فرهنگ و معماری

tornado*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتار اول

فرهنگ
ريشه واژه فرهنگ در زبان فارسي:
صورت باستاني فرهنگ در متن بازمانده از اوستا و نوشته هاي فارسي باستان يافت نشده است. صورت پهلوي آن «فرهنگ» (Fra- hang) است كه از پيشوند «فر»، به معني پيش و ريشه باستاني ثنگ (thang) به معني كشيدن مي باشد. هنگ در واژه‌هاي فارسي به معني قصدو آهنگ است و آهختن و آهيختن به معناي كشيدن و برآوردن از همين ريشه است كه با افزودن فر به آن فرهيختن يا فرهختن به معني تربيت كردن و ادب آموختن مي‌باشد.

پيشينة واژه فرهنگ در زبان فارسي:
در بسياري از متن‌هاي كهن شعر و نثر فارسي، تا سده هفتم هجري اين كلمه ديده مي‌شود. از سده هفتم به بعد، به ويژه وقتي واژه‌هاي برابر عربي، جاي آن را مي‌گيرند از متون ادبي يا غير ادبي حذف مي‌شود. تا آنكه ميرمجال الدين حسين بن فخرالدين حسن انجوي شيرازي، در سال 1017 هجري قمري درهند كتاب لغتي به نام جهانگير گوركاني پادشاه هند به زبان فارسي مي‌نويسد و آن را فرهنگ جهانگيري مي‌نامند. از اين پس اين كلمه به معناي كتاب لغت يا لغت نامه به كار مي‌رود. مانند فرهنگ برهان قاطع، فرهنگ رشيدي، فرهنگ معين و ... گشايش فرهنگستان ايران در سال 1314 شمسي، كاربرد تازه اي از واژه فرهنگ بوجود آورد و در مقابل كلمه «آكادمي» در زبان فرانسه جاي گرفت، به معناي انجمني رسمي از اهل علم و ادب و هنر براي پذيرش واژه‌ها و آرايش و پيرايش زبان.
فرهنگستان نام وزارت معارف را به وزارت فرهنگ تبديل كرد و معناي واژه كهن آن به معني (education) را زنده كرد. و هنگامي كه در دوران مدرن فرهنگ از معني علم و ادب و اخلاق و آموزش به واژه (culture) به معني مدرن آن يعني پيشرفت جوامع بشري تغييري يافت، نام وزارت فرهنگ به آموزش و پرورش تغيير يافت.

ريشه واژه فرهنگ (culrure) :
اين واژه از زبان كلاسيك و شايد پيش كلاسيك لاتين ريشه مي گيرد و به معني كشت و كار و آئين (cult, cultus) و كشاورزي(horticulture) به كار مي‌رود. و به معناي جامعه‌هاي بشري اولين بار در حدود سال 1750 ميلادي در زبان آلماني به كار رفته است. زبان‌هاي روميك (زبان‌هايي كه از لاتين جدا شده‌اند مثل پرتقالي، فرانسه، ايتاليايي، اسپانيايي و رومانيايي) و انگليسي از آغاز جنب وجوش خود تا دير زماني تمدن يا شهر آئيني (civilization) را به جاي culture به كار مي‌بردند و مرادشان از آن پرورش، بهسازي، بهبود بخشي يا پيشرفت اجتماعي است.
ريشه بار معنايي كلمه (culture):
با دست آوردهاي تازه علوم طبيعي و فيزيك، جهت فكري تازه‌اي در انسان پديدار مي‌شود و بينش ديني و اساطيري او جاي خودش را به حوزه روابط انساني مي دهد. در بينش جديد انسان را همچون موجودي طبيعي ، كه به اختيار و اراده طبيعت را رها مي كند و پا به قلمرو زندگي مدني و سياسي مي گذارد نشان مي دهد. و انديشه قرون وسطايي را كه انسان را موجودي روحاني مي داند و اسير دام طبيعت، رها مي كند. انسان در بينش جديد موجودي است طبيعي كه از راه فرهنگ بر طبيعت چيره گشته و با بيرون آمدن از آن گام به گام مرحله تكاملي فرهنگي را پشت سر مي گذارد و ازمرحله وحش و بربريت، سرانجام به جامعه عقلاني متمدن مدرن رسيده است.
از نيمه دوم قرن نوزدهم واژه فرهنگ گاه همراه با واژه تمدن، معناي علمي تازه‌اي به خود گرفت، زيرا پيشرفتهاي جديد در علوم و تكنولوژي آغاز شده بود. اين معنا به دسته‌اي از ويژگيهاي جامعه هاي انساني و دستاوردهاي آن و در نتيجه تمامي بشريت، اشاره دارد كه با ساز و كارهايي جز سازوكارهاي وراثتي زيستي (biglogcal) انتقال مي‌پذيرند. ويژگي نوع بشر، همانا انباشتگي اجتماعي اين ويژگيها است، همچنان كه در موجودات فرو بشري (subhuman) كمتر نشاني از چنين ويژگيهايي مي توان يافت]
تعريف كلي از فرهنگ: «ارتباط بين دو پديده عاقل (انسان) قوانيني بوجود مي آورد كه به آن فرهنگ مي‌گويند.»


تمدن و فرهنگ:
تمدن به نظامهاي بزرگ سياسي ، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اشاره دارد كه از نظر جغرافيايي واحد كلاني را در يك قلمرو پنهاور ، معمولاً يك امپراطوري دربر مي گيرد. مانند تمدن آريايي‌ها، رومي‌ها و ...
فرهنگ به تنهايي مي تواند متعلق به مردمي باشد كه در يك قبيله به صورت ابتدايي زندگي مي‌كنند. البته سادگي فن آوري (به طور مثال معماري يا ساخت و سازهاي ديگر آن قوم) به معناي سادگي همه جنبه‌هاي زندگي و فرهنگ آنها نيست. چه بسا زبانهاي هند و اروپايي آغازين از نظر دستوري ، ساختار پيچيده تري نسبت به بسياري از زبانهاي امروزين از همان خانواده زباني داشته‌اند
فرهنگ مادي و معنوي:
فرهنگ مادي: شامل همه وسايل و ابزارهاي مادي و آنچه به دست بشر از ماده طبيعي ساخته مي‌شود و همچنين شيوه ها و فرآيندهاي ساخت و ساز آن مي دانند مي‌شود.
فرهنگ معنوي: شامل ارزشها، ديدها، باورها، انديشه ها، دانشها و فن‌ها، آداب و سنت‌ها، علوم و فلسفه و ادبيات و هنر وهمه فراورده‌هاي ذهني انسان مي‌شود.
اهميت و برتري دو مورد ذكر شده بر ديگري باعث پديد آمدن دو مكتب ايده باوري و ماده باوري شد. اما همانطور كه مي‌دانيم سازمايه هاي فرهنگي ، از راه ژنها كه ويژگيهاي فردي و نژادي را از يك موجود زنده به موجود زنده ديگر باز مي‌برند، كاملاً قابل انتقال نيستند و از راه زندگي اجتماعي و آموزش بدست مي آيند. از اين رو فرهنگ شامل همه ساز مايه‌هاي مادي و معنوي زندگي اجتماعي است كه انسان درون آن زاده و پرورده مي شود. انسان از اين راه داراي چيزي مي‌شود كه به اصطلاح به آن شخصيت مي‌گوئيم و از اين راه به انسان چيزي به نام هويت فرهنگي داده مي‌شود. اين هويت كل گرايشهاي رفتاري انسان را به او مي‌بخشد و بدين سان انسان باورها ، اختراع‌ها و ... و همه دستاوردهاي مادي و معنوي از نسل پيشين به انسان امروز انتقال مي‌يابند و به او ارث مي‌رسد و انسان ميراي طبيعي به انسان ماناي تاريخي – فرهنگي بدل مي‌شود و فرآوردهاي فرهنگي او مي‌تواند نسل اندر نسل بماند و چه بسا زنده‌تر و اثرمندتر شود.

انتقال فرهنگ:
هر جامعه با توجه به محدوده مكاني خاص خودش داراي ويژگي جداگانه‌اي از محدوده متفاوت از آن مي‌شود و سازمايه‌هاي هر جامعه به جامعه ديگر راه مي يابند كه به آن پراكنش فرهنگي (cultural diffusion) مي‌گويند.
هر جامعه سازمايه‌هاي اصلي بشري را به تمامي در خود دارد، يعني سازمايه هاي فني (تكنولوژيك) ، اجتماعي و انديشه‌اي (ايدئولوژيك). اما از نظر ساخت و سازمان بسيار گوناگون هستند و اين گوناگوني وابسته به عوامل متعددي است : از جمله ناهمساني زيستگاههاي طبيعي، منابعي كه هر گروه بشري در اطراف خود در دستري دارد يا ندارد،
سلسله امكان هايي را كه در ذات هر يك از سازمايه‌هاي فرهنگي ، مانند زبان و جز آن وجود دارد و همچنين ميزان توسعه يافتگي آنها. براي تحليل سيستم هاي اجتماعي- فرهنگي سازه (factor) زيستي، وجود انسان را بايد ثابت گرفت. اگر چه تفاوت هاي نژادي هر چقدر هم باشد در قياس با نقش سازه‌هاي فرهنگي چندان عامل موثري نيست. بدليل همين تمايز فرهنگي است كه جوامع با فرهنگهاي گوناگون از يكديگر تاثير مي پذيرند.

قوم مداري (ethnocentrism) :
قوم مداري نامي است براي تفسير فرهنگهاي ديگر بر اساس فرهنگ خود. در قديم مردم يك كشور بزرگ كمتر از ساير ملل خبر داشتند و يا قبيله هاي كوچك تنها محدوده قبايل نزديك خود را مي شناختند ولي وقتي با ملل ديگر آشنا شدند اين تفكر در بين آنها پديدار شد كه ملتهاي ديگر كه داراي عملكرد متفاوت با آنها هستند، كارشان و رفتارشان نادرست است.
كساني كه سواد نداشتند به نظر عموم اروپائيان بي اخلاق، بي منطق، عجيب يا خلاف قاعده مي آمدند.در حاليكه در فرهنگهاي گوناگون ممكن است يك مسئله مشخص داراي قوانين عكس هم باشد. موردي كه در يك فرهنگ اخلاقي است در فرهنگ ديگر غير اخلاقي يا خنثي در نظر گرفته شود.


زندگي و مرگ فرهنگها:
فرهنگ از آنجا كه بر پايه زندگي رشد مي كند و از درون زندگي جمعي موجودي به نام انسان سر بر مي آورد، خود موجودي است زنده و زايش و زندگي و مرگ دارد. فرهنگ‌ها از سادگي و حالت ابتدايي قبيله‌اي بيرون مي آيند، با اقتصاد و پيشه وري و صنعت پيشرفت مي‌كنند و با خط و نوشته و علوم و حكمت و ادبيات و هنر كاملتر وارد سير تاريخ مي‌شوند.
در سير تاريخي هر فرهنگي همانگونه كه زاده مي شود، سيري به طرف اوج و كمال و سپس به طرف پيري و مرگ دارد و همچنين فرهنگ در طول حيات خويش سالمي و ناسالمي دارد. فرهنگ سالم فرهنگي است كه نظامي از ارزش‌ها و هنجارهاي رفتاري و انديشه به مردم خود مي دهد، و مردم با پذيرش دروني از آن پيروي مي‌كنند، در نتيجه زندگي اجتماعي با هماهنگي پيش مي‌رود و فرد با پيروي از ارزش‌ها و هنجارهاي اجتماعي در خود احساس خرسندي مي‌كند. ولي اگر ترس از عقوبت مانع پيروي دروني شود و فقط ظاهراً شخص از فرهنگ تبعيت كند، آن فرهنگ بيمار تلقي مي‌شود. جامعه آي كه در آن ريا باشد، جامعه‌اي است ناسالم و در حال از هم پاشيدگي . از آنجايي كه فرهنگ ها داراي يك ساختار زنده هستند و داراي تناسبات در تركيب سازه‌ها براي ماندگاري خود هستند اگر توسط سازه ذهني يا مادي تازه‌اي بهم بريزند (مثل امروزه كه ارزش‌ها و جهان بيني و مسائل مادي و تكنيكهاي جهان مدرن به فضاي زندگي و فرهنگي سنتي وارد شده است) چون فضاها در طول چند قرن رشد كرده‌اند و آمادگي جذب آنها را ندارند، آشوب و بحران در درونشان پديد مي‌آيد. براي سازگاري بايد بافت‌هاي ارزشي و بسياري از عوامل فرهنگي و ذهني ناسازگار با ارزشهاي دنياي مدرن و بسياري از نهادهاي اجتماعي در آنها دگرگون شود.
نتيجه گيري:
1- فرهنگ از تعامل انسانها سرچشمه مي گيرد.
2- تعابيري كه از فرهنگ مي‌شود در طول زمان و در پي پيشرفت فكري و اقتصادي بشر تغيير نموده است.
3- فرهنگ عامل اصلي ايجاد هويت فردي و اجتماعي بوده به زندگي ميراي انسان جنبه تاريخي مي‌دهد. آنچه كه موجب زوال يا بالندگي يك فرهنگ در طول تاريخ مي‌گردد در توانائي آن در ايجاد هويت خلاصه مي‌شود.
4- فرهنگها به علت وابستگي به جوامع بشري خاص ممكن است با يكديگر در حالت تضاد يا توافق قرار گيرند. اما در هر صورت بر يكديگر اثر گذارند. حال هر چه ارتباط جوامع با يكديگر گسترده‌تر باشد، اين اثر گذاري بيشتر است.
منبع :کافه دیزاین
ادامه دارد....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

tornado*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتار دوم


رابطه فرهنگ و معماري:

انسان موجودي چند بعدي است و در هر يك از ابعاد وجودي خود نيز داراي نيازها و تمايلاتي است كه حركت و پويايي دائمي را براي او رقم مي‌زند. تحولاتي كه از ابتداي تاريخ تاكنون در زندگي بشر روي داده حاكي از عرصه هاي گوناگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي است. هريك از ابعاد روحي و جسمي انسان، امكانات و نيز خواسته هايي دراختيار او مي گذارند كه بعضاً در ساير ابعاد نيز تاثير گذاشته و از آنان تاثير مي پذيرند، و در نهايت از انسان موجودي منسجم مي سازند كه در عين دارا بودن اجزاء و ابعاد متنوع (كثرت) واجد كليتي يكپارچه (وحدت) به شمار مي‌ايد.
فرهنگ را در تعريفي كلي مي توان محصول تلاشهاي متفاوت انسان در راه خلق و آفرينش دانست كه از آزادي عمل واراده او سرچشمه مي‌گيرد. مجموعه آداب، عقايد، باورها و سنن يك جامعه كه عمدتاً از دورن منبعث شده و در بدو امر نيز درون را تحت تاثير قرار مي دهند، فرهنگ را به وجود مي آورند. گرايش اساسي كمال طلبي پايه ريز شالوده فرهنگ‌هاست. كمال طلبي زير بناي جهان بيني فرهنگي را ساخته و مباني فكري و نظري آن را تنظيم مي‌كند. و اين مباني به نوبه خود اقدام به ارايه كالبدها و قوالبي در عرصه جوامع مي نمايند كه نمودي از آن زير ساختها به شمار مي آيند. ادبيات، هنر، مذاهب، عرف ، سنت و ... از جمله مجاري تبلور يافتن روح فرهنگ يك جامعه مي‌باشد و از اين ميان روي صحبت ما هنر و در ميان اركان هفت گانه آن تكيه برمعماري به عنوان يكي از عمده ترين محورهايي كه درعين بر آوردن نياز انسان به سر پناه و محيط مصنوع ، رابطه اي تنگاتنگ با فرهنگ برقرار مي‌سازد، مي‌باشد.
معماري به عنوان يك پديده اجتماعي از فرهنگ نشأت گرفته و بر آن تاثير مي‌گذارد و آينه‌اي است از انديشه‌هاي انسان در رابطه با فضا، زيبايي شناسي، و فرهنگ. به همين سبب سبك معماري هر دوره انعكاسي از فرهنگ و هنر آن محسوب مي‌شود و با دگرگونيهائي كه در ساير عرصه هاي زندگي و هنر به وقوع مي‌پيوندد، متناسب است و هر سبك جديد معماري بر اصول، روشها و سنتهاي سبك پيشين استوار است، به همين خاطر بين سبكهاي گوناگون معماري رابطه‌اي استوار وجود دارد و مرزبندي بين آنها دشوار به نظر مي‌رسد.
نقاط عطف در مسير فرهنگ و خلاقيت از مهمترين عوامل پيدايش و مكاتب متفاوت معماري مي‌باشند. هر تمدن و فرهنگ جديدي از نقطه‌اي شروع مي‌شود كه تمدن و فرهنگ قبلي به بن بست رسيده و يا با بحران مواجه شده باشد، ولي مسير آن در ادامه و تكامل مسير قبلي و تاريخي خود مي باشد و صرفاً در مقاطعي به بازسازي ساختار خود مي پردازد. بنابراين با توجه به تاثير مستقيم فرهنگ در معماري، طبيعي است كه تغييرات فرهنگ باعث دگرگوني در مباني و مفاهيم موثر در پيدايش معماري مي‌شود و در نتيجه آن، انديشه‌هاي متفاوت معماري به وجود مي آيد كه تعيين كننده شيوه‌هاي تعامل بين مفاهيم نظري و فرهنگي به طور عام و مفاهيم نظري و فضاي معماري به طور خاص مي‌شود.
جهت گيري فرهنگ‌ها، همواره بر مبناي فطرت بشري و انديشه او انجام مي‌شود و همين مسير در شكل‌دهي به فضاي زيست و پيدايش معماري موثر است. چرا كه اين فضا به عنوان يك نياز بشري مطرح است و اينگونه نيازها همواره در مسير عقل و فطرت الهي پاسخ داده مي‌شوند. بنابراين معماري را قبل از اينكه يك تخصص فني بدانيم يا از نظر هنري به آن بنگريم، بايد به جنبه فرهنگي آن توجه كنيم. فضاي معماري بر مبناي مفاهيم فرهنگي در عرصه زمان به رشد و تعالي مي‌رسد و در بعد مكان تجلي مي يابد. هنر به عنوان يك سيستم ارتباطي با زبان و فرهنگ در ارتباط مي‌باشد و براي دريافت پيام موجود در آن، بايد زمينه فرهنگي ‌اي كه هنر در مسير آن بوجود آمده، مورد شناخت و مطالعه قرار گيرد، در غير اين صورت مفاهيم آن به خوبي قابل درك نخواهد بود. يكي از وظايف هنرمند در اين ميان آن است كه افراد عادي را در جهت نظم بخشيدن به جهان فرهنگي شان ياري دهد. و در حقيقت هنرمند بايد نشانه‌هاي طبيعت را با بياني قوي‌تر و خواناتر براي مردم عادي به منصه ظهور برساند و موانع را براي آنان رفعه كند.
مردم هر دوره به زبان خاص آن دوره صبحت مي‌كنند و معماري را نيز به همان زبان مي‌فهمند. زبان عصري زبان زنده‌اي است كه از زندگي، مسائل روز جامعه و تكنولوژي و علم روز تغذيه مي‌كند. اگر حضور معماري در زندگي و مسائل يك عصر كمرنگ شود، اين فقر حضور به زبان و فرهنگ هم منتقل مي‌شود و اگر زبان و فرهنگ از حضور معماري تهي شود، نه تنها راه ورود به معماري آينده، بلكه حتي راه ادراك معماري گذشته مسدود مي‌گردد. براي رجوع به معماري گذشته و براي ورود به معماري آينده بايد از درون معماري حال گذر كرد.
هر انديشه معماري را در ادامه بر پايه مسير گذشته آن بايد شناخت و هيچگاه نبايد با تفكيك اين انديشه ها زمينه فراموشي مفاهيم گذشته را فراهم كنيم. هر الگويي با توجه به نياز آن دوره و براي پاسخگويي به آن بوجود مي‌آيد. الگوهاي گذشته مطرود نيستند و الگوهاي حال هم اگر پاسخگوي نياز حال باشند طرد نخواهند شد.
به هر سوالي بايد پاسخي مناسب داد. يك صورت مسئله فارسي دري را با فارسي باستان يا با زبان انگليسي جواب نمي‌دهند. هر الگويي كه مطابق نيازها و فرهنگ ما باشد مي‌تواند با انعطاف و تغييرات مناسب جايگزين مسائل معماري و فرهنگي باشد.
خصوصيات فرهنگي هر عصري را مي توان در معماري آن شناخت، زيرا وقتي معماري تحت تاثير شرايط متفاوت يك دوره بوجود آيد مثل سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي و ... به محض به وجود آمدن مي تواند مستقل و زنده شناخته شود و صفاتي مخصوص را به خود بگيرد. وقتي اثرات بوجود آورنده يك اثر (معماري) از بين بروند آن معماري ممكن است به حيات خود ادامه دهد. حال اگر عوامل بوجود آورنده مطابق با خواستارهاي فرهنگي باشد آن معماري ريشه‌اي عميق مي‌گيرد و اگر آن عوامل ناپايدار باشند معماري فاقد حيات مي‌شود و عوامل جديد آن را از ميان بر مي دارند.
تحولات قرن حاضر موجب دگرگوني و تغييراتي در بين برخي جلوه‌هاي زندگي و فرهنگ جامعه شد. حركت و روند معماري سنتي بازايستاد و از طرفي به علت سرعت وقوع تحولات فرصت تطابق با فرهنگ را پيدا نكرد. در حاليكه تحولات در كشورهاي اروپايي گام به گام صورت گرفته بود و آنها تا حد زيادي تغييرات را به راحتي جايگزين كردند. حال اگر براي دوباره جان گرفتن فرهنگ و معماري كشورمان عوامل اساسي آن شناخته شوند و جان بگيرند، به حيات خود ادامه خواهند داد. معماري فقط مجموعه‌اي از سبك‌ها و فرم‌ها نيست و حتي كاملاً با شرايط اجتماعي و اقتصادي خود را مشخص نمي‌كند، بلكه مجموعه‌اي از اينهاست.

برخي از عوامل موثر در شكل گيري صورت فضاهاي معماري:
1- عوامل مادي:
- ماده - دانش و فن ساختمان - اقتصاد
2- عوامل محيطي:
- اقليم - محيط طبيعي - محيط مصنوعي
3- عوامل كاركردي :
- الگوهاي رفتاري و ويژگي‌هاي فضايي فعاليت‌ها
- تكنولوژي و ابزارهاي زيست
4- عوامل فرهنگي:
- فرهنگ و الگوهاي پايدار - زيبايي، مد وسليقه - ابداع و خلاقيت
از ميان عوامل بالا عوامل تاريخي- زماني و محيطي- فرهنگي نقش مهمي ايفاء مي‌كنند.


تاثير عوامل فرهنگي بر فرم معماري:
الف- اهميت مفهوم شكل يا فرم در فرهنگ معماري :
شكل معماري به دو دليل مي‌تواند بسيار مهم تلقي شود، اول آنكه هر تصور و تخيلي درباره معماري نمي‌تواند بي استناد به شكل تحقق پذيرد، دوم اينكه شكل ظاهري يا قابل رويت هر چيز، مهمترين و بي واسطه ترين برداشتي است كه از فضاي ساخته شده مي‌توان داشت. شكل مي تواند كليد راه يابي به فرهنگي باشد كه از طريق فضاي ساخته شده متظاهر مي شود. موضوع شكل در رابطه با فرهنگ معماري را مي توان در دو حالت مختلف بررسي كرد، اول آنگاه كه با معماري موجود و ساخته به دست ديگران روبرو شويم و دوم، آنگاه كه خود به معماري، به عنوان چيزي كه قصد آفرينشش را داريم، مي نگريم.
در مورد اول، فضاي معماري، بي شناخت فرهنگ سازنده آن فهم نمي‌شود و هر آنچه از اين فرهنگ بر مي خيزد ، پس از گذر داده شدن از تدبيرها و شگردها و فن‌ها و ابداع‌ها، پديده‌اي است كه سخني جز از راه شكل خود، نمي‌گويد. شكل بنايي كه ديگران ساخته‌اند، سخن آنان در زمينه آنان بناست و اين سخن از فرهنگ آنان در باب معماري سرچشمه مي‌گيرد و يا بيانگر فرهنگ معماري آنان به شمار مي‌ايد. در مورد دوم، آنگاه كه مي خواهيم ، معماري تازه‌اي بيافرينيم، اگر لازم باشد كه ترسيم و توصيفش كنيم، جز آنكه از شكل آن بگوئيم راهي نداريم.
فرهنگ ما، مجموعه‌اي نامشخص و پويا از اندوخته ها و آموخته‌هاي ما در رابطه با بنائي مشخص، نقش سازي اصلي و اساسي است . آنچه در تصور و درخيال خود مي پروارنيم و به بيانش از راه توسل به شكل آن مي پردازيم، فرهنگ معماري ماست، كه البته نمي‌تواند به امر چگونه ساختن آن بي توجه بماند. معماري به مثابه ديدگاه يا خواستگاهي كه در طول زمان دگرگوني و تحول يا فرود مي پذيرد، ريشه در فرهنگ دارد كه آن نيز هرگز شكلي ثابت را نمي پذيرد. بر اين اساس چگونه معماري اي را خواستن و چگونه آن را آراستن، به عنوان دو لحظه جدا از يك پديده واحدند . اولي به عنوان لحظه فرهنگي و دومي به عنوان لحظه تكنولوژيك ، بيانگر فرهنگ معماري، گروهها و جوامع به شمار مي‌آيند.
در واقع همانطور كه در فصل قبل به آن اشاره شد درك انسان از فضا ايستا نيست. اين احساس پوياست، به اين دليل كه به عمل مربوط مي‌شود. يعني آنچه كه مي‌توان در يك فضاي معين انجام داد، نه آنچه كه با ديد غير فعال ديده مي شود.
آنچه كه باعث مي‌شود در پي پويايي جهان، آثاري كه بشر خلق مي‌كند جاودان بماند و حدتي است كه در مفاهيم اوست. اين مفاهيم در هر دوره به شكل متفاوتي بيان شده‌اند و منجر به تنوع و خلاقيت مي‌شوند. همان گونه كه انرژي در كل جهان ثابت است و فقط به طور گوناگوني پديدار مي شود و از بين نمي‌رود. به طور مثال انرژي گرمايي ثابت و پايدار است ، فقط كاربردهاي متفاوتي مي يابد و سيستم هاي پيشرفته جايگزين سيستم هاي قبلي شده و از هدر رفتن آن جلوگيري مي كند و ممكن است چند سال بعد سيستمي با بهره‌وري بهتر بوجود آيد.

روند طراحي و پيدايش فرم:
مرحله اول كه مربوط به دوران اوليه حيات بشر است و نمودهاي آن در زندگي قبايل بدوي مشاهده شده است. فضاي مصنوع تحت تاثير عوامل ارگانيك و كاملاً مشخص محلي و اقليمي شكل مي پذيرد. مرحله دوم، طبق قواعد معين و از پيش تعيين شده فرم به وجود مي‌آيد. قالب‌ها و الگوهاي فضايي صوري و رسمي حاكم‌اند. مرحله سوم كه از دوران مدرن به بعد به آن وارد شده‌ايم ، اكثر مرزها و قالبها از ميان رفته‌اند و انديشه آزاد در طراحي جايگزين آن شده است.
در دوران قبل از مدرن به دليل اينكه سبك ها داراي روند تدريجي در تغييرات بوده و الگو داشتند به ندرت سبكهاي متفاوتي در يك زمان پديد آمد، اما در دوران بعد از مدرن كه وارد انديشه آزاد طراحي شديم سبكهاي متفاوتي در هنر و معماري بوجودآمد كه خود باعث پيدايش اشكال متفاوت شد و همچنين عملكرد و نوع بنا هم تاثير غير قابل انكاري در روند طراحي و چگونگي پيدايش فرم ايجاد كرد.
پديده‌هاي معماري نه تنها در متن و زمينه‌هاي فرهنگي خودشان، بلكه به زمينه‌هاي تاريخي نيز تعميم پيدا مي‌كنند، بر اين اساس اشكال معماري در هر دوره سبك مربوط به آن زمان را به وجود مي‌آورند و فرمها برخاسته از مفاهيم محتوايي آن دوره مي باشند. به بيان ديگر سبك فرم، شيوه تعامل بين مباني نظري و محتوايي طرح وفضاي معماري مي‌باشد.
فرم معماري به عنوان بستري براي انتقال پيامهاي فرهنگي مطرح است، در گذشته وقتي معماري‌اي ساخته مي‌شد، فرهنگ خود را به همراه مي آورد، بنابراين بخشي از فرهنگ در معماري گذشته نهفته است. امروزه هم نمي توان فرهنگ و معماري را از هم جدا كرد زيرا پيام معماري توسط ناظر يا بيننده اثر شكل مي گيرد.
معماري يك هنرناب است و هنرهاي انتزاعي به بيان خود مي پردازند. به عنوان مثال يك اثر معماري پس از زاده شدن به يك شيء معمارانه تبديل مي‌شود كه طراح آن از صحنه خارج شده است و ناظر اثر با مفاهيم ذهني و ديدگاه خود به آن اثر مي‌نگرد و پيام مورد نظر خود را از آن دريافت مي‌كند و شايد اين پيام همان پيامي نباشد كه هنگام زاده شدن اثر با آن همراه بوده است. تلقي معمار از رابطه متقابل انسان و جهان منوط به تعريف او از نقطه اتصال توده و فضاست كه فرم معماري از پيوند اين دو عامل بوجود مي‌آيد. تا رابطه فلسفي اين دو با هم روشن نشود فرم معماري مبهم خواهد ماند. به طور مثال هرم مصري بيان كاملي از فرمي است كه از زمين سر بر مي آورد و تجسم مطلقهاي ازلي و ابدي است. در معماري چيني، نوع هماهنگي با طبيعت ديده مي شود نه سلطه بر آن. تعقر بامها بيان فروتني انسان و سازه‌هاي اوست كه به سوي فضاي كيهاني آغوش گشوده است. در معماري اسلامي با كاربرد متفاوت ديگري از فرم و فضا مواجه مي شويم. گنبدهاي با شكوه گويي فضاي داخلي را باز مي تاباند كه براي بيان خود تا حد امكان پوسته را به بيرون مي‌راند تا فرم را ايجاد كند، اين ويژگي با گنبد كليساهاي مسيحي در اروپاي غربي كه سازه و توده تلقي مي‌شود در تضاد است. بنابراين در تمام فرهنگهاي جهان فرم معماري بيان فلسفي نيروهاي توده و فضا در يكديگر است كه به نوبه خود بازتاب رابطه انسان با طبيعت و رابطه‌ او با جهان است. جانداري و وضوح در تحقق توده و فضا تعيين كننده ميزان تعالي اثر معماري در هر دوره از تكامل فرهنگي است.

ب: عوامل فرهنگي موثر در شكل گيري فضاي معماري :
انسان در آفرينش هر فضاي زيستي وحتي ابزارآلات سعي دارد درمرحله نخست به سودمندي‌هاي مادي، ملموس و كاركردي آن بپردازد. اما در صورت امكان به جنبه‌هاي هنري و فرهنگي فضا يا پديده‌اي كه خلق مي‌كند توجه دارد و سعي مي كند كه اثر يا فضا زيبا باشد. خواسته و معيارهاي زيبايي شناختي انسان ثابت نيست و به همين علت آفرينش آثار و صورتهاي بديع نيز در همه هنرها همواره ادامه خواهد يافت و در اين ميان برخي الگوها پايدارتر از سايرين است. سطوح و لايه‌‌هاي گوناگون ارزشهاي زيبايي شناختي را مي توان به سه گروه طبقه بندي كرد :
1) صورتها و ارزشهاي پايدار و كهن
2) ارزشها و صورتهاي نيمه پايدار و سبك
3) ارزشها و صورتهاي زودگذر يا مد
در معماري مانند ساير هنرها مي‌توان تاثير برخي از پديده ها و جلوه‌هاي عميق فرهنگ ملي و ديني را به شكل الگو و صورتهايي پايدار مشاهده كرد. برخي از اين طرحها و الگوها در معماري ايراني مثل چهارصفه و چهارباغ كه از عوامل و پديده‌هاي اصلي فرهنگ و تمدن يك قوم يا ملت هستند بسيار طولاني و پايدار هستند. البته پايداري آنها به معناي فقدان پويايي آنها نيست.
در تاريخ هنر يك ملت ممكن است سبكهاي متعددي در هر يك از هنرها پديد آيد يا حتي گاهي چند سبك در چند حوزه جغرافيايي در يك دوره شكل مي گيرد برخي ارزشها و صورت‌ها در همه هنرها و برخي صنايع در گستره زماني كوتاهي مورد توجه هستند. اينگونه ارزشها تاثير اساسي و ساختاري ندارند و در پي انواع دگرگونيها و تبادلات فرهنگي و هنري بين گروهها، قومها و ملتهاي گوناگون پديد مي آيند و در مدتي كوتاه مورد توجه هستند . مد كه بيشتر در پي تاثير دگرگونيها و تبادلات فرهنگي واجتماعي حاصل مي‌شود و در دوره معاصر به شكل گسترده شاهد آن هستيم، از صورتهاي ناپايدار و زودگذر به شمار مي‌آيد.
در كنار عوامل ذكر شده در بالا نمي‌توان نقش ابداع و خلاقيت هنرمند را در شكل دادن به هر گونه اثر هنري و از جمله آثار معماري ناديده گرفت. ابداع و خلاقيت هنرمند از يك سو به تاريخ و فرهنگ طراحي در يك جامعه و از سوي ديگر به توانايي هاي فردي و ابداع مشخص هنرمند بستگي دارد. اين عامل به نحوي به آگاهي‌هاي هنري و غناي فرهنگ طراحي و تبادلات فرهنگي و هنري يك جامعه با جامعه هاي ديگر ارتباط دارد. به عبارت ديگر ابداع و خلاقيت هنرمند در خلاء صورت نمي پذيرد، بلكه در بستري اجتماعي- تاريخي تحقق مي‌پذيرد كه بر محتوا و شكل اثر هنري تاثير مي گذارد.


ج: بازتاب فرهنگ در صورت فضاي معماري:
عوامل متعددي بر آثار هنري و فضاهاي معماري تاثير مي گذارند كه زير مجموعه فرهنگ هستند. اين تاثير گاهي روشن و گاهي ظريف و غير آشكار است. مانند تاثير نقش صليب در طراحي كليساهاي تاريخي به صورت آشكار و سلسله مراتب بين انواع فضاها از جمله عناصر فضاي ورودي مسجد جامع ايراني و مفهوم و محتواي فرهنگي آن كه در مرحله نخست از ديد مشاهده كننده پنهان مي‌ماند.
برخي از خصيصه‌هاي فرهنگ در صورت فضاي معماري يكسان اثر نمي‌گذارند، برخي به سادگي و برخي به دشواري قابل شناسايي هستند. يكي از جلوه‌هاي فرهنگ در هنرها را مي‌توان به صورت اهميت يافتن برخي اعداد و اشكال دانست. يكي از علل توجه به اعداد مربوط به درك انسان از نظم جهان در گذشته بوده كه آنرا به ملموس ترين شكل يعني نظم عددي دريافت مي‌كرد. بسياري از اين شكل‌ها و اعداد در فعاليتها و مراسم آئيني ، هنرها، مكتب‌هاي فكري و غيره به صورت ويژه‌اي كاربرد يافتند. كاربرد هر عدد يا شكل در هر يك از انواع فعاليتها يا هنرها از يك سو با ويژگيهاي بصري و شمارشي آن فعاليت و از سوي ديگر با خصوصيات و مشخصه‌هاي آن شكل يا عدد بستگي داشته است. بنابراين شكلها و عددهائي در هنر معماري مورد توجه و استفاده قرار مي‌گرفت كه با ويژگيهاي رياضي، هندسي، كمي و ملموس اين هنر و همچنين با فرهنگ عمومي اين سرزمين سازگار باشد. مانند عدد چهار ، خصوصيات مربع و دايره ، ويژگيهاي مشترك دايره ومربع ، مكعب، حجم‌هاي كروي شكل و چهار طاق و ...


مباني فرهنگ ايران و تاثير آن بر معماري:
فرهنگها مظاهر گوناگوني دارند. به رغم تفاوت‌هاي ظاهري، مظاهر هرفرهنگ داراي شباهتهايي انكارناپذيرند. به طور مثال شباهت ادبيات و معماري و طرز لباس پوشيدن و آداب و رسوم ژاپنيان قرن هفدهم آشكار است. اين شباهتها ناشي از ارتزاق هر يك از مظاهر فرهنگي از اصول و مباني مشترك در فرهنگ است . در فرهنگ ايران در ادبيات فارسي كلمات گنجايش معاني بلند و عميق را ندارد و به همين منظور شعرا و نويسندگان از استعاره، ايهام، كنايه و ساير صنايع ادبي براي رساندن مفهوم كلام و مقصود خود استفاده مي‌كردند. پس الفاظ يك شعر داراي ماهيتي مادي هستند كه براي بيان مفاهيم غير مادي وضع شده‌اند.
پس در ساير مظاهر اين فرهنگ نيز معاني عميقي نهفته است و معماري در اين فرهنگ حاوي معاني باطني است. به خصوص اينكه در ايران خرده فرهنگهاي بسياري وجود دارد و مردم از مواريث تاريخي متكثر و متنوعي برخوردارند. اما اين تنوع و تفاوتهاي آن داراي محتواي دروني مشتركي است كه همه آنها را تحت يك مجموعه كلي ساماندهي مي‌كند.
در پشت هر فرم يك مفهوم و محتواي دروني نهفته است. از اين ديدگاه انسان به مثابه ذي حياتي ديده مي‌شود كه براي بيان محتواهاي دروني خويش به اشكال و كالبدهايي بيروني روي مي آورد و از آنها براي به تصوير كشيدن آنچه كه در باطن دارد، مدد مي جويد. اين مفاهيم دچار تحول‌هاي زودگذر نمي‌گردند اما هر تمدن انساني در هر زمان و مكان جهت اصلاح و تكامل ديدگاهايش، خط مشي تازه‌اي همسو با اهداف و چشم اندازهاي بنيادين جامعه از خويش ارائه مي‌دهد.
به طور مثال دكتر پيرنيا شيوه‌هاي معماري ايراني را به دو دوره قبل از اسلام و چهار دوره بعد از اسلام تقسيم مي‌كند و عليرغم تفاوتهايي كه در فرم و محتواي هر يك از شيوه‌ها با ديگري مشاهده مي‌شود، همگي آنها را تحت پنج عامل مشترك (خودبسندگي، مردم داري، پرهيز از بيهودگي، درونگرايي و نيارش) قلمداد مي‌كند. به عنوان مثال اگر بناها و فرمهاي عظيم الجثه معماري پارگي را با حجم‌هاي ساده معماري خراساني مقايسه كنيم شباهتي بين آنها ديده نمي‌شود، اما هر دو در پي بيان جايگاه برتر انسان بر زمين بوده‌اند. اما هر كدام روايت خاص خود را داشتند. هر دو در پي آن بودند كه بگويند انسان مقامي فراتر از موجودات و پديده‌هاي اطراف خويش دارد. در معماري پارتي اين تفكر باعظمت گرايي بيروني و در معماري خراساني با عظمت گرايي دروني بيان شده است. حجم هاي سنگين با تناسبات غول آسا نظير ايوان مدائن تبلور عيني و كالبدي از تسلط و سيطره انسان به اطرافش به شمار مي‌آمده و همين ايده در قرون اوليه اسلامي با كاستن از جرم و ماده و افزودن به غنا و فضاي يك معماري بيان گرديده است. خلق فضاهاي سبك ، كم جرم، متنوع، غني و سرشار از جلوه‌هاي فضايي از ويژگيهاي بارز معماري دوران اسلامي ايران به شمار مي آيد.

مي‌توان از اين مطالب چنين نتيجه گرفت كه علاوه بر جلوه‌هاي خارجي، مفاهيم و مضاميني مستتر در پس اين كالبدها وجود دارد. اما دو عامل در انكار اين حقيقت آشكار موثر بوده است: نخست نهضت مدرنيسم كه اصولاً هر چيز فاقد فايده ظاهري براي شان مادي و دنيوي زندگي را زايد مي‌شمرد و به اصطلاح «تزئيني» آن را رد مي كرد، و كساني كه براي علمي جلوه دادن دين به تفسير متكلفانه متون ديني پرداختند و آنها را با يافته‌هاي علوم تجربي تفسير كردند و سعي كردند به همه عناصر، كاربردي مادي بدهند و آن را از شائبه تزئين دور كنند.
عامل دوم فقدان درك صحيح از نسبت و رابطه صورت و معنا يا ظاهر و باطن در معماري است. بسياري ظاهر و باطن را دو ساخت منفك انگاشته‌اند.
آنان كه معماري را برآوردنده احتياجات مادي بشر فرض مي‌كنند، معنا داشتن عناصر معماري را به منزله انكار فوايد مادي آن مي‌دانند و بالعكس. به طور مثال آنان كه مناره را براي راه حل سازه‌اي رانش طاق مي‌دانند، نماد معنوي بودن آن را انكار مي‌كنند. و به نظر آنان اين دو فرض جمع نشدني است كه يك مناره هم مقصود سازه‌اي را بر آورده سازد و هم متضمن معنا باشد . آيا فرهنگي كه اين معماري را پديد آورده نيز چنين رابطه اي را ميان ظاهر وباطن معماري قائل است؟ براي فهم اين مطلب به سراغ جهان شناسي اين فرهنگ از ديدگاه قرآن كريم مي‌رويم.
خداوند در آيه 82 از سوره يس مي‌فرمايد: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون» . (همانا امر او همين است كه چون چيزي را اراده كرد بدان مي‌گويد بشو، پس مي‌شود)، گفتن خداوند عين فعل و ايجاد است. پس حقيقت وجود اشياء منتسب به اين «امر » است كه به حق تعالي دارند . هر خلق در حقيقت امر الهي است. پس هر مخلوقي چيزي جز اين نيست كه از جوار مقدس الهي به مراتب پائين نزول مي‌كند، پس پائين ترين مرتبه آن مرتبه مادي است. در آيه 83 سوره يس مي فرمايد: «فسبحان الذي بيده ملكوت كلي شيء» (پس منزه است آنكه ملكوت همه چيز به دست اوست). و از مقايسه اين دو آيه بر مي‌ايد كه مراد از ملكوت هر چيز جنبه انتساب آن به خداوند است. و لذا در آيه 75 سوره انعام مي‌فرمايد: «ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نموديم»، منظور اين است كه چشم دل ابراهيم را به باطن حجابها را بر مي دارند و ديدگان تيز مي‌شود. (اين مراتب كه ذكر شد در وجود انسان هم هست) . هرانسان داراي سه مرحله است: اول بدن كه عالم طبع و ماده است و همه ما آنرا مي بينيم و حس مي‌كنيم، دوم قواي فكر و تخيل است كه از ان به عالم مثال و صورت تعبير مي شود. و اين عالم مجرد بوده وعالم ملكوت پائين انسان است . سوم روح و نفس است كه از آن به عالم نفس تعبير مي‌گردد، تجردش بيشتر است و عالم ملكوت بالاي انسان است. اين سه مرحله از يكديگر جدا نبوده، بلكه داخل يكديگرند. مانند يك دانه بادام كه جسم آن حكم بدن، روغن كه خارج از جسم نيست و در تمام اجزاي آن است حكم جان و عالم مثال و صورت انسان است و عصاره آن كه در تمام ذرات روغن منتشر است و حكم روح را دارد و عالم نفس. در مورد قرآن، در حديث نبوي آمده است كه ظاهر و باطني دارد و در روايت ديگر آمده كه هر بطن آن تا هفت (يا هفتاد) بطن دارد و چنان كه مي دانيم تفسير و تاويل قرآن كريم از نظر عموم مفسران به شرطي صحيح است كه با ظاهر قرآن و معناي ظاهري آن منافات نداشته باشد. بنابراين مفسران ابتدا به معني ظاهري آيات پرداخته و ترجمه مي‌كنند، سپس آن را تفسير كرده و در مرتبه‌اي ديگر آن را تاويل مي‌كنند. بدين ترتيب مي‌توان از ظاهر و باطن آيه معاني و تفاسيري بدست داد كه در عين اختلاف ، در آن واحد صحيح، بلكه مويد هم باشند.
پس از منظر اين فرهنگ هر چيز ظاهر و باطني دارد كه گرچه متفاوتند اما منفك نيستند. ظاهر بدون باطن وجود ندارد و باطن بدون ظاهر ، ظهور ندارد. در نتيجه هر باطن نسبت به مرتبه ما فوق خود ظاهر و نسبت به مرتبه مادون خود باطن است.
مومن وقتي به عالم مي نگرد پيوسته از ظاهر آن به باطن سير مي‌كند و اين سير عبادت است. و بالطبع چنين منشي در كار هنري او هم ديده مي‌شود. اين سير از ظاهر به باطن هم در عمل و هم در اثر هنري او متجلي مي‌شود. هنرمند در حين كار با ماده و تغيير شكل مادي آن سعي مي‌كند، آن را به صورت باطني اش نزديك كند. به همين علت اين كيفيت در مخاطب او هم اثر مي گذارد. چنين سيري در معماري به علت اينكه وجود مادي منحصر به ماده‌اي كه اثر هنري با آن پديد مي آيد نيست دشوارتر است. از بنا انتظار مي‌رود در درجه اول عملكرد مناسبي داشته باشد. اين كاركردد با مواد و مصالح محدوده و معيني با توجه به محدوديتهاي فني و اقتضائات محيطي برآورده مي‌شود. پس اين سير با تعدد قيود مادي مشكل تر مي شود. ولي نتيجه آن رضايت بخش و شيرين تر از ساير هنرهاست.


مفهوم سير از ظاهر به باطن در معماري اسلامي ايران:
سير از ظاهر به باطن در معماري به اين معناست كه بنا بايد علاوه بر نيازهايي كه از شان جسماني و دنيوي انسان بر مي‌آورد، نيازهاي شان اخروي و روحاني او را نيز برآورده سازد. به طور مثال اگر جسم به غذا محتاج است، روح هم غذاي مناسب خود (علم و حكمت) را مي‌خواهد . معمار اين سير را ظاهر به باطن را در معماري خود تسري مي‌داد، حمامي كه مي‌ساخت هم حمام جسم بود و هم حمام روح. ماده را چنان مي ساخت كه از صورت مادي خود و لوازم و صفات آن فاصله بگيرد و به صورت باطني و مثالي خود نزديك گردد. به طور مثال اگر جسم به غذا محتاج است، روح هم غذاي مناسب خود (علم و حكمت) را مي خواهد. معماري اين سير از ظاهر به باطن را در معماري خود تسري مي داد، حمامي كه مي ساخت هم حمام جسم بود و هم حمام روح. ماده را چنان مي ساخت كه از صورت مادي خود و لوازم و صفات آن فاصله بگيرد و به صورت باطني و مثالي خود نزديك گردد. به طور مثال سنگ را كه داراي كدورت و خشونت است، چنان شفاف و لطيف جلوه مي داد كه كدورت ماديت آن فراموش شود و گاهي اين صيقلي شدن باعث مي‌شد تا نور را از خود عبور دهد، (مانند سنگ مرمر)، در فلزات از طلا استفاده مي كرد تا با صيقل پذيري، شكل پذيري، فساد ناپذيري، درخشندگي و رنگ آفتابيش به اشرف موادتبديل شود. آينه و شيشه هم به علت شفافيت ذاتي خود جسم بنا را سبك و لطيف و شفاف جلوه مي‌دهند. طاق‌ها علاوه بر آنكه نقش پوشش را داشتند ، به مرتبه بالاتر هستي خود، يعني طاق عالم يا سماوات و گنبد فلك تقرب مي‌جستند. به اين منظور با آجر، كاشي و گچ، رسمي و يزدي بندي و مقرنس ايجاد مي‌كردند و آنها را پرچين و شكنج و پرستاره مي كردند . نور را با روزنه هايي كه به ظرافت تعبير كرده بودند به درون بنا مي پاشيدند و به فضا صورتي اثيري مي بخشيدند. حتي گاهي آن را از صافي شيشه‌هاي الوان و منقوش كه يادآور صور خيالي و مثالي است، عبور مي دادند. آب علاوه بر برطرف كردن نياز شستشو ، روح را نيز مطهر مي‌كند چه با تصويري كه از اجسام و انعكاس آنها و آسمان در آن پديد مي آمد و چه با صداي گوشنوازش.
نيل به چنين كار‌ آزمودگي و مهارتي نيازمند تجربه در مدتي بس مديد بود كه در محدوده عمر يك معمار نمي گنجيد، لذا از تجربه گذشتگاني كه در همين مسير گام زده بودند استفاده مي‌كرد. كار معمار ساختن مكاني براي زيستن انسان است و به تناسب تعريفي كه اين فرهنگ از انسان دارد، او را منحصر به ظاهر نمي‌داند و برايش مراتب مختلف تودرتوئي قائل است، مكان زيستن او نيز واجد مراتب متعددي مي شود كه هر مرتبه از نيازها ، يكي از مراتب وجودي انسان را برآورده مي سازد، كه اين مراتب در انسان در طول هم هستند، در بنا هم در طول يكديگر قرار مي‌گيرند و هر مرتبه ، ظاهر رتبه قبل از خود و قائم به آن مي گردد. بنابراين كشف قواعد سازه‌اي و اقليمي و كاركردي بنا به معناي نفي فوايد باطني و معناي نهفته براي مراتب عاليتر نيست و نه اثبات معنا به منزله از اعتبار انداختن فوايد ظاهري. بنابراين اختلاف ظاهر و باطن از بين رفته و اين دو مويد يكديگر مي‌شوند.

- بهشتي- سيدمحمد، مقاله نسبت ظاهر و باطن در معماري ايران- مجموعه مقالات معماري و شهرسازي ارگ بم- سازمان ميراث فرهنگي- 1378- دوره دوم- جلد دوم- صص 357 تا 364


عوامل بنيادي معماري در ايران:
با توجه به مطالبي كه در اثبات سير از ظاهر به باطن در معماري ايران ارائه شد به پاره‌اي از عوامل بنيادي معماري ايران در گذشته پرداخته مي شود:
1- درونگرايي: خصوصيات درونگرايانه ريشه اي عميق در مباني و اصول اجتماعي- فلسفي اين سرزمين دارد زيرا همان طور كه ذكر شد در فرهنگ معماري ما ارزش واقعي به جوهر و هسته باطني آن داده مي شود. درونگرايي در جستجوي حفظ حريم محيطي است كه در آن شرايط كالبدي با پشتوانه تفكر، تعمق و عبادت به منظور رسيدن به اصل خويش و يافتن طمانينه خاطر و آرامش اصيل در درون، به نظمي موزون و متعالي رسيده است، توجه به مسائل دروني بر اساس فرهنگ، نوع زندگي، آداب و رسوم و جهان بيني‌اي شكل گرفته است كه همراه با ساير عوامل محيطي و جغرافيايي خود آن بدست آورده است.
2- مركزيت: ويژگي موازي با درونگرايي است. سير تحول عناصر پراكنده (كثرتها) به وحدت مركزي در اغلب فضاهاي معماري دنياي اسلام به چشم مي خورد. فضاي مركزي تنظيم كننده تمام فعاليتها بوده و اصل و مركز فضا را در قسمتي قائل است كه نقطه عطف و عروجي استثنايي در آن رخ مي‌دهد.


- انعكاس: در اغلب فضاهاي معماري ايران منظره كلي حاصل از شكل گيري عناصر كالبدي، بوجود آورنده كليتي بصري است كه اجزاي آن در قالب محوربندهاي حساب شده و منظم، چهارچوبي را تشكيل مي‌دهند كه در آن موضوع شكل و تصوير به كمال مي‌رسد.

4- پيوند معماري با طبيعت: در معماري سنتي ايران همزيستي مسالمت آميزي ميان انسان، معماري و طبيعت وجود دارد. اشارات فراوان در قرآن درباره گياه، نور و اجزاء طبيعت و در نهايت تمثيل بهشتي آن موجب شده تا طبيعت در معماري ايران حضور همه جانبه‌اي داشته باشد و فضاها در كنار هم طي يك سلسله مراتب خاص قرار گيرند، گويي هميشه انگيزه احترام و حفظ نعمت‌هاي الهي را پاس مي دارند كه در قلب طبيعت و اجزاء عناصر آن تجلي كرده است. فعاليتهاي اجتماعي ، فرهنگ و احكام ديني همواره در آهنگي موزون با طبيعت حركت كرده‌اند و همجواري و همدلي انسان با طبيعت موجب شده كه عناصر طبيعت به گونه‌هاي مختلف در معماري هاي اصيل حضور داشته و انسان را از فوايد تصفيه كننده آن بهره مند گرداند .

5- هندسه: زبان بيان معماري‌هاي جهان بر هندسه استوار است و از طريق آن روابط مي‌توان كليت را آشكار كرد. در معماري و هنر اسلامي هندسه اهميت ويژه‌اي دارد و تجليگاه افكار الهي و عقلائي و ادراك جهان هستي است. در هندسه اين سرزمين بحث علم و ريشه رياضي اعداد و تركيبات پيچيده، همراه با حس شهودي بوده است و اين دو كه تكميل كننده آثار هنري محسوب مي‌شوند جدايي ناپذيري هنر (حس) و علم (عقل) را در تمدن‌هاي غني و در تمدن اسلامي نشان مي‌دهند.
هندسه‌اي كه بر پايه اين نگرش به وجود آمده است از پيچيدگي و تركيباتي بهره‌مند است كه بسياري از اشكال و اعداد مورداستفاده در آن هنرها و مكتب‌هاي فكري بيانگر مفهوم ويژه‌اي هستند. طراحي هندسي ايران فقط از عملكردهاي مادي و بوم شناختي تبعيت نمي‌كند و اشارات والاي ديگري نيز دارد كه براي رويت و دريافت اين مفاهيم بايد موقعيت ذهني و فرهنگي لازم براي درك آنها رافراهم كنيم.

6- شفافيت و تداوم: نقطه مقابل فضاي بسته و تمام شده تداوم و شفافيت قرار دارد، در چنين فضايي مسير حركت انسان و يا نگاه او در تداومي پيوسته صورت مي گيرد ، به طوريكه گشايش‌هاي فضائي در خطوط افقي و عمودي موجب شفافيت (transparncy) در لابه لاي ديوارها و ستونها مي‌گردد كه درونها و منظر نهايي در افقي لايتناهي، مجدداً جان و جلوه تازه‌اي به خود مي گيرد. مفهوم سلسله مراتب (hierarchy) ومفهوم تداوم (contiontiy) براي تشريع مفهوم اصل معماري ايران تلقي صحيحي محسوب مي‌شود. تداوم به بزرگي و كوچكي فضا ارتباطي ندارد. با استفاده از هندسه كثرت گرا كه همانند طبيعت از مجموعه‌اي سطوح و نقاط در هم كشيده تشكيل شده است، ادامه و تداوم فضايي، پيوند خود در ارتباط با مركز ثقل خود همچنان حفظ مي نمايد.

7- رازو ابهام : احساس عظمت معنوي در كمال سادگي وخلوص در تشكيل و تركيب ابنيه مد نظر قرار داشته و سادگي تركيبات اين هندسه پايه ولي غني موجب پيدايش ساختمانهايي شده است كه پيام آن با درك ويژه حسي قابل دريافت است و توام با كليتي است كه كمال خود را در منظر و تصويري كامل القاء مي نمايد.
8- تعادل موزون- توازن حساس: در معماري تعادلي موزون بين ساختمان و محيط طبيعي آشكار است . حس و دانش عميق به وجود آورندگان آثار معماري آن دوران موجب مي‌شد كه عناصر كالبدي در مكان و جاي خود حضور خويش را مشخص نمايند و كاربرد هر كدام پاسخي باشد به محيط.

9- چشم دل: براي درك مفاهيم معماري اين سرزمين بايد ديدگاه خاص فرهنگي‌اي را كه اين مفاهيم در درون آن بوجود آمده‌اند شناخت

نتيجه گيري :
1- فرهنگ حلقه واسط است بين هدف (كمال طلبي) و برنامه (هنر، علم، مذهب).
2- شكل معماري با تبعيت از ويژگيهاي محيطي و فلسفي بوجود مي آيد و عامل زمان به علت ماهيت دگرگوني سازي ساختار زندگي انسان به عنوان ركن اصلي، فضاهاي جديد را شكل مي‌بخشد. فرم معماري بارزترين شاخصه تاثيرپذيري معماري از فرهنگ است.
3- باتوجه به اصل پايداري مفاهيم جوهري مستقيم در هر پديده، مي توان اصول انساني مذكور را در سير زمان حفظ نموده و از آنها به عنوان مفاهيم بنيادي اساسي استفاده كرد.
4- در وفاداري به فرهنگ و هنر يك سرزمين حفظ و تكرار اشكال گذشته مورد نظر نبوده و در طراحي و هنر، نگاه پويا و خلاق از ضرورتهاي اوليه متقدم به شمار مي‌ايد.
5- معماري انتقال دهنده معني است نه شكل
6- معماري داراي دو ركن اصلي فرهنگي و علمي است و هر گاه در مسير زمان يكي از اركان سست و ضعيف گردد، نتيجه حاصله ناكافي و نا تمام رشد مي نمايد.
7- محلوظ داشتن عوامل بنيادي، فرهنگي و هنري در بنا، يك اثر ساختماني معمولي و بي روح را به سوي يك معماري كامل و شاخص سوق مي‌دهد. اثري كه آرمانها، تاريخ و فرهنگ، ذوق و انديشه و هنر يك جامعه در آن نهفته است به موازات اين بينش توجه به واقعيتها و ضرورتهاي ساختمان و عملكرد نيز موجب نوعي تعالي در بيان معمار گرديده و پيام معماري در اين مرحله آشكار خواهد شد.

- ديبا- داراب- مقاله الهام و برداشت از مفاهيم بنيادي معماري ايران- مجله فرهنگ و معماري- تهران سال اول- شماره اول – تابستان 1378- صص 97 تا 106


منبع: کافه دیزاین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

reza902

عضو جدید
تاثیر سنت و فرهنگ و آداب و رسوم بر معماری

تاثیر سنت و فرهنگ و آداب و رسوم بر معماری

معماری ایران ، شناسنامه معتبر مردم در این سرزمین از دورترین ازمنه قدیم است . طبیعت اقلیمی ایران در این زمینه تأثیرگذار فرهنگهائی که با فاتحین و مغلوبین به این خطه راه گشودند ، در این معماری به بارزترین اشکال خود جلوه کرده است . آداب و رسوم ، مراسم مذهبی ، روحیه ، اخلاقیات ، اندیشه و عقیده نسلها در معماری ایران انعکاس واضحی دارد . نه تنها در بناهای عظیم ، در ابنیه آثار کوچک هم این انعکاس را می توانیم دریابیم . آتشکده و دهکده های شاهی که در گذشته در سراسر این خطه جابجا روئیده بود و اینک به جا مانده است ، باری از فرهنگ معماری ایران باستان را در خویش نهفته اند .

آتشکده ها و دهکده های شاهی را در ایران باستان بر روی تپه ها بنا می کردند . در دهکده های شاهی معابد ویژه پرستش مهر و ناهید ( فرشته آب ) وجود داشت .

نقاطی را که هم اکنون به پل دختر یا قلعه دختر نسبت می دهند ، همان پرستشگاههای باستانی ناهید یا فرشته آب است . از معابد مهر ( میترا ) که قبل از زرتشت در ایران رواج داشته است ، نمونه های چندی باقی است . معبد (( مصیصر )) در شمال غربی ایران که در کوه تراشیده شده است ...

و همچنین صخره (( بی فخریکار )) در جنوب دریاچه رضائیه از جمله این نمونه ها هستند . مهرپرستان باستانی قبل از ورود به معبد در جائی دست خود را به آب می زدند و آن را ( مهر آب ) می نامیدند ـ که شاید لغت محراب دوره اسلامی از آن سرچشمه گرفته باشد ـ معماری ایران حاصل قرنها تطور و ثمرة اندیشه و قریحه هنری نیاکان ما و الهاماتشان از سنت ها و دستاوردهای دیگر ملل است . با آنکه در هر دوره سیمای معماری ایرانی تغییر و تبدیل هائی را پذیرفته است ، روح یگانه و ذات نیرومند آن همواره زنده و بالنده باقی مانده و همپای زمان ظرفیت های خویش را عوض کرده است . مروری در خطوط اصلی معماری ایران از آغاز تاریخ مدون ما ، در واقع گشاینده شاهراهی به قلب تمدن دیرینه سال این سرزمین است . نخستین سلسله حکومت ایران سلسله ماد بود که بخشی از هستی خود را در بنا و آثاری که آفریده ، به وام نهاد .

سنگ شیر همدان ، دکان داود در سرپل ذهاب ، دخمه صحنه در کرمانشاه ، دخمه موسوم به طاق فـرهاد در لرستان ، دخمة ده نو اسحق وند نزدیک کرمانشاه از برگزیده ترین آثار این دوره است . ((‌ پولی یبوس )) در توصیفی که از کاخ باستانی همدان کرده ، یادآور شده است که ستون های این کاخ از چوب سدر و سرو ساخته شده و روی این ستونها از لوحه های سیمین و زرین پوشانده شده بود (( دمرگان پرود )) و (( شی پیه ))‌ معتقدند که این نشانه ها به آثار تخت جمشید کم و بیش شباهت دارند . قرنها پیش از آنکه بابل و یونان و روم وارد صحنه تاریخ شوند ، تمدنهای عظیمی در سرزمین پهناور ایران وجود داشته است .

شاهنشاهان هخامنشی در عرصه وسیع سرزمین خود از مهارت واستادی هنر مندان ممالک زیر فرمان خویش به نحو احسن بهره می گرفتند و از این جهت در آثار معماری و صنعت ایران در دوره هخامنشی تأثیر سایر ملل نیز دیده می شود چنانکه داریوش می گوید در بنای قصر او صنعتگران بابلی ، مادی ، لیدی و مصری خدمت می کرده اند و مصالح ساختمان ها از فواصل دوردست می آمده است . استفاده از تجربیات و سنن ملل تابعه ، نه به صورت تقلیدی و پیروی ، بلکه به گونه بازآفرینی و الهام پذیری خلاقه ، مختص دوره هخامنشی نیست . مادها نیز پیش از آن از تجربه و مهارت ((‌ اوراتوئی ))‌ ها استفاده بسیار بردند . معماری دوره هخامنشیان ادامه یک هنر ملی بود . اصالت این هنر در قصر کیاکسار پادشاه ماد ( در همدان ) جلوه کرد و کورش در ادامه آن پس از شکست مادها قصری در پازارگاه یا (( مادر سلیمان )) در هشتاد کیلومتری شمال تخت جمشید بنا کرد که گرچه مانند تخت جمشید دارای ستونهای متعدد و آن عظمت خیره کننده نبود ، ولی می توان گفت که در حقیقت بنای تخت جمشید تکامل آن بنای کهن است . تخت جمشید که به جرأت می توان گفت یکی از بزرگترین و وسیع ترین بناهائی است که قبل از معمول شدن ‎ آهن ساخته شده است ، دارای سقف و ستون های چوبی بسیار بوده است . سقف ساختمان از چوب سدر لبنان و بلوط ساخته شده و بر ستون های حاشیه دار که سر ستون هائی آراسته آنها را تزئین می کرد تکیه داشته است .

ستونهای چوبی و تزئینات چوبی سقف که نمونه ای از زیباترین مظاهر و رنگ های تیره چوبهای سدر و گردو و بلوط و سرو و رنگهای روشن تر عاج بوده است . (( گوردون جایلد )) می گوید : آثار معماری دوره هخامنشی به طوری متناسب و شبیه است که پس از دوره سومریها در این منطقه از آسیا نـظیر ندارد . به خلاف نقش های بی جان و نازیبای بابلی و آشوری ، حجاریهای ایران همه زنده و جالب اند . تخت جمشید از مهمترین آثار هخامنشیان است . در ساختن این بنای عظیم اکثر پادشاهان هخامنشی هر یک به گونه ای دخالت داشته اند . در این شهره ترین یادگار ایران باستان چوب به عنوان یکی از مصالح اساسی به کار رفته شده است . چوب ساختمان از لبنان ، عاج از هندوستان و سنگ ستونها کوه مهر و زینت دیوارها از اتیوپی ( حبشه ) تحصیل شده است .

از دوره اشکانیان آثار پراکنده ای در ایران و خارج وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از خرابه قصر (( هاتره )) ( الحضر ) در ساحل دجله این بنا اساساً اثر ذوق ایرانی است ، ولی تأثیر معماری رومی در طرز ساختن سقف و گچ بریهای آن مشهود است . خرابه معبد ناهید در (( کنگاور )) نیز از آثار به جا مانده این دوره است .

از دوره اشکانیان در معماری رسمی ایران ساختن گنبد متداول گشت . از همان روزگار گنبدها روی چهار طاق گوشه بنا می شد و تفاوت آن با گنبدهای رومی این بود که گنبدهای رومی روی گوشواره بنا می گشت .

در دوره ساسانیان معماری سرشت اصیل تری دارد . قصر شیرین که خسرو پرویز بنا کرد ، کم و بیش به پیروی از ساختمانهای هخامنشیان ساخته شده است . طاق کسری ( ایوان مداین ) در نزدیک دجله در شهر تیسفون از آثار شناخته شده این دوره است . این بنا از آجرهای نظامی سفید و بزرگ ساخته شده است . بروی تالار بزرگی که موسوم به ایران است ، هشت تالار کوچک گشوده می شد . طاقها به طور کلی شکل نیم دایره داشت و طاق بارگاه به شکل هلالی ساخته شده و وسعت شگرف آن دیدة هر بـیننده ای را خیـره می سازد . در حـالیکه عناصر و خـطوط اصـلی این بـنا از قریحه ایرانی مایه می گیرد ، دور نیست که الهامی از معماری رومی در پاره ای از قسمت های آن انعکاس یافته باشد .

پس از حمله اعراب، معماری ملت ما خود را با لوازم آئین جدید سازگار ساخت . چـنین است کـه پـاره ای از باسـتان شـناسان و مـورخان را عقیده بر آنست که بر جهای آتش ساسانی ، ساختن مناره را که برای دعوت مسلمانان به نماز به کار می رفت ، الهام داده است .

عوامل معماری ساسانی با اختلافات کم و بیش ـ اما به وضوح ـ در دوره های اسلامی خود را تحمیل کرد . تزئینات رایج در معماری کهن ایرانی با همه ویژگیهای خود از گچ بری و آرایش با کاشی لعابدار و غیره به معماری اسلامی ایران انتقال یافته است . نقش اسلیمی های مساجد ایرانی همان پیچک های ساسانی است که نمونه آن را در طاق بستان می یابیم ، ولی در هر حال این نقوش و عوامل در اثر پدیدار شدن یک امپراتوری اسلامی و ورود تمدنهای گوناگون در لوای یک آئین واحد ، بهره گیریهای مقابلی را سبب شده و تغییر شکل یافته است که در خور مطالعه است .

از آغـاز گرویدن ایران به اسلام بسیاری از سنتهای ایرانی از جمله سنت معماری آن همگام با تأثیرات (( بـیزانس )) مـیان حـکمرانان اسلامی متداول گشت ، چنانکه بسیاری از قصور خلقای اموی از جمله قصر الحیر و خفاجا و مشاطه خیلی بیش از آنچه از هنر ((‌ بیزانس ))‌ متأثر باشد از اسلوب ایرانی الهام گرفته است و زینت های آن از ایرانی پیروی کرده است …

هنر هر قوم بازگوکنندة نحوة اندیشه و جهان بینی و معتقدات و سنت های آن قوم است . هر چه بنیادهای فرهنگی ملتی استوارتر و ریشه دارتر باشد تجلیات هنری آن ملت هم در طی تاریخ تکامل آن یکنواخت تر و از نوسانات و تحولات و گسستگی ها بیشتر برکنار میباشد . هنر معماری بی شک یکی از بارزترین مظاهر تمدن هر قوم و ملت است و بهترین بازگوکنندة نحوة برخورد آن ملت با مسائل مربوط به حیات و بینش وی از جهان خلقت است . همینکه از حدود یک چهار دیواری که سقفی را تحمل میکند و تنها برای پناه دادن انسان از گرما و سرما و باد و باران و برف است فراتر رفتیم و وارد مرحله ای گشتیم که در ساختمانها جز هدفهای سادة اولیه به مسائل دیگری چون تقسیم فضاها بر بنیاد نیازمندیهای گوناگون فردی و اجتماعی و خلق اشکالیکه با ذوق زیباجوئی ما سروکار دارد پرداختیم و در یک ساختمان بدنبال تحقق هدفهائی بالاتر از مصون بودن از سرما و گرما و دیگر عوامل طبیعت رفتیم آنگاه به دنیای هنر قدم گذاشته ایم و در این گفتار ما از آغاز چنین دورانی در معماری ایران سخن می گوئیم .

به این ترتیب نه از شهریکه بوسیله ایرانیان در هزار دوم پیش از میلاد بر روی بناهای کهن تر در سیلک ساخته شده گفتگو خواهیم کرد نه از ساختمانها و مساکنی که پیش از این تاریخ در مراکزی چون شوش و گیلان و حصار و صدها حوزة باستانی دیگر ایران بنیاد گشته است بحث خواهیم نمود . زیرا با آنکه آثار معماری این مناطق از نظر شناخت و مطالعه باستانشناسی ایران و نمایش قدمت فوق العاده تمدن در کشور ما حائز کمال اهمیت است ولی از آنجا که در این روزگاران معماری ایرانی هنوز مراحل تکامل خود را نپیموده بود و شکل های خاص خود را ابداع نکرده بود نمیتوان بدرستی پیوندهای آنرا با دورانهای شکوفان فرهنگ و تمدن ایرانی که در طی آن شاهکارهای اصیل بوجود آمده است بازیافت. زیرا اغلب آثار کهن معماری در اثر فرسایش چیزی باقی نمانده است .

کهن ترین نمونه قابل ذکر از میان بناهای باستانی که در کشور ما شناخته شده است معبد عیلامی چغازنبیل واقع در خوزستان است . این پرستشگاه با شکوه که در سیزده قرن پیش از میلاد بنیاد گشته است نمونه بسیار باشکوهی از یک معماری تکامل یافته بشمار میرود . ساختمان این معبد که دارای شکلی چهارگوشه است دارای پنج طبقه است که هر یک از آنها نسبت به بخش زیرین خود کوچکتر ساخته شده است و در نتیجه به ساختمان شکل هرمی داده است . برروی آخرین طبقه ساختمان مرکز اصلی معبد بنیاد گردیده و دیگر طبقات تأسیسات وابسته بدانرا تشکیل میداده است . مصالح اصلـی ساختمـانی معبـد عبارتست از آجرهای پختـه بسیـار مرغوب که با ملاط محکمی بهم پیوسته شده اند و در درون دیوارها و مواردیکه منظور پرکردن صفه های بنا بوده است از خشت استفاده شده است . آنچه در این بنای باشکوه از نظر بحث ما قابل اهمیت است وجود طاقهای متعدد ضربی با طرح نیمدایره است که آنچنان با مهارت ساخته شده که پس از گذشت بیش از سه هزار سال هنوز بوضع شگفت انگیزی سالم مانده است . این طاقها که بر روی دالانها طویل و بر فراز پلکانهای داخلی معبد بنیاد گشته حکایت از پیشرفت فوق العاده فن ساختمان در دورانهائی چنین کهن در کشور ما مینماید . بر رویهم این معبد عظیم که در شمار بزرگترین زیگوراتهای جهان محسوب میگردد بهترین نمونه هنر معماری بربنیاد طاق قوسی را در دنیای باستان نشان می دهد .

همانطور که میدانیم آنچه از نظر فنی اساس ساختمانهای سنتی بشمار میآید و شیوة آنرا مشخص میسازد موضوع برپاکردن طاق بر روی دیوارها یا عوامل دیگر تحمل کنندة بار آنست که در این میان دیوار و جرز و ستون و غیره اگر فقط برای تحمل وزن سقف ساختمان بوجود نیامده باشد لااقل یکی از مهمترین هدف در بکار بردن آنها همان تأمین پایه های طاق میباشد .
 

reza902

عضو جدید
چگونگی تولد تمدن‌ها از دیدگاه توین بی

چندی است که در فضای فرهنگی کشور بحث تأسیس تمدنی جدید که بر دو پایه اسلام و ایران قرار داشته باشد و در برابر تمدن غرب قرار گیرد، مطرح شده است. این مبحث جالب و در عین حال بسیار دشوار می‌نماید و قبل از هر چیز محتاج این است بدانیم تمدن‌های پیشین چگونه پا به عرصه گذاشتند و از چه راهی رفتند که ما نیز از همان راه رویم تا به مطلوب خود برسیم. به همین منظور، در ادامه به اجمال نظر یکی از تمدن شناسان جهان را در این خصوص بررسی می‌کنیم.



● برای تمام کسانی که به «تاریخ تمدن ها»

علاقه دارند، بی شک نام آرنولد توین بی (Arnold Toynbee) نامی آشناست. او به سال ۱۸۸۹ م در لندن به دنیا آمد. و در سال ۱۹۷۵ م در سن ۸۶ سالگی چشم از جهان فرو بست. مهمترین اثر وی کتاب «بررسی تاریخ» (A Study of history) است که طی ده‌ها سال و در دوازده جلد به طبع رسید.

واحد مطالعه تاریخی که توین بی در اثر فوق و باقی آثارش برای خود برگزیده است «تمدن» است. «او با توجه به ترکیب ویژگی‌های مذهبی، جغرافیایی و تا حدودی مشخصه‌های سیاسی «تمدن» را به عنوان شایسته‌ترین واحد مطالعات تاریخی معرفی می‌کند.»(۱)

توین بی می‌کوشد تا تعداد تمدن‌های تاریخ بشری را احصا کند به همین منظور «ابتدا بیست و یک و اندکی بعد بیست و شش گونه از این تمدن‌های مرتبط و نامرتبط با یکدیگر را مورد مطالعه قرار می‌دهد: تمدن غرب، دو تمدن ارتدکسی در روسیه و خاور نزدیک، تمدن ایرانی، تمدن عربی، تمدن هندو، دو تمدن خاور دور، تمدن هلنی، تمدن سریانی، تمدن هندی، تمدن چینی، تمدن مینوی، تمدن سومری، تمدن هیتی، تمدن بابلی، تمدن آندی، تمدن مکزیکی، تمدن یوکاتک، تمدن مایایی، تمدن مصری به اضافه پنج تمدن دیگر، مثل تمدن‌های پلی نزی، اسکیمو، نمادیک، عثمانی و اسپارت که تحرک و پویایی خود را از دست دادند و از حرکت بازماندند.»(۲) او آنگاه به مسئله چگونگی تولد تمدن‌ها پرداخته و سپس از مراحل رشد و نیز انحطاط و فروپاشی آنها سخن به میان می‌آورد.

توین بی پس از آن که به کنکاش و جست‌وجوی علت تکوین تمدن‌ها بر می‌آید و می‌کوشد علت زایش تمدن‌ها را باز شناسد به این نتیجه می‌رسد که: « یک عامل ساده نمی‌تواند علت تکوین یا پیدایش تمدن باشد، بلکه عوامل متعددی در تکوین تمدن دخالت دارد؛ این عوامل، یک واحد مستقل نیستند بلکه مناسبات است. می‌توانیم این مناسبات را تأثیر متقابل دو نیروی مادی – مثل تأثیر بنزین و هوا در موتور ماشین بر یکدیگر – فرض کنیم یا آن را، مقابل، میان دو شخصیت بدانیم.»(۳)

در واقع از نظر توین بی یک نوع تضاد و کشاکش میان دو نیرو است که بستر ساز ایجاد تمدن می‌شود. به عبارت دیگر توین بی عواملی که پیدایش از آنها علت اصلی ایجاد تمدن فرض می‌شد – مثل عامل نژادی یا جغرافیایی و... – را دارای چنین شأنی نمی‌داند و معتقد است: «سیر تکوین و پیدایش تمدن‌ها به عامل نژادی یا محیط جغرافیایی بستگی ندارد بلکه به ترکیب ویژه‌ای از دو شرط زیر وابسته است:

۱) وجود اقلیتی خلاق در جامعه

۲) وجود محیطی نه چندان مساعد و مطلوب و نه چندان نامساعد و سخت.

جوامعی که واجد چنین شرایطی بوده اند، در قالب تمدن بزرگ جلوه گر شده‌اند.»(۴)

در واقع او بر این باور است که اقلیت خلاق یک جامعه –اعم از نخبگان علمی، فرهنگی، سیاسی و... – در برابر انواع چالش‌هایی که در برابر جامعه آن‌ها رخ می‌دهد.- حال چه چالش‌های نظامی، چه چالش‌های اقتصادی و سیاسی و چه باقی چالش‌ها – از خود واکنش نشان می‌دهند و می‌کوشند که در برابر آن چالش‌ها از هستی و چیستی جامعه خود، دفاع کنند. همین کنش‌ها و واکنش ها سبب ایجاد یک تمدن می‌شود.

البته باید توجه داشت که از نظر توین بی این چالش‌ها که در برابر تمدن رخ می‌دهد نه باید چندان سهمگین باشد که به راحتی طومار تمدن را در هم پیچد و نه باید چندان سست و سهل باشد که قوه خلاقیت تمدن‌ها را به کار نیندازد.

به هر روی، آن چه در زایش تمدن‌ها – از دید توین بی – اهمیت زیادی دارد وجود اقلیتی خلاق است؛ در واقع این اقلیت، در حکم موتور یک تمدن هستند که بسته به قدرت و شتاب آنها، تمدن‌ها به پیش می‌روند. وجود این اقلیت خلاق در نظر توین بی، تا حدی اهمیت دارد که وی به هنگام مطالعه علت فروپاشی تمدن‌ها نیز باز به سراغ همین عامل می‌آید و علت فروپاشی تمدن‌ها را در ضعف و فتور همین اقلیت خلاق در انجام واکنش مناسب در برابر تهدیداتی که تمدن را به خطر می‌اندازد، می‌داند.

به هر روی اگر چه او در مورد مفهوم اقلیت خلاق و نحوه به وجود آمدن و شیوه کار آن‌ها توضیحات مفصل و مبسوطی نمی‌دهد اما اهمیتی که وجود اقلیت خلاق در یک تمدن دارد امری انکار ناپذیر است و در شرایط کنونی نیز هر تمدنی که بخواهد شکل گیرد – و اگر عده‌ای بخواهند تمدن نوین اسلام و ایران را پی افکنند - چاره‌ای جز تربیت گروهی خلاق با افکاری ساختار شکن و گره گشا در همه حوزه‌ها، بویژه حوزه اقتصاد و علم، ندارند. بنابراین توجه به تربیت چنین گروه خلاقی که البته به گفتمان تمدن اسلامی – ایرانی کاملاً وفادار باشند، باید در رأس برنامه‌های طرفداران ایجاد تمدن ایران و اسلام قرار بگیرد؛ کاری که متأسفانه تاکنون به صورت عمیق و علمی بدان پرداخته نشده است.

تربیت نیروهای خلاق باید از دوره دبستان، و حتی پیش از آن، به صورتی زیرکانه و غیر شعاری مورد توجه قرار بگیرد وگرنه با انجام کارهای سطحی و شعاری آن هم برای نسلی که سنی از آنها گذشته، و فکر آنها به یک سری مفاهیم عادت کرده و خلاقیت خود را از دست داده، نمی‌توان انتظار ایجاد یک تمدن را داشت.
 

reza902

عضو جدید
تمدن های کهن و آینه های نمادین


مدارک تاریخی مربوط به تمدن مصر به ۳۱۰۰ پیش از میلاد مسیح برمی گردد



● مصر

مدارک تاریخی مربوط به تمدن مصر به ۳۱۰۰ پیش از میلاد مسیح برمی گردد. به نظر می رسد که آینه در مصر یک دارایی ارزشمند و پر استفاده بوده و کارکرد نمادین داشته ست.پیش از ساخته شدن آینه های فلزی و شیشه ای، نخستین آینه چهره نما، آب بود.

اما قطعا نگریستن در این آینه کار چندان ساده ای نیست. زیرا فرد برای دیدن چهره خود مجبور است از بالا به سطح آب نگاه کند.ضمن اینکه هرگز نمی تواند اندام و پوشاک خود را به شکل تمام قد ببیند.دشواری اصلی آب افقی بودن آن است.مصریان در عصر ماقبل شاهی توانستند آب را از سطح افقی به عمودی بچرخانند! آنان لوحه های سنگی را بر دیوار نصب می کردند و بر آن آب می پاشیدند.این لوحه ها تابناکی و شفافیتی همچون شیشه داشتند.

مصریان در صیقل دادن مس و طلا و نقره به وسیله شن و ماسه های آمیخته با ذرات بلور مهارت بسیاری داشتند. مس، و گه گاه طلا ، فلزاتی بودند که برای ساخت آینه مورد استفاده قرار می گرفتند. اما آینه نقره ای بهترین و مناسب ترین آینه برای چهره آرایی است.زیرا کمترین دخالت را در رنگ تصاویر انعکاس یافته می کند. آرایش صورت در مصر ابداع شد.این کار در آغاز به منظور جلوگیری از آفتاب سوختگی به ویژه در حاشیه چشم ها انجام می گرفت.سایه پشت پلک پیش و بیش از آنکه جنبه زیبندگی داشته باشد یک ضرورت بود.

قدیمی ترین آینه های فلزی کشف شده در مصر باستان آینه هایی است که از گورهای نخستین خاندان های مصری(۲۹۲۰-۲۷۷۰ ق.م) به دست آمده است.این آینه های مسین، گلابی شکل و دسته دارهستند.اگرچه این آینه ها در مصر کشف شده اند گفته می شود که صاحبان اصلی آنها "هیتی ها" هستند.زیرا فرم گلابی بعدها در آینه های مصری دیده نشده است حال آنکه این فرم در نمونه های بعدی به دست آمده از گورهای هیتی دیده شده است آینه های مصری از چهارمین دوران پادشاهی این سرزمین(۲۴۱۵-۲۵۵۷ ق.م) به بعد به صورت دایره های مسین کم و بیش مسطحی در آمدند که طلوع و غروب خورشید را آنگونه که بر خط افق نمایان می شود به صورت منکسر و تغییر یافته باز می تابانند.(پهنای آنها در حدود یک پنجمِ نسبت تقریبی خط افق به عمود در نمونه معمولی یک آینه دستی مصری بود.) این آینه ها بیشتر در راستای هدایت نور خورشید به سمت مکان های تاریکی همچون گورها و گنبدهای فراز آنها به کار می رفتند.این قرص های صیقلی تابناک،درخششی چونان خورشید داشتند.پس چندان شگفت نبود که مقدس و متبرک به شمار می رفتند و همراه با مردگان دفن می شدند.از آنجایی که آینه منعکس کننده چهره انسان است احتمالا مصریان بر این باور بودند که اگر آینه را زیر سر مرده در گور قرار دهند، روح ( "کا" یا همان همزاد) خواهد توانست از آینه عبور کند و به ملاقات خدا برود. بعدها در گورهای ساده تر نمونه های چوبی که بر آنها نوشته هایی درباره زایش مجدد انسان و تصاویری از دایره خورشید حکاکی شده بود جایگزین آینه های فلزی ذیقیمت شد.

● چین

چینی ها فلزکاری و صنعتگری را با اسطوره و افسانه درآمیختند.گرچه این یک اصل جهان شمول است که علم اساسا ریشه در افسانه دارد ، اما در تمدن چینی این دو هرگز کاملا از یکدیگر تفکیک نشدند.چینی ها جوهر بصری آینه را پیش از یونانی ها درک کرده بودند.در اسناد فنی به جا مانده از قرن چهارم ق.م –مو چینگ- وصف انواع آینه های محدب و مقعر آمده است.در این منابع اشاره شده که :" اگر یک فرد روی یک آینه مسطح بایستد و از بالا به خود نگاه کند درخواهد یافت که تصویرش وارونه است " و در ادامه :

"هر آینه مسطحی تنها یک تصویر دارد.انعکاسِ شکل ، جهت ،رنگ ؛سیاهی/سفیدی ،‌فاصله؛ دوری/ نزدیکی، حالت؛آویخته/ایستاده ی تصاویر جملگی به موقعیت سوژه و منبع تابش نور بستگی دارد.اگر دو آینه را به صورت کج(با زاویه باز یا بسته) در کنار هم قرار دهیم دو آینه تصویر یکدیگر را منعکس می کنند."

جزئیاتی مربوط به آینه های محدب و مقعر که در نوع خود نشان دهنده فن آوری های تجربی پیچیده ای هستند نیز بدین وسیله شرح داده می شوند.چینی ها از زمان های دور برای روشن کردن مسافت های طولانی از تاباندن نور بر آینه های محدب استفاده می کردند.این آینه ها همچنین برای افروختن آتش نیز به کار می رفت.

چینی ها از سده چهارم پیش از میلاد تجارب و تدابیر حساب شده ای را به کار می گرفتند که آنان را به طور کلی از یونانی ها متمایز می کرد.با مطالعه اثر عظیم جوزف نیدهام (دانش و تمدن در چین)پی می بریم که چینی ها پیش از یونانیان به ویژه در زمینه برنز به تکنولوژی پیشرفته ای دست یافته بوده اند.این آینه ها که به صورت محدب و با قطر کم ساخته می شدند انبوهی از نمادهای فلسفی و مذهبی را با خود به همراه داشتند.شکل دوار این آینه ها نشانی از دایره کیهانی آسمان بود و درخشش آنها نمادی از شعور هستی.این آینه های گیتی نما به ویژه در مکاتب "یان" و "یین" غالبا واجد مفهوم زمان و مکان و برآیندی از نظام هماهنگ هستی بود که بر مبنای ایجاد تعادل میان قطب های متضاد روشنایی و تاریکی، سرما و گرما و زن و مرد شکل می گرفت.

تاریخ آینه های چینی و نمادپردازی های مربوط به آن در کتاب"آینه و انسان " اثر "بنیامین گلدبرگ" به سال ۱۹۸۵ به طور دقیق آمده است.این آینه ها جلوه ای از معبد بودند و هدایایی گرانبها به شمار می رفتند.به همین خاطر بود که در سال ۶۷۳ پیش از میلاد امپراتور چین به ملکه حلقه بزرگی از آینه هدیه داد.آینه در زندگی افرادی که به طبقات بالای اجتماع تعلق داشتند اهمیت بیشتری داشت.زیرا آنان اغلب از کلاه ها و سرپوش هایی استفاده می کردند که نیاز به توجه مداوم داشت.

نوشته های حکاکی شده بر آینه های باستانی چینی به وسیله "برن هارد کارلگرِن"(۱۹۳۴) جمع آوری و فهرست بندی شده است.این نوشته ها حاوی سمبول های ستاره شناختی، طالع بینی و احکام و دستورهای اخلاقی است.برخی از آینه ها سمبول ازدواج بودند.تصاویر کلاغ بر روی این آینه ها ریشه در افسانه ای قدیمی داشت .این افسانه ، حکایت عاشق و معشوقی بود که زمانی به اجبار از یکدیگر جدا می شوند.آنها آینه را دو نیمه می کنند ، هر نیمه را یک نفر برداشته قول می دهد که به دیگری متعهد بماند.اما هنگامی که دختر شرط وفاداری را زیر پا می گذارد نیمه متعلق به او تبدیل به کلاغی سیاه می شود و به سوی همسر پرواز کرده رازش را فاش می کند.

آینه به عنوان سمبول وفاداری ریشه در اندیشه فلاسفه باستان دارد .آنان معتقد بودند که آینه نقاب چهره فرد را در رویارویی با جهانِ بیرون، می درد.بنابراین نگریستن در آینه آدمی را به درجه ای از خودآگاهی و اشراف به خویشتن می رساند و باعث پالایش او می شود.فلاسفه چینی انعکاس های آینه را با مراقبه ذهنی مقایسه می کنند و آن را در کنار مفهوم غور و تعمق قرار می دهند."چوانگ تزو"(۳۵۰ ق.م)آینه را با آرامش و قرار ذهنی مطابقت می دهد .ذهن فلاسفه نیز همچون آینه نه می افزاید و نه می کاهد ؛زیبایی ، زشتی ، خشم و نفرت را به همان صورت که هست بازتاب می دهد و از آنچه منعکس می کند اثری نمی پذیرد.

آینه در تفکر چینی دارای "جوهر حیاتی آفرینش" بود و در معابد به آن حرمت می گذاشتند.چینی ها حتا باور داشتند که آینه می تواند اندام های داخلی بدن را نشان دهد."شی هوانگ تی" امپراتور چینی آینه ای داشت به نام "چاو کو پاو" ؛یعنی آینه ای که استخوان های بدن را آشکار می کند.آینه های دیگری هم بودند که به باور چینی ها می توانستند اشعه ایکس را که دارای نیروی شفابخش است منعکس کنند .این آینه ها همچنین ارواح خبیث شیاطین را به شکل حیوانات زشت رو آشکار می کنند.شرح این آینه ها در کتابی به نام"مدارکی از آینه های قدیمی" اثر "وانگ تو" آمده است."وانگ تو" از سوی دانشمندی به نام "هئو شینگ" آینه ای دریافت می کند که خاصیت آن دفع ارواح خبیثه بوده است. این آینه داستان مفصلی دارد. از ویژگی های اصلی آن درخشش در تاریکی ، شفای بیماران و طاعون زدگان ، و مسخر ساختن دریا در هنگام طوفان است.اینها آینه های جادویی قدرتمندی بودند.

"تئون-کوانگ-کی ین" آینه ای است که اجازه می دهد نور از آن عبور کند.زمانی که "وانگ تو" آینه را گرفت "هئوشینگ" به او گفت: هرگاه نور آفتاب بر این آینه بتابد جوهر نوشته های آن (منظور نوشته های پشت آینه است) به تصویری که منعکس می کند راه می یابد.اکنون ما می دا نیم منظور او چه بوده است.آینه ای که تحت عنوان آینه TVL از آن یاد می شود در واقع محل تلاقی افسانه و علم بود.جوزف نیدهام راز پشتِ صیقلی این آینه های برنزی را افشا می کند.نمادهای کیهانی چندی بر این آینه ها تصویر شده اند که به نظر می رسد با حروف TوVوL طراحی شده اند.L نمادی از چهار جهت دایره است.V به چهار گوشه هستی و آغاز چهار فصل اشاره دارد و T احتمالا به پرده درونی دروازه ای دلالت دارد که افراد از آن به سوی امپراتور هدایت می شدند.مشابه طرح TVL بر ساعت های آفتابی چین باستان نیز دیده شده است.در فن پیشگویی lui-po که ابداع آن را به چینیان نسبت می دهند ، در علم و در مکاتب نهان-گرایانه نیز این رمزها را یه گونه ای پیچیده و درهم بافته مشاهده می کنیم...

آینه های بسیار مشهور و پر قدمت افسانه ای در چین و ژاپن مشخصه ممتازشان بازتاباندن طرح هایی قابل رویت بر دیوار یا پرده روبرو بود.درست تا اواخر قرن نوزدهم تصور غالب این بود که نور در فلز نفوذ می کند. بنابراین در منابع چینی متعلق به قرن یازدهم می خوانیم:

"بدون تردید آینه هایی وجود دارند که نور می تواند از‌ آنها عبور کند.بر این آینه ها در حدود بیست حرف به سبک باستان حکاکی شده است که غیر قابل تاویل هستند.اگر این آینه در معرض تابش نور قرار گیرد با وجود اینکه حروف جملگی در پشت آینه حک شده اند از آن عبور می کنند و بر دیوار روبرو انعکاس یافته به وضوح دیده می شوند.افرادی که درباره علت این پدیده بحث می کنند معتقدند در هنگام ساخت این آینه قسمت هایی که ضخامت کمتری داشته اند زودتر سرد می شده اند و بخش هایی از پشت آینه که طرح هایی بر آن حک شده بوده به دلیل ضخامت بیشتر دیرتر . در نتیجه برنز کمی چین می خورده است. بنابراین گرچه این حروف پشت آینه حک شده بوده اند بر روی آن هم خطوط محو و ظریفی دیده می شده است.البته این خطوط نازک تر از آنند که با چشم غیرمسلح دیده شوند."

در قرن پنجم میلادی "ووچیو یین" این پدیده را مربوط به نا صافی های غیر قابل رویتی بر سطح بعضی انواع فلزات می دانست. "سِر دیوید بروستر" به سال ۱۸۳۲ دلیل آن را تراکم های متفاوت می دانست.تا اینکه سرانجام دو فیزیکدان انگلیسی "و.ای.آیرتون" و " جی.پِری"(کسی که الکتریسیته را به ژاپنی ها شناساند) راز این آینه ها را کشف کردند.آنان دریافتند که پشت این آینه ها شیارهای عمیقی وجود دارد که بر پرده روبرو منعکس می شود.بر روی این آینه ها با یک کاردک کار شده است.قسمت های نازک تر انعطاف بیشتری دارند و در نتیجه روی آنها کمتر کار می شود. به این ترتیب آینه اندکی حالت محدب به خود می گیرد. تغییرات خفیفی که در زاویه ایجاد می شود به عنوان اهرم های نوری عمل می کند و نور انعکاس یافته را به طور کامل به سمت دیواری می گرداند که بر آن تصاویر تولید می شود. ناصافی ها ظریف تر از آن است که روی سطح آینه به چشم بیاید. آینه های جادویی مانند ساندویچ ساخته می شدند.به نحوی که شیارها در میانه آینه قرار می گرفت.نمونه های مدرن این آینه ها امروز هم در چین وجود دارند.

● ژاپن

قدیمی ترین آینه های ژاپنی تحت تاثیر طرح های چینی ساخته شدند.این آینه ها برای انتقال مفهوم احترام و حق شناسی نسبت به طبیعت در آئین شینتو به کار می رفتند.آینه های فلزی در ژاپن تا قرن نوزدهم یعنی هنگامی که ژاپن مرزهایش را به روی جهان گشود و از انزوا دست کشید ، ساخته می شد.پس از آن ژاپن هم مانند سایر کشور ها آینه های شیشه ای را جایگزین آینه های فلزی کرد.

افسانه های ژاپنی مربوط به آینه به دوران استیلای مذهب شینتو برمی گردد.شینتو فاقد هر گونه ایدئولوژی یا الاهیات مدون است.عبادات و ممارست های مربوط به این آئین صرفا در راستای برانگیختن احساس احترام و حق شناسی است. نماد مجسم و ملموس حضور خداوند در این آئین ، آینه" آماتراسو اومیکامی" – الاهه خورشید-بود. "بنیامین گلدبرگ" خاستگاه اصلی این باور را با اشاره به یک افسانه قدیمی شرح می دهد:

"روزی آماتراسو از رفتار بی ادبانه الاهه دوزخ که خود را در غاری واقع در بهشت حبس کرده ، زمین را در تاریکی فروبرده بود خشمگین شد.سپس در حالیکه به شدت آزرده خاطر شده بود تعدادی ا زخدایان را بر تپه ای در بهشت برین گرد آورد تا درباره بیرون کشیدن الاهه از مخفیگاه اش چاره ای بیندیشند.آنان آتشی افروختند و گرد آن رقص کنان عشاء ربانی را از بر خواندند.اما بی فایده بود.سرانجام تصمیم گرفتند دو تن از خدایان را به ساختن آینه ای که فلز آن از کوهی مقدس استخراج شده بود واداراند.سپس در حالیکه بیرون از غار ایستاده بودند ، به طرزی اغواگرانه آینه و زیبایی و بی آلایشی آن را وصف کردند و درباره اینکه این آینه ارزشمند تنها از آنِ فردی عالیقدر تواند بود سخن گفتند و او را به گشودن غار و ستاندن آینه دعوت کردند.آماتراسو با صدای بلند به خود گفت: نمی دانم چگونه خدایی می تواند از عیش و نوش لذت ببرد در حالیکه جهان به واسطه سرخوشی او در تاریکی فرو رفته است؟الاهه دوزخ به آرامی درِ غار را گشود و خودش را نشان داد.در آن لحظه آینه ای که مقابل درِ غار تعبیه شده بود تصویر درخشان الاهه را منعکس ساخت.سپس یکی از خدایان مذکر به سوی او رفت و الاهه را به بیرون غار دعوت کرد تا او زمین را درباره روشن کند."

آماتراسو از آن پس به نسل خود اعلام کرد که آینه را چنان ارج بگذارید که گویی روح عالیقدر ماست.و به همان سان که او به ما حرمت می نهد تکریم اش کنید.و با درخشش نابی که از سطح آن ساطع می شود بر سرزمین خود فرمان برانید.

این افسانه تا قرن ششم که در منابع مکتوب به ثبت رسید به مرور رو به فراموشی گذاشت.اما ژاپنی ها همواره آینه را چونان عناصر قدسی دیگر می ستایند.

● یونان

آینه یا اسپکیولام در یونان دایره ای فلزی و باریک بود که غالبا از برنز آمیخته با قلع ساخته می شد. این آینه ها اندکی محدب بودند یک سمت آن ها صیقلی بود و بر یک سمت دیگر آن طرح هایی حکاکی می شد.به نظر می رسد که آینه های قدیمی یونانی برگرفته از نمونه های مصری است . دسته این آینه ها غالبا تندیس الاهه ها و به ویژه آفرودیت(الاهه عشق و زیبایی-م.) بود که بر یک پایه استوار می شد.نمونه دیگری از آینه های یونانی آینه ای بود که از دو دایره متصل به یکدیگر تشکیل شده بود.یکی از این دایره ها که پوشش آن دیگری به شمار می رفت ، با طرح های برجسته نا محسوسی تزئین شده بود. گنومیدیز( ساقی خدایان-م.) ، پسر بچه ای که عقاب او را می دزدد ، در حدود ۴۰۰ ق.م نمونه خوبی از این نوع آینه های مصور است

بهترین و مهمترین اشاره ای که در اساطیر یونانی به آینه شده است در اسطوره نارسیس جوان است که با دیدن چهره خود در برکه شیفته خود می شود.بخش دیگری از افسانه نارسیس مربوط به حکایت نارسیس و اکو است که یک حوری زیبا روست.توماس بارفینچ (۱۸۶۸-۱۷۹۶) درباره این اسطوره می گوید:

اکو یک نقص بزرگ داشت ؛ او عاشق سخن گفتن بود اما در بحث و گفتگو اصرار داشت حرف آخر را او بزند. یک روز جونو به جستجوی شوهرش که فکر می کرد سرگرم حوریان دیگر است آمده بود که اکو را دید . اکو با او شروع به سخن گفتن کرد و آنقدر به این کار ادامه داد که حوریان توانستند از پیش چشم او بگریزند.وقتی جونو به این نکته پی برد به اکو گفت:

تو باید جزای فریب دادن من را با زبانت بدهی.تو تنها قادری که آخرین واژه را تکرار کنی حال آنکه از شروع گفتار عاجزی.

روزی اکو نارسیس را در حال شکار کردن تنها یافت.او قادر نبود توجه نارسیس را به خود جلب کند. اما هنگامی که نارسیس پرسید : چه کسیست اینجا؟ او پاسخ داد :اینجا نارسیس اطرافش را نگاه کرد کسی را ندید.گفت:بیرون بیا! اکو جواب داد :بیا. نارسیس دوباره پرسید چرا خودت را از من مخفی می کنی؟اکو همین پرسش را تکرار کرد و بیرون آمد تا دستش را به گردن نارسییس بیاویزد.نارسیس به عقب برگشت و در حالیکه شگفت زده شده بود فریاد کشید: دستت را بینداز! من ترجیح می دهم بمیرم تا اینکه با تو باشم.و اکو پاسخ داد:با تو باشم.اما اکو درخواستِ حوری را رد کرد و او را ترک گفت تا در تنهایی و اندوه بمیرد.

بازتاب صدا و انعکاس تصویر تنها موضوع مورد توجه ادبیات یونان نیست.ارسطو در این باره می گوید:

چرا صدا که به واسطه هوا منتقل می شود و در بستر آن شکل می گیرد فرم خود را به سرعت از دست می دهد حال آنکه همان هوا در برخورد با یک جِرم سخت به شکل پژواک بر می گردد و نه تنها تجزیه نمی شود بلکه ما آن را به وضوح می شنویم؟

آیا این به آن دلیل نیست که انکسار و شکست نور بر مبنای بازتاب است نه گسست؟بدین ترتیب موجودیت صدا تداوم می یابد و ما شاهد دو صورت متفاوت از یک فرم مشابه خواهیم بود . به این دلیل که بازتاب صدا در همان زاویه اتفاق می افتد پژواک صدا عین اصل آن است.

همچنان که کارل بویر اشاره می کند رویکرد ارسطو به صدا بر مبنای درک او از پدیده های دیداری است و بدین وسیله توضیح داده می شود.تجزیه و پراکندگی صدا در حین تصام شبیه انعکاس تصویر در یک آینه کوچک ناصاف است که فرم ها را به درستی منعکس نمی کند.قطعا جهت حرکت پژواک برگرفته از تصور به مراتب روشن تری از جهت انعکاس نور در آینه است.به هر روی فن آوری آینه نزد یونانیان (همچون سایر تمدن ها) ریشه در افسانه و جادو دارد.
 

محجوبیان

عضو جدید
فرهنگ

فرهنگ

[FONT=&quot]-[/FONT][FONT=&quot]فرهنگ:[/FONT]
[FONT=&quot]بی اغراق اگر واژه یا اصطلاح «فرهنگ » شگفت انگیزی ترین واژه فارسی نباشد ، یکی ازكاملترين آن هاست . زیبایی ظاهری ،خوش آهنگی، دامنه معنایی بسی گسترده ، سرگذشت پر ماجرا و ... واژه را به عنوان اصطلاحی اهورایی و مینویی در گستره ی واژگانی پارسی از دیگر واژه ها و اصطلاحات متمایز ساخته است .[/FONT]
[FONT=&quot]فرهنگ در زبان فارسی به معانی متعدد به کار رفته است . که به ذکر خلاصه ای از کاربردهای اصطلاح فرهنگ می پردازیم .[/FONT]
[FONT=&quot]الف : به معنی دانستن ، حرفه ، علم [/FONT]
[FONT=&quot]ب : به معنی فنون و ورزش ها [/FONT]
[FONT=&quot]پ : به معنی دانش وهنر [/FONT]
[FONT=&quot]ت : به معنی هنر آموختن ، به کاربستن [/FONT]
[FONT=&quot]ث : به معنی علم ، دانش ، ادب و بزرگی وسنجیدگی ، کتاب لغت [/FONT]
[FONT=&quot]ج : به معنی آموزش وپرورش [/FONT]
[FONT=&quot]ترکیب « بافرهنگ » به معنی مبادی آداب ، اهل مطالعه ، خوش مشرب ، آشنا به آداب و رسو خاص و اشراف است طبعاً ترکیب « بی فرهنگ » به معنی متضاد و مضامین فوق خواهد بود .[/FONT]
[FONT=&quot]افزون برآنچه گفته شد ، فرهنگ در معانی تعلیم و تربیت ، فضل و ادب پرورش تمدن ، مجموعه آداب و رسوم و علوم و معارف یک قوم ، جلوه ی کمال حق و ... و نیز به معنی شیوه صحیح انجام هر کار ویژه ای نیز به کار می رود . [/FONT]
[FONT=&quot]افزودن بر تلاش که گروه های انسانی ، درنقاط مختلف زمین برای ارتقای سطح فرهنگ و شناساندن فرهنگ خویش انجام می دهند ، یکی از عوامل اصلی و عمده شکوفایی و بالندگی فرهنگ ها مبادله فرهنگی بوده است . فرهنگ ها گوناگون در سایه ی ارتباط با یکدیگر ، که از راه های مختلف برقرار می شود وبه دادوستد فرهنگی می پردازند « دادن » و « ستدن » نیز از نوامیس و از قانون مندی های طبیعت است ، طبیعت آموزگار راستین انسان است .[/FONT]
[FONT=&quot]ایران کشوری است با جغرافیای گسترده و اقوام گوناگون ، اقوامی با پشتوانه فرهنگی و تاریخی مخصوص به خود ودر این میان آنچه این تفاوت فرهنگی را پدید آورده است ، آیین ها و آداب و شیوه های مخصوص قومی است .[/FONT]
[FONT=&quot]شیوه ها وآیین هایی که با حضور تکنولوژی و مشکلات ناشی از آن و گسترش زندگی شهری و نیز پروژه جهانی سازی در در حال کم رنگ شدن و از میان رفتن است . چنانچه این مسئله به معضلی جهانی تبدیل شده و سازمان یونسکو علاوه بر ثبت نام آثار تاریخی به ثبت آداب و رسوم ملل مختلف به عنوان آثار معنوی فرهنگ ملل پرداخته است .[/FONT]
[FONT=&quot]جدای از این مهم در کشور چون ایران به دلیل همین تنوع قومی « برای برخورداری از وحدت ملی » نیاز به آشنایی هر چه بیشتر اقوام بافرهنگ یکدیگر احساس می شود . برای شناخت تمدن ها ، مبانی وریشه های آن ها را باید شناخت . سرچشمه ی تمدن ها انسان هایند .[/FONT]
[FONT=&quot]انسان ها برای ادامه حیاط و برخورداری از مواهب هستی به فرهنگ آفرینی می پردازند . ودر این مسیر به مرحله ای می رسند که تمدن نام دارد .[/FONT]
[FONT=&quot] « در جنگل انبوه ، به بوی نافه ی مشکین پی گرفتیم غزالی را می دویدیم ، می دوید . گهگاه یک نظر دیدیم اش . باز از نظر پنهان شد . گویی از قصد مارا در پی خود می برد ، و دوید ... ودویدیم ... و دوید ... و دویدیم ... ناگاه ، زین جایی سر در آوردیم ، جایی که تمدن نامندش ... »[/FONT]
[FONT=&quot]سازمانها ( در معنای وسیع کلمه ) از شالوده اصلی اجتماع امروزی هستند و مدیریت مهم ترین تماس در حیاط ، رشد و بالندگی یا نابودی سازمان ها .[/FONT]
[FONT=&quot]مدیر ، روند حرکت از وضع موجود« به سوی » وضعیت مطلوب را هدایت می کند وهر لحظه برای ایجاد آینده های بهتر در تکاپوست .[/FONT]
[FONT=&quot]گذشته با تمام اهمیت و آموختنی هایش و با تمام تأثیری که می توان بر آینده داشته باشد ، اتفاق افتاده است وهیچ نیروی بشری ، قادر نیست آن را دگر بار و به گونه ای متفاوت بیامیزد ولی آینده در پیش است و قسمت مهمی از آن به آن چه « امروز » می گذرد ربط می یابد .[/FONT]
[FONT=&quot]فرهنگ جاذبه گردشگری است . بدون فرهنگ که تفاوت ها را ایجاد می کند . همه جا ها شبیه به هم به نظر می رسد .[/FONT]
[FONT=&quot]در پایان یک سفر اگر در ما احساس جدید یا متفاوت ایجاد دو فایده ای حاصل نشود ، چه انگیزه ای برای هر یک از ما وجود خواهد داشت که از جایی دیدن کنم که آن را آزادانه انتخاب کرده ام .[/FONT]
[FONT=&quot]فرهنگ قدرتی فوق العاده دارد . ما در شگفت آنچه که همنوعانمان انجام داده اند و می توانند انجام دهند ایستاده ایم فرهنگ ما را بر می انگیزد که چیزهایی را خودمان انجام دهیم چیزهایی را که در غیر این صورت ممکن است هرگز فکر انجام یا احساس توانایی دست زدن به آن ها را نکرده ایم . اما از فرهنگ دیگران برای مقاصد خودمان « تغذیه » می کنیم امیدواریم که فرهنگ ما هم برای آن ها همین کار را انجام دهد . معماری هنرو فن خلق فضا برای انجام انواع فعالیت های انسانی است و شکل گیری هر فضای معماری از انواع گوناگونی تأثیر پذیرفته است که اقلیم ، جغرافیا ، مواد و مصالح ، کارکردهای اصلی یک فضا ، دانش و مهارت فنی ، الگوهای خاص رفتاری ، شیوه معیشت و امکانات اقتصادی ، شرایط و خصوصیات اجتماعی و فرهنگی جامعه از آن ها به شمار می آیند . [/FONT]
 

maryam0

عضو جدید
معماري بستر فرهنگ جهاني
معماري همواره به عنوان بستر فرهنگ جهاني مطرح بوده اس ت ، اين هنر والاي انساني با تركيب مناسب خود با علم هندسه ، رياضيات ، نجوم و ...
از ديرباز خالق آثار زيبا و ماندگاري در اقصي نقاط گيتي شده است .
نمي توان به معماري به عنوان علمي جدا از مقوله هاي فرهنگ ، جامعه شناسي ، سياست ، اقتصاد ، روانشناسي ، ... نگريست زيرا اين هنر متعالي
كه همواره در طول تاريخ ، به يد تواناي معماران برجسته و فرهيخته ، دست به دست و سينه به سينه به ما رسيده است زيباترين تجلي و انعكاس
فرهنگ و سنت در هر دوره تاريخي بوده است .
ديگر نيازي به بررسي تاريخ و جامعه شناسي و ... ادوار مختلف نداريم زيرا بهترين جلوه هاي فرهنگ انساني در همه زمينه ها كام ً لا در سيماي
معماري هر منطقه و ديار منعكس است .
در كشور ما ايران كه لقب اولين تمدن و امپراطوري عظيم جهان را يدك مي كشد معماري به عنوان عاليترين جلوه ي آثار بشري ، الگو و سمبلي از
تلفيق هنر و استعداد و ذوق معماران ايراني با فرهنگ و سنت و علوم زمان خود بوده است
نقش مذهب ، سياست و اقتصاد در سيماي شهر ها
مذهب ، سياست و اقتصاد نيز در دگرگوني سيماي شه رها و بناهاي شهري نقش مهمي داشتند ، هرگز در كشورهايي كه از پيشينه فرهنگي غني و
قدرت سياسي و اقتصادي بالايي برخوردار نبودند بناي مهمي به يادگار نمانده است ؛ هر زماني كه خورشيد امپراطوري بزرگي غروب مي كرد به سرعت
معماري آن ديار و اقليم نيز به زوال نزديك مي گشت و با قوام دوباره حكومت ، شهر سازي و معماري هم جان دوباره اي مي گرفت .
دركشورهايي مانند ايران كه مرتبًا آماج حملات قومها و امپراطوريهاي مختلف دنيا بودند ما تاثيرات اين نبردها را در چهره ي بناهاي دوره هاي
مختلف معماري مشاهده مي نمائيم ؛ گويي نمي توان بدو ن شناسايي و اطلاع يافتن از اين دگرگونيها ، دليلي مناسب براي تغييرات سيماي ساختمانها
در ادوار گذشته كشورمان يافت .
مذهب و آئينهاي كهن ، نيز دستاويز و پايه اي سمبليك براي بسياري از تحولات معماري و شهرسازي جهان بوده است ؛ تاثيرات آئينهاي كهن
ايراني را در پيدا يش بناها مي توان با قرنهاي اخير رديابي و دنبال نمود كيش مهرپرستي ، زرتشت ، اسلام و ... هر كدام به نوبه خود تحولاتي در معماري
ايران ايجاد كرده اند . به عنوان مثال با طلوع خورشيد اسلام در كشورمان بسياري از هنرها و رسومات رايج از ميان رفت يا خود را با فلسفه و تفكرات

اسلامي هماهنگ ساخت و نام و راستايي جديد يافت هنرهاي مجلل ساساني با فرهنگ سادگي و بي پيرايگي مسلمانان منافات داشت مجسمه سازي ،
حجاري ، نقاشي واقع گرا (رئاليسم) و حتي موسيقي دستخوش تحولات جديد گشتند به گونه اي كه به طور كلي هنرهاي اسلامي در قالب جديد ي به
حيات و پيشرفت خود ادامه دارند و در ساختمانها نيز استفاده گشتند :
در اسلا م بر خلاف اكثر اديان ، كشيدن تمثال خداوند و يا هر گونه تصوير مادي از وي نهي شده و همچنين تقليد كردند از كار خداوند جايز نمي
باشد . به اين جهت مسلمين سعي كردن از مضامين و اشكالي بهره برده و استفاده كنند كه بكار بردن آنها منافاتي با دين آنها نداشته باشد شكله ا و
فرمهاي انتزاعي كه ملهم از طبيعت هستند تقريبًا در تمامي تزئينات اسلامي از معماري گرفته تا تذهيب و منبت كاري ، حجاري و نقاشي مشاهده
مي شود . طرحها به صورت نمادين ، سمبليك و ساده هس تند زمينه اين هنر در دوره ساساني وجود داشت ولي اوج كمال و شكوفايي آن مربوط به زمان
اسلام است .
معماري پيچيده ترين هنر انساني هم به گونه اي زيبا با تحولات بزرگ آئيني ايران بعد از اسلام خود را هماهنگ ساخت : معمار اسلامي با بهره
گيري از اصول دين مبين اسلام در كمال سادگي و با حداقل تزئينات زيبايي فرم و رنگ را به بيننده هديه مي كرد و به سرعت هنرهاي مختلف را با
خود همراستا و تركيب كرد به گونه اي كه كاشيكاري هنر كهن ايراني با تلفيقي زيبا با خطوط بنايي و اسليمي فرمها و طرحهايي زيبا مانند مقرنسها
( قاب بنديها و معرقها ساختمان ها را جلوه اي جاودان بخشيد
دليل جاودانگي فرهنگ هاي انساني
سيال بودن جريان فرهنگهاي انساني سبب شده است كه در طول تاريخ همواره به حيات خود در راستاهاي متعدد فرهنگي و سنتي ادامه دهند.
در ايران حتي با تحول عظيمي كه با ظهور اسلام به وجود آمد بسياري از آئينها ، هنرها و رسوم سنتي زرتشت كه با دين اسلام همراستا بودند با
اندك تغييراتي مورد استفاده قرار گرفتند.
به عنوان نمونه برخي محققين برجسته ايراني دليل ايجاد ٣٣ دهنه در پل ا... ور ديخان اصفهان كه در دوره صفوي ايجاد گشت را يك تفكر
ديرين و چند هزار ساله مي دانند كه از سي و سه ثواب براي سعادتمند شدن شخص نام برده است . حال اين سوال پيش مي آيد كه چرا در بنا كردن
يك پل از اين فلسفه استفاده شده است ؟ جواب اين پرسش هم با تحقيق و بررسيهاي بيشتر بدست خواهد آمد در دين زرتشت براي مومنين و پاكان
پلي براي رسيدن به بهشت تصوير گشته است كه اين بناي مادي در واقع نمادي از همان پل معنوي است . نتيجه و دستاوردي كه از
اين تفاسير بدست مي آيد آن است كه فرهنگ غني ما بهترين جلوه هاي خود را در معماري ادوار مختلف آشكار ساخته است .
حتي تحولات عظيمي كه در نتيجه تغيير آئينها و سنن پديد مي آمد گسستي در پيشرفت مداوم فرهنگ و تمدن ايران ايجاد نكرده است
انحطاط معماري ايران
معماران گذشته ما انسانهاي ي چند بعدي بودند كه به همه ي علوم زمان خود از جمله رياضيات ، هندسه ، نجوم ، طب و ساختمان سازي تسلط
داشتند و بالتبع از همه دانش خود در جهت ايجاد بنايي كه شايسته زندگي انسانها باشد استفاده مي كردند ؛ اين بزرگان همواره به اين نكته توجه
داشتند كه معماري و ساختمانسازي بايد مطابق با هويت و اصالت و سنتهاي غني ايران زمين باشد .
‹‹ از همان زماني كه معماري جدا از فرهنگ و سنت جامعه و كشوري بررسي و اجرا گردد انحطاط معماري آغاز خواهد شد. ››
در كشور ما نيز متاسفانه با آن همه سوابق درخشان فرهنگي ، انحطاط در معماري مصادف با شروع انقلاب صنعتي در غرب آغاز گشت ؛ تبادل
فرهنگي بين ايران و غرب و تقليد سبكهاي غربي در جامعه تاثيرات خود را در همه شئون به نحو نامطلوبي بجاي گذاشت به گونه اي كه بر معماري ،
اين ظريف ترين هنر انساني هم اثرات خود را عيان ساخت .
معماري ايران دچار گسست فرهنگي گرديد و پيشرفت سلسله مراتبي هنر ساختمانسازي كشورمان ، دستخوش تغييرات و زوال تدريجي شد كه اين
جدايي سنت و فرهنگ از معماري تا به امروز باعث انحراف و انحطاط معماري و شهرسازي ايران گشته است .مشخصًا از دوره قاجار بود كه با گسترش
تبادلات فرهنگي با غرب و ورود صنعت كه منشا غربي داشت سبكهاي تقليدي در سيماي شهرها نمايان گشت.
در معماري امروز ايران بايد به دنبال راهكاري براي پيوند دوباره و تلفيق فرخنده اين هنر با فرهنگ وسنت از يكسو و علوم نوين و معدن ساختمان
از سوي ديگر بود ؛ تا ديگر بار نه تنها فن و تكنولوژي بلكه زيباي و هنر جايگاه خود را در معماري بدست آورند .
هماهنگي و سازگاري معماري و طبيعت
هماهنگي و سازگاري معماري و طبيعت ديگر نكته اي كه هميشه ذهن پوياي معمار ايراني را به خود معطوف داشته است ؛ ساختمان در كنار
طبيعت نه ساختمان به جاي طبيعت و تلفيقي از انسان ، طبيعت و معماري ما را به سوي آن مدينه فاضله و هنر عرفاني گذشته سوق خواهد داد .
با وجود همه مزايا و محاسن صنعت ، اين پديده ي دوران نوين بعد از انقلاب صنعتي ، به سرعت زيبائيهاي طبيعي و طراوت معماري و به تبع آن
شهرسازي جهان را گرفت . جايگزيني آهن و سيمان به جاي فضاي سبز ساختار زيباي شهر را از ميان برد .

خيابانهاي وسيع و ساختمانهاي عظيم بدون در نظر گرفتن طبيعت مانند قارچ از زمينه روئيدند و ماشين آلات و كارخانجات ، آلودگي هاي صوتي و
محيط زيست را دو چندان كردند . در اين زمان بود كه به ناگاه تئوريسين ها و طراحان شهري خطري كه انسان ها و محيط دلنشين شهرها را تهديد
مي كرد را حس كرده و به فكر چاره افتادند.
در شهرسازي نوين دوباره به طبيعت و زيبائيهاي آن نگرشي متفاوت و جديد گرديده است ؛ مقياسهاي مناسب انساني دوباره در شهرها اهميت و
اعتبار خاص را يافته اند و به ارزش طراحي فضاهاي سبز كافي و مناسب در شهرها
به گونه اي مناسب عنايت و توجه خاص شده است . (Landscape design)
شهر زيبا ، متشكل از بناهاي زيبا در كنار طبيعت دلنواز و متناسب بافرهنگ و سنت هر منطقه باعث خواهد گشت تا در كنار پيوستگي روز افزون
جهاني (دهكده جهاني) ، معماري هر نقطه از جهان ، به عنوان ميراث تمدن بشري در هر ديار اصالت و هويت خاص خود را دارا باشد .
اصالت و هويتي كه در روح هر اثر معماري نمايان است در واقع روحي است كه معمار و سازنده ي آن در كالبد بيجان مجسمه اي به نام ساختم ان
مي دمد ؛ بنابراين اين طراح است كه علاوه بر توجه به مسائل عملكردي ، فني ، روانشناسي و زيبايي شناسي بايد به مسائلي والاتر نيز نگاهي ديگر گونه
داشته باشد ، مسائلي چون فرهنگ ، سنت ، عرفان و فلسفه ، اصالت و هويت هر ديار و ارزشهاي والاي انساني همه بايد در طر احي ساختمانها و شهرها و
قوانين شهرسازي لحاظ گردند تا معماري و شهرسازي ما دوباره به همان بالندگي و جلال جاودانه خود بازگردد

منبع:دکتر خسروی - مهندس قصری
 

hbigdeli

عضو جدید
فرهنگ و معماری
[h=4]نویسنده : غلامرضا پرهیزکار ، صفحه 20

[/h] «معماری» و «فرهنگ» واژه هایی آشنا برای همه اند. این دو را بسیار شنیده ایم ؛ ولی معنای دقیقشان را شاید ندانیم و بویژه رابطه بین این دو را. در این مقاله به معرفی «معماری»، این هنر ظریف و نیز به معرفی «فرهنگ» که بیانگر هویّت جامعه است می پردازیم و سرانجام به ارتباط این دو واژه اشاره خواهیم کرد و برای بیان این رابطه، از جاده هایی در تاریخ کشورمان عبور می کنیم که ما را به کنار بناهای تاریخی و آثار معماری گذشتگان می رساند و در کنار این بناها لختی درنگ و اندکی تأمّل می کنیم تا بتوانیم گره هایی چند از رازهایشان بگشاییم. در ضمن نگاهی هرچند گذرا، به خانه ها و شهرهای امروزی می اندازیم تا به درک خود از چیزی که در

آن به سر می بریم، عمق بخشیم.
[h=3]معماری[/h]«معماری» چیست؟ معماری، فعالیتی هنری ـ علمی است برای آفرینش فضا و تغییر و سامان دادن آن معماری، تبلوری است از فرهنگ یک جامعه در گُذر زمان و آینه ای است روشن از شرایط جامعه در ادوار مختلف.[SUP](1)[/SUP] معماری غیر از ساختن یک بنا یا بنّایی آن است ، بلکه چگونه ساختن آن است ؛ ربطی هم به مصالح ساختمانی ندارد ؛ اما به این ربط دارد که خانه یا شهر را چگونه بسازیم تا نیازهای انسانی و غیر مادی ما را برطرف سازد... .
از گذشته های دور، از آن زمان که تراشیدن و ساختنْ باب شد، معماری هم شکل گرفت و تا به امروز به عمر خود ادامه داده که پیچیده تر و نظام یافته تر نسبت به گذشته، پیش می رود و در گُذر زمان، انواعی از آن به وجود آمده است:
[h=3]یک . معماری مردمی[/h]: معماری طبیعی و محلّی مردم یک سامان است و بر اساس نیاز به ساختن به وجود آمده است؛
[h=3]دو . معماری بومی[/h]: شکل پیشرفته ای از نوع مردمی آن است و در ارتباط با آب و هوا، فرهنگ و مصالح ساختمانی آن منطقه خاص، شکل می گیرد. این نوع معماری، پیش از آنکه در خور تحسین باشد، شایسته دوست داشتن است. مانند یک عضو خانواده که هرچند زیبا نباشد، باز هم والدین و نزدیکانش او را دوست می دارند؛
[h=3]سه . معماری روحانی یا مذهبی[/h]: تصویرگر ارتباط انسان با ماورای طبیعت است و تلاش دارد بنا را رنگی معنوی دهد؛
[h=3]چهار . معماری یادمانی[/h]: هدف از این نوع معماری، گرامیداشت و یادآوری درگذشتگان است. ساده ترین شکلش، یک تلّ خاک است که برای نمایاندن قدرت پادشاه به شکل یک هِرم بر قبر او می ساختند و به تدریج، اشکالی دیگر به خود گرفت؛
[h=3]پنج . معماری مفید فایده[/h]: این نوع معماری بیشتر زاییده تمدّن جدید است و در خدمت سودرسانی و کارایی است و ساختمان را به شکلی می سازد که از آن، منفعت و استفاده های مادی بیشتر ببرد و نه چیز دیگر؛ از همین رو عرصه را بر دیگر انواع معماری تنگ ساخته است.
ناگفته نماند که این پنج نوع معماری، با یکدیگر همزیستی نیز دارند.[SUP](2)[/SUP]
[h=3]فرهنگ[/h]اما «فرهنگ» چیست؟ در یک نگاه ابتدایی، گروهی از انسانها بافرهنگ و عده ای بی فرهنگ به نظر می رسند ؛ ولی از نظر علمی، تمامی جوامع، فرهنگ دارند ؛ چرا که برای خود اعتقاداتی دارند، آداب و رسوم و قوانینی دارند، چیزهایی را در زندگی مهم می دانند و در پی آن اند و به اصطلاح، آنها را برای خود ارزش می شمارند، از اموری چون ازدواج با مادر یا خواهر خود، پرهیز می کنند و به اصطلاح، آنها را «تابو (ممنوع / حرام) می دانند و... .
بنابراین، فرهنگِ یک جامعه، مجموعه ای از همین باورها، آداب، رسوم، قوانین، ارزشها و تابوها و... است.[SUP](3)[/SUP] مثلاً ازدواج در جامعه ما کاری مبارک و ارزشمند تلقی می شود و یا از «قوانین» خاصی تبعیت می کند (از قبیل انجام شدن در حضور چند شاهد معتبر و ثبت شدن آن در دفاتر رسمی ثبت ازدواج). «اعتقادِ» ما بر این است که افراد در محدوده سنّی خاصی باید ازدواج کنند ؛ در انجام دادن خواستگاری «آداب و رسومی» را رعایت کنند و... این موارد، عناصر فرهنگی جامعه ما در امر ازدواج است. هر عمل دیگری که انجام می دهیم، چون ایرانی هستیم، به شیوه ایرانی و با توجه به فرهنگ خودمان عمل می کنیم ؛ هر چند از آن بی خبر باشیم.
[h=3]رابطه فرهنگ و معماری[/h]آنچه به عنوان فرهنگ بر شمردیم (قوانین، ارزشها و...)، تنها بخشی از فرهنگ هر جامعه است. فرهنگ، دارای بعدی دیگر نیز هست به نام بعد مادّی و منظور از آن، ساختمانها، بناها، کارخانه ها و... است. در واقع، این امور را نیز جزئی از فرهنگ یک جامعه می شمارند. چون ریشه در ارزشها، باورها و... دارند و از همین جا حلقه ارتباط فرهنگ و معماری نمایان می شود.
معماری با بناها کار دارد و بناها بخشی از فرهنگ اند. بنا، کتاب گرد و غبار گرفته ای است که باید به سراغش رفت و آن را مطالعه کرد. در این صورت است که ما را از فرهنگ سازندگانش آگاه می کند و از هویّت جامعه ای که در آن بنا شده، خبر می دهد.
از این پس بنا داریم به ارتباط معماری و فرهنگ بپردازیم و برای این کار، به سراغ معماری می رویم ؛ چون بازتاب دهنده فرهنگ است. به بیانی دیگر، از زبان معماری، سخن فرهنگی می شنویم. موضوع را در دو بخش «خانه سازی» و «شهرسازی» پی می گیریم و با مثالهایی از خانه سازی، بحث را دنبال می کنیم.
[h=3]خانه سازی[/h]چنانچه گذشت، در معماری مثلاً به میزان استحکام سیمان و آهن، کاری ندارند. معماری در واقع به نیازهای فرهنگی مردم توجه می کند. برای روشن شدن این گفته، توصیفی از خانه سازی در ایران قدیم به دست می دهیم.
در معماری ایرانی و در شکل گیری فضاهای مختلف و بخصوص فضاهای مسکونی، مسائل اعتقادی و خاص ایرانیان تأثیرگذار بوده است. یکی از این ویژگیها، احترام به زندگی خصوصی و حرمت قائل شدن برای آن است. دیگری عزت نفس ایرانیان است که این نیز به نحوی در خانه های ایرانی قابل مشاهده است. در این نوع خانه، فضای درونی به وسیله دیوار از فضای بیرونی جدا می شود و تنها بخشی از ساختمان که بیرون آمده و با خارج در ارتباط است، قسمت ورودی است که «هَشتی» نام دارد.
هَشتی به معنای «بیرون جَسته» و «بیرون آمده» است. هشتیها معمولاً دارای سردری است که در دو سوی آن، دو سکّوی سنگی قرار دارد. این سکّوها برای آن ساخته می شدند که مهمان در فاصله ای که در می زند و صاحب خانه آن را باز می کند، بر سکوها بنشیند و ایستاده منتظر نمانَد.
تراشیدن و نصب سکّوهای نسبتا بزرگ، کار آسانی نبود ؛ اما روح مهمان نوازی و احترام گذاری ایرانیها، آنان را به ساختن این سکوها ترغیب می کرد. این، مثالی از تأثیر فرهنگ بر خانه سازی است.
آیفونهای آن زمان نیز دو وسیله فلزی بود که هر کدام به روی لنگه ای از در ورودی نصب می شد ؛ یکی حلقه ای شکل و دیگری همانند چکشی کوچک. مراجعه کننده اگر زن بود، وسیله حلقه ای را به در می کوبید و اگر مرد بود، وسیله چکشی را. از این طریق، اهل خانه متوجه می شدند که چه کسی پشت در است و برای گشودن آن، چه کسی باید برود. آنان برای رعایت کردن حریم روابط زن و مرد، از این شیوه استفاده می بردند. با این کار، علاوه بر اینکه حریم در روابط اجتماعی حفظ می شد، از رفت و آمد بیهوده به در ورودی خانه نیز جلوگیری می شد ؛ چرا که معمولاً مراجعه کننده مرد، قصد دیدار مرد خانه را داشت و مراجعه کننده زن، با بانوی خانه کار داشت، بویژه که خانه های آن زمان، دارای حیاطهای بزرگی بود و گاه به چند هزار متر مربع می رسید و رفت و آمد را خسته کننده می ساخت.
پس از در ورودی، معمولاً دالانی وجود داشت که در عینِ جزو خانه بودن، از محیط اصلی آن جدا بود. یکی از کارکردهای دالان، این بود که فردِ داخل شونده در مسیر دالان، خود را مهیّای ورود به محیط اصلی می ساخت. اهل خانه نیز در همین فاصله، خود را مهیای پذیرایی و مواجهه با او می نمودند. کارکردی این چنین را راهروها یا هالهای کوچکی که در جلو ساختمانهای در به هال امروزی تعبیه می کنند، برعهده دارند. آن دالانها و یا این راهروها به آرامش اهل خانه و حفظ حریم خصوصی شان کمک می کند.
اما محیط اصلی خانه ایرانی از دو بخش «اندرونی» و «بیرونی» تشکیل می شد که اندرونی برای اعضای خانواده بود و بیرونی را برای مهمانان در نظر می گرفتند. توصیفی که از خانه ایرانی مطرح شد، مربوط به یکی از اصول معماری ایرانی است که «درون گرایی» نام دارد.[SUP](4)[/SUP]
با این توضیحات، روشن تر شد که ساختمان سازی چگونه از فرهنگ یک مرز و بوم تأثیر می پذیرد، بنابراین، این، تصوری نادرست است که خانه را تنها یک سرپناه بدانیم. یک واحد مسکونی مناسب باید به ساکنین خود، القای آرامش کند، آنها را از طبیعت جدا نکند (بلکه احساس پیوستگی با طبیعت را در آنها ایجاد کند)، از انسان در برابر آلودگی صوتی محافظت کند، احساس استقلال انسان را از او نگیرد و... .
به دلیل ویژگیهایی از این دست (که برشمردیم)، پژوهشهای فراوانی درباره رابطه محیط فیزیکی و نوع رفتار انسان صورت گرفته است. برای مثال، شیوه ساختن یک واحد مسکونی یا اداری بر نحوه مدیریت در آن محیط، اثر می گذارد. کمتر کسی است که به یک بانک یا اداره مراجعه نکرده باشد. آیا تا به حال، این مسئله توجه شما را به خود جلب نموده که کارمندان بانکها همیشه مشغول کارند ؛ اما در اداره ها بعضا به راحتی با صرف چای و... وقت می گذرانند و مثل کارمندان بانک، تمام وقت، مشغول به کار نیستند؟ از جمله عوامل این مسئله آن است که در معمول ادارات، رئیس و کارمندان، هر کدام در اتاقی جداگانه مشغول به کارند ؛ اما در بانکها، محیط کارِ هر کس تنها با یک میز از دیگران جدا می شود و رئیس در جایی از انتهای بانک قرار دارد که همگان را می تواند ببیند. این شکل ساختمانی بانک و محل قرار گرفتن رئیس، کارمندان را به کار دائم وامی دارد ؛ هرچند رئیس به کارمندانْ توجهی نداشته باشد و یا کارمندان کاری برای انجام دادن نداشته باشند!
محیط فیزیکی گاه اقتدار مدیر یا سلسله مراتب قدرت در یک اداره یا سازمان را بازگو می کند. در ادارات با ساختمانهای چند طبقه، اتاق رئیس معمولاً در بالاترین طبقه و آرام ترین مکان قرار می گیرد. بالاترین طبقه نشانه قدرت و برتری رئیس بر دیگران است. یعنی مکانی خاص در ساختمان، توانایی بیان یکی از ویژگیهای رئیس را پیدا می کند و این، نکته ای است که گاه تعمّدا در معماری ساختمان لحاظ می شود تا القاگر جایگاه رئیس به کارمندان و ارباب رجوع باشد.[SUP](5)[/SUP]
مسئله دیگری که در طراحی یک بنا یا خانه توجّه معماران را به خود جلب می کند آن است که فضایی را ایجاد کند که برای ساکنان، آرام بخش باشد. برای آرام بخش بودن یک ساختمان، توجه به چند نکته مهم است. یکی از آنها ایجاد توازن و تناسب در اجزای ساختمان و قرینه سازی در آن است. این توازن، زیبایی می آفریند و زیبایی، آرامش می دهد.
به محل قرار گرفتن اجزای صورت انسان توجه کنیم. اگر در ذهن خود قرینه های این اجزا را به هم بزنیم، قبلاً جای یک چشم را در محل دیگری از صورت قرار دهیم، سیمایی زشت و غیر قابل تحمّل پدید آورده ایم. معماری اسلامی سرشار از قرینه سازیهای شگرف است. یک نمونه آن، ساختن دو مناره در دو سوی گنبد مساجد است.
از جمله مسائلی که آرامش را از یک خانه سلب می کند، وجود فضاهای بی کاربُرد است. برای مثال، راهرو طولانی و غیر لازم یا راهرو با عرض خیلی بزرگ، ساکنان خانه را همیشه به کلنجار رفتن با خود می کشاند که این بخش برای چیست؟ و چگونه باید از آن استفاده کرد؟ خانم خانه داری که در طی سالهای سکونت خود در این منزل، نظافت آن بخش اضافی از خانه را انجام می دهد، از اینکه باید به کاری بپردازد که با طراحی بهتر خانه امکان داشت، انجام ندهد، همیشه در حین تمیز کردن، احساس ناراحتی می کند.
نکته دیگر مربوط به نوع ساخت بنا و تأثیر آن بر روابط عاطفی بین اعضاست. خانه هایی که هال بزرگی برای نشیمن دارند، به گونه ای که در آن، فضای کافی برای استفاده مشترک ساکنان وجود دارد، در آنها پیوند عاطفی قوی تری به وجود می آید ؛ زیرا این گونه فضاها زمینه بیشتر کنار هم بودن و رابطه داشتن با یکدیگر را فراهم می کند. به همین دلیل، در سازمانها و کارخانه هایی که رفاقت و دوستی کارکنان به کارایی و تولید بیشتر می انجامد، از فضاهای باز و بزرگ استفاده می کنند تا تعداد زیادی از کارکنان در هنگام کار، در ارتباط نزدیک با یکدیگر نیز باشند ؛[SUP](6)[/SUP] اما آن دسته از خانه هایی که صرفا اتاقهایی کاملاً مستقل دارند، اعضا را به سمت زندگی فردگرایانه می کشانند. این نوع محیط، افراد را از هم جدا ساخته، از درک متقابل آنها نسبت به یکدیگر می کاهد. این مسئله، بویژه در خانه هایی که در آنها بیش از یک تلویزیون وجود دارد، مشهودتر است. امروزه، هر اندازه وسایل صوتی و تصویری در یک خانه افزایش یابد، به دلیل تنوّع سلیقه افراد و تمایل به استفاده از کانالها و نوارهای مختلف، به جدایی افراد خانواده از یکدیگر و در نتیجه، به افزایش فاصله عاطفی بین آنها می انجامد. تأثیر ازدیاد این وسایل در جدایی افکندن میان پدر و مادر با فرزندان، به نحو چشمگیرتری قابل مشاهده است. البته در شیوه ساختمان سازی باید تعادل رعایت شود ؛ یعنی نه اتاقهای ساختمان به گونه ای باشد که چون خانه هایی مستقل، افراد را از هم جدا سازد و نه اینکه به راحتی بر هم اشراف داشته باشند و در نتیجه هیچ گونه حریم خصوصی ای برای ساکنان، باقی نگذارند ؛ چرا که هر عضو خانواده در عین نیاز به درک متقابل و پیوند عاطفی با دیگر اعضا، نیازمند یک حریم خصوصی نیز هست.
[h=3]خانه های زمانه م[/h]درباره خانه های این زمانه، بیان این نکته می تواند مفید واقع شود که امروزه خانواده های بسیاری به دلیل کمی درآمد، در خانه های کوچک زندگی می کنند. از سوی دیگر، چون اصرار دارند خود را با برخی جنبه های جدید زندگی تطبیق دهند، مجبور به پرکردن منزل خود از انواع کمد، میز و صندلی، مبل، تخت خواب، وسایل حجیم برقی و... هستند که علاوه بر تحمیل هزینه های سنگین، محل زندگی شان را به قفسی کوچک تبدیل و آسایش را از آنان سلب می کند.
این در حالی است که برخی شیوه های سنّتی زندگی، تناسب بیشتری با خانه های کوچک امروزی دارند. مثلاً استفاده از رختخوابی که هنگام بیدار شدن قابل جمع شدن و کناری گذاشتن باشد، یا بر سفره ای غذا خوردن که پس از صرف غذا بتوان آن را جمع نمود، فضاهای چندمنظوره ای را در خانه ایجاد می کند که در اوقات مختلف شبانه روز، استفاده های متفاوتی دارند.
[h=3]شهرسازی[/h]نمونه های ذکر شده، بیشتر مربوط به یک خانه با ساختمان بزرگ بود. با توضیحی مختصر درباره رابطه فرهنگ و شهر، بحث را به پایان می بریم. شهرسازی نیز همچون خانه سازی، از فرهنگ مردم تأثیر می پذیرد ؛ چنان که پس از ساخته شدن نیز بر فرهنگ ساکنان خود اثر می گذارد.
از زاویه های متفاوتی به شهر نگریسته شده است. برای مثال، برخی شهر و نحوه قرارگرفتن ساختمانها یا بالارفتن برجها را نه صرفا شهرسازی، بلکه نشانه ای از قدرت و ثروت برخی در شهر و ضعف و فقر گروهی دیگر می دانند.[SUP](7)[/SUP]
اگر شهرها را در یک نمای کلی آن نظاره گر باشیم، به وضوح می توان آنچه را برای مردم شهر مهم تر است یا بر آنان تأثیر بیشتری دارد، مشاهده کرد. بناهای بلند و برجسته، نمادی از این امور مهم و تأثیرگذار در شهرند.
در معماری اسلامی، مساجد و دیگر مکانهای مقدّس که نشانه ارتباط انسان با خدا شمرده می شوند، از اهمیت فراوانی برخوردارند و لذا برتری بارزی بر دیگر ساختمانهای شهر دارند. گنبدهای مسجد جامع اصفهان، یا گنبدهای قرن دوازدهمی دمشق، بسیار راحت بر فراز انبوه بامهای اطراف، شناور به نظر می رسند. بالاخانه های مشربه ای که از نماهای خارجی خانه های قاهره بیرون می زنند، در سطحی قرار دارند که به اندازه کافی بالاتر از غوغای خیابان است و...
در غالب این موارد، وسیله ای که برای برجسته کردن بنا به کار گرفته شده، یکسان است و به میزان زیادی اطراف آن مسطّح شده و هیچ بنای دیگری جز بنای مورد نظر، توجه افراد را به خود جلب نمی کند.[SUP](8)[/SUP]
مردم با دیدن نمای کلی هر شهر، نسبت به آن داوری می کنند. به همین دلیل است که برخی نوجوانان لبنانی پس از بازدید از تهران گفته بودند: احساس نکردیم در پایتخت یک کشور اسلامی به سر برده ایم.[SUP](9)[/SUP]
به عنوان آخرین نکته، به نمونه ای دیگر از معماری ایرانی اشاره می کنیم. در گذشته ایرانیها به ساختن مسجد، مدرسه، حمام، راه و پل، اهمیت می دادند. در واقع، برای پاسخ گفتن به این سؤال ذهنی شان که چه بسازیم که کاری مفید و ارزشمند کرده باشیم، عمدتا یکی از این پنج گزینه را انتخاب می کردند ؛ یعنی در نظر آنان، این موارد در مقایسه با امور دیگر، اهمیت بیشتری داشته اند. این بدان معناست که در حقیقت، اجداد ما به «عبادت» و «علم» و «نظافت» و «سهولت رفت و آمد و حمل و نقل» بها می داده اند و این امور، جزو «ارزش»های آنان بوده است ؛ یعنی جزئی از «فرهنگ ایرانی»!
 
بالا