عماد الدین حسین برقعی(عماد خراسانی)

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



عمادالدین حسنی برقعی، معروف به عماد خراسانی (۱۳۰۰ - ۲۸ بهمن ۱۳۸۲) شاعر غزل‌سرا و قصیده‌سرای مشهور خراسانی است و از نام‌آوران شعر و غزل معاصر ایران به‌شمار می‌آید.

زندگی‌نامه


عماد خراسانی به روایت مهدی اخوان ثالث متولّد بهار ۱۳۰۰ خورشیدی در توس مشهد است اما خود در مصاحبه‌ای گفته تولدش را بدون هیچ توضیح دیگری در ۱۲۹۹ ثبت کرده‌اند. پدرش «سید محمد تقی معین دفتر» و مادرش «بی‌بی حرمت» نام داشتند. نسب عماد به احمد بن موسی مبرقع امام محمد تقی جواد می‌رسد و نام کاملش عمادالدین حسن برقعی است.

عماد در ۳ سالگی مادرش را از دست داد و در ۶ سالگی پدرش را و از آن پس تحت سرپرستی پدربزرگ و مادر بزرگ رشد کرد. عماد از ۹ سالگی با تشویق دایی خود، شعرخوانی و سرودن شعر را آغاز کرد. او در جوانی با تخلص «شاهین» یا «شاخص» شعر می‌گفت و سپس تخلص «عماد» را برگزید. تخلص عماد خراسانی را فریدون مشیری برای او انتخاب کرد.



عماد یک بار ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ به تهران رفت. عماد خراسانی فرزندی نداشت و تا آخر عمر تنها زندگی کرد.


وی پس از یک دورۀ بیماری در صبح روز شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲ در تهران در سن ۸۲ سالگی درگذشت.



عماد در نگاه دیگران


«مهدی اخوان ثالث» که یکی از دوستان صمیمی عماد بود در مقدمه‌ای بر کتاب «ورقی چند از دیوان عماد» شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته‌ که این کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجدید چاپ شده‌است. به گفته اخوان ثالث «اگر شعر را در معنای حقیقیش به‌جای آوریم، نه فقط فن و صنعت‌گری و مهارت در تمشیت امر و قافیه و کلمات، بی‌شک عماد در غزل‌سرایی از شاعران برجسته و تراز اوّل معاصر است و در قیاسی وسیع‌تر، سخن او از این و آن متمایز است.»[SUP][[/SUP]


پرویز خائفیاز غزلسرایان معاصر، عماد خراسانی را یکی از معتبرترین چهره‌های غزل معاصر دانسته و می‌گوید: در دوره‌ای که غزل در ادبیات ما شرایط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسیده بود، «محمد حسین شهریار»، «حسن رهی معیری» و «عماد خراسانی» هر یک با زبان و بیان خاص خود در پی غزل اصیل و سنتی رفتند. در ضمن این‌که عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارائه می‌دهد که قابل توجه‌است و درد جامعه امروز را می‌شناسد. نکتۀ مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتی‌ها و سرخوردگی‌هایی است که او در زندگی خود با آنها روبه‌رو بوده‌است. او اصالت غزل را حفظ می‌کرد و هیچ‌وقت از روی تفنّن غزل نگفت، بلکه مفهوم غزل یعنی عشق و دوست داشتن را شناخته و به‌کار می‌برد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهریار می‌داند و می‌گوید:
شهریار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعایت نمی‌کرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده‌است.



حسین منزوی غزل عماد را غزلی بینابین دانسته و می‌گوید: غزل عماد ضمن اینکه به ارزش‌های کلاسیک پایبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نیست. غزل عماد عاشقانه‌ است و کمتر از مضامین فلسفی و اجتماعی استفاده می‌کند. منزوی معتقد است: غزل عماد، غزل و تغزل و حدیث نفس است. البته طبیعی است که در سن و سال پیری مانند همه به شکایت از دنیا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سایه و یا منوچهر نیستانی نیست که علاوه بر طرح مضامین شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نیز بپردازد.



فرج سرکوهی معتقد است: «شعرهای عماد در قوالب کلاسیک قدمائی است و عماد به مباحث نظری مطرح در ایران در زمینه زبان، ساختار و فرم شعر بی‌اعتنا بود اما ماندگاری شعر او دیوان او را به کتاب درسی شاعران تازه نفس نوجو و نوگرا ـ از «نیمائی و پسانیمائی» گرفته تا «مدرن و پسامدرن» ـ بدل می‌کند؛ چرا که ابعادی از راز ماندگاری و جاودانگی در زبان و فرهنگ، راز تاثیر، نفوذ و حیات ادبی را در دیوان او می‌توان خواند.» سرکوهی می‌گوید: «در شعر عماد همان جوهری است که قدما اصطلاح «سهل و ممنتع» را در توصیف آن به کار برده و سعدی را نمونه متعالی آن می‌دانستند. در بهترین شعرهای عماد اثری از تصنع زبانی و فرمی و ساختاری نیست و عماد عاطفه، ذهنیت، تخییل، اندیشه و حسی را در شعر خود درونی کرده، در اجرا به شعر بر کشیده و با چنان قدرتی بیان می‌کند که مخاطب را به درون شعر می‌کشاند.»





اشعار


دیوان اشعار عماد خراسانی با مقدمه‌ای از مهدی اخوان ثالث، بارها تجدید چاپ شده‌است.


برخی شعرهای عماد به ضرب‌المثل بدل شده و چند نسل از لایه‌های گوناگون مردم ایرانیان، از شاعران نوآور گرفته تا کسانی که با ادبیات مکتوب معاصر آشنائی چندانی ندارند، عواطف و احساسات و حالات خود را با تکرار بیتی از عماد بیان می‌کنند که در حافظه آنان نقش بسته‌است.



عهد کردم که دگر می‌نخورم در همه عمر

به‌جز از امشب و فردا شب و شب‌های دگر

يا اين بيت ديگر:


دوستت دارم و دانم که تويی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده‌ام دوست ندانم!

این غزل زیبا و معروف از اوست:


پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکیست

حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکی است
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظریست
گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست
هر کسی قصه شوقش به زبانی گوید
چون نکو می‌نگرم، حاصل افسانه یکیست
اینهمه قصه ز سودای گرفتارانست
ورنه از روز ازل، دام یکی، دانه یکیست
ره هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه
گریه نیمه شب و خنده مستانه یکیست
گر زمن پرسی از آن لطف که من می‌دانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس، عاقل و فرزانه یکیست
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش، دل شمع و پر پروانه یکیست
گر به سرحد جنونت ببرد عشق عماد
بی‌وفایی و وفاداری جانانه یکیست
عماد و موسیقی ایرانی

بسیاری از غزل‌ها و اشعار عماد در برنامه‌های مختلف موسیقی اصیل ایرانی در رادیو یا برنامه‌های خصوصی توسط هنرمندان نامی و خوانندگان مشهور خوانده شده ازجمله محمد رضا شجریان یکی از غزلهای مشهدیِ عماد را به نام «پیری و معرکه‌گیری» به‌صورت ضربی در برنامۀ موسیقی ایرانی اجرا کرده‌است. همچنین آواز ویگن با شعر «ای دل بلا، ای دل بلا، ای دل بلایی» که از اشعار اوست معروف است. از آثار عماد می توان به((یک شب در بهشت))مثنوی حاوی پانصد بیتدر بحرخفیف به سال 1320 ((شبی بر مزار خیام ))به سال 1329و کتابچه ((سبو))و ((دیوان عماد خراسانی )) اشاره کرد.









 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسيد
دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز

گرچه بيگانه ز خود گشتم و ديوانه ز عشق
يار عاشق کش و بيگانه نواز است هنوز

خاک گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد مي‌دهدم چشم پر آب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز

گرچه رفتي ، ز دلم حسرت روي تو نرفت
در اين خانه به اميد تو باز است هنوز

اين چه سوداست عمادا که تو در سر داري
وين چه سوزي‌ست که در پرده ساز است هنوز

عماد خراساني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما عاشقيم و خوشتر از اين کار، کار نيست
يعني به کارهاي دگر اعتبار نيست

داني بهشت چيست که داريم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش يار نيست

فصل بهار، فصل جنون است و اين سه ماه
هر کس که مست نيست يقين هوشيار نيست

سنجيده ايم ما، به جز از موي و روي يار
حاصل ز رفت و آمد ليل و نهار نيست

خنديد صبح بر من و بر انتظار من
زين بيشتر ز خوي توام انتظار نيست

ديشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود زانکه به يک گل بهار نيست

فرهاد ياد باد که چون داستان او
شيرين حکايتي ز کسي يادگار نيست

ناصح مکن حديث که صبر اختيار کن
ما را به عشق يار ز خويش اختيار نيست

برخيز دلبرا که در آغوش هم شويم
کان يار يار نيست که اندر کنار نيست

اميد شيخ بسته به تسبيح و خرقه است
گويا به عفو و لطف تو اميدوار نيست

بر ما گذشت نيک و بد ، اما تو روزگار
فکري به حال خويش کن اين روزگار نيست

بگذر ز صيد و اين دو سه مه با عماد باش
صياد من بهار که فصل شکار نيست

عماد خراساني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز آهنگ جنون مي زني اي تار امشب
گويمت رازي در پرده نگهدار امشب

آنچه زان تار سر زلف كشيدم شب و روز
مو به مو جمله كنم پيش تو اظهار امشب

عشق ، همسايه ديوار به ديوار جنون
جلوه گر كرده رخش از در و ديوار امشب

هر كجا مي نگرم جلوه كند نقش نگار
كاش يك بوسه دهد زينهمه رخسار امشب

از فضا بوي دل سوخته اي مي آيد
تا كه شد باز در آن حلقه گرفتار امشب ؟

سوزي وناله بيجا نكني اي دل زار
خوب يا شمع شدي همدل وهمكار امشب

اي بسا شب كه بروز تو نشستيم اي شمع
كاش سوزيم چو پروانه به يكبار امشب

آتش است اين نه سخن بس كن از اين قصه عماد
ورنه سوزد قلمت دفتر اشعار امشب

عماد خراسانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چيست اين آتش سوزنده كه در جان من است ؟
چيست اين درد جگر سوز كه درمان من است ؟

از دل اي آفت جان صبر توقع داري
مگر اين كافر ديوانه بفرمان من است

آنچه گفتند ز مجنون و پريشاني او
درغمت شمه اي ازحال پريشان من است

ماه را گفتم و خورشيد وبخنديد به ناز
كاين دو خود پرتوي از چاك گريبان من است

عالمي خوشتر از ان نيست كه من باشم و دوست
اين بهشتي است كه درعالم امكان من است

آمد ورفت و دلم برد وكنون حاصل وصل
اشك گرمي است كه بنشسته بدامان من است

كاش بي روي تو يك لحظه نمي رفت زعمر
ورنه اين وصل كه باز اول هجران من است

اندر اين باغ بسي بلبل مست است عماد
داستاني است كه او عاشق دستان من است

عماد خراسانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عيبم مكن اي دوست اگر زار بگريم
بگذار بگيريم من و بگذار بگريم

بگذار كه چون مرغ گرفتار بنالم
بگذار كه چون كودك بيمار بگريم

مي خوردن من بهر طرب نيست خدا را
حالي است كه بي طعنه اغيار بگريم

تنها نه بحال خود از اين مستي هر شب
بر حالت اين مردم هشيار بگريم

برهر كه در اين دام مصيبت شده پابند
بر شاه و گدا، پير وجوان ، زار بگريم

بر لاله نو سر زده از دامن هامون
بر غنچه نشكفته گلزار بگريم

زين عهد و وفائي كه جهانراست هر آنكو
بگذاشته لب بر لب دلدار بگريم

اين كاسه سر ها همه خاك است بفردا
بگذار كه با زمزمه تار بگريم

جا دارد اگر تابه صف حشر عمادا
پبوسته از اين بخت نگونساز بگريم

عماد خراسانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پيد ا شد و پيدا شد گمگشته ما امشب
مي چرخم و مي رقصم با باد صبا امشب

يك روز نشد با ما اين چرخ و فلك همراه
گوئي من و دل هستيم مهمان خدا امشب

بر زانوي من دلدار بنهاده سر زيبا
گر سرد همش در پاي كاري است بجا امشب

پروانه مرا عمري اسباب شگفتي بود
كار تو، ولي دارم خود حال تور ا امشب

ديوانه دل مسكين باور نكند اين بخت
حق دارد اگر دارد صد چون و چرا امشب

وه وه كه چه سرمستم دل مي رود از دستم
هر تار دلم دارد صد شور ونوا امشب

عماد خراسانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سرم بر سينه ي يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

تو را ميخواستم ، افتاده اي چون گل ببالينم
فراغم از گل و خار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

تو بودي آنکه من ميخواستم روزي مرا خواهد
دگر کي با کسم کار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

مرا پيمانه عمري بود خالي از مي عشرت
کنون اين جام سرشار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

بيا بر چشم بيخوابم نشين ، گل گوي و گل بشنو
تو يارم شو ، خدا يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

اگر ناليده بودم حاليا از بخت مي بالم
وز آنم شکر بسيار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ي هجران
طبيب اکنون پرستار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

نميکردم گمان روزي شود بيدار بخت من
کنون اين خفته بيدار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

مرا طبعي است چون دريا و دريائي است گوهر زا
چه باک از سهل و دشوار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

نگارم مي نويسد ، مستم و تب کرده شوقم
سرم بر سينه ي يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟

عماد خراساني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اهل گردم ، دل ديوانه اگر بگذارد ؟
نخورم مي ، غم جانانه اگر بگذارد ؟

گوشه اي گيرم و فارغ ز شر و شور شوم
حسرت گوشه ميخانه اگر بگذارد ؟

عهد کردم نشوم همدم پيمان شکنان
هوس گردش پيمانه اگر بگذارد ؟

معتقد گردم و پابند و ز حيرت برهم
حيرت اين همه افسانه اگر بگذارد ؟

شمع مي خواست نسوزد کسي از آتش او
ليک پروانه ديوانه اگر بگذارد ؟

دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گويي دل ديوانه اگر بگذارد ؟

عماد خراساني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گر چه مستيم و خرابيم چو شبهاي دگر
باز کن ساقي مجلس سر ِ ميناي دگر

امشبي را که در آنيم غنيمت شمريم
شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر

مست مستم ، مشکن قدر خود اي پنجه غم
من به ميخانه‌ام امشب تو برو جاي دگر

چه به ميخانه چه محراب حرامم باشد
گر به‌جز عشق توام هست تمناي دگر

تا روم از پي يار دگري مي بايد
جز دل من دلي وجز تو دلاراي دگر

نشينده است گلي بوي تو اي غنچه ناز
بوده ام ورنه بسي همدم گلهاي دگر

تو سيه چشم چو آئي به تماشاي چمن
نگذاري به ‌کسي چشم تماشاي دگر

باده پيش آر که رفتند از اين مکتب راز
اوستادان و فزودند معماي دگر

اين قفس را نبود روزني اي مرغ پريش
آرزو ساخته بستان طرب زاي دگر

گر بهشتي است رخ تست نگارا که در آن
مي توان کرد به هر لحظه تماشاي دگر

از تو زيبا صنم اينقدر جفا زيبا نيست
گيرم اين دل نتوان داد به ‌زيباي دگر

مي‌ فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دير و کليساي دگر

عماد خراساني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم

دم به دم حلقه اين دام شود تنگتر و من

دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم

سرپر شور مرا نه شبي اي دوست به دامان
تو شوي فتنه ساز دلم و سوز نهانم

ساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگارا
عجبي نيست كه اين گونه غم افزاست فغانم

نكته عشق ز من پرس به يك بوسه كه داني
پير اين دير جهان مست كنم گر چه جوانم

سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آن همه آزادگي و تاب و توانم

آن لئيم است كه چيزي دهد و باز ستاند
جان اگر نيز ستاني ز تو من دل نستانم

گر ببيني تو هم آن چهره به روزم بنشيني
نيم شب مست چو بر تخت خيالت بنشانم

كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست
آری آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم؟


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زشاديها به جان آمد دلم يا رب غمي خواهم
بشد سالي كه بي غم مي گذارم ماتمي خواهم

نيم من اهل عيش و نوش و مستي با پريرويان
به ويران كلبه اي با اهل دردي عالمي خواهم

مرا بيگانه كردي با جهانت آشنايي كو؟
به غمها محرمي خواهم، پريشان همدمي خواهم

به زيبايان بي غم خاطرم الفت نمي گيرد
بتي كو را بود يا بوده الفت با غمي خواهم

لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من
گلي كو را به نرگس گاه باشد شبنمي خواهم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


ای کاش چو پروانه پری داشته باشم
تا گاه به کویت گذری داشته باشم

گر دولت دیدار تو درخانه ندارم
ای کاش که در رهگذری داشته باشم

از فیض حضور تو اگر دورم و محروم
از دور به رویت نظری داشته باشم

گویند که یار دگری جوی و ندانند
بایست که قلب دگری داشته باشم

از بلهوسی ها هوسی مانده نگارا
وان اینکه به پای تو سری داشته باشم

تاریک شبی گشت شب و روز جوانی
ای کاش امیدسحری داشته باشم

در مجلس ارباب تکلّف چه بگویم
در میکده باید هنری داشته باشم

بگذار که از دوستی باده فروشان
رگبار غمت را سپری داشته باشم

هم صحبتی و بوس وکنارت همه گوهیچ
من از تو نباید خبری داشته باشم ؟

بسیار مکن ناله که این شعله عمادا
می سوزد اگر خشک و تری داشته باشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


از تو آنی دل دیوانه من غـافل نیست
اینکه درسینه من هست تو هستی دل نیست

آنکه بالا و برِ زلف دلا ویز تـو را
دید و زنجیری زلف تو نشد عاقل نیست

شرم از مـوی سپید و رخ پـر چین دارم
ورنه آنکیست که برچون تو بتی مایل نیست

مکن آزار دلی را کـه بـه جان طالب تست
وانگهش هیچ جـز این هدیه نا قابل نیست

آه ای عشق چه سود از کشش و کوشش ما
عمر ما عمر حباب است و تو را ساحل نیست

به سراشیب چهل چون بنهی پای ، بدان
قدر انفاس که بس فاصله تا منزل نیست

سیم و زر جوئی و در پنجه پنجاه اسیر
تو اگر غافلی از خویش قضا غافل نیست

آرزو کم کن و از حرص بپرهیز کـه آز
آب شوری است کزان غیرعطش حاصل نیست

آنکه پا بر سر موری بنهد از سر عمد
گر سلیمان زمان است یقین کامل نیست

بعد هفتاد به مستی گذران عمر ، عماد
حمل این بار گران به از این محمل نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


عاشق زارم و بر خویش نبندم این را
کو طبیبی که کند چاره دل مسکین را ؟

سینه ات سوخت ز فریاد و نگفتی واعظ
به چه تدبیر کنم نرم دل سنگین را ؟

نگهت غارت دین کرد و خدا میداند
بهر این روز نگه داشته بودم دین را

غصه ای نیست که فرهاد به سختی جان داد
حیفم آمد که نبوسید لب شیرین را

هفته ای رفت و ندیدم رخ ماهی که جز او
هیچ رویی نکند شاد دل غمگین را

با چنین طبع دل آویز و گهر بار بجاست
یک دو بوسی ، صله بخشی تو عماد الدین را
 

Similar threads

بالا