قرارهاي بي قرار...

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادم نیست
طلوع اولین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

یادم نیست

اولین شعرم را برای تو

که باران کجا می خواند

و پنجره ها فهمیدند

یادم نیست

کدام شب بو

از خواب عطر تو پرید

که سیب ها دانستند

یادم نیست

با جنون کدامین بید

نیمکت ها را برای تو چیدند

یادم نیست

من تو را کی دیده ام

در ملاقات های شکسته

که من همیشه بوده ام

و تو همیشه نیامدی

یادم نیست

ای عشق ناشناس

کدام گریه تو را

رو به روی من نشاند

که دست هیچ خیالی

جرأت نمی کند

از گونه های عاشقم

تو را پاک کند

و می اندیشم

از کی تو را خواسته ام ؟!
و من یادم نیست !
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺠﺎﺩﻟﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﯾﺎﻧﺖ ﯾﺎ ﺑﯽ ﺩﯾﻨﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ !ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﺪ،
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺍﺳﺖ،
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻧﺞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ
ﺍﺯ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﺎﺩ ﺍﺳﺖ...
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻭ ﮔﯿﺎﻩ ﺭﺍ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ، ﻣﺤﺘﺮﻡ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ .
"ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ".....
ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ !
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گـآهـے وقـتـآ مجبـورـے احمـق بـآشـے

روـے ِ ڪـآغـב مینویسمـ

בستهـآـے ِ تـو و روـے ِ آטּ בسـت میڪشمـ...




 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستانت را به من بده
هزار راه نرفته است که با هم نرفته‌ایم
هزار حرف نزده است که با هم نزده‌ایم
هزار لحظه و آغوش و کلام است که،
با هم سکوت نکرده‌ایم
دستانت را به من بده
این زندگی پر از بالا و پایین است
می‌دانم، بدون هم کم می‌آوریم
دستانت را به من بده
من، این زندگی را هزار بار زندگی کرده‌ام

 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
من تنهـــــــایی را دوســــت دارم…
تنها کِ باشی ۱۰۰ سال یه بار موبایلت رو می زنی تو شارژ…
تنهآ کِ بآشی قهوه ات هرگز سرد نمی شود …
تنهآ کِ بآشی نور زیآد است …
تنهآ کِ بآشی دیرتر شب می شَود …
تنهآ کِ بآشی همه خُوشحآلنَد …
تنهآ کِ بآشی موهایَت رآ مُرتب نمی کنی …
تنهآ کِ بآشی شیشه عَطرِت پربآقی می ماند ..
تنهآ کِ بآشی بهمن هم مارلبروست . . .
تنهآ کِ بآشی هیچ چیز خنده دآر نیست . . . !
تنهایی خوبـــــــــــه …
:redface:
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حال عموميم خوب است نه سردردي دارم ونه سرماخوردگي!

از حال خصوصيم نپرس.....درد روي درد مي گذارم......بغض مي خورم......

كاش دكترها مي گفتند:"حال عموميش خوب است اما امان ازحال خصوصيش.....!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا که آمده‌ای
چترت را ببند
در ایوان این خانه جز مهربانی نمی‌بارد…

 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
می خواهم مهمانی بگیرم... یک مهمانیِ دو نفره...
من و ....

من و خدا...
به صرفِ قهوه...
قهوه ای تلخ...
به تلخیِ خودم...
شاید برایش شکر هم گذاشتم
...اما نه...
نمک می گذارم...
باید خدا را نمک گیر کنم...
می خواهم اینگونه او را مجبور کنم...

مجبور کنم تا او هم مرا دعوت کند...

به همان آرامش غریبی که در کنارش می توان داشت...
 

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خودم هستم و دستی که صداقت می کاشت...

گرچه در حسرت گندم پوسید

من خودم هستم و هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا هست

و خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود...

من نه عاشق هستم و نه دلداده

و نه آلوده به افکار پلید...

من به دنبال نگاهی هستم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمد

آرزویم این است... دور اما چه قشنگ

تا روم تا در دروازه نور

تا شوم چیده به شفافی صبح ...

اما افسوس !!!

...خیالی نیست باز ....

 

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
هِــــــی ﻏﺮﯾﺒـــﮧ
ﻗﯿــاﻓــﺖ ﺧﯿﻠـﮯ ﺁﺷــــــﻨـاﺳﺖ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻗﺒــﻼ ﺟـاﯾـــﮯ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ندیـــدیم ؟؟؟
ﺁﻫــــــ ـاﻥ ...... ﯾـ ـاﺩﻡ ﺍﻭﻣــﺪ
ﯾــﮧ ﺭﻭﺯاﯾـــــﮯ ﯾــﮧ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫــاﯾـــــــﮯ ﺑـا ﻫــﻢ ﺩاﺷﺘﯿﻢ
.
.
.
.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب انگـار قرص هــا هم آلـزايـمـر گرفته انـــــد !
لعنتــی هـــــا يادشــــــــان رفته
"خـــــواب آورند" نـه "يـــــادآور"
 

tara75

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حالم خوب است اما...
در حالت خنثی ب سر می برم!
نه خوشحالم...
نه ناراحت...
افسرده هم نیستم!
خنثی و بیخیال...!
حال این روز هایم را دوست دارم...!
نگران نیستم...
دلهره ندارم...
اما یک جای کار می لنگد!
هنوز...
درگیر خودم هستم..!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دختر گفت: بشمار پسرک چشمانش را بست
و شروع کرد به شمردن: یکدو سه چهار..
دخترک رفت پنهان شود
آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،
برّه شد و با گرگ رفت
پسرک قصه هنوز می شمارد
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رسیده‌ام،
اما...
مثل سیبی به‌وقتِ افتادن!
رسیده‌ام به تو
اما هنوز دلتنگ‌اَم.
انگار به اشتباه‌ْ جای طلوع
در غروبِ چشم‌هایت
فرود آمده باشم!
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
این روزها
نـــه حوصله دوست داشتن دارم
نـــه اینکـــه کسے دوستـــم بدارد
بگذاریـــد این خانـــه
نفـــس هاے اخرش را ارام ارام بکند
هنـــوز توان بریـــدن نفس هایم را ندارم
 

fm_1363

عضو جدید
1-2-3-4 بریم :
:w21::w40::w40::w40::w21:

:w33::w33:

آهای فریاد فریاد ، عزیزم داره میاد
با اون عشق خدایی انگاری قلبم و می خواد

من می فهممت ، درکت می کنم
میمیرم اگه ترکت بکنم

احساس تو رو حسش می کنم
:)gol::surprised::D:surprised::gol:)

آهای فریاد فریاد ، عزیزم داره میاد
با اون عشق خدایی انگاری قلبم و می خواد

آهای فریاد فریاد ، عزیزم داره میاد
آهای فریاد فریاد ، عزیزم داره میاد

راضی نبود زمونه ، زمونه رو راضی کردم
با روز و روزگارم ، راز و نیازی کردم

من به تموم دنیا سلام آشتی گفتم
تا از خدای عالم اجازت و گرفتم

اجازت و گرفتم




:w33::w31::w32::w32::w31::w33:







 
آخرین ویرایش:

مریم.س

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدار ...


اگر پنج دقیقه دیرتر بیدار می شدم

یا بند کفشم کمی بازی در می آورد
یا به جای تاکسی اول ؛ دوم را سوار می شدم
یا کمی آرامتر راه میرفتم
صندلی روبروی تو را دیگری پر می کرد

نمی دیدمت ...
خدا حساب همه جا را کرده بود !
.
.
.

........ بازی در نیار!!!


 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وجود و اکنون
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد . . .
گفتم : در مورد چی بنویسم....؟!
گفت : هر چی دوست داری ... اون مدل نوشتنه مهمه !
گفتم : دوست دارم در مورد لحظه های تووی آینه بنویسم ، وقتی به خودم دقیق می شم و از خودم می پرسم که واقعا روزم چطوری گذشت ( حس رضایتمندی یا نارضایتی )...
گفت : جاده باریکه ی اون روستا رو بنویس که کلاغاش روی درختا منتظرن یه ماشین از جاده رد بشه و محکم با ، یه راسو تصادف کنه ... خوشحال کلاغا و بیچاره راسو
گفتم : راستی ! یه چیز دیگه ..دوست دارم در مورد امضای آدما و ارتباط تفکر و احساسی که موقع خلق امضاشون داشتن ، بنویسم
باز هم باید به موضوعات بیشتری فکر کنم...
این روزها همه چی توو ذهنم تلنبار شده ..مثل کمد آقای ووپی ..چند بار درش رو باز کردم که مرتبش کنم و از این فشار و بهم ریختگی بکاهم ..نشد که نشد
به پیروی از شعار همیشگی خودم تصمیم گرفتم " با خودم روراست باشم "
و بهترین کارو این دیدم که خودم رو روانکاوی کنم و از این گفتگوی ذهنی بیش از حد آسوده بشم . اولین گام رها سازی از این تار و دام گفتگوی ذهنی اینه که :
بخدا قسم گذشته ،در گذشت ....خدا رحمت و مهربونیش رو به اکنون بده
هر چه بود از خوب و بد تموم شد ...حالا ما دوتا مووندیم ... من و اکنون. اگه اینو بفهمم خوبه ...
گذشته ،ناجوانمردانه داره در وجود اکنون ،سم تزریق می کنه
و من باید این اجازه رو بهش ندم.
خاطرات اصلا خوب نیستن ..چون خاطرههای خوب باعث دلتنگی میشن و خاطرات بد باعث دل بدی.سرمایه ی آدم ، مخ ادم هست ...فکر آدم هست و احساس آدم ...
وقتی سمی شد دیگه کارایی اشرف مخلوقات از یک سوسک هم کمتر میشه
بازم سوسک ممکنه سودی در چرخه ی طبیعت داشته باشه
باید چزای زائد و اضافی رو از انبار ذهنم بیرون بریزم ...اما مهم عمله،چون از این بایدا زیاد به خودم گفتم ..البته حق خودمو ضایع نکنم گاهی بسیار هم کار ساز بوده;)
 

fateme.h.b

عضو جدید
ﺁﺩﻣـــﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺣــــــــﺎﻟﺘﻮ ﻣﯿﭙـــــــﺮﺳﻦ ﺯﯾـــــــــﺎﺩﻥ◈
ﻭﻟــﯽ
☆ﺩﻡ ٍ ﺍﻭﻧــﺎﯾﯽ ﮔــﺮﻡ☆
◈ﮐﻪ ﻣﯿﺘـــــﻮﻧﯽ ﺑﺸــﻮﻥ ﺑﮕـــــــــﯽ ﺧــــﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘـــــﻢ
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بارانی ام...

از جنس ابر...از جنس رعد...

انگار در
منشور قطره اشک های منرنگین کمان هویدا شد پس از باران..
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان و پاک کن و اسم خویش را بنویس..
به دفتر غزل ام ، هر چه نقطه چین دارم...
 
بالا