قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

شیخ اجل

عضو جدید
بیاید بیاید که دلدار رسیدست / گل عشق بر این دشت پر از خار دمیدست
بجوشید بجوشید بر این چشمه خشکان / که ما تشنه لبان را خبر از یار رسیدست
بخندید بخندید که بعد از همه عمری / شب تار بسر آمده و صبح دل انگیز رسیدست
بنوشید بنوشید از این جام الهی / که مستیست مبارک که ساقی برسیدست
زمین هوش زمان هوش همه اهل جهان هوش / بر آندم که از آن روح بر این حالت بی جان بدمیدست
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیگر سکوت شب مجالی برای زیستن نمی دهد .دیگر سایه های خیالم برای این ذهن مه آلودم چشمانم سورمه ایی حتی برای یک ثانیه بودن هم نمی کشد . پرستو های قلبم کوچ کردند، چه ساده وچه بی پروا ، حتی بی من گذر کردند. و از تمام سایه های خیالم من مات و مبهوت هنوز در پی بدرقه ی آنها هستم .
تا به کی ؟ باید همه ی هستی من اینگونه بی من !!! و بی نگاه من محو شوند در دل زمان ، زمانی را که نمیشود نگه داشت ، همچون بادهای پاییزی سوسو کنان به جشن خاطره ها میروند ،به گذشته های نامعلوم به گذشته های من ، وشایدم گذشته های ما وشایدم عشق .....
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

در آن سوی خط زمان.... زمانی که اشکهایمان مرحمی می شد برای روزهای نرسیدن ... من ، تو را با کوله باری از اندوه جا گذاشته ام ... من تمام تو را با رویاهای نیمه تمام خود جا گذاشته ام ... تو به من بگو تکلیف رویاهای نیمه تمامم چه میشود ؟ ... تکلیف شعرهای سپیدم ... تکلیف مرگ خاموشی آرزوهای بر باد رفته ام چه میشود ؟
نمیدانم من تو را در کجای قصه شب جا گذاشته ام ؟ .... در کدامین خاطره ها پنهان شده ایی؟.....
تو به من بگو من به کدامین گناه این گونه تنها شده ام ؟ ...
کاش بودی .... کاش بودی و چراغی میشدی در شب های تارم ...و مرحمی برای روزهای باقیمانده ی عمرم ...
کاش بودی .....
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ساحره

تو ای ساحره ی قصه های من ...
با من بیا ، و جادویم کن تمام هستی ام را از حس بودن ...
با من بیا و گوش کن ، طنین خوش آوای خوشبختی را ...
که چگونه می نوازد بی من و چشمان من .....
چشمانت را باز کن و ببین ،که پرستوهای دلم چگونه بی من کوچ خواهند کرد ، به دیار محبت ...

حلولی نمانده است تا سپیده دم....
جادویم کن ....
جادویم کن تا شوم همان دخترک صحرا ، که فلوت به دست بنوازم طنین خوش مهربانی را....

جادویم کن تا شوم همان هدهد عاشق ، که پرواز کنان خبربهار را به باد وحشت برسانم ....



حلولی نمانده است تا سپیده دم ...
جادویم کن ....
جادویم کن تا شوم همان مرداب پیر...
که هر روز گلی رابچینم در دل، و فرو برم در خیال ...
جادویم کن ، تا شوم همان کودکی که معصومانه میگرید...
برای باورهای کودکانه اش ، و چه بی ریا گوش می سپارد به آرزوهای کوچکش....
تو ای رویای قصه های من ، تو ای ساحره ی چشمان من.....
جادویم کن ....

خیالی جز جادوی تو نیست .....
 
آخرین ویرایش:

naghmeh raha

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز هر کوه و دیار آواره گشتم ................................... در آستان بهار بیچاره گشتم
ز هر بحر و ز هر قعری که می بود ...........................دلا من راهی میخانه گشتم
چو آن چشمان تو بر من نظر کرد............................. من بیدل همی دیوانه گشتم
نگفتم من به تو این راز زیبا ................................... بر این خاطر به راه چاره گشتم
همانا که تو فهمیدی زچشمم ................................همی صاحبدل و ویرانه گشتم
من از شادی در آن خود نگنجم ...............................چو با تو راهی این خانه گشتم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چقدر باید از خیالت بگذرم تا تو را بیابم ؟؟؟
تویی که تنها،
ملودی قلب منی!!!
از این همه بی نتی ،
از این همه هیاهو ،
از این همه خیال مبهم ،
از این همه نفس های بی هدف
خسته ام
بیا و گوش کن
ملودی قلب خسته ام را که چه
بی پروا می تپد در
دل سیاهی شب
و جادو میکند ساز شکسته ام را !!!
آخرین سوگند را از
من به خاطر بسپار
زیرا زندگانی من تبلوری است
برای دوباره زیستن تو
نفسهایت را عمیق تر بکش
نترس ....
اینجا چیزی جز خیال تو
و تنهایی در من نیست
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


من شاعر چشمان تو بودم وتو .....

مرا بی قافیه به دست واژه ها سپردی !
از من عبور کردی تا خورشید .... تا ..... رهایی !!!
و من تو را نقاشی کردم در عبور گیج لحظه ها ....
و تو مرا ورق زدی بی اعتنا ! در میان شعمدانی ها
برای چیدنت .... فاصله ایی نمانده بود اما ....
اما دست زمان ... تو را از من چید همچون، بادهای پاییزی
و من سوسوکنان در (به ) هوای چشمانت اینجا نشسته ام
تا شاید رهگذر خیالم
تو را در میان همان شمعدانی ها .... در کنار عبور گیج همان لحظه ها ...
واژه ایی حتی برای یک لحظه از چشمانت برایم ورق بزند .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیا در دلم کودتا کن ...... سرباز های قلبم در مقابل
چشمانت عقب نشینی کرده اند
بیا در دلم کودتا کن ......
چیزی به انقراض من نمانده است .....!!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این و همین الان گفتم
همه جا را مه فرا گرفته

روزها و هفته ها ی مرا

اینک با دستان باد خود را در آغوش میگیرم

تا شاید روزی خورشید زندگانیم طلوع کند
 

naghmeh raha

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]آسمون و اون گل های پراکندش[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گل های یخی از ریشه آکندش[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خبر میدن از تو و از حرف های تو[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بغض کردن روز و شب و اشک های تو[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]باید خبر بدم به شاه ستاره ها [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اونهایی که رفتن و گم شدن اون بالا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]که اشک و آه و عشق سر سپردگی ، بازم داره این من و از من میگیره[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وقتی که چشم خیس من ، بارون و با غم میباره[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بذار بگم تو سایه سارت بعد از این[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گم میشم و خوابای رنگی میبینم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هر جا باشم قسم به اون ستاره ها [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گل های عشق رو بی تبسم میچینم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]آره باید بگم به اون ستاره ها[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هر جا باشم من ، من رو با تو میبینم[/FONT]
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خراش بغض
امشب ازخود من فراتر رفته ام
از عطش همسان آتش تفته ام
كاش من هم حس مجنون داشتم
حسرت ديرينه درخون داشتم
... كاش پروازي به وسعت ميشدم
معني ناب محبت مي شدم
حسرت آيينه بودن منجلي است
عشق هم تفسير دنياي علي است
عشق تفسير تو وآيينه بود
نقشه يك قلب خون غلطيده بود
آه مولا جرعه آبم ميدهي؟
شربت ادراك نابم ميدهي؟
درد دارم يا علي دردي عميق
رنجها بايد كشيد از نارفيق
گرصداقت خواهي اينجا نارواست
اين محبتها هم از روي رياست
قلبهايي خوگرفته بادروغ
قلبهايي از صداقت بي فروغ
قلبهايي از دورنگي پرنصيب
قلبهايي پر زنيرنگ وفريب
قلبهايي عشق ازيشان منفعل
قلبهايي چندش آور مشتعل
قلبهايي پر زتار عنكبوت
قلبهايي لانه جغد سكوت
ياعلي دنياي حالا ديدني است
اين جهان محتاج عدلي ماندني است
مصلحت بي شك حكومت مي كند
دشنه در چشم حقيقت مي كند
واي ما مرداب هم دريا نماست
نبش قبرآدميت گو رواست؟
اينهمه نامردمي دردين رواست؟
آن تشيع......اين دورنگي را بناست؟
گوچه بايد كرد دراين اضطراب؟
علم توبايد دهد ماراجواب
زانكه مردن بهتراز اين زندگيست
اي علي بايد به حال ما گريست
فردهايي ريشه هاشان اضطراب
ريشه هايي پرتزلزل درعذاب
ريشه هايي خون گرفته ملتهب
ريشه هايي درحقيقت مضطرب
فرد بي ريشه گياهي انگلي است
ريشه محكم علي را منجلي است
آه اشك اينك امانم برده است
حسرتا اينجا لياقت مرده است
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیاید بیاید که دلدار رسیدست / گل عشق بر این دشت پر از خار دمیدست
بجوشید بجوشید بر این چشمه خشکان / که ما تشنه لبان را خبر از یار رسیدست
بخندید بخندید که بعد از همه عمری / شب تار بسر آمده و صبح دل انگیز رسیدست
بنوشید بنوشید از این جام الهی / که مستیست مبارک که ساقی برسیدست
زمین هوش زمان هوش همه اهل جهان هوش / بر آندم که از آن روح بر این حالت بی جان بدمیدست
خیلی زیبا بود........ممنون
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهم زیاد بودن متن نیست دوستان مهم حس اونه ..........بعضی از متن ها رو خوندم بعضی هاشون فقط جمله سازی سادست
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
خراش بغض
امشب ازخود من فراتر رفته ام
از عطش همسان آتش تفته ام
كاش من هم حس مجنون داشتم
حسرت ديرينه درخون داشتم
... كاش پروازي به وسعت ميشدم
معني ناب محبت مي شدم
حسرت آيينه بودن منجلي است
عشق هم تفسير دنياي علي است
عشق تفسير تو وآيينه بود
نقشه يك قلب خون غلطيده بود
آه مولا جرعه آبم ميدهي؟
شربت ادراك نابم ميدهي؟
درد دارم يا علي دردي عميق
رنجها بايد كشيد از نارفيق
گرصداقت خواهي اينجا نارواست
اين محبتها هم از روي رياست
قلبهايي خوگرفته بادروغ
قلبهايي از صداقت بي فروغ
قلبهايي از دورنگي پرنصيب
قلبهايي پر زنيرنگ وفريب
قلبهايي عشق ازيشان منفعل
قلبهايي چندش آور مشتعل
قلبهايي پر زتار عنكبوت
قلبهايي لانه جغد سكوت
ياعلي دنياي حالا ديدني است
اين جهان محتاج عدلي ماندني است
مصلحت بي شك حكومت مي كند
دشنه در چشم حقيقت مي كند
واي ما مرداب هم دريا نماست
نبش قبرآدميت گو رواست؟
اينهمه نامردمي دردين رواست؟
آن تشيع......اين دورنگي را بناست؟
گوچه بايد كرد دراين اضطراب؟
علم توبايد دهد ماراجواب
زانكه مردن بهتراز اين زندگيست
اي علي بايد به حال ما گريست
فردهايي ريشه هاشان اضطراب
ريشه هايي پرتزلزل درعذاب
ريشه هايي خون گرفته ملتهب
ريشه هايي درحقيقت مضطرب
فرد بي ريشه گياهي انگلي است
ريشه محكم علي را منجلي است
آه اشك اينك امانم برده است
حسرتا اينجا لياقت مرده است
فوق العاده زیبا.................نمونه نداره...............بی نظیر..................ممنون.......لذت بردم
 

مرد قبیله

عضو جدید
مشرق ساغر

صبحست ساقیا قدحی پر شراب کن........دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب........ما رازجام باده ی گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغرطلوع کرد.....گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند.........زنهار کاسه سرما پر ز شراب کند
ما مرد زهد وتوبه و طامات نیستیم..........با ما بجام باده ی صافی خطاب کن
کارصواب با باده پرستی است حافظا......برخیزوعزم جزم بکار صواب کن
 
آخرین ویرایش:

naghmeh raha

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش پروانه بودم
می زدم بال بر لب جویبار
می رسیدم بر ده و دشت
می گذشتم از سر کوه
کاش بودم شاخه برگی
تا زمان جان سپاردن می نشستم روی ایوان درخت
شاخه هایش خشک بود
ای حال عجب
می گرفتم بوی نارنگی چند
دل سپاریدم به دست مهر از خشم و درنگ
کاوه ی آهنگر بودن ، کار مردان خداست
من هراسیدم پناه بردم به شاه
من که با خود این چنین پنداشتم
کز تو ای پروانه من کمتر می انگاشتم
تو به هر جا می روی با یک دو بال
من معلق در هوا بی عشق و بال
این همه سوز و گدازت از پی عشق بود و بس
من نپنداشتم و آرزو کردم که داشتم من دو پر
 

شیخ اجل

عضو جدید

اینم شعری از من به مناسبت روز بزرگداشت پیغمبر عشق، سعدی :




همچو فرهاد که می کَند دل کوه به آه / عشق شیرین تو ای دوست مرا برد ز راه

هر که مجنون تو شد غیر تو رامش مَکُند / چون بیاید به نظر قامت لیلی چون ماه

گر شوی وامق، زمین را نیست جای دلخوشی / تا شده دیده ی عُذرا به تو مقصود و پناه

گر خریدار غم حضرت یوسف باشی / عاقبت همچو زلیخای شوی همدم چاه

شرط عاشق شدن آنست که مجنون آیی / مانده در حسرت دیدار به یک لحظه نگاه
 
آخرین ویرایش:

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
یه درخواست داشتم از دوستان
من خیلی کم شعر میگم.گه گداری چی بشه شعر بگم.یه جوجه شاعر هم نیستم.یه شعر این روزا گفتم که یکی از دوستان میگفت که مشکل وزنی داره.حالا میخوام از کساییکه اینجا فنی اند و خودشون دستی بر اتش دارند کمکم کنند و بگند که شعرم مشکل وزنی داره یه نه؟ اگه اره چه مقدار؟ کم یا زیاد؟ ممنون

آنکه شد روز ازل روح خدا،فاطمه بود / آنکه شد جلوه حق،نور هدی،فاطمه بود
دست گردون نرسد تا سر پایش گیرد / آنکه نزدیک شد و او ادنی،فاطمه بود
نه در افلاک بیابی مثلش نی بر خاک / آنکه شد خادم او شاه و گدا،فاطمه بود
قدر او لیله قدر است و مدالش کوثر / آنکه آمد ز جلالش هل اتی،فاطمه بود
نفس صبح شهادت دهد از قول امین / آنکه شد اقرا آن غار حرا،فاطمه بود
رخ خورشید سیه گشت ز انوار سرش/آنکه تابید و خودش شد زهرا،فاطمه بود
که شود مادر سالار شهیدان جز او؟ / آنکه جوشید در او خون خدا،فاطمه بود
پسرش کشته عطشان لب تفتیده جگر/آنکه آتش بزد آه جگرش کرببلا،فاطمه بود
میخ در شرم نکرد از بدن قدسی او؟ / آنکه بگریست بر او ارض و سما،فاطمه بود
من می و جام نخواهم که جوانی بکنم/آنکه دادم به ازل جام ولا،فاطمه بود
ندهم قطره حبش به دو عالم به خدا / آنکه بردم ز عدم سوی فنا،فاطمه بود
قلم از کف بربودست دل مضطر حال / آنکه بگرفت صفایش دل ما،فاطمه بود
ای سعید از سر ذوقت نبود این اشعار/آنکه دادت سخن نغز و رسا،فاطمه بود


زهرا:درخشنده
او ادنی:یا نزدیکتر
بیت پنجم اشاره دارد به ایه:و الصبح اذا تنفس-انه لقول رسول کریم
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز

حرف هایی که زدم هم احساس دلتنگی مرا فهمیدند...
خود کلمات...
احساس کردند دلتنگی مرا
اما او هنوز نه...
"دلنوشته ی من"
 

n.sara

عضو جدید
نقطه چین...

روزی که دستای باد شونه ی گل رو لرزوند

هق هق غنچه ی گل بغض دلم رو ترکوند

وقتی لباس
سرخش تو دست باد رها شد

اشکای حسرت من شبنم رو گلا شد

دیدن اون گل سرخ یاد تو رو زنده کرد

نهر کوچیکه اشکو تبدیل به رودخونه کرد

چه تلخ بود اون روزی که بچگیه سرنوشت

لج کردو با خنجرش به روی قلبت نوشت:

"برای سنگ قبرت به دنبال واژه هاش

زیادی زحمت نکش تا میتونی ساده باش"

قاصدکا هراسون واسم خبر اوردن

خبر از یک جدایی از یک سفر اوردن

لحظه ای که رسیدم نگاه تو به در بود

چشمای اسمونیت قد یه دریا تر بود

به روی سنگ قبرت فقط یه
نقطه چین بود

دلیل سادگیتم شاید فقط همین بود

رو
نقطه چین قلبت این جمله رو نوشتم

قربونیه یه بازی بازی سرنوشتم


امروز که باز دوباره مرگ گلی رو دیدم

برای یادگاری غنچه ی اونو چیدم

دفتر شعرای تو بستر غنچه ها شد

شعرای اسمونیت پر از عطر خدا شد...
دیماه سالی که حالا فقط خاطره شده
 

ReD_CoDE

متخصص REVIT
کاربر ممتاز
نقطه چین...

روزی که دستای باد شونه ی گل رو لرزوند

هق هق غنچه ی گل بغض دلم رو ترکوند

وقتی لباس
سرخش تو دست باد رها شد

اشکای حسرت من شبنم رو گلا شد

دیدن اون گل سرخ یاد تو رو زنده کرد

نهر کوچیکه اشکو تبدیل به رودخونه کرد

چه تلخ بود اون روزی که بچگیه سرنوشت

لج کردو با خنجرش به روی قلبت نوشت:

"برای سنگ قبرت به دنبال واژه هاش

زیادی زحمت نکش تا میتونی ساده باش"

قاصدکا هراسون واسم خبر اوردن

خبر از یک جدایی از یک سفر اوردن

لحظه ای که رسیدم نگاه تو به در بود

چشمای اسمونیت قد یه دریا تر بود

به روی سنگ قبرت فقط یه
نقطه چین بود

دلیل سادگیتم شاید فقط همین بود

رو
نقطه چین قلبت این جمله رو نوشتم

قربونیه یه بازی بازی سرنوشتم


امروز که باز دوباره مرگ گلی رو دیدم

برای یادگاری غنچه ی اونو چیدم

دفتر شعرای تو بستر غنچه ها شد

شعرای اسمونیت پر از عطر خدا شد...
دیماه سالی که حالا فقط خاطره شده

دستتون درد نکنه
بسیار زیبا و پر احساس بود
متاسفانه تشکرم تموم شده
فردا حتما براش تشکر میزنم
شبتون پر ستاره :gol:
 

n.sara

عضو جدید
وقتی که کوله بار غم عشق تو سنگین میشود

الام من به یاد تو تسکین میشود

وقتی که یاد تو هم چاره ساز نیست

تنها چاره ام

تنها چاره ام خواندن یاسین میشود!
​یه روز بارونی سال...
 

n.sara

عضو جدید
تقدیم به تو که از خودم پست تری
چون بازی شوم سرنوشت حیله گری
تقدیم به
تو عزیز نزد شیطان
ای کاش بدانی که ز شب تیره تری
(اون شب روشنی که عاقل شدم)

 

شیخ اجل

عضو جدید
آه از آن لحظه که دیدار میسر گردد / دیدنش بر من محروم مقدر گردد

انتظارم همه این است که او می آید / بلکه این شام به خورشید منور گردد

سالها می رود و لحظه دیدار نشد / خاطر بی خبرم باز مکدر گردد

با خود این شعر همی می گویم / تا که آن لحظه ی دیدار میسر گردد
 

n.sara

عضو جدید
کاش...

کاش دلم تنها نمی بود اسیر غما نمی بود
این دل کوچیک و سادم گیر ادما نمی بود

کاش در این قلب ساده رو به هرکس وا نمی بود
واسه ی جلب محبت حقیر و گدا نمی بود

کاش اونی که منو له کرد با من اشنا نمی بود
حرفای خوب و قشنگش یه مشت ادعا نمی بود

کاش دلم دفتر مشق کل ادما نمی بود
شاهزاده ی دنیای من توی قصه ها نمی بود

کاش که تقدیرم شبیه مادرم حوا نمی بود
واسه ی مرگ سکوتم این همه صدا نمی بود

کاش که رنگ روزگارم مثل شب سیا نمی بود
واسه اینجور زندگیا یک کمم هوا نمی بود

کاش که مهمون دلامون کسی جز خدا نمی بود
کلید قفل دلامون چیزی جز دعا نمی بود
 

شقایق رییسی

عضو جدید
سلام من چندساله شعرمیگم.دراین زمینه چندتاتشویقی هم داشتم.

من وتوازیک خاکیم
شایدفردای توفردای من نباشد
شایدمن دردیروز توبمانم وخاطره ات شوم
حسرتی سرد بروی لبان تو وچشمان مادرم,همچون سایه ی سرددیروز پدرم........
خدایمان میبخشد قبل ازآنکه صدایش کنیم
کاش مانیز ذره ای میبخشیدیم قبل ازآنکه دستانی نا امیدازما برای همیشه از دنیای ناچیز برود

زندگی حسرت دستان سبز امید من ازدنیای امروز تو وحسرت قلب سیاه تو ازجسد فردای من است.
 

n.sara

عضو جدید
عدالت؟!


دلم برای خواهرم عجیب میسوزد عجیب
برای او که از پسر داییم خورد فریب


حوا به جرم خوردن گندم برهنه شد
تارای بیچاره به جرم خوردن یک سیب


خواهر ز هوا و هوس نبود که گول خورد
او مانده بود در ان شهر تنها و غریب


دیگر پسر داییم هم او را نمیخواهد
زیرا به قول داییم تارا نبود نجیب


خاله چرا به اشکها و گریه های او خندید
زیرا برای دخترش دیگر نبود رقیب؟؟؟


بابا ز غصه ی تارا بیمار شد و دق کرد
این را پشت در به نجوا به مادرم گفت طبیب


...


اخر چرا خدا در اسمان نشسته است بر تخت
و هی مدام و پیاپی میزند به ما نهیب؟؟


و سهم ما همیشه غم و غصه بودست و بدبختی
ولی برای خداوند سپاس و پرستش نصیب؟؟؟


چه میشود که تارا بمیرد و رها گردد
مانند عیسی که ارام شد بر صلیب

 

شیخ اجل

عضو جدید
شعری از من برای آنکه می آید روزی :

ای آفتاب تابان بر ظلمت و سیاهی
آیا شود نگاهی بر دوستان نمایی

ما عاشقان مستیم در انتظار هستیم
در انتظار روزی یابیم آشنایی

سر تا به پای گوشیم با این امید هوشیم
امید آنکه آید از کوی تو ندایی

هر گوشه ای از عالم ظلمی نهاد آدم
بازآ که حل این غم در دست چون تو شاهی

تو صاحب زمانی از دیدگان نهانی
هر گوشه ای فغانی ای جان ما کجایی ...
 
بالا