بهانه برای رفتن زیاد است
این ماندن است که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد، عشق می خواهد . . .
حالا هی تو بگو باید بروی ،
اصلا همه دنیا را جاده بکش
بگو که عشق به درد شعر ها می خورد
و من می ترسم از کسی که دیگر
حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند . . .
کسی که می داند به غیر از من ،
کسی منتظرش نیست
اما دلش ،
هوای پریدن دارد . . .
وقتی قرار است بروی،
حتی به آیینه نگاه نکن
شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده
منصرفت کند از رفتن
شاید نم اشکی ببینی ،
غباری ،
خیالی دور در آستانه ویران شدن
شاید
در آینه لبخند بزنی
و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی............