كرامت هاي ائمه معصومين (ع)

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات اميرالمومنين

خاطرات اميرالمومنين

آزار قريش
وقتى كه محمد مردم را به ايمان به خدا و يكتاپرستى دعوت نمود ما اهل بيت نخستين كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه آورده بود تصديق كرديم . و سالها بر همان منوال گذشت در حالى كه در هيچ يك از محله ها و آباديهاى عرب جز ما، كسى خدا را پرستش نمى نمود.
قوم ما (قريش ) خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بر كنند (به همين منظور) نقشه ها براى ما كشيدند و كارى ناروا با ما كردند. و ما را از خوراكى و نوشيدن جرعه اى زلال بازداشتند و بيم و ترس را به ما ارزانى داشتند و بر ما ديده بانان و جاسوسان گماشتند و ما را به رفتن به كوهى سخت و ناهموار ناگزير ساختند. و آتش جنگ را بر ضد ما بر افروختند و ميان خود پيمانى نوشتند كه با ما نخورند و نياشامند و همسرى و خريد و فروش نكنند و دست بر دستمان نسايند و امانمان ندهند مگر آنكه پيامبر را به ايشان بسپاريم تا او را بكشند و مثله كنند (تا عبرت ديگران باشد).
ما از ايشان جز در موسم حجى تا موسمى ديگر امان نداشتيم (و امان فقط منحصر به ايام حج بود). پس خداوند ما را بر حمايت از او و دفاع از حريم و نگهداشت حرمت او و نگهبانى از او با شمشيرهاى خود در تمام ساعات هولناك شبانه روز، مصمم داشت .
مؤ من ما از اين پايمردى امير ثواب داشت و كافرمان (13) نيز به سبب خويشى و ريشه دودمانى خود از او حمايت مى كرد.
اما ديگر قريشيان كه اسلام آورده بودند چنان بيم و هراسى كه ما داشتيم ، نداشتند. زيرا يا به سبب هم پيمانى ، ريختم خونشان (بر كفار) ممنوع بود و يا عشيره و قومشان از آنان دفاع مى كردند.
به هيچ كس چنان گزندى كه از سوى قوممان متوجه ما بود نرسيد؛ چه ، آنان از كشته شدن نجات يافته و در امان بودند
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات اميرالمومنين

خاطرات اميرالمومنين

آخرين هشدار
پيامبر خدا به منظور اتمام حجت بيشتر و بستن زبان عذر و بهانه مكيان ، خواست براى آخرين بار آنها را به پرستش خداى عزوجل دعوت كند چنانكه در روز نخست كرده بود. اين بود كه پيش از فتح مكه (و ورود پيروزمندانه اسلام به اين شهر) نامه اى به آنها نوشت .
در نامه ، آنان را از مخالفت خويش برحذر داشته و از عذاب الهى ترسانيده بود و به آنها وعده عفو و گذشت داده و از آنها خواسته بود كه به آمرزشخداوند اميدوار باشند و در پايان نامه آياتى چند از سوره برائت را كه درباره مشركان فرود آمده بود، بر آن افزود.
ابتدا پيكى براى بردن نامه معين نفرمود بلكه انجام دادن آن را به همه ياران پيشنهاد كرد. اما اين درخواست بى پاسخ ماند و همگى سر سنگين شدند.
پيامبر خدا(ص ) كه چنين ديد، مردى را فرا خواند و نامه را به وسيله او فرستاد.
جبرئيل ، امين وحى الهى سر رسيد و گفت :
محمد! اين نامه بايد به وسيله شخص تو يا كسى از خاندان تو بر مردم مكه خوانده شود.(15)
رسول خدا(ص ) مرا از اين وحى آگاه فرمود و انجام دادن اين ماءموريت را بر دوش من نهاد.
من به مكه رسيدم (اما چه مكه اى ؟!) شما مردم مكه را نيك مى شناسيد (و از خشم و كينه آنان نسبت به من آگاهيد) كسى از آنان نبود جز اينكه اگر مى توانست مرا قطعه قطعه كند و هر پاره از آن را بر بالاى كوهى بگذارد، چنين مى كرد و از آن دريغ نداشت . هر چند اين كار به قيمت از دست دادن جان او و تباه گشتن خاندان او و از بين رفتن اموالش تمام شود.
من پيام رسول خدا(ص ) را براى مردمى اين چنين خواندم . آنان بسختى بر آشفتند و زن و مردشان با تهديد و وعده هاى سخت به من پاسخ گفتند و خشم و كينه خود را ابراز داشتند.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات اميرالمومنين

خاطرات اميرالمومنين

ماءموريت شبانه
شبى از شبهاى بسيار تاريك ، رسول خدا(ص ) (كسى به دنبالم فرستاد و) مرا احضار كرد و سپس فرمود:
هم اينك شمشير خود را برگير و بر فراز كوه ابو قبيس برو و هر كه را بر قله آن يافتى هلاك گردان .
من به راه افتادم و (در آن دل شب ) از كوه ابو قبيس بالا رفتم . ناگهان مردى سياه چهره و مخوف ، با چشمانى چونان كاسه آتش ، در برابر ديدگانم ظاهر گشت . (ابتدا) از ديدن او وحشت كردم (اما همين كه ) مرا به نام صدا زد (به خود آمدم ) جلو رفتم و با يك ضربه شمشير او دو نيمه ساختم
.
در اين هنگم صداى داد و فرياد بسيارى به گوشم رسيد كه از ميان خانه هاى مكه بر مى خاست ! در بازگشت ، هنگامى كه به محضر رسول خدا شرفياب شدم آن حضرت در منزل همسرش خديجه بود داستان مرد مقتول و فريادهاى همزمان مكيان را باز گفتم : پيامبر خدا(ص ) فرمود: آيا دانستى چه كسى را كشتى ؟
گفتم : خدا و رسول او آگاهترند.
فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شكستى ، به خدا سوگند از اين پس ، هرگز آن بتها پرستش و ستايش نگردند.

 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات اميرالمومنين

خاطرات اميرالمومنين

بر دوش پيامبر
يك شب كه پيامبر خدا در منزل همسرش خديجه به سر مى برد، مرا نزد خويش فرا خواند. من (بدون فوت وقت ) در محضر شريف او حاضر شدم . (وضع حضرت نشان مى داد كه در اين دل شب آهنگ رفتن به جايى دارد. اما چيزى نگفت و مقصد خود را معين نكرد، بلكه همين قدر) فرمود:
على ! (آماده شو و) از پى من حركت كن .
سپس خود جلو افتاد و من به دنبال او به راه افتادم . كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشتيم تا به خانه خدا، كعبه رسيديم ... در آن وقت شب كه مردم همگى خفته بودند، رسول خدا(ص ) (به آهستگى ) صدايم زد و فرمود
:
على ! بر دوش من بالا برو.(18) سپس خود خم شد و من بر كتف مبارك او بالا رفتم (و بر بام كعبه قرار گرفتم ) و خر چه بت در آنجا بود به زير افكندم . آنگه از كعبه خارج شديم و راهى منزل خديجه رضى الله عنها گشتيم . (در بازگشت ) رسول خدا(ص ) به من فرمود:
نخستين كسى كه بتها را درهم شكست جّد تو ابراهيم بود و آخرين كسى كه بتها را شكست تو بودى .
بامداد روز بعد، هنگامى كه اهل مكه به سراغ بتهاى خود رفتند، ديدند كه بتهايشان برخى شكسته و پاره اى وارونه بر زمين افتاده و... گفتند: اين اعمال از كسى جز محمد و پسر عمويش على سر نمى زند (حتماً كار آنهاست ). از آن پس ديگر بتى بر بام كعبه نرفت .
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات اميرالمومنين

خاطرات اميرالمومنين

پذيرايى
رسول خدا(ص )، در طول زندگانى خود، بارها با اغذيه بهشتى پذيراى شد.
يك بار كه آن حضرت از فشار گرسنگى برخود مى پيچيد، جبرئيل ظرفى (پر) از طعام آورد. ظرف و محتويات آن در دست مبارك رسول خدا(ص ) به تهليل (ذكر لا اله الا الله ) پرداختند و سپس به تسبيح و تكبير و ستايش ذات احديت مشغول شدند.
پيامبر خدا(ص ) آن جام را به دست يكى از اهل بيت خود داد، كه ظرف مجدداً به خواندن همان اذكار پرداخت . دگر باره خواست آن ظرف را به بعضى از اصحاب خود دهد كه جبرئيل (مانع شد و) آن را پس گرفت ، و به حضرتش گفت :
از اين طعام كه مخصوص شما فرستاده شده است ميل كنيد، اين تحفه و هديه بهشت است و تناول آن جز براى نبى و يا وصى او بر ديگرى روا نيست .
آنگاه رسول خدا(ص ) از آن طعام خوردند و ما هم با وى همراهى كرديم من ، هم اينك شيرينى آن را در كام خود احساس مى كنم
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات اميرالمومنين

خاطرات اميرالمومنين

افسوس شيطان
در صبج همان شبى كه رسول خدا(ص ) به معرج رفت ، نزد وى بودم . حضرت داخل حجر نماز مى گزارد. و من نيز (در كنار او) به نماز ايستاده بودم . پس از فراغت از نماز، بانگ ضجه و فريادى به گوشم رسيد. از رسول خدا(ص ) پرسيدم : اين چه صدايى بود؟
فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است . او از (قصه ) معراج با خبر شده و از اينكه در زمين از او اطاعت و پرستش شود ماءيوس شده است .

 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

دعاى مستجاب
هنگامى كه رسول خدا(ص ) از مكه به مدينه مهاجرت كرد، ساكنان آن شهر از خشكسالى و بى آبى در رنج بودند.
روز جمعه اى بود كه مردم مدينه نزد پيامبر خدا(ص ) گرد آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! (مدتى است كه ) باران بر كشتزارهاى ما نباريده و درختان ما در اثر خشكى و تشنگى به زردى نشسته اند و برگهاى آنها پى در پى فرو مى ريزند (و از نشاط و طراوت افتاده اند. چه خوب بود دعايى در حق ما مى كرديد.
رسول خدا(ص ) دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان گشود چندانكه سفيدى زير بغل او نمايان شد در آن هنگام آسمان صاف بود و هيچ ابرى در آن ديده نمى شد اما هنوز دعاى آن حضرت به پايان نرسيده و از جاى خود حركت نكرده بود كه آثار اجابت دعا ظاهر گشت (و ابرهاى پربار، بر فراز آسمان شهر پديدار گرديد) و چنان باران گرفت كه حتى جوانان تنومند و مغرور را هم ، در بازگشت به سوى منازل خود به زحمت انداخت . بارش ‍ باران ، آن هم يك هفته متوالى سيلى مهيب به دنبال آورد (كه سبب ويرانى و خسارت گشت ).
روز جمعه بعد باز مردم مدينه نزد رسول خدا(ص ) آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! بسيارى از خانه ها در محاصره سيل قرار گرفته ، و ديوار بخشى از آنها فرو ريخته است . چهارپايان ما از حركت باز ايستاده اند (امكان رفت و آمد از ما سلب گشته است ...).
رسول خدا تبسمى كرد و فرمود:
همين است توان و ظرفيت فرزند آدم ، او چه زود رنجش پيدا مى كند!.
آنگاه دست به نيايش برداشت و گفت :
پروردگارا! باران پيرامون ما ببارد نه بر سر و كاشانه ما.
خدايا! قطرات بارانت را بر عمق ريشه گياهان و مراتع هدايت و جارى گردان .
يك بار ديگر، مردم به بركت دعاى پيامبر شاهد كرامت و بزرگوارى آن حضرت گشتند و همگان ديدند كه چگونه بارش به اطراف و نواحى شهر مدينه محصور گشت و حتى يك قطره هم از آن همه باران به داخل شهر راه نيافت
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

املاى سوره مائده
بر پيامبر خدا(ص ) وارد شدم . حضرت سرگرم تلاوت سوره مائده بود. (گويا بخشى از اين سوره بتازگى نازل گشته بود و وجود مبارك آن حضرت در حال تلقى و حى و اخذ آيات قرآنى بود).
رسول خدا(ص ) از من خواست آيات آن سوره را بنويسم . با تقرير و املاى او كار نوشتن را شروع كردم و آيات را يك به يك نگاشتم تا رسيدم به اين آيه شريفه :
(
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ).(23)
ديدم آن حضرت در يك حالت خلسه و خواب آلودگى فرو رفته اند و عين حال زبان او همچنان بر تقرير و املاى آيات مشغول است .
من على رغم خواب بودن حضرت آنچه از او مى شنيدم همه را نيك مى نوشتم تا اينكه كار كتابت سوره پايان گرفت و املاى آيات به انتها رسيد. در اين هنگام رسول خدا(ص ) از خواب بيدار شد و به من فرمود: بنويس ! پس شروع كرد و از آغاز همان آيه اى كه لحظاتى قبل به خواب فرو رفته بود، تلاوت كرد.
به او گفتم : مگر شما هم اينك اين آيات را تا پايان سوره املا نكرديد و من تمام آنها را نوشتم ؟!
صداى حضرت (به نشانى تعجب ) به تكبير باند شد و سپس فرمود:
آن كس كه اين آيات را بر تو املا مى نموده جبرئيل بوده است .
بدين ترتيب از مجموع يكصد و بيست و چهار آيه سوره مائده ، شصت آيه را پيامبر خدا(ص ) بر من املا فرمود و تعداد شصت و چهار آيه باقى را، امين وحى ، جبرئيل بر من املا كرد.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

دعاى شگفت
هم اينك مطلبى مى گويم كه تا به حال به كسى نگفته ام :
يك بار از پيامبر خدا(ص ) خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند.
فرمود: (بسيار خوب ) چنين خواهم كرد.
سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش مى كردم .
شنيدم كه گفت : پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت على سوگند مى دهم كه على را مشمول عفو و غفران خود سازى !
گفتم : اى فرستاده خدا! اين چه دعايى است ؟

فرمود: مگر كسى هم گراميتر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم ؟.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

ميزبان فرشتگان
... وقتى ، پيامبر خدا به من فرمود:
هم اينك شمارى از فرشتگان به ديدارم آيند. تو در خانه بايست و از ورود افراد هر كه باشد جلوگيرى كن .
چيزى نگذشت كه عمر آمد. من (به پاس وظيفه ) او را به درون خانه راه ندادم . او بازگشت و دوباره آمد و تاسه دفعه وى را بازگرداندم . با او گفتم :
رسول خدا(ص ) در پرده است و ميزبان شمارى از فرشتگان كه تعداد آنها چنين و چنان است .
سپس (منع برداشته شد و) عمر اجازه ورود يافت . هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد عرض كرد: اى رسول خدا(ص )! من چند نوبت آمده ام و على هر بار مرا برگردانده و گفته است : رسول خدا ملاقات ندارد و خود پذيراى دسته هايى از فرشتگان است ، كه تعداد آنها چنين و چنان است ! اى رسول خدا(ص ) (پرسش من اين است كه ) على از چه راهى به تعداد و شماره آنها آگاهى يافته ، آيا ايشان را با چشم ديده است ؟

حضرت (به من ) فرمود: على ! او درست مى گويد، تو از كجا تعداد و شماره آنها را دانستى ؟
گفتم : از سلام ها و تحيت هاى پى در پى آنه كه مى شنيدم ، شماره آنها را دانستم .(26)
فرمود: راست گفتى (آنها همين تعداد بوده اند).
سپس به من فرمود: تو يك شباهتى با برادرم عيسى دارى ... (و عمر مى شنيد و) وقتى كه خواست از منزل خارج شود، (ناباورانه با كنايه ) گفت :
او را به فرزند مريم (عيسى ) مثل مى زند! و (با او برابر مى كند)...
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

بر قلّه حراء
در كنار پيامبر خدا(ص ) بر فراز كوه حراء ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد (و تكان سختى خورد).
حضرت به كوه اشاره اى كرد و فرمودند:
آرام بگير، كه بر بالاى تو جز پيامبر صديقى كه شاهد (و گواه رسالت ) اوست ، كس ديگرى نيست .
كوه فوراً ساكن شد و در جا قرار گرفت و ميزان اطاعت و حرف شنوى خود را از رسول خدا(ص ) آشكار ساخت
.

 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
عید فطر بر همه مسلمین جهان مبارک
اعمال شب اخر ماه رمضان :
1) خواندن زیارت امام حسین (ع)
2) خواندن دعای وداع ماه مبارک رمضان از مفاتیح الجنان
3) خواندن دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه
4) خواندن سوره های انعام و کهف و یس
5) گفتن 100 مرتبه "استغفر الله و اتوب الیه"
التماس دعا
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

مهمان على
آن روز پيامبر خدا(ص ) مهمان ما بود. غذايى كه در منزل داشتيم ، مقدارى شير و خرما و اندكى هم كره بود. آنها را ام ايمن به رسم هديه فرستاده بود.
ظرفى از آن غذا نزد حضرت آورديم . حضرت پس از صرف آن ، برخاستند و در گوشه اى از اتاق به نماز ايستادند و چند ركعت نماز گزاردند. در آخرين سجده نماز حضرت صداى گريه به گوش رسيد، ديديم آن حضرت بشدت مى گريند!
در بين ما كسى (حاضر) نبود كه سبب گريستن را از وى بپرسد و اين به سبب بزرگداشت و احترام فراوانى بود كه براى آن حضرت قائل بوديم .
(
تا اينكه فرزندم ) حسين برخاست و در دامان جدش نشست و گفت :
اى پدر! لحظه اى كه شما به منزل ما وارد شديد سرور و شادمانى در خود احساس كرديم كه هيچ چيزى تا اين حد براى ما شادى آفرين نبوده است . سپس شاهد گريستن شما گشتيم . آنهم گريستنى كه سخت ما را اندوهگين ساخت ممكن است بگوييد سبب گريه شما چه بود؟
رسول گرامى فرمود: فرزندم ! هم اينك جبرئيل فرود آمد و خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد و مرقدهايى پراكنده خواهيد داشت .
حسين (ع ) پرسيد: با پراكندگى قبور، پاداش كسانى كه به زيارت ما آيند چه خواهد بود؟
حضرت فرمود: پسرم ! آنها كه به زيارت شما مى آيند گروههايى از پيروانم هستند كه با حضور خود بر مزار شما جوياى خير و بركت و رشد و هدايت مى باشند.
در روز واپسين ، آنگاه كه بار سنگين گناهان ، آنان را در كام آتش فرو برد و صحنه هاى ترس و وحشت از هر طرف خودنمايى كند من به يارى و كمك آنان آيم و ايشان را از گرفتارى رهايى بخشم و سپس پروردگار متعال آنان را در بهشت جاويد خود مسكن دهد.
قال امير المومنين : و قد اهدت لنا ام ايمن لبنا و زبدا و تمرا فقدمناه فاكل منه ثم قام الى زاويه البيت فصلى ركعات فلما كان فى آخر سجوده بكى شديدا فلم يساله احد منا اجلالا و اعظاما له فقعد الحسين فى حجره و قال له :
يا ابه ! لقد دخلت بيتنا، فما سررنا بشى كسرورنا بدخولك ، ثم بكيت بكا غنما فما ابكاك ؟
فقال يا بنى اتانى جبرئيل لنفا فاخبرنى انكم قتلى و ان مصارعكم شتى فقال : يا ابه ! فما لمن يزور قبورنا على تشتتها؟
فقال : يا بنى اولئك طوائف من امتى يزورونكم فيلتمسون بذلك البركه و حقيق على ان اتيهم يوم القيامه حتى اخلصهم من اهوال الساعه من ذنوبهم و يسكنهم الله الجنه .(29)
رهايى آهو
رسول خدا(ص ) از جايى مى گذشت . در بين راه گذارش بر ماده آهويى افتاد كه در خيمه و خرگاهى بسته شده بود.
آن حيوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پيامبر گرامى سخن گفت ؛ به آن حضرت عرض كرد:
اى فرستاده خدا! من مادر دو آهو بچه ام كه اينك هر دو، گرسنه و تشنه اند و پستانهايم از شير آكنده ، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتى مرا رها سازيد تا پس از شير دادن آنها بازگردم و دوباره در همينجا به بند نشينم .
رسول خدا(ص ) فرمود: چگونه اين كار ممكن است ، در حالى كه تو صيد و شكار مردم و اسير و دربند هستى ؟

آهو گفت : اگر رهايم كنيد (بزودى ) باز آيم و شما خود مرا در بند كنيد.
پيامبر خدا(ص ) پس از آنكه از حيوان تعهد گرفت ، رهايش ساخت .
چيزى نگذشت كه آهو بازگشت اما پستانش از شير تهى گشته بود. پيامبر اكرم حيوان را در همان مكان بست و سپس پرسيد: اين آهو شكار كيست ؟
گفتند: صياد و مالك آن ، شخصى از تيره عرب است .
رسول خدا(ص ) (بى درنگ ) رهسپار آن قبيله شد. از قضا فردى كه آن حيوان را به دام انداخته بود و مالك آن محسوب مى شد، در شمار منافقان بود كه البته بعدها به تنبهى كه براى او حاصل شد از نفاق دست كشيد و اسلامى نيكو يافت .
رسول خدا(ص ) به منظور رهايى حيوان ، قصد خريدن آهو را كرد و در اين خصوص با صياد سخن گفت ، اما صياد گفت :
اى فرستاده خدا! پدر و مادرم فداى شما، اين حيوان را از همين جا رها ساختم .
آنگاه پيامبر خدا(ص ) (به جمع حاضر روى كردند و) فرمودند:
اگر چارپايان نيز به ميزان شما از مرگ (و سختيهاى پس از آن ) خبر داشتند، هرگز از آنها، گوشت فربهى نمى خورديد
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

پوشش كامل
روزى با رسول خدا(ص ) در قبرستان بقيع بودم . آن روز هوا سخت ابرى و بارانى بود. در همين حال زنى كه بر درازگوشى سوار بود از برابر ديدگان ما عبور كرد.
ناگهان دست آن حيوان در گودى فرو غلتيد و در نتيجه آن ، زن (بيچاره ) سقوط كرد و نقش بر زمين شد.
پيامبر خدا(ص ) از ديدن اين صحنه روى گرداند (و چهره مبارك ايشان درهم كشيد).
كسانى به آن حضرت گفتند: اى فرستاده خدا! آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى دارد كه تمام بدن او را پوشانده است .
حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا! زنانى را كه خود را پوشيده نگه مى دارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان ، سپس فرمود:
اى مردم ! براى پوشش از جامه هايى استفاده كنيد كه اندامتان را كاملاً پوشيده نگه دارد (شلوار) و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن (از چشمان آلوده و حريص ) در حفظ و امان نگه داريد.
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

پاداش بزرگ
پيامبر خدا در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت . در اين بين زنى (به پا خاست و) پرسيد:
آيا براى زنان از اين فضيلتها بهره اى هست ؟!
رسول خدا(ص ) فرمود: آرى ، از هنگامى كه زنان باردار مى شوند تا لحظه اى كه كودكان خود را از شير باز مى گيرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش ‍ مى برند.
و اگر در اين فاصله اجل آنان فرا رسد و مرگ ايشان را دريابد، اجر و منزلت شهيد را دريافت خواهند كرد
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

نفرين
روزى رسول خدا(ص ) سراغ مردى از اصحاب را گرفت و پرسيد: فلانى در چه حال است ؟
گفتند: مدتى است رنجور و بيچاره شده ، و چونان مرغ بال و پر شكسته زار و پريش گشته (و زندگانى به سختى مى گذراند).
حضرت (به حال او ترحم كرد و) برخاست و به قصد عيادت او روانه منزل وى شد .
(
مرد بيمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پيامبر خدا(ص ) به فراست دريافت كه بيمارى و ابتلاى او مستند به يك امر عادى نيست اين بود كه ) از وى پرسيد:
آيا در حق خود نفرين كرده اى ؟
بيمار (فكرى كرد و) گفت : بله ، همين طور است ، من در مقام دعا گفته بودم :
پروردگارا اگر بناست ، در جهان آخرت ، مرا به خاطر ارتكاب گناهانم كيفر دهى ، از تو مى خواهم كه در كيفر من تعجيل فرمايى و آن را در همين جهان قرار دهى ....
رسول خدا(ص ) فرمود: اى مرد! چرا در حق خود چنين دعايى كردى ؟! مگر چه مى شد، از پروردگار (كريم ) هم سعادت دنيا و هم سعادت و نيكبختى سراى ديگر را خواستار مى شدى و در نيايش خود اين آيه را مى خواندى
:
(
ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار).(33)
مرد مبتلا دعا را خواند و صحيح و سالم گشت و با سلامتى بازيافته همراه ما از منزل جدا شد.
قال على (ع ):... فبينما هو جالس اذ سال عن رجل من اصحابه .
فقالوا: يا رسول الله (ص )! انه قد صار من البلا كهيئه الفرخ لا ريش عليه فاتاه فاذا هو كهيئه الفره من شده البلا.
فقال : قد كنت تدعو فى صحتك دعا؟
قال : نعم ، كنت اقول : يا رب ايما عقوبه معاقبى بها فى الاخره فعجلها لى فى الدنيا.
فقال النبى الا قلت : اللهم اتنا فى الدينا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار؟
فقالها الرجل فكانما نشط من عقال و قام صحيحا و خرج معنا.(34)
بيمارى امام حسن
(فرزندم ) حسن بشدت بيمار شد. مادرش او را در آغوش گرفت و نزد پدر برد و وى رادر برابر ديدگان پدر بر زمين نهاد و با حال زار و پريشان به او پناه برد و گفت : اى پدر! فرزندم حسن بيمار گشته ، از خدا بهواه تا سلامتى از دست رفته را به او بازگرداند!
رسول خدا(ص ) نزديكتر آمد و بر بالين فرزند نشست . و فرمود:
دخترم ! همان خدايى كه وى را چون تحفه اى به تو بخشيده است بر درمان او نيز تواناست . در اين بين جبرئيل فرود آمد و گفت :
اى محمد! خداوند متعال هر سوره از قرآن را كه بر تو نازل كرده حرف فا را در آن به كار برده است . و فا از آفت است غير از سوره حمد كه فا ندارد. (بنابراين براى شفاى بيمار خود) ظرف آبى برگير، و سوره حمد را چهل مرتبه بر آن بخوان سپس قدرى از آن آب را بر كودك بپاش (به خواست خدا) شفاخواهد يافت .
پيامبر خدا(ص ) چنين كرد و همانجا كودك ، چونان كسى كه از بند رهيده باشد، بهبودى يافت (چندانكه گويى بيمار نبوده است ).
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

بيمارى امام حسن
(فرزندم ) حسن بشدت بيمار شد. مادرش او را در آغوش گرفت و نزد پدر برد و وى رادر برابر ديدگان پدر بر زمين نهاد و با حال زار و پريشان به او پناه برد و گفت : اى پدر! فرزندم حسن بيمار گشته ، از خدا بهواه تا سلامتى از دست رفته را به او بازگرداند!
رسول خدا(ص ) نزديكتر آمد و بر بالين فرزند نشست . و فرمود:
دخترم ! همان خدايى كه وى را چون تحفه اى به تو بخشيده است بر درمان او نيز تواناست . در اين بين جبرئيل فرود آمد و گفت :
اى محمد! خداوند متعال هر سوره از قرآن را كه بر تو نازل كرده حرف فا را در آن به كار برده است . و فا از آفت است غير از سوره حمد كه فا ندارد. (بنابراين براى شفاى بيمار خود) ظرف آبى برگير، و سوره حمد را چهل مرتبه بر آن بخوان سپس قدرى از آن آب را بر كودك بپاش (به خواست خدا) شفاخواهد يافت .
پيامبر خدا(ص ) چنين كرد و همانجا كودك ، چونان كسى كه از بند رهيده باشد، بهبودى يافت (چندانكه گويى بيمار نبوده است ).
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

اجر رنج
در وقتى ابوذر (صحابى راستين پيامبر) بيمار شد و در بستر افتاد.
من نزد پيامبر خدا آمدم و خبر بيمارى او را به آن حضرت رساندم . پسفرمود: ما را نزد او ببر تا او را ديدار كنيم سپس همگى برخاسته و به عيادت او رفتيم .
رسول خدا(ص ) (ضمن احوالپرسى از او) در مورد بياريش پرسيد و ابوذر از رنجى كه مى برد و تبى كه آزارش مى داد خبر داد.
پيامبر به دلجويى از او پرداخت فرمود: اباذر! هم اكنون به آب زندگانى شستشو داده شدى و در باغى از باغهاى بهشت اسكان گرفتى . مژده باد بر تو! آنچه كه بر دين تو آسيب مى رساند (يعنى گناه ، هم اينك به واسطه ابتلا به درد و تب ) برطرف و آمرزيده گشت
 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

طيب ولادت
در كنار خانه كعبه نشسته بودم . ناگاه پيرمردى گوژپشت در برابر چشمانم ظاهر گشت . موهاى (سفيد و بلند) ابروان او كه بر ديدگانش آويخته بود، از عمر دراز او حكايت مى كرد. عصايى بر كف ، و كلاه قرمزى بر سر و جامه اى پشمين بر تن داشت .
پيرمرد نزديك شد و در حضور پيامبر خدا(ص ) كه بر ديوار كعبه تكيه زده بود (بر زمين ) نشست . سپس گفت : اى فرستاده خدا! آيا مى شود در حق من دعا كنى و از درگاه خدا، برايم طلب مغفرت نماى ؟.
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: پيرمرد! كوشش تو بى فايده است ، و اعمال تو تباه گشته است و درخواست مغفرت در حق تو پذيرفته نخواهد شد.
پيرمرد كه از خواهش خود طرفى نبست ، با سر افكندگى از محضر آن حضرت خارج شد و از راهى كه آمده بود بازگشت .
در اين هنگام رسول خدا(ص ) به من فرمود: على ! آيا او را شناختى ؟
گفتم : نه .
فرمود: او همان ابليس ملعون است .
(
با شنيدن اينت جمله از جاى جستم ) و دوان دوان خود را به او رساندم . در بين راه با او گلاويز گشته و بر زمينش كوفتم و آنگاه بر سينه اش نشيتن و گلويش را در دستهايم گرفتم و به سختى فشردم تا (هر چه زودتر) هلاكش ‍ سازم .
در همين حال مرا به نام صدا زد و از من خواست كه دست از او بردارم و وى را به حال خود گذارم و اضافه كرد كه :
(
فانى من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم ).(37)
يعنى مرا تا روز قيامت (يا تا روز ظهر حضرت حجت ) مهلت حيات و زندگانى داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند. (بنابراين ، تلاش تو بر كشتن من بى فايده است ). سپس گفت :
على ! به خدا سوگند من تو را بسيار دوست دارم ، (و اين جمله را از من بشنو و به يادگار داشته باش ): آن كس كه در مورد تو، به دشمنى و خصومت برخيزد و از تو بر دل ، حقد و كينه گيرد، بايد در مشروعيت ولادت خود ترديد كند و مرا در كار پدر خود شريك بشمارد...!
من از حرف او خنده ام گرفت و رهايش ساختم .

 

vitaminb12

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات امیر المومنین

خاطرات امیر المومنین

طلب آمرزش
مردى در كنارم به نماز ايستاده بود. شنيدم كه براى پدر و مدر خود كه در جاهليت از دست داده بود استغفار مى كند.
به او گفتم : آيا براى پدر و مادر خود كه در جاهليت به حال كفر مرده اند استغفار مى كنى و براى آنان آمرزش مى طلبى ؟!
گفت : چه مانعى دارد؟ مگر اين ابراهيم نيست كه براى پدر خود (آزر) آمرزش خواسته است ؟!
ندانستم كه در پاسخ وى جه بگويم . قصه را براى رسول خدا(ص ) بيان كردم كه اين آيه نازل گشت :
و استغفار و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش (يعنى عمويش ) جز يك وعده محض نبوده است و چون بر وى معلوم گشت كه او دشمن خداست ، از وى تبرى و دروى جست .(39)
ابراهيم بعد از وفات پدر دريافت كه او دشمن خداست و لذا هيچ استغفارى براى وى نكرد
 
بالا