[مبانی و مفاهیم هنر] - نوگرایی در هنر چیست؟

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما در این بحث با چند مسأله ی با اهمیت روبه رو هستیم که مقداری از آن ها را بیان می کنیم.

مسأله ی یکم: آیا نوگرایی در هنر فی نفسه (به خودی خود) مطلوب بالذّات است؟


در جواب این مسأله که «آیا نوگرایی در هنر فی نفسه (به خودی خود) مطلوب بالذّات است یا این که مطلوبیّت آن ناشی از حقیقتی والاست که آن حقیقت خود عالی ترین مقدمه برای ابتهاج نهاییِ روح آدمی است؟!» به نظر می رسد، نوخواهی و نوگرایی با قطع نظر از عواملی متعدد که در مسأله ی سوم درباره ی آن ها بحثی خواهیم داشت از آن جهت دارای ارزش بسیار عالی است که نتیجه ی مستقیم یکی از اساسی ترین اصول محرک انسان ها در زندگی است.

این اصل اساسی عبارت است از: مطلوبیّت جدی آزادی مغز و روان انسانی در ارتباطات چهارگانه:


1 ارتباط انسان با خویشتن


2 ارتباط انسان با خدا


3 ارتباط انسان با جهان هستی


4 ارتباط انسان با انسان


اگر این آزادی در ارتباطات مزبور به حد رشد خود برسد، عالی ترین مقدمه برای ابتهاج ذاتی و نهاییِ روح آدمی خواهد بود که هدف اعلای حیات انسانی را در بردارد.


مسأله ی دوم: نتیجه ی بسیار با اهمیت مسأله ی اول است


نوگرایی بر مبنای اصل مذکور، همان گونه که میخکوب شدن در گذشته را که مانند قشری از سطح ظاهری روان آدمی شده است ضد مختصات مغز و طبیعت اصلی روان آدمی می داند، هم چنان جهش نامعقول از روی هزاران واقعیّات و حقایق پیوسته ی زنجیری در عرصه ی هستی به بهانه ی نو خواهی و نو گرایی، مبارزه با آن خاصیت اساسی مغز و طبیعت حقیقی روان انسان است که می خواهد با واقعیّات «آن چنان که هستند» ارتباط برقرار کند و سپس به کمک نبوغ علمی و هنری، از آن ارتباط به واقعیّات و حقایق جدیدتر نایل آید. این مطلب را می توان به ضمیمه ی مسأله ی اول، اساسی ترین و معقول ترین نوگرایی معرفی نمود که با توضیح زیر، تکمیل می شود:


ارکان اساسیِ حیات آدمی باگذر از سه نقطه ی جاری از زمان به نام دیروز و امروز و فردا که سخت به هم پیوسته و قابل تفکیک از یکدیگر نیستند، شکل می گیرد و می گذرد، نه این که فقط


بر صفحه هستی چو قلم می گذریم
حرف غم خود کرده رقم می گذریم
زین بحر پر آشوب که بی پایان است
پیوسته چو موج از پی هم می گذریم


زیرا واقعیّات گسترده در جویبار زمان و تقرر یافته در فراسوی زمان که در حال ارتباط با انسان هستند و یا باید خود را در مجرای ارتباط با آن قرار بدهد، شخصیّت انسانی را در گذرگاه ابدیت می سازند.


به همین جهت است که آدمی با بی اعتنایی به دیروز و آن چه به وقوع پیوسته (و در عین حال که اثر خود را شخصیّت وی به جای گذاشته، خواسته یا ناخواسته علل رویدادهای امروز و فردا را هم پایه گذاری کرده است) رکن اساسیِ یکم حیات خود را تباه ساخته است، و با بی خیالی درباره ی امروز و آن چه در آن به وجود می آید که توضیح دهنده ی حوادث دیروز و علل رویدادهای فرداست، رکن اساسیِ دوم حیات خود را نابود می سازد، و با ندادن اهمیت به دیروز و فردا و سپردن خویشتن به امواج رویدادهای محیط و اجتماع و مقتضیات خواسته های خود طبیعی در امروز بریده از دیروز و فردا، رکن اساسیِ سوم حیات خود را از بین می برد. در نتیجه، او با کمال بی خیالی و در عین خرسندی!


با اجزاء از هم پاشیده ی هویت شخصیّت در حرکات تجزیه شده در دیروزها و امروزها و فرداها که نمایش حیات دارد، روزگار خود را بدون ارکان وحدت بخشِ شخصیّّت و بدون اراده ی اثبات کننده ی خویشتن سپری می کند و چنین حیاتی در اسارت چنگال های عوامل مزاحم طبیعت و خود محوران قدرت پرست فشرده می شود. این است کیفر نابخشودنیِ حرکت بر مبنای «دم را غنیمت به شمار و خوش باش» که به وسیله ی عوامل ضد حیات معقول انسان ها اجرا می شود.


مسأله ی سوم: برخی از عوامل نوگرایی و نویابی


برخی از عوامل نوگرایی و نو خواهی و نویابی به این قرار است:


الف بر طرف کردن ملالت یکنواختی در جریان زندگی


در بیان علت این ملالت، سخنانی گفته شده است که هر یک از آن ها از دیدگاهی مفید است. به نظر می رسد، این ملالت ناشی از این است که سکون و رکورد روان انسانی در موقعیّتی خاص از ارتباطات چهارگانه (که در مسأله ی اول گفتیم) مخالف طبیعت روان آدمی است که تحول و حرکت و برقرار کردن ارتباط با حرکت از مختصات ذاتی آن است.


چیست معان؟ چشمه را کردن روان
چون زتن جان جست گویندش روان
چو گلستان جنانم طربستان جهانم
به روان همه مردان که روان است روانم
«مولوی»


سه نکته ی بسیار مهم را در این مسأله باید در نظر داشته باشیم:

نکته ی یکم افزایش و کاهش احساس عمیق حرکت و تجدد و تحول مستمر و چشیدن لذت معقول از آن احساس، رابطه ی مستقیم با افزایش و کاهش رشد مغزی و روانی در مراحل تجرید و واقع یابی ها دارد.


نکته ی دوم که به نظر بسیار با اهمیت جلوه می کند، این است که اگر ما بخواهیم ضرورت و ارزش نوگرایی را در رفع ملالت و روحیه ی ماجراجویی محض و تغییر صرف در ارتباطات چهارگانه پیدا کنیم و اهمیتی به آن ندهیم که تازه ای را که دریافت می کنیم دارای چه هویت و ارزشی است، بدون تردید، بهره برداری ما از حس بسیار مهم نوگراییِ ما، تا حد قناعت کردن به آب زدن بر روی، در حالت خواب آلود بودن تقلیل پیدا خواهد کرد.


خویشتن مشغول کردن از ملال
باشدش قصد از کلام ذوالجلال
کآتش وسواس را و غصه را
زان سخن بنشاند و سازد دوا
بهر این مقدار آتش شاندن
آب پاک و بول یکسان شد به فن
آتش وسواس را این بول و آب
هر دو بنشانند هم چون خمر و خواب
لیک گر واقف شود زین آب پاک
که کلام ایزد است و روحناک
نیست گردد وسوسه ی کلی زجان
دل بیابد ره به سوی گلستان


نکته ی سوم لذت نوگرایی هم مشمول آن بحث اساسی و قدیمی است که آیا لذایذ دنیا فقط برطرف کردن موقت آلام و دردهاست، یا این که خود لذت یک امر وجودی است؟


به نظر می رسد، که لذایذ گاهی فقط رفع آلام وگاه دیگر پدیده ای است ناشی از درک خیر و کمال بدان جهت که خیر و کمال است و گاهی در بعضی از لذایذ، هر دو امر تحقق پیدا می کند.


ب احساس ضرورت یا لذت نوگرایی، عبارت است از احتمال یا یقین به وصول به واقعیّات لذت بخشِ جدیدتر که به طور طبیعی عامل نشاط و سرور می باشد. این عامل را می توان در مسأله ی اول اصلی که متذکر شدیم قرار داد.


ج احتمال یا یقین به گسترش در عرصه ی پهناور زندگی یا جهان هستی به طور عموم که بالذّات مطلوب است.


د عامل دیگر که مستند به مختصات ذاتی مغز یا روان آدمی است، علاقه ی شدید او به رهایی از مستند ساختن معلومات و اندیشه های خود به دیگران (تقلید) است در مواردی که باید به خود او مستند باشد. اصالت و ارزش این عامل در تحریک انسان ها به طرف تازه ها جای هیچ گونه تردید نیست، زیرا آدمی هم چنان که می خواهد از آن خویشتن باشد، هم چنان تمایل شدید دارد به این تفکرات و معلومات و دیگر فعالیّت های مغزی و روانی اش نیز از آنِ خویشتن باشد.


این عامل ازروشن ترین دلایل اثبات کننده ی این قاعده ی کلی است که همه ی افراد مردم در عین داشتن ارتباطات متنوع با اجتماع، همواره در صدد حفظ استقلال هویت خود می باشند. اگر مبنایی که در مسأله ی یکم برای نوگرایی گفتیم، محرک انسانی به نوگراها باشد، تحریک چهار عاملی را که مطرح نمودیم نیز اشباع خواهد کرد.


مسأله ی چهارم: نوگرایی و اصالت آن در هنر

با نظر به مجموع مباحث گذشته، اصالت نوگرایی در هنر را مانند همه ی شؤون حیاتی بشر، حقیقتی ثابت شده تلقی می کنیم اما در نهایت امر، مبنای این اصالت را بر مطلوبیّت جدی آزادیِ مغز و روان انسانی در ارتباطات چهارگانه می دانیم که اگر به حد رشد خود برسد، عالی ترین مقدمه برای ابتهاج ذاتی و نهایی روح آدمی در «حیات معقول» خواهد بود که هدف اعلای حیات انسانی را در بردارد. به همین جهت، ارائه ی یک اثر هنریِ نو و بی سابقه بر عرصه ی مشاهدات و نظاره ی بشری از پدیده های تجملی بالاتر رفته و به عنوان یک ضرورت تلقی خواهد شد. چرا ضرورتی تلقی نشود در صورتی که با ارائه ی آن اثر جدید، هم بر گسترش ابعاد تفکرات بشری در ارتباط با واقعیّات افزوده می شود و هم آزادی مغز و روان هنرمند از آن عوامل که سد بروز آن اثر هنر گشته بود، اثبات می شود که خود مقدمه ای مفید برای آزادی مغز و روان دیگر انسان های ناظر به آن اثر نیز می باشد.


این مبنا که برای نوگرایی گفتیم به ضمیمه ی روحیه ی استقلال طلبی هر فرد ما را به این نتیجه می رساند که اگر شرایط و عوامل محیط و اجتماع و وضع روانی و مغزیِ انسان ها اقتضا می کرد که همگی استعداد هنری خود را به کار بیندازند، قطعاً هر کسی مایل بود که اثری جدید در هنر که دیگران آن را به عرصه ی بروز وارد نکرده باشند، بیاورد. مگر نه این است که هر فردی با داشتن مشترکاتی فراوان با دیگر انسان ها، قاره ای مخصوص به خویشتن است؟


مسأله ی پنجم: گل های همیشه بهار هنرها در کجا می رویند؟


زمان، آن اندازه قدرت ندارد واقعیّاتی را که به استعدادهای ذاتی پیوسته است، کهنه و فرسوده بسازد. آیا زمان می تواند وضعی را پیش آورد که انسان ها و عموم جانداران اصلِ «صیانت ذات» را که آغاز تکون در روی زمین برای همه ی آن ها حاکمیت مطلقه دارد، رها کند؟! عاطفه ی مادران به فرزندانشان را به شرط این که واقعاً مادر باشند گذشت زمان می تواند پژمرده و فرسوده کند؟! همه ی شؤون حیاتیِ انسان همیشه نو خواهد بود.


آری، هر چیزی از شؤون انسانی که مانند گلی یا خاری در کناره های آبرس چشمه سار حیات او بروید، همواره تازگی خود را حفظ خواهد کرد. آثار هنری هر اندازه که دورتر از این کناره ها روییده شوند، در کویر مفاهیم انتخاب شده از اوهام بی اساس، با آبیاری شدن از تخیلات جدیدالظهور چند صباحی برای مشتی ساده لوح ناآگاه جالب خواهند بود؛


ساده لوحانی که از چشمه سار حیات برکنار شده و ناآگاه در کویر حرکت می کنند. آری، این گونه آثار می تواند مشتی آب بر صورت خواب آلودگان کویر مفاهیم وهمی بزند و تا حدودی با رفع ملالت تکرار و یکنواختی زندگی، لذتی به نام لذت نویابی به وجود بیاورد. با نظر به همین علت است که می توانیم پاسخی قانع کننده برای این سؤال پیدا کنیم که چرا هزاران اثر هنری در عرصه حیات انسان ها، مانند حباب ها و یا امواج کوچک در سطح دریا سر می کشند و دیری نمی گذرد که فرو می نشییند و از وجدان تاریخ و فرهنگ انسان ها ناپدید می شوند و فقط مقداری از آثار هنری می توانند به دور از دستبرد خزان کهنگی و پژمردگی، به تازگی خود ادامه بدهند.


از این جاست که هر اثر هنری که واقعیّات انسان «آن چنان که هست» و انسان «آن چنان که باید باشد» را در گذرگاه پر معنای حیات که هر لحظه می تواند گل و ثمر تازه ای را به وجود بیاورد، مطرح می نماید، هم حسّ لذت عالیه نوگرایی را در حیات معقول اشباع می کند و هم گامی بسیار مؤثر در پیشرفت انسان به سوی کمال بر می دارد.


در این اثر هنریِ خوب بیندیشید که برای حل معمول حیات، بلکه معمای جهان هستی با آن همه عظمت و شکوه و پیچیدگی ، چگونه از مرتبط ساختن این حیات و جهان متغیر به یک ثابت به نام ابدیت، جمله ی نهایی را مطرح و معما را واقعاً حل می کند.


روزگار و چرخ و انجم سر به سربازیستی
گرنه این روز درازِ دهر را فرداستی
«ناصر خسرو»


بدون مبالغه، این اثر هنری همان گل همیشه بهار هنر ادبی است که با آب گیری از ابدیت، چشمه سار حیات ما انسان ها را به جریان لاینقطع می اندازد. آیا خزانی سراغ دارید که بتواند این اثر هنریِ حافظ شیرازی را که می گوید:


گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو


از پای در آورد؟! آن کدامین خزان است که درخشش و زیبایی و عطر این گل همیشه بهار:


سعدیا گر بکند سیل فنا خانه عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست


را از بین ببرد؟ یقین بدانید هر اثر هنری که در غایت زیباییِ محسوس با داشتن عالی ترین امتیازات جمال نگارین بتواند بشر ناظر را به شدت هر چه تمامتر به خود جذب کند و از همان لحظات نخستین آن جذاب، چشمانش در حال لمس آن اثر باشد ولی آگاهانه یا ناآگاه، دل و احساس برین نظاره کننده را راهیِ کمالی عالی کند که خود آن اثر پرده ی نگارین و شفاف کشیده بر روی آن است برای ابد پایدار خواهد بود.


تازه های هنری را از این جهان تازه کهنه نما به وسیله ی حیات و احساس والای هنری بیرون بیاورید:


جان فشان ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی
ای جهان کهنه را تو جان نو
از تن بی جان و دل افغان شنو


محدودیت معلومات و خود محوری بودن خواسته های ما و تو در تو بودن رازهای طبیعت به حد کافی، شب های روزگار عمر ما را بسی درازتر و تاریک تر می سازد، اما تو هنرمند با شکافتن این فضای تاریک به وسیله هنرهای نو به نو:

هین ید بیضا کن از لطف اله
صبح نو بنما ز شب های سیاه


دریغا که مقداری قابل توجه از آثاری که نمایش هنر دارد، بر تاریکی های شب های عمر ما می افزاید و یا به عنوان فرار از رئالیسم افراطی، لحظاتی چند در صبح کاذب، شگفتی ما را به خود جلب می کند و سپس ما را در همان تلاریکی شب ها رها می سازد! آقای هنرمند، وقتی که می گویی:


نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو غلام آفتابم همه زآفتاب گویم،
پس دست مرا بگیر و به آن صبح صادق برسان.


متأسفانه، آن عاشقِ «هنر برای هنر» می گوید: هنر برای هنر از این مطالب سر در نمی آورد!! تو با تماشای این اثر، لحظاتی انگشت حیرت به دندان بگیر، این است هدف نهایی من. باید گفت: برای انگشت حیرت به دندان گرفتن، هیچ تماشاگهی عظیم تر از حیات و استعدادها و نیروهای انسانی مانند کمال جویی و عشق به زیبایی و وجدان و امثال این ها نیست. شما ما را به آن قله ی اعلای هنری ببرید که از آن جا بتوانیم به تماشای درون خویشتن بپردازیم، چنان که هنرمندانی در ردیف اول این کار را می کردند:


من تو را بردم فراز قله هان
بعد از آن تو از درون خود بخوان


پس از این مبحث مقدماتی، اکنون می توانیم به سراغ خالق زیبایی ها و نبوغ ها، خداوند سبحان برویم و دستور نهایی را از خالق اصلی هنرها و زیبایی ها برای هنرمندانی که رسالتی بس عظیم به عهده دارند بگیریم و به کار ببندیم. خداوند سبحان می فرماید:


انزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَت اودِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَابِیًا وَ مِمَّا یُوقِدونَ عَلَیهِ فی النَّارِ ابتِغَاءَحِلیَةٍ او مَتَاع زَبَدٌ مِثلُهُ کَذَلِکَ یَضرِبُ اللهُ الحقَّ وَ الباطِلَ فَامَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفاءً و امَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمکُثُ فِی الارضِ کَذَلِکَ یَضرِبُ اللهُ الامثَالَ(1)


«خداوند متعال آب را از آسمان فرستاد. پس آب در دره ها به مقدار گنجایش آن ها به جریان افتاد. سیل، کف های برآمده را بر سطح خود حمل می کند، و از آن موادی که در آتش برای زینت و متاع ذوب می کنید کفی است مثل آن. خداوند بدین گونه مثال حق و باطل را می زند. اما کف ها ناپایدارند و می روند و اما آن چه که برای مردم سودمند است، در روی زمین پایدار می ماند. خداوند مثل ها را بدین گونه می آورد.»


چند مطلب مهم را از این آیه می توانیم استفاده کنیم:


1. هم جریان فرود آمدن باران و جاری شدن آن در دره ها و سیل گاه ها مستمر است و هم به فعلیت رسیدن قوای مغزی دانشمندان و هنرمندان و رویدادهای جهان هستی که دو عامل اساسیِ بروز دانش ها و هنرها می باشند. یعنی:

هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نوشدن اندر بقا
عمر هم چون جوی نونومی رسد
مستمرّی می نماید در جسد


بنابراین، بروز تازه های علمی و هنر یک پدیده ی قانونی است. یعنی این یک اصل در حکمت الهی است:


هر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد


2. دره ها به مقدار گنجایش خود آن سیل را از خود عبور می دهند، همان گونه که حقایق علمی و فعالیّت های هنری به مقدار گنجایش مغزی و روانی انسان ها، از آن عبور می کنند.


رفتن این آب فوق آسیاست
رفتنش در آسیا بهر شماست
چون شما را حاجت طاحون(2) نماند
آب را در جوی اصلی باز راند
ناطقه سوی زبان تعلیم راست
ورنه خود این آب را جویی جداست
می رود بی بانگ و بی تکرارها
تحتها الانهار تا گلزارها


3. سیل ها و مواد ذوب شده، کف هایی در سطح خود نمودار می سازند، اگر چه این کف ها بسیار زیبا و جالب هم باشند، لحظاتی چشمان تماشاگر را می نوازند و بالاخره از افق دید او ناپدید می گردند، ولی آب و آن ماده ی ذوب شده برای زینت و یا هر کالا و وسیله ای دیگر که مفید به حال بشری هستند، می ماند و در ادامه ی حیات بشری نقش خود را ایفا می کند. در نتیجه، دستور خداوند سبحان برای هنرمندان به این صورت در می آید که بلی:


تازه می گیرو کهن را می سپار
که هر امسالت فزون است از سه پار


منبع : tebyan
 
بالا