:)fatemeh
عضو جدید
دو قالب غزل-مثنوی و مثنوی-غزل از قالب های ترکیبی شعر بوده و در سال های اخیر بسیار رواج پیدا کرده اند.
مثنوی-غزل : به این شکل است که شعر بامثنوی آغاز و در لابهلای مثنوی،غزل کاملی گنجانده میشود و دوباره تاکید برمثنوی میرود .
غزل مثنوی :کاملا شبیه مثنوی غزل است با این تفاوت که با غزل شروع می شود و در میانه ی آن ابیاتی در قالب مثنوی می آید و در ابیات پایانی دوباره تاکید بر غزل می رود .
نمونه ای از اشعار سروده شده در این قالب :
*بخشی که روشن تر شده مثنوی و بقیه شعر غزل است.
*شما هم اگه غزل-مثنوی یا مثنوی-غزل زیبایی خوندید اینجا بذارید...
مثنوی-غزل : به این شکل است که شعر بامثنوی آغاز و در لابهلای مثنوی،غزل کاملی گنجانده میشود و دوباره تاکید برمثنوی میرود .
غزل مثنوی :کاملا شبیه مثنوی غزل است با این تفاوت که با غزل شروع می شود و در میانه ی آن ابیاتی در قالب مثنوی می آید و در ابیات پایانی دوباره تاکید بر غزل می رود .
نمونه ای از اشعار سروده شده در این قالب :
ای چشم تو دشتی پُر آهوی رمیده
انگار که طوفان غزل در تو وزیده
دریاچهی موسیقی امواج رهایی
با قافیهی دستهی قوهای پریده
اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا
ده قرن دری گفتن ِ انگشت گزیده
هم خواجه کنار آمده با زُهد پس از تو
هم شیخِ اجل دست ز معشوق کشیده
صندوقچهی مبهم اسرار عروضی
«المعجم» ازین دست که داری نشنیده
انگار خراسانی و هندی و عراقی
رودند و تو دریای به وصلش نرسیده
با مثنوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقر قوافی نفسش را نبریده
مفعول و مفاعیل ِ دل بی سر و سامان
مستفعل مستفعل این شعر پریشان
بانوی مرا از غزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطرِ پراکنده که هستی؟
از «رابعه» آیا متولد شدهای یا
با چنگ تو را «رودکی» آورده به دنیا؟
درباری «محمود»ی یا ساکن «یُمگان»
در بادهی مستانی یا جامهی عرفان
اسطورهی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور
ای شعر تر از شعر تر از شعر تر از شعر
من با خبر از عشق شدم بیخبر از شعر
دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم
تا قونیه تا بلخ چرا ریشه دواندم؟
آرام غزل مثنوی شور و جنون شد
این شعر شرابی است که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لا حول و لا قوه الا بتغزل
بانوی تر و تازهتر از سیب رسیده
بانوی تو را دست من از شاخه نچیده
باید که ببخشید پریشان شده بودم
تقصیر خودم نیست هوای تو وزیده
آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز
در شرق فرو رفته و از غرب دمیده
این قصهی من بود که خواندم که شنیدی
افسانهی مجنون به لیلی نرسیده……
مهدی فرجی
انگار که طوفان غزل در تو وزیده
دریاچهی موسیقی امواج رهایی
با قافیهی دستهی قوهای پریده
اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا
ده قرن دری گفتن ِ انگشت گزیده
هم خواجه کنار آمده با زُهد پس از تو
هم شیخِ اجل دست ز معشوق کشیده
صندوقچهی مبهم اسرار عروضی
«المعجم» ازین دست که داری نشنیده
انگار خراسانی و هندی و عراقی
رودند و تو دریای به وصلش نرسیده
با مثنوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقر قوافی نفسش را نبریده
مفعول و مفاعیل ِ دل بی سر و سامان
مستفعل مستفعل این شعر پریشان
بانوی مرا از غزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطرِ پراکنده که هستی؟
از «رابعه» آیا متولد شدهای یا
با چنگ تو را «رودکی» آورده به دنیا؟
درباری «محمود»ی یا ساکن «یُمگان»
در بادهی مستانی یا جامهی عرفان
اسطورهی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور
ای شعر تر از شعر تر از شعر تر از شعر
من با خبر از عشق شدم بیخبر از شعر
دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم
تا قونیه تا بلخ چرا ریشه دواندم؟
آرام غزل مثنوی شور و جنون شد
این شعر شرابی است که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لا حول و لا قوه الا بتغزل
بانوی تر و تازهتر از سیب رسیده
بانوی تو را دست من از شاخه نچیده
باید که ببخشید پریشان شده بودم
تقصیر خودم نیست هوای تو وزیده
آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز
در شرق فرو رفته و از غرب دمیده
این قصهی من بود که خواندم که شنیدی
افسانهی مجنون به لیلی نرسیده……
مهدی فرجی
*بخشی که روشن تر شده مثنوی و بقیه شعر غزل است.
*شما هم اگه غزل-مثنوی یا مثنوی-غزل زیبایی خوندید اینجا بذارید...