لطیفه های مدیریتی

anoeil

کاربر فعال تالار مدیریت ,
کاربر ممتاز
روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالی که به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی
افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه می کرد . جلو رفت و از او پرسید : « شما
ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی ؟ » جوان با تعجب جواب داد : « ماهی ۲۰۰۰ دلار . »

مدیر
با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود ۶۰۰۰ دلار را در آورده و به جوان داد و به او
گفت : « این حقوق سه ماه تو ، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود ، ما به کارمندان خود حقوق
می دهیم که کار کنند نه اینکه یک جا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند . »
جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد . مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیش بود
پرسید : « آن جوان کارمند کدام قسمت بود ؟ » کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد :
« او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود . »
 

ستایش1991

عضو جدید
لطیفه های مدیریتی

شماره1
سرعت يعني اين!
سه تا پسر درباره پدرهايشان لاف مي زدند:
اولي گفت: «پدر من سريعترين دونده است. اون مي تونه يك تير رو با تيركمون پرتاب كنه و بعد از شروع به دويدن، از تير جلو بزنه.»
دومي گفت: «تو به اين ميگي سرعت؟ پدر من شكارچيه. اون شليك ميكنه و زودتر از گلوله به شكار ميرسه.»
سومي سرشو تكون داد و گفت: «شما دو تا هيچي راجع به سريع بودن نمي دونيد. پدر من كارمند دولتي است. اون كارشو ساعت 4:30 تعطيل ميكنه و 3:45 تو خونه است!»
 

ستایش1991

عضو جدید
شماره2
نگرش ژاپني ها و ما به كار


ژاپني ها:
اگر يك نفر مي تواند كاري را انجام دهد، تو هم مي تواني آن را انجام دهي.
اگر هيچ كس نمي تواند كاري را انجام دهد، تو بايد آن را انجام دهي.

ايراني ها:
اگر كسي مي تواند كاري را انجام دهد، اجازه بده آن را انجام دهد.
اگر كسي نمي تواند كاري را انجام دهد، چرا ما وقتمان را براي آن تلف كنيم؟!
 

ستایش1991

عضو جدید
شماره3
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
آدمخوارها در يك شركت كامپيوتري
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]پنج آدمخوار به عنوان برنامه‌نويس در يك شركت كامپيوتري استخدام شدند. هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شركت مي‌گويد: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما اينجا مي‌توانيد حقوق خوبي بگيريد و مي‌توانيد به غذاخوري شركت رفته و هر مقدار غذا كه دوست داريد بخوريد. بنابراين فكر كاركنان ديگر را از سر خود بيرون كنيد." آدمخوارها قول مي‌دهند كه با كاركنان شركت كاري نداشته باشند.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]چهار هفته بعد رئيس شركت به آنها سر مي‌زند و مي‌گويد: "شما خيلي سخت كار مي‌كنيد و من از همه شما راضي هستم. يكي از خانم‌هاي برنامه‌نويس ما ناپديد شده است. كسي از شما مي‌داند كه چه اتفاقي براي او افتاده است؟" آدمخوارها اظهار بي‌اطلاعي مي‌كنند. بعد از اينكه رئيس شركت مي‌رود، رهبر آدمخوارها از بقيه مي‌پرسد: "كدوم يك از شما نادونا اون خانوم برنامه‌نويس را خورده؟"[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]يكي از آدمخوارها با ترديد دستش را بالا مي‌آورد. رهبر آدمخوارها مي‌گويد: "اي احمق! طي اين چهار هفته ما رهبران، مديران و مديران پروژه‌ها را خورديم و هيچ كس چيزي نفهميد و حالا تو اون خانوم را خوردي و رئيس متوجه شد. پس از اين به بعد لطفاً افرادي را كه كار مي‌كنند نخوريد."[/FONT]
 
بالا