عشق با زمستان می آید

reza._y

کاربر فعال
((دستانم را از جیبم بیرون آوردم. باران شروع به باریدن کرد و او ناپدید شد. برگشتم و راهم را به آرامی در پیش گرفتم. همان طور که در شهر قدم می زدم، آن کلمه را بارها و بارها با خودم تکرار کردم. احساس کردم ناگهان گرم شده ام، پر از انرژی، پر از زندگی و مهیای زندگی بخشیدن. فکر می کنم نیاز دارم چیزهایی که خودم می دانم را از دیگران بشنوم. پدر و مادرم باید تا الان بیدار شده باشند. ظرف شویی آشپزخانه پر از سبزی تازه از خاک بیرون آمده . برادرم در پاریس کنار پنجره اش چیزی می خواند. دوست دختر جدیدش هنوز در خواب است. و سندی، مدیر برنامه هایم، با دخترش در بستر گرم شان در آغوش هم آشیانه کرده اند. نفس هایشان نرم و مستور است. دهان هایی گشاده رو به کوهساران بالش.))
قسمتی از متن کتاب که نشاندهنده ی نوع نگارش کتاب و شیوایی آن است خواندن این کتاب دلنشین به دوستان توصیه می کنم.

 

Similar threads

بالا