آنکه بروز من نشیند
خرم نه مرا توانگری را
کو دارد چون تو گوهری را
باغ ارچه ز بلبلان پرآبست
انجیر نواله غرابست
آب از دل باغبان خورد نار
باشد که خورد چو نقل بیمار
دیریست که تا جهان چنین است
محتاج تو گنج در زمین است
کی می‌بینم که لعل گلرنگ؟
بیرون جهد از شکنجه سنگ
وآنماه کز اوست دیده را نور
گردد ز دهان اژدها دور
زنبور پریده شهد مانده
خازن شده ماه و مهد مانده
بگشاده خزینه وز حصارش
افتاده به در خزینه دارش
ز آیینه غبار زنگ برده
گنجینه به جای و مار مرده
دز بانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده
گر من شدم از چراغ تو دور
پروانه تو مباد بی‌نور
گر کشت مرام غم ملامت
باد ابن‌سلام را سلامت
ای نیک و بد مزاجم از تو
دردم ز تو و علاجم از تو
هرچند حصارت آهنین است
لؤلؤی ترت صدف نشین است
وز حلقه زلف پر شکنجت
در دامن اژدهاست گنجت
دانی که ز دوستاری خویش
باشد دل دوستان بداندیش
بر من ز تو صد هوس نشیند
گر بر تو یکی مگس نشیند
زان عاشق کورتر کسی نیست
کورا مگسی چو کرکسی نیست
چون مورچه بی‌قرار از آنم
تا آن مگس از شکر برانم
این آن مثل است کان جوانمرد
بی‌مایه حساب سود می‌کرد
اندوه گل نچیده می‌داشت
پاس در ناخریده می‌داشت
بگذشت ز عشقت ای سمنبر
کار از لب خشک و دیده تر
شوریده‌ترم از آنچه دیدی
مجنون‌تر از آنکه می‌شنیدی
با تو خودی من از میان رفت
و این راه به بی‌خودی توان رفت
عشقی که دل اینچنین نورزد
در مذهب عشق جو نیرزد
چون عشق تو روی می‌نماید
گر روی تو غایت است شاید
عشق تو رقیب راز من باد
زخم تو جگر نواز من باد
با زخم من ارچه مرهمی نیست
چون تو به سلامتی غمی نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
*بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت
بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت

بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای من
لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم
کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت!

این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای تو
آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت

در گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خود
بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت

پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود
قایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشت

پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا
در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت

شعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بود
در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت

ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر
صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت

حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود
یا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشت

عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت

بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت
چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت*
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گــــنـــــــــــــــاه نابخشودنــــــــــــــــــــــــی مــجنــــــــــــــــــــــون








[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]لیلی و مجنون
تنها یک بار رخصت دیدار یافتند و چون به یکدیگر رسیدند ،

لیلی از مجنون به رسم عشاق چیزی طلبید......


مجنون گفت :

از دو جهان جز این جان ناقابل چیزی ندارم....!!!!!

لیلی گفت:


جان تو به چه کار آیدم ؟؟ چیز دیگری ببخش.....!!!!



مجنون اندیشید و سپس از آستر جامه اش سوزنی بیرون آورد و داد به


لیلی.........!!!!!

لیلی پرسید : این چیست....؟؟؟

مجنون گفت :

آن خارها را که روزها در بیابان از سرگشتگی عشقت در پایم رخنه می کنند ،

شب ها این سوزن بیرون می کشم.....!!!

لیلی را غم در چهره پیدا شد و گفت :

ناراستی ات در عشق معلومم شد.....

تو خار راه عشق مرا از پای بیرون می کشی...!؟

[/FONT]​
[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی که هوای پرنیان پوش خلخال فلک نهاد برگوش
سیماب ستاره ها دران صرف شد زآتش آفتاب شنگرف
مجنون رمیده دل چو سیماب با ان دو سه یار ناز بر یاب
امد به دیار یار پویان لبیک زنان و بیت گویان
می شد سوی یار دل رمیده پیراهن صابری دریده
می گشت به گرد خرمن دل می دوخت دریده دامن دل
می رفت نوان جو مردم مست می زد به سرو به روی بر دست
چون کار دلش زدست بگذشت بر خرگه یار مست بگذشت
بر رسم عرب بشسته آن ماه بر بسته زدر شکنج خرگاه
ان دید درین وحسرتی خورد وین دید دران نوحه ای کرد
لیلی جون ستاره در عماری مجنون جو فلک به پرده داری
لیلی کله بند باز کرده مجنون گله ها دراز کرده
...............................................................................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مجنون حریف غصه ی لیلا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زخم فراق بی تو مداوا نمی شود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فالی زدم به حضرت حافظ جواب داد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بخت همیشه بسته ی ما وا نمی شود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آب از سرم گذشته در این موج بی کسی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ساحل حریف طعنه ی دریا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من آمدم به درد دلم چاره ای کنی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حالا مگر به جان تو فردا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قدری بیا و حال خراب مرا ببین[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حالی بپرس کم ز تو آقا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلخوش به هیئتم که همیشه حضور تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جز در هوای روضه ی سقا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جان دو دست حضرت عباس جان مشک[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آقا بیا که بخت دلم پا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آقا به جان پهلوی زهرا ظهور کن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]درد مدینه بی تو مداوا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آقا شنیده ایم که بهار ظهور تو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بی انتقام حضرت زهرا نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]علی اشتری[/FONT]
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معین
http://www.3eke.ir/meمجنون

درد و بلات و غصه هات به جونم

نذار بیشتر از این چشم برات بمونم

مجنونم مجنوم عاشقونه میخونم

مجنونم مجنونم بی تو من نمی تونم

بذار دستاتو تو دستام تا یه ذره آروم بشم

لیلی من باش تا مثل مجنون بشم

نذار بی تو تنها لحظه ها رو پر پر کنم

دو روز دنیارو بی تو عزیزم من سر کنم

بذار فردا بازدوباره آفتابی شه

با تو شب و روزم روشن رویایی شه

درد و بلات و غصه هات به جونم

نذار بیشتر از این چشم برات بمونم

مجنونم مجنوم عاشقونه میخونم

مجنونم مجنونم بی تو من نمی تونم

شیرین قصه های من باش ای نازنین

تک گل باغ عشق من باش ای نازنین

درد و بلات و غصه هات به جونم

نذار بیشتر از این چشم برات بمونم

مجنونم مجنوم عاشقونه میخونم

مجنونم مجنونم بی تو من نمی تونم


ترانه:مریم حیدرزاده
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه‌ظلمت است اینکه‌گشت‌غفلت به‌چشم یاران ز نور ییدا


همه به پیش خودیم اما سرابهای ز دور پیدا



فسون و افسانهٔ تو و من فشاند بر چشم وگوش دامن

غبار مجنون به دشت روشن چراغ موسی به طورپیدا


در آمد و رفت محوگشتیم و پی به جایی نبردکوشش

رهی‌که‌کردیم چون نفس طی نشد به چندین عبورپیدا


به فهم‌کیفیت حقیقت‌که راست بینش‌کجاست فطرت

بغیر شکل قیاس اینجا نمی‌کند چشم‌کورپیدا


به پا ز رفتار وارسیدن به لب زگفتار فهم چیدن

به پیش خود نیزکس نگردید جز به قدر ضرورپیدا


چو آینه صد جمال پنهان ز دیدهٔ بی‌نگه مبرهن

چو صبح چاک هزارکسوت ز پیکر شخص عورپیدا


اشارهٔ دستگاه خاقان‌، عیان ز مژگان موی چینی

گشاد و بست در سلیمان ز پردهٔ چشم مور پیدا


کمان افلاک پر بلندست از خم بازوی تضنع

بس است اگرکرد خط کشیدن زکلک نقاش زور پیدا


چکیدن اشک ناله‌زا شد ز سجدهٔ دانه ریشه واشد

فتادگی همت آزما شدکه عجزگم شد غرور پیدا


نیاز و نازکمال و نقصان ز یکدگر ظاهر و نمایان

ذکور شد از اناث عریان اناث شد از ذکور پیدا


بهم اگر چشم بازگردد قیامت آیینه‌سازگردد

کز اعتبارات جسم خاکی چو عبرتیم از قبور پیدا


ملایمت چون شود ستمگرزهردرشتی‌ست سختروتر

چو آب از حد برد فسردن نمی‌شود جز بلورپیدا


گذشت چندین قیامت اما درتن نیستان بی‌تمیزی

ز پنبهٔ گوشهای غافل چو نی‌گره کرد صور پیدا


ز انقلاب مزاج اعیان به حق امان بردن‌ست بیدل

علامت عافیت ندارد چوگردد آب از تنور پیدا

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را


که‌بینایی چو چشم‌ازسرمه‌ممکن نیست‌مژگان را



به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم

ز وصل زرهمان یک‌حسرت آغوش‌است‌میزان‌را


به هرجا عافیت رو داد نادان در تلاش افتد

دویدن ریشهٔ گلهای آزادی‌ست طفلان را


حسد را ریشه نتوان یافت جزدر طینت ظالم

سر دنباله دایم در دل تیر است پیکان را


درشتان را ملایم طینتیهایم خجل دارد

زبان از نرمگویی سرنگون افکند دندان را


اگر سوزد نفس از شور محشرباج می‌گیرد

خموشیهای این نی درگره دارد نیستان را


کتاب پیکرم یک موج می شیرازه می‌خواهد

نم آبی فراهم می‌کند خاک پریشان را


فغان‌کاین نوخطان ساده‌لوح از مشق بیباکی

به آب تیغ می‌شویند خط عنبرافشان را


دگرکو تحفه‌ای تا گلرخان فهمند مقدارش

چو نقش پا به‌خاک افکنده‌اند آیینهٔ جان را


چو بوی‌گل لباس راحت ما نیست عریانی

مگر درخواب بیندپای مجنون وصل‌دامان را


به‌بی‌سامانی‌ام وقت‌است اگر شور جنون‌گرید

که دستی‌گرکنم پیدا نمی‌یابم‌گریبان را


به‌چشم خونفشان بیدل توآن بحرگوهرخیزی

که لاف آبرو پیشت‌گدازد ابر نیسان را

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناز يارم صد هزار افسون كند
ديده را گريان و دل پرخون كند
مي برد آنجا كه خاطر خواه اوست
عاقبت از عشق خود مجنون كند
صبح شوق و شام غم از آن اوست
با خيال خود تو تو را مفتون كند
لاله زار عمر را جان مي دهد
چون شقايق جامه ات گلگون كند
با تو از سوداي غم دم مي زند
خاطرت را با غمش محزون كند
چون اميد وصل او را داشتي
شوق خود را در دلت افزون كند
چشم بيداري به چشمت مي دهد
خواب را از ديده ات بيرون كند
هر كجا چون و چرايي داشت
يار آن چون و چرا بي چون كند
چون هوس را در دل خود كاشتي
هم تو را از فيض خود مغبون كند
ور به كوي او دلت را بسپري
لطف خود را در دلت مشحون كند
چون برآري دست حاجت پيش او
وي تو را از لطف خود مكنون كند
احمد مسعود (شاعر گيلاني)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرکه رادیدم ازمجنون وعشقش قصه گفت
کاش می گفتندچه برلیلا گذشت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرکه رادیدم ازمجنون وعشقش قصه گفت
کاش می گفتندچه برلیلا گذشت
گفتم : تو لیلی منی. گفتی : تومجنونی مگر؟گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لیلی گفت:موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،
دلت توی حلقه های موی من است.
نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟

مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت:
نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.
دلم را هم.

لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟
شیرینی لیلی را؟

مجنون چشمهایش را بست و گفت:
هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.
تلخی مجنون را تاب می آوری؟

لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.
نمی خواهی خرما بچینی؟

مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت:
من خار را دوست تر دارم.

لیلی گفت: دستهایم پل است.
پلی که مرا به تو می رساند.
بیا و از این پل بگذر.

مجنون گفت:
اما من از این پل گذشته ام.
آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.

لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.
بی سوار و بی افسار.
عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟

مجنون هیچ نگفت.
لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لیلی می دانست که مجنون نیامدنی ست .اما ماند. چشم به راه و
منتظر.هزارسال .
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد .مجنون
نیامد.
مجنون نیامدنی ست خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست .
چراغانی دلش را .چشم به راهی اش را .
خدا به مجنون گفت نرود .مجنون حرف خدا را گوش می گرفت .
خدا ثانیه ها را می شمرد .صبوری لیلی را .
عشق درخت بود.ریشه می خواست.صبوری لیلی ریشه اش شد.
خدا ریشه را آب داد.

درخت بزرگ شد .هزار شاخه؛هزاران برگ؛ستبر و تنومند

سایه اش خنکی زمین شد ؛ مردم خنکی اش را فهمیدند.
مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند .
لیلی چشم به راه است .درخت لیلی ریشه می کند.
خدا درخت ریشه دار را آب می دهد
مجنون نمی آید مجنون هرگز نمی آید


زیرا که مجنون نیامدنی ست زیرا که درخت ریشه می خواهد
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد و بلات قصه هات به جونم
نزار بیشتر از این چشم به رات بمونممجنونم مجنونم عاشقونه میخونم
مجنونم مجنونم بی تو من نمیتونمبزار دستاتو تو دستام تا یه زره آروم بشملیلی من باش تا مثل مجنون بشم
نزار بی تو تنها لحظه هامو پرپر کنم
دو روز دنیا رو بی تو عزیزم من سر کنم
بزار فردا باز دوباره آفتابی باشه
با تو شب و روزم روشن و رویایی شه
بزار فردا باز دوباره آفتابی باشه
با تو شب و روزم روشن و رویایی شه
درد و بلات قصه هات به جونم
نزار بیشتر از این چشم به رات بمونم
شیرین قصه های من باش ای نازنین
تک گل باغ گل من باش ای نازنین
درد و بلات غصه هات به جونم
نزار بیشتر از این چشم به رات بمونم
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنار ِ سیب و رازقی نشسته عطر ِ عاشقی
من از تبار ِ خستگی, بی خبر از دلبستگی... عاشقم
ابر شدم, صدا شدی
شاه شدم, گدا شدی
شعر شدم, قلم شدی
عشق شدم, تو غم شدی
لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون ِ تو
گمگشته در بارون ِ تو
مجنون ِ لیلی بی خبر
در کوچه هایت در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش ِ بر آب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرد در دلت
کنار ِ هر ستاره ای نشسته ابر پاره ای
من از تبار ِ سادگی بی خبر از دلدادگی... عاشقم
ماه شدم, ابر شدی
اشک شدم, صبر شدی
برف شدم, آب شدی
قصه شدم, خواب شدی
لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون ِ تو
گمگشته در بارون ِ تو
مجنون ِ لیلی بی خبر
در کوچه هایت در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش ِ بر آب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرد در دلت
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
دانلود ِ مجنون لیلی از گپ باند (کلیک) :
(البته توو خود ِ فیلم دو نفر میخونن! من صدای اولی روترجیح میدم! یعنی این آقایی که توو این آدرسی که گذاشتم میخونه از صداشخوشم نمیاد)
آخرین روزای با هم بودنه
دیگه کم کم وقت ِ رفتن رسیده
حالا هر لحظه برام غنیمته
فرصت ِ دیدن تو سررسیده
تو میخوای سفر کنی از شهر ِ من
تو میخوای من تک و تنها بشینم
خاطراتِ روزای عشقمونو
توی کوچه های شهرم ببینم
آره این خیابونا، این کوچه ها
شاهدای خسته ی عشق ِ منن
بعد رفتنت همین خیابونا
توو گوشم اسمتو فریاد میزنن
کاش میشد کوچه ی عشق ِ ما دو تا وقتی رفتی منو تنها نذاره
میدونم که کوچه ی خاطره ها هر قدم چشماتو یادم میاره
آره این خیابونا، این کوچه ها
شاهدای خسته ی عشق ِ منن
بعد رفتنت همین خیابونا
توو گوشم اسمتو فریاد میزنن
تو بدون هر جا که باشی دل ِ من پیشت همونجاست
اگه این زمونه بد کرد غمی نیست خدا که با ماست
آره این خیابونا، این کوچه ها
شاهدای خسته ی عشق ِ منن
بعد رفتنت همین خیابونا
توو گوشم اسمتو فریاد میزنن
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبرکردم تا فراموشت کنم اما نشدمجلس ترحیم عشقت دردلم برپا نشددیشب ازدرد فراقت سوختم پروانه وارصبرکردم لیک امروز غمت فردا نشددردخود را با که گویم تا که ارامم کندهیچ کس اگه زدردعاشق تنها نشدزهر عشقت برمن ازشهد وعسل شیرین تر استخواستم خالی شوم ازعشق تو اما نشدهرچه گشتم هیچ کس همچون خودم عاشق نبوداه مجنون هم مثل من اواره لیلا نشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی مجنون از سجاده شخصی عبور کرد
مرد نماز را شکست و گفت :
مردک! در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت :
عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم، چگونه تو عاشق خدایی و مرا ندیدی؟!
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمنو گم نکنی
اسیرمردم نکنی
مجنونتو توروخدا
سردرگم نکنی
منونذاری بی خبر
بیان بگن رفتی سفر
خدانکنه بشنوم
ازعشق من کردی حذر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تو می نویسم تویی که
قلب مرا میان غمت جا گذاشتی

تا در حریم غربت من پا گذاشتی
رفتی و در سكوت تماشا نموده ام
تنهایی ‌‌ِ مرا تو چه تنها گذاشتی
رفتی و سهم عشق برای دل تو بود
سهمی برای این دلم آیا گذاشتی؟
یك بغض كال، یك سبد از درد بی كسی
سهم من غریب كه اینجا گذاشتی
گفتی بهار می رسد اما دروغ بود
در قلب من غمی چو اهورا گذاشتی
مجنون دیگری شدی و دشت پیش روت
من را میان غصه چو لیلا گذاشتی
گفتی كه از بهشت نصیبی نبرده ای
آن را تمام گردن حوا گذاشتی
یك قطره اشك سهم من از روزگار شد
در لحظه ای كه پای به دنیا گذاشتی
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خانه ای دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار...
اسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید!
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت کوچه بای است کهه از خواب خدا سبزتر است
ودر ان عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است...
میروی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ سر به درمی ارد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودک
کودکی میبینی رفته از کاج بلندی بلا جوجه بردار از لانه ی نور
و از او میپرسی
خانه ی دوست کجاست؟؟؟؟؟؟؟/

سهراب خبر نداشت که مجنون آوارست و در به در

ای عاشقی پدرت بسوزه
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تكيه به شونه هام نكن من از تو افتاده ترم
ما كه به هم نمي رسيم بسه ديگه بذار برم
كي گفته بود به جرم عشق يه عمري پرپرت كنم
حيف تو نيست كنج قفس چادر غم سرت كنم
من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها
نه برده اي حلقه به گوش نه ناجيه فرشته ها
من عاشقم همين و بس غصه نداره بي كسيم
قشنگيه قسمت ماست كه ما به هم نمي رسيم

این قسمتو خودمون درست می کنیم

و این جمله کسانی که می خوان برند اما می خوان خودشونو خوب جلوه بدند و همه چی رو به گردن خدا می ندازند

ازش متنفرممممممممممممم
 
بالا