غزل و قصیده

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد

لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد


دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی


هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت

- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد

با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی


هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد

حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است


شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد


" بهمن صباغ زاده "

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هنوز از بوی گیسویی پریشان می توانم شد

شاعر : محمد قهرمان


هنوز از بوی گیسویی پریشان می توانم شد
به روی خوب چون آیینه حیران می توانم شد

ز پیری گرچه خاکستر نشسته بر سر و رویم
چو اخگر شسته رو از باد دامان می توانم شد

پس از عمری زند گر خنده ای آن گل به روی من
به چندین رنگ چون بلبل غزل خوان می توانم شد

به جرم ناتوانی کاش از چشمم نیندازد
که بر گردش توانم گشت و قربان می توانم شد

به هیچم گر که می دانی گران ای عشق مهلت ده
ز قحط مشتری زین بیش ارزان می توانم شد

جهان گر از بخیلی برنچیند زود خوانش را
دو روزی بر سر این سفره مهمان می توانم شد

مرا کفر سر زلفت ز ایمان باز می دارد
اگر جستم ز دام او مسلمان می توانم شد

میان شادی و غم با خیالت عالمی دارم
ز برق خنده ات چون ابر گریان می توانم شد

ز هجرت خشک تر از شاخه در فصل زمستانم
رسی گر چون بهار از ره گل افشان می توانم شد

به بازی بازی از میدان هستی می روم بیرون
مشو غافل که زود از دیده پنهان می توانم شد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


به زبان غمزه رانی چو روم به عشوه خوانیبه تو ناز داد یاد این همه مختلف زبانی
سگی از تو شهسوارم به قبول و رد چکارمبود آن که اضطرارم که نخوانی و نرانی
اگرم برون ز امکان دو جهان بود بر از جانهمه در ره تو ریزم که عزیزتر ز جانی
دو جهان ز توست ای مه بکشی اگر یکی رابه تو کس چه می‌تواند مکن آن چه می‌توانی
همه‌ی فتنه روید از خاک و ستیزه خیزد از گلبه زمین کرشمه ریزان چو سمند نازرانی
به زبان جور ممکن بود امتحان عاشقتو به تیغم آزمودی و همان در امتحانی
بگذر ز کین که ترسم به زمین بشر نماندکه اراده‌ی تو ماند به قضای آسمانی
طلبی که یار نازی نشکد چه لذت او رادل شوق گرم دارد ارنی ز لن ترانی
چو شدی به غیر یاران همه رازهای پنهاندگری اگر بداند تو ز محتشم ندانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

وقتی از باور پروانه شدن سرشاریم
دل به تاریکی این پیله چرا بسپاریم؟

سنگ باشیم ولی در تن کوهی مغرور
دست از دشمنی آینه ها برداریم

بعد از این بین سکوت من و لبخند شما
رازهایی که شنیدیم نگه می داریم

تا اگر از غم پاییز پریشان بودیم
دست بر شانه ی دلتنگی هم بگذاریم

بین ما هرچه که عریان شده خاکستر ماست

ما که معشوقگی آتش و گندمزاریم

باد از کوچه ی بن بست خبر آورده
ما دوتا پنجره زندانی یک دیواریم


مهسا تیموری

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



تو با قلبِ ویرانه من چه کردی

ببین عشقِ دیوانه من، چه کردی؟

در ابریشمِ عادت، آسوده بودم

تو با حالِ پروانه من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشمِ تو مستم

خمار است میخانه من ، چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم

تا با حسرتِ شانه من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی

سفر کرده، با خانه من چه کردی؟

جهانِ من از گریه است خیسِ باران

تو با سقف کاشانه من چه کردی ؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محوتماشای کسی هست که نیست

درخیالم وسط شعر کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست

کوچه درکوچه به دستان توعادت میکرد
شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست

مثل هرروز نشستم سرمیزی که فقط

خستگی های منوچای کسی هست که نیست

زیر باران دو نفر,کوچه،به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست


احسان کمال

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم
به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم …
.
تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم،
سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم
.
درخت های کهنسال با رسیدن تو
جوان شدند، به شادابی جوانه قسم
.
خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم
به سنگ های شکیبای رودخانه قسم …
.
فدائیان غم عشق و کشتگان فراق
نمرده اند! به غم های جاودانه قسم …
.
سجاد سامانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



رفـتـی و بَـعـد تـو بـر پـنـجـره بـاران زده است
بی سبب نیست که مردی به خیابان زده است

رفـتـی و بـعـد تـو این خـانـه پُـر از دلهره شد
وَضعِ جِسمانیِ مَن آه ، چه بُحران زده است

بِـیـنِ مـن بـا تـو کـه یـک "واو" نـبـایـد بـاشـد
هَـر کسـی آمـده بـر فاصـلـه دامان زده است

نیمه شب یک نفر از آینه بیرون زد و گفت
"خانه ی بی تو فقط خانه ی شیطان زده است"

رفـتـه ای ، قـافـیـه هـا طَـعـمِ عـَجـیـبـی دارنـد
قلبِ من ، سیبِ گلابیست که دندان زده است

دســت تَـقـدیـر مَــرا از تـو جـدا مـی خـواهـد
فالِ تلخی هم اگر ، دست به جبران زده است

آمدی از دَر و هَـمـسـایـه شنیدی...دیر است
عاشق از داغِ جُـنـونـت به بیابان زده است!


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه شده؟! ای دل دیوانه هوایش کردی؟!
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟!

مدتی بود که غافل شده بودم ازعشق
تو مرا باز گرفتار بلایش کردی؟!

گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟!

بستم آغوش به رویش که از اینجا برود
سینه ام را تو چرا باز سرایش کردی؟!

او به احساس تو می زد لگد و اما تو
سرمه چشم من از تربت پایش کردی؟!

سعی کردم که فراموش کنم خاطره اش
بین هر خاطره ام باز رهایش کردی

به تو می گفتم از اول که خدا افسانه ست
ساده دل! باز شکایت به خدایش کردی؟!

بارها تجربه کردی که دعا بی اثر است
باز هم بر سر سجاده دعایش کردی؟!

رفته او با رقبا سرخوش و خندان لب و مست
وای بر تو که خودت را به فدایش کردی ...!

حسین اشرف زاده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهربان آمدي ـ‌ اي عشق! به مهماني من
پر شد از بوي خوشت خلوت روحاني من

خوش برآورده سر از باغِ تماشاي وجود
سر‌و ناز تو به سر فصل زمستاني من

هيچ كس غيرِ تو ـ‌ اي خرمي ديده! ـ نخواند
حرف ناخوانده دل از خط پيشاني من

مي‌كنم گريه منِ سوخته تا خنده زند
گل روي تو در آيينه باراني من

بي‌قرار آمدي و رفت قرارم از دست
بنشين تا بنشيند دل توفاني من

آفتابي شدي و يكسره آبم كردي
شد حرير نگهت جامه عريانی من

بشكن ـ‌ ای بغض! ـ‌ و فرو ريز كه در خانه دل
مي‌زند شعله به جان آتش پنهانی من

هر چه گفتند و بگويند به پايان نرسد
قصه زلف تو و شرح پريشانی من

نصرالله مردانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو باشی، قهوه ای باشد کنارش فال هم باشد..
و در فنجان تلخم ذرّه ای اقبال هم باشد..

چه می خواهد مگر دیوانه ای مثل من از دنیا؟
در اوج قلّه ای باشد به پشتش بال هم باشد..

من از خاطر نخواهم برد رنگ چشمهایت را..
عسل فاسد نخواهد شد اگر صد سال هم باشد..

تمنای کمک در عشق آسان نیست، این یعنی...
کسی حین سقوط از پرتگاهی لال هم باشد...

نگو با خنده ترکم کن که لبخندت شگون دارد
توقّع داری آدم در عزا خوشحال هم باشد؟!

سعید صاحب علم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
...
باتو وباران وچشمت خوش قراری داشتم
در خیالت شاد بودم ، شور وحالی داشتم

وعده‌مان آن کلبه‌ی خالی و آن سوی دلت
گرم از عشق تو بودم خوش بهاری داشتم

عطر شیرین تو هر جا بر مشامم می‌رسید
آسمان پر بود از عطرت چه شامی داشتم

با کمند زلف تو ، در فکر و‌ رویا های خود
در دل دیوانه‌ ام ، هر لحظه حالی داشتم

کامم از طعم شرابین لبت ، شیرین نبود؟
با نگاه چون شرابت ، مست کامی داشتم

دست در دستان هم ، تا انتهای این خیال
ره به‌آغوشت‌ سپردم خوش‌خیالی داشتم

درسکوت خشک لب‌ هایت دلم دیوانه شد
بوسه‌‌ ام افتاد بر رویت ، چه کاری داشتم

دوستت می‌‌داشتم و محجور سیمای بدم
مثل مولانای جان، شعر و صماعی داشتم

شب‌که‌می‌آمد دوباره‌ غرق‌درخود بودجان
باز با رویای وصلت ، خواب نابی داشتم

گرچه هرگز لمس‌ نکردم روز را با حس تو
این‌غزل‌ درهجرتوخواندم‌ چه‌حالی داشتم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بگو به عشق به این آشیانه برگردد
بگو بهانه تویی, بی بهانه برگردد

بهار می‌وزد انگار بر حوالیِ ما
همین خبر برسان تا جوانه برگردد

دلی که پر زده در راهِ عشق حیران است
دلی که پر زده باید به خانه برگردد

بخوان که عشق به جز تو ترانه‌ای نسرود
بیا که تاب و تبِ عاشقانه برگردد

زمانه دور نوشته‌ست ما دو را از هم
خدا کند ورقِ این زمانه برگردد

چه می‌شود که دلم شادمانه برخیزد؟
چه می‌شود که دلت پر ترانه برگردد؟

در این زمانه غریبم, بگو به حضرتِ عشق
به هر بهانه نشد ، بی بهانه برگردد

جویا معروفی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من پـر از ابــــرم و تو شـــاعر بارانی‌ها
عاشقِ لحـنِ توام حیــن غــزلخوانی‌ها

هنرت، شاعری‌ات، طبع بلندت شده‌است
شغل محبـــوبِ همه بچه دبستـــانی‌ها

هرکسی دید تو را، بی سر و سامان شد و رفت!
مثـــل ویــــــــران شدن دولت سامانی‌ها

شک نکنن گر ببرد عطر تو را روزی باد
فکــر یـــوسف برود از سر کنعــانی‌ها

آنچنان منظره‌ی
سـاحــل تو دیدن داشت
که دگر محوِ تـــو شد کشتیِ یــونانی‌ها!

این ترافیک خبر می‌دهـــد از آمــــدنت
بـاز بیــــرون‌زده‌ای شـــاعر تهـرانی‌ها!

مــرگ مشکوک زیاد است و نمی‌دانی که
شهر از عشق تو پــر می‌شود از جانی‌ها...



«مهسا مجیدی پور»
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست
برای با تو نشستن بهانه خوبی ست

حياط آب زده، تخت چوبی و من و تو
چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبی ست


قبول كن! به خدا خانه شما سارا
!
برای فاخته ها آشيانه خوبی ست


غروب اول آبان قشنگ خواهد بود
نسيم و نم نم باران، نشانه خوبی ست


بيا به كوچه كه فرديس شاعری بكند
كه چشم تو غزل عاميانه خوبی ست


ـ كرج سوار شو! آقا صدای ضبط اگر
نه خير كم نكن آقا! ترانه خوبی ست


صدای شعله ور گل نراقی و باران
فضای ملتهب و شاعرانه خوبی ست


مطابق نظر ماست هرچه هست عزيز!
قبول كن كه زمانه زمانه خوبی ست


به خانه باز رسيديم، چای می خواهيم
برای با تو نشستن بهانه خوبی ست



حسن صادقی پناه

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لبت انار ترک خورده‌یی بدخشانی
چقدر پسته دهان و ظریف دندانی


تو منبعِ عسلی،من پیاله‌ی چایم
میان خنده‌ی تو حل شدم به آسانی


همیشه چشم تو گیراتر است از انگور
دلیل وسوسه‌یی تاک های پروانی


چنان سخن زدنت طعم قند را دارد
به شعر دلکشِ مولای بلخ می‌مانی


شکوه و منزلتت را چگونه شرح دهم
تو یادگار شکوه قدیم ایرانی



"حامد اشکان"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آمدی جانم به قربانت ولی دیر آمدی
بی وفا ! حالا که از جانم شدم سیر آمدی

سالها در اوجِ تنهایی مرا یادت نبود
تا شدم از قله یِ عمرم سرازیر آمدی

آنهمه بی اعتنا آهو دوانی کردی و
در قفس تا از نفس افتاد این شیر، آمدی

با تو در آن سویِ رویاها قراری داشتم
ای امان از تو که با یک عمر تاخیر آمدی

گفتم این چشمِ سیاه، آخر به بختم میچکد
با قلم مویِ ازل وقتی به تصویر آمدی

در شگفتم باخبر بودی دلم خون است و باز
با دو ابرو چون کمان و پلک چون تیر آمدی

مات و مبهوتِ تماشایِ تو دیگر نیستم
گرچه بیرحمانه زیبا و نفسگیر آمدی

سازِ دل تا کوک بود از تو صدایی برنخاست
تا که فهمیدی شکسته، غرقِ تحریر آمدی

بادِ هوهویِ خزانی هرچه بود از من ربود
ای نسیمی که سراغِ برگ انجیر آمدی

دفتری بودم که حسرت، برگ برگم را سرود
چون رسیدم صفحه یِ پایانِ تقدیر آمدی

بی حبیبش تا قیامت رفت تنها شهریار
میرود شهراد هم این راه را، دیر آمدی


شهراد میدرى
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پریشان کرده جمع عاشقان را با سر تاری
ندارد گیسوانش جز پریشان ساختن کاری

امان از آبروی رفته، وقتی سخت میگرید
میان مردم بیگانه مرد خویشتنداری

دلیل گریه‌های بیامانم را بگویم؟ چشم!
مرا از چشم شهر انداخت چشم مردم‌آزاری

من از داغ غمش میمیرم و او را چه غم باشد
اگر کم باشد از خیل گرفتاران گرفتاری

دل مغرور! عمری در جواب عشق گفتی : نه !
غزالی از کنارت رد شد و حال تو هم آری


👤سجادسامانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


اگر دنيا خزان گردد ... اسير غم نمي گردم
زمین هم آسمان گردد ، از عشقش کم نمي گردم

به جز راهش ، نمي جويم ... به جز نامش ، نمي گويم
به جز او در پی یاری ، در اين عالم نمي گردم


سخن راني مکن جانا ، که من درمان نمي گيرم
ببين کورم ... کرم ! ، بشنو ... که من آدم نمي گردم


تو شيريني و من تلخم ، تو همراهي و من هرگز :
براي هيچ کس جز او ، دمي همدم نمي گردم


من آن گلبرگ مغرورم که مي ميرم ز بي آبي
ولي با ذلت و خواري ، پي شبنم نمي گردم


چه شیرین است، اندوهش! غمش! دردش! جراحاتش!
شفایم را نمی خواهم ، پی مرهم نمی گردم


تصور می کنم امشب ، که می میرم در آغوشش
وز این آغوش تمثالی ، جدا یک دم نمی گردم




محسن نظری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد





ناز چشمان خمار تو خریدن دارد

ساحل چهره ماه تو دیدن دارد


موج احساس غزلهای شما نورانیست

نور عشق از دل اشعار تو دیدن دارد


سرخی لعل لبت جامه ی زهد بدرید

لب شیرین عسلت وه که مکیدن دارد


قد رعنای تو عشقیست که در اوج قیام

واژه سرو به نام تو شنیدن دارد

آنقدر طاق شده طاقتم از دوری تو


که جمالِ سر و روی تو کشیدن دارد

طرحی از قلب سپید تو کشیدم اما


قطره از چشمه ی وصل تو چشیدن دارد


ابر بارید و سپس بغض گلویم بشکست


مرغ عشقم سرِ کویِ تو پریدن دارد

آنقدر از تو نوشتم ، که غزل میبارد


ازدلم تا که به شوق تو تپیدن دارد


بگذارید دلم رفت زبان هم برود


نازِ چشمانِ خمارِ تو خریدن دارد

"سینا صارمی"

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بپَر بالاتر از اوهام و افکار و خیالاتم
محال است این که قصدم را بفهمی از سؤالاتم

همیشه حاصلِ جمعِ میانِ "من" و "تو"، "ما" نیست!
که "من"، "تو" می شوم گاهی میانِ احتمالاتم

چه جایِ منطق و درس و حساب است؟! عشق تا اینجاست-
به فعلِ "دوستت دارم" می انجامد مقالاتم

پُر از احساسم و شعرِ من از چشمِ تو می بارد
تمامِ شاعران درمانده اند از وصفِ حالاتم

که من فرمانروایِ شعرم و این موهبت از توست
به نامت کرده ام هر خانه ای را در ایالاتم!

چنان در عشق استادم، که مولانا اگر می دید-
رها می کرد شمسَش را و می گفت از کمالاتم!

مرا در هیأتِ رویِ تو می بینند این مردم
به نامِ تو مُزَیّن می شود حتی رسالاتم..


فاطمه_سلیمانپور


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باد با زلف تو بازی کرد و زلفت با دلم
این چنین آغشته شد عشق تو با آب و گِلم

با که غیر از چشم‌هایت راز دل افشا کنم؟
من که زیر تیغ ابروی تو، مرغ بسملم

جنگ عقل و دل به پا شد، هرکه راه خود گرفت
آن قدر دیوانه‌ات بودم که گفتم عاقلم

با نگاهی جای خود را در دلم وا کرده‌ای
قاتلم را ناگزیر آورده‌ام در منزلم

روزگاری از تو غافل بودم و در بند خویش
حال در بند تو افتادم که از خود غافلم

میلاد_عرفان_پور


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشمی اگر به سیب و به حوا نداشتم
آدم نبودم و غم دنیا نداشتم

حالا تو را ندارم و امید مانده است
ای کاش امید داشتنت را نداشتم

با بی‌کسی گرفته‌ام انس و کسی دگر
یادم نمانده داشته‌ام یا نداشتم

ای سرزمین سوخته مانند مهر تو
در آسمان هیچ دلی جا نداشتم

دنیا، بهشت یا چه بگویم چه بوده است
چیزی که هیچ وقت من آن را نداشتم

#نوید_آمال


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را
غربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچون کوه را

شانه هایم زیر این بیداد کم می آورند
کاش می شد کوه باشم این غم ِ بشکوه را

کاش دست مهربانی می زدود از روی لطف
لایه لایه دردهایِ مبهم ِانبوه را

کاشکی دریادلی با ما روایت کرده بود
درد های بی شمار ِشاعری نستوه را

دردهایی چون خوره خونِ غزل را می خورّد
کاش می شد باز گویم دردهای روح را …!

#یدالله_گودرزی


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری
ناز را افزوده ، با نازت توانم می بری

سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود
تا ته قلب من و تا استخوانم می بری

می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!
با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری

تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان
دستهای مهربان را بر لبانم می بری

می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا
شعر را با بوسه از روی زبانم می بری

تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر
دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...

_ مصطفی ملکی_

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نریز باده که دستي به زلف يار ندارم
دلم گرفته و کاري به روزگار ندارم

کدام کوچه ي تنگي! کدام کافه ي دنجي!
که هيچ جاي جهان با کسي قرار ندارم

نشسته گرد به خانه نگير خرده که من هم
مسافري که بگيرد مرا به کار ندارم

ببند پنجره ها را، ببند پنجره ها را
به روي من که اميدي به انتظار ندارم

بگو به مرگ بگيرد تمام هستي من را
به جز فراق که چيزي در اختيار ندارم

اگر به خانه ي من آمدي چراغ بياور
که هيچ صبح سپيدي به شام تار ندارم


میترا سادات دهقانی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری‌ست
که این شگفت‌ترین نوع خویشتن‌ داری‌‌ست

تمام روز اگر بی‌تفاوتم اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداری‌ست

رها کن آنچه شنیدی و دیده‌ای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری‌‌ست

مرا ببخش، بدی کرده‌ام به تو، گاهی
کمال عشق جنون است و دیگرآزاری‌‌ست

مرا ببخش اگر لحظه‌هایم آبی نیست
ببخش اگر نفَسم سرد و زرد و زنگاری‌ست

بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهان، جهنم ما، را که غرق بیزاری‌‌ست




-سهیل محمودی-



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم

مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می‌کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم

بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم

می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم

هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم


#سجاد_سامانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در این زمانه که احساس مثل سابق نیست
برای عشق، کسی جز تو لایق نیست

هواشناسی کشور دروغ می گوید
که هیچ باد خوشی با دلم موافق نیست

جهان به منطقه ای جنگ دیده می ماند
فقط تویی که دلت جزو این مناطق نیست

ولی چه سود، که سرگرم کار خود شده ای
و بی خیالی ات از روی عقل و منطق نیست

چگونه نورِ هدایت به دادمان برسد؟
کسی که فکر تماشای صبح صادق نیست

به این نتیجه رسیدم که بی تو سر بکنم
قبول می کنم این مرد، دیگر عاشق نیست

#امید_صباغ_نو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد

مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد

رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا