عشق

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم

**
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

**
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی

**
ورنه اینقدر مَهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت

**
حسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو و عشوه مددکار تو بود
وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود

**
گر تو ای عشق نه مشّاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفاپیشه چه آسان بودی
**
چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه توئی
حرم و دیر توئی کعبه و بتخانه توئی

راز شیرینی این عالم افسانه توئی
لب دلدار توئی، طرّه جانان توئی

**
گرچه از چشم بتی بیدل و دینم ای عشق
هرچه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق
**
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زان زلف گره ها زده ای در کارم

**
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام

**
باز اگر بوی مئی هست ز میخانه تست
باز اگر آب حیاتی است به پیمانه تست
باز اگر راحت جانی بود افسانه تست
باز هم عقل کسی راست که دیوانه تست

**
شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی

**
خواهم ای عشق که میخانه دلها باشم
بی خبر از حرم و دیر و کلیسا باشم
گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشد که بدنیا باشم

**
بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه من
بفرست آنچه غمت هست به غمخانه من

**
من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه تو
عاقلان بیهده خندند بدیوانه تو
نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
آه از آندل که نشد مست ز میخانه تو

**
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آندلی کز تو نلرزد بچه ارزد ای عشق

 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار

شهریار

با عشق زادم اي دل با عشق ميرم اي جان
من بيش از اين اسير زندان تن نباشم
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار

شهریار

عشق همدست به تقدير شد و کار مرا ساخت
برو اي عقل که کاري تو به تدبير نکردي
:gol::gol::gol:
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار

شهریار

ريختم با نوجواني باز طرح زندگاني
تا مگر پيرانه سر از سر بگيرم نوجواني

آري آري نوجواني مي‌توان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ريخت، طرح زندگاني

گرچه دانم آسمان کردت بلاي جان وليکن
من به جان خواهم ترا عشق اي بلاي آسماني

ناله‌ي ناي دلم گوش سيه چشمان نوازد
کاين پريشان موغزالان را بسي کردم شباني

گوش بر زنگ صداي کودکانم تا چه باشد
کاروان گم کرده را بانگ دراي کارواني

زندگاني گر کسي بي عشق خواهد من نخواهم
راستي بي عشق زندان است بر من زندگاني

گر حيات جاودان بي عشق باشد مرگ باشد
ليک مرگ عاشقان باشد حيات جاوداني

شهريارا سيل اشکم را روان مي‌خواهم و بس
تا مگر طبعم ز سيل اشکم آموزد رواني
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي دل به کوي عشق گذاري نمي‌کني
اسباب جمع داري و کاري نمي‌کني

حافظ:gol:

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدایا! عشق را در من برانگیز
ندای عشق را در من رسا کن
از این " مرداب بودن " در هراسم
مرا از ننگ " بی عشقی " رها کن.

بده عشقی که جانم برخروشد
بلرزاند خروشم آسمان را
به گلبانگی برآشوبم زمین را
به فریادی برانگیزم زمان را

به " نیروی محبت " زنده ام کن
به راه دستگیری ها توان ده
مرا عشقی به انسان ها بیاموز
توان یاری درماندگان ده

مرا بال و پری بخشا خدایی
که تا بیغوله ها پرواز گیرم
به من سر پنجه ی قدرت عطا کن
که غمها را از دل ها باز گیرم

درآیم نیمشب در کلبه یی سرد
بپاشم عطر شادی بر غریبی
برافرزوم، چراغ زندگانی -
به شبهای سیاه بی نصیبی.

مرا " مهتاب " کن در تیره شب ها
که بر هر کلبه ی ویران بتابم
دم گرم مسیحایی به من بخش
که بر بالین بیماران شتابم.

مرا " لبخند " کن ، لبخند شادی
که بر لبهای غمخواران نشینم
زلال چشمه ی آمرزشم کن
که در اشک گنهکاران نشینم.

مرا " ابر عُطوفت " کن که از خلق
فرو شویم غبار کینه ها را
ز دلها بستُرَم امواج اندوه
کنم مهتابباران سینه ها را.

نسیمم کن که عطر دوستی را
بپاشم در فضای زندگانی
بَدل سازم خزان زندگی را
به باغ عشق های جاودانی.

بزرگا! زندگی بخشا! برانگیز
نوای عشق را از بند بندم
مرا رسم جوانمردی بیاموز
که بر اشک تهیدستان نخندم!

به راهی رهسپارم کن که گویند:
چو او ، کس " عاشق مردم " نبوده ست
چنانم کن که بر گورم نویسند:
در اینجا ، " عاشق مردم " غنوده ست.


" مهدی سهیلی "
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صائب تبریزی

صائب تبریزی

در شاهراه عشق ز افتادگی مترس
کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟

هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد

تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی
در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد

آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری
جز بر در میخانه این بار نخواهم شد

از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن
از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد

از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت
وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد

چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند
چون غم خورم او باشد غم‌خوار نخواهم شد

تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم
تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد

چون ساختهٔ دردم در حلقه نیارامم
چون سوختهٔ عشقم در نار نخواهم شد

تا هست عراقی را در درگه او باری
بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهریار

شهریار

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئی است

من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حسن زنگانه

حسن زنگانه

می رسد تا حوالی چشمت ، امتداد نگاه من بانو!
چه جناسی میان چشم تو و روزگار سیاه من بانو !
هان ببخشا اگر که آمده ام ، در حریم خدای چشمانت
سوختن در لهیب آتش عشق ، کیفر این گناه من بانو !
خیرگی می کنند چشمانم ، با دلم در تبانی اند انگار
بی خیال گذشت ایامند ، چشمهای به راه من بانو !
چشمه رمز و راز و افسون است ، زیر پرچین ابرویت پنهان
و گمان بر گذر از این پرچین ، بدترین اشتباه من بانو !
خلوتت را به هم زدم انگار ، عاشقم ، حاجت ملامت نیست
تب و هذیان و این پریشانی ، عادت گاه گاه من بانو !

 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکان ها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می گویم بعد از من ،گویند به دوران ها
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زهی در کوی عشقت مسکن دل ** چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل
چکیده خون دل بر دامن جان ** گرفته جان پرخون دامن دل
از آن روزی که دل دیوانه‌ی توست **
به صد جان من شدم در شیون دل
منادی می‌کنند در شهر امروز ** که خون عاشقان در گردن دل
چو رسوا کرد ما را درد عشقت ** همی کوشم به رسوا کردن دل
چو عشقت آتشی در جان من زد ** برآمد دود عشق از روزن دل
زهی خال و زهی روی چو ماهت ** که دل هم دام جان هم ارزن دل
مکن جانا دل ما را نگه‌دار ** که آسان است بر تو بردن دل
چو گل اندر هوای روی خوبت ** به خون درمی‌کشم پیراهن دل
بیا جانا دل عطار کن شاد ** که نزدیک است وقت رفتن دل

***
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی .. دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو .. بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی .. آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم .. دل نوحه کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل .. بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند .. خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین .. درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی
اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی .. پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی
گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر .. هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوخته‌ی یاری .. بی نام و نشان می‌رو زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان .. پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند کز بار غم عشقش .. عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی
 

siyavash51

عضو جدید
عقل کجا پی برد شیوه ی سودای عشق

باز نیابی به عقل سر معمای عشق


عطار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

آتش سوداي تو عالم جان در گرفت
سوز دل عاشقانت هر دو جهان درگرفت

جان كه فروشد به عشق زندة جاويد گشت
دل كه بدانست حال، ماتم جان درگرفت


جرعة اندوه تو تا دل من نوش كرد
زآتش آه دلم كام و زبان درگرفت


از پس چندين هزار پرده كه در پيش بود
روي تو يك شعله زد كون و مكان درگرفت


بر سر كوي تو عشق آتش دل برفروخت
شمع دل عاشقان جمله از آن درگرفت


تا كه ز رنگ رخت يافت دل من نشان
روي من از خون دل رنگ و نشان درگرفت


جان و دل عاشقانت خرقه شد اندر ميان
[FONT=georgia,times new roman,times,serif]زانكه سماع غمت در همگان درگرفت[/FONT]​
 

غفار

عضو جدید
دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل؟ تا زتو واستانمش

قوت شرح عشق تو، نیست زبان خامه را
گِردِ در امید تو، چند به سر دوانمش؟

ایمنی از خروش من، گر به جهان در اوفتد
فارغی از فغان من، گر به فلک رسانمش

آهِ دریغ و آبِ چشم، ار چه موافق منند
آتش عشق آن چنان، نیست که وانشانمش

هرکه بپرسد ای فلان! حال دلت چگونه شد؟
خون شد و دمبدم همی، از مژه می چکانمش

عمر من است زلف تو، بو که دراز بینمش
جان من است لعل تو، بو که به لب رسانمش

لذت وقتهای خوش، قدر نداشت پیش من
گر پس از این دمی چنان، یابم قدر دانمش

نیست زمام کام دل، در کف اختیار من
گر نه اجل فرا رسد، زین همه وارهانمش

عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من
بس نکند زعاشقی، تا زجهان جهانمش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصر امین پور:فوت وفن عشق

قیصر امین پور:فوت وفن عشق

پیش بیا ! پیش بیا ! پشتر

تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هرچه دوست

ای تو بمن از خودمن خویشتر

دوست تر از آنکه بگویم چقدر

بیشتر از پیش بیا ! پیش بیا ! پشتر

تا که بگویم غم دل بیشتر

دوست ترت دارم از هرچه دوست

ای تو بمن از خودمن خویشتر

دوست تر از آنکه بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر

داغ ترا ازهمه دارا ترم

درد ترا از همه درویش تر

هیچ نریزد بجز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت وفن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه اندیش تر
 

siyavash51

عضو جدید
دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید

عشق خرابکار تو آبادی آورد

اسماعیل خویی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم..نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم..شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد..دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی..که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم..که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب..که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم..که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت..که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن..سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل..و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
 

siyavash51

عضو جدید
مقبول باد عذر کمند افکنان عشق

چشم غزال رغبت صیادی آورد

اسماعیل خویی
 

siyavash51

عضو جدید
دیر سالی است که در من جاری است
عاشقی نقلیِ استمراری است

عشق را –این غزل حافظ را-
می توان گفت مگر تکراری است

به گمانِ تو و آیینه یِ تو
در من این شیفتگی بیماری است

به یقینِ من و خشتی چون من
باورِِ آینه ات زنگاری ست

در چنین دغدغه های غم ساز
که همه زیر و بَم اش بی زاری ست

- تو به بی دردی خود شنگی و من
شوق ام این است که دَردم کاری ست


محمد علی بهمنی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:ای خالق عشق.....( ایمان فخار ) :gol:
ای خالق عشق، این عشق شما لحظه دیدار نداشت؟

این حضرت عشق نظری بر گذر سینه تب دار نداشت؟


ای خالق عشق مشغول که ای و گرم بازار که ای؟

این بازی روزگار در بازی ما گرمی بازار نداشت؟


در خلقت تو هر که خریداری داشت، الا دل دلمرده من

این دل بسرش هیچ بجز مرگ سر دار نداشت


این سینه که ریش است گواهی ست ز آه من درویش

این دل نفسی همنفس الا نفس هند جگر خوار نداشت


جانا، تو از خون جگر پرس که بر دل چه گذشته است

عمریست که جز خون جگر سینه ما محرم اسرار نداشت


جانا بنگر که هوسی از نفسش در قفس آورده دلم را

یک لحظه مرا در نظرخویش چرا یار نداشت؟


ای خالق عشق تا باد باغ دلت آباد گل نسترنت شاد

در پای گل نسترنت جای برای تن این خار نداشت؟


گفتا تو چه دانی و چه نالی و چه خوانی که لرزانده جهانی

دل زلزله خیز است، چه شد؟ زلزله زد، طاقت آوار نداشت؟


خود تاخته و خود ساخته، خود باخته ای ، خودخواهی توست

خود به خود باخته ای ورنه ره عشق رهزن و اشرار نداشت

شب خوش....:gol:
 
بالا