عرفان

fonoon2

عضو جدید
تصوف چيست؟

ابوسعيد ابوالخير گفت: تصوف دو چيز است، يک سو نگريستن و يکسان زيستن.
و گفت اين تصوف عزتيست در دل، و توانگريست در درويشي، و خداونديست در بندگي، سيري است در گرسنگي، و پوشيدگي است در برهنگي، و آزاديست در بندگي، و زندگاني است در مرگ، و شيريني است در تلخي.
و در ميان مشايخ اين طايفه، اصلي بزرگ است که اين طايفه همگي يکي باشند و يکي همه - ميان جمله صوفيان عالم هيچ مضادت و مباينت و خود دوي در نباشد، هر که صوفي است، که صوفي نماي بي معني در اين داخل نباشد. و اگر چه در صور الفاظ مشايخ از راه عبارت تفاوتي نمايد، معاني همه يکي باشد. چون از راه معني در نگري، چون همه يکي اند، همه دست ها يکي بود و همه نظرها يکي بود. «اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابوسعيد»
 

fonoon2

عضو جدید
هفت وادي (مرحله) عرفان ايراني

طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحيد، حيرت، فنا.
گـفـت مــا را هـفـت وادي در ره اسـت چون گـذشـتـي هـفت وادي، درگه است
وا نـيـامـد در جـهـان زيــن راه کــــس نـيـسـت از فـرسـنـگ آن آگــــاه کــــس
چون نـيـامــد بــاز کــس زيــن راه دور چـون دهـنـدت آگـــهـــي اي نــــاصــبــور
چـون شدنـد آنـجـايـگـه گـم سـر بسر کــي خــبــر بــازت دهــد از بــي خــــبــر
هـسـت وادي طــلــب آغــــاز کــــــار وادي عـشق اسـت از آن پـس، بي کنار
پـس سـيـم واديـسـت آن مـعــرفـت پـس چـهـارم وادي اسـتـغـنـي صــفــت
هـسـت پـنـجـم وادي تـوحـيـد پــاک پـس شـشـم وادي حـيــرت صـعـب نـاک
هـفـتـمـيـن، وادي فـقـرست و فـنـا بــعــد از ايــن روي روش نــــبـــود تـــــرا
در کشش افـتـي، روش گـم گرددت گـــر بــود يــک قــطــره قــلــزم گــــرددت
« شيخ فريدالدين محمد عطار نيشابوري»
 

fonoon2

عضو جدید
عرفان چيست؟

عرفان معجوني شگفت انگيز از مکتب هاي مختلف فلسفي جهان است. در عرفان عقايد برهمن ها، بودائي ها، رواقيان، نسطوريان، مهريان، عقايد مسلمانان زاهد، عقايد افلاطونيان جديد و حتي نکاتي از آئين زرتشت مي توان يافت.
از کلمه عرفان "ميستيک" يا "ميستيسيزم" يا "گنوسيسم" که با معني "مرموز، پنهاني، مخفي" است و به فارسي آن را "عرفان" ترجمه شده، بطور متداول و معمول جهان بيني ديني خاصي مفهوم مي گردد، که امکان ارتباط مستقيم و شخصي و نزديک (و حتي پيوستن) و وصل آدمي را با خداوند، از طريق آنچه به اصطلاح: "شهود" و "تجربه باطن" و "حال" ناميده ميشود جايز و ممکن الحصول ميشمارد.
انديشه مندان نوع انسان به دو دسته منقسم ميشوند. دسته اي معتقد به حقيقت اين عالمند و مي گويند آنچه به وسيله حواس ما درک ميشود به ذات خود قائم است، و با زوال ما زوال نمي پذيرد. گروه ديگر به حقيقت اين عالم معتقد نيستند و مي گويند: جهان خارج، مجموعه ايست از تصورات ما؛ به عبارت ديگر: مجموعه اي از معاني ذهني است که بذات خود حقيقت ندارد و اگر وجودي دارد در ذهن است.
مناقشه طرفداران اين دو نظريه که يکي را پيروان مکتب اصالت ماده و ديگري را پيروان مکتب اصالت تصور ناميده اند، سرتاسر تاريخ فکر بشري را اشغال کرده است. براي تلفيق و جمع ميان اين دو نظريه، کوششهاي فراواني صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.
عارفان از بين دو نظريه بالا راه ميانين را گزيده اند. بدين معني که به ادراکات حواس که جهان آگاهي عملي از آن تکوين مي يابد اقرار مي کنند، و آن را قوه تصويرگر فکر مي دانند، ولي به وجود جهاني از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نيز قائلند، و مي گويند آن را حقيقتي است برتر از حقيقت عالم حسي.
بنابراين عارفان بدين طريق راه حل ميانه اي را پيش مي نهند که بيشتر مورد توجه دينداراني است که مي خواهند ميان دين و لوازم اخلاقي آن از يکسو، و موهبتهاي علم که از تجربه حسي حاصل شده است از ديگر سو، تلفيق کنند.
البته اين بدان معني نيست که صوفيه پيرو مکتب اصالت ماده ساده اي هستند و به عالم حس ،وجودي مطلق ارزاني مي دارند. بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروري است، زيرا آدمي تا در قيد حيات است در اين جهان محسوس زندگي مي کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا مي نهد. از سوي ديگر صوفيه پيروان خود را از اقامه برهان عقلي بر وجود خداي تعالي برحذر مي دارند و بطوري که "کانت" در "متناقضات" خود ميگويد، اين کوششي است بي نتيجه. با اين وضع آنها ميخواهند پيروانشان از راه مشاهدهً باطن، به وجود آگاه شوند و با حقيقت ازلي رو به رو گردند. وقتي صوفي در اين راه قدم نهد مي تواند تجربه اي مافوق اين تجربه هاي معمولي حاصل کند، و بدرک آن حقايق متعالي نائل آيد.
بهر صورت عرفان دين نيست و اگر غايت دين، ميسر ساختن رويت خداست در آخرت، عارف براي حصول اين رويت منتظر نمي ماند؛ بلکه به اعمالي متوسل ميشود که آنها را فوق فرائض ديني ميشمارد. او به سعادت اين جهان رغبتي ندارد، بلکه مي کوشد تا به سعادتي متعالي تر از آن دست يابد. همه توجه او به حقايق و ارزشهاي روحي است و هر چه را جز آن باشد بي ارج مي شمارد، و به لذتي دل بسته است که از هر لذت ديگر فراتر است.
اين نکته نيز قابل اشاره است که اين لذت نتيجه ايست که عارف بدون آنکه براي نيل به آن سعي کرده باشد فراچنگ مي آورد، و او هرگز اين لذت را مقصود غايي خود قرار نداده است، زيرا هدف غايي عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادي که همه هدفها و غايات محدود و شخصي در آن معدوم گرديده است، بديهي است اين اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان بصورتهاي متفاوت بيان شده است که مستلزم بحث جداگانه اي مي باشد.
 

fonoon2

عضو جدید
علت ظهور و رواج عرفان در ايران

علت اساسي ظهور و رواج تصوف در ايران اينست که ايرانيان در نتيجه قرنها زندگي در تمدن مادي و معنوي بالاترين پيشرفت ها را کرده و به عاليترين درجه رسيده بودند. در زيبا شناسي بر همه ملل آسيا برتري داشتند و هنرهاي زيبا مانند نقاشي، پيکر تراشي و موسيقي و هنرهاي دستي در فلز سازي و بافندگي و صنايع ديگر به حد کمال رسيده بودند. تضييقات و محدوديت هايي که پي از دوران ساساني در ايران پيش آمد با طبع زيبايي پسند ايراني که ذوقيات را در چند قرن از نياکان خود ارث برده بود و يادگار گرانبهايي مي دانست سازگار نبود، در پـي مـسـلـک و طريقه اي مي گشت که اين قيدها را درهم نوردد و آن آزادي ديرين را دوباره بدست آورد. تصوف بهترين راه گريز براي رسيدن به اين آزادي فکري بود، بهمين جهت از آغاز متصوفه ايران سماع و موسيقي و رقص را که ايرانيان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح ميدانستند، بلکه در برخي از فرق تصوف آنها را نوعي از عبادت و وسيله تقرب به مبدأ و تهذيب نفس و تصفيه باطن شمردند و از آغاز کتابها و رسايل درباره مباح بودن سماع پرداختند.
حتي متشرعان بزرگ ايران مانند غزالي در (احياء علوم الدين) و (کيمياي سعادت) در اباحت آن بحث کرده اند.
يکي از نخستين وسائلي که صوفيه براي استرضاي اين نگراني ايرانيان اختيار کردند از راه شعر و شاعري بود که موضوع بحث يکي از فصول تاريخ نهضتهاي فکري ايرانيان است.
نخستين شخص از پيشروان تصوف ايران که شعر فارسي را براي تعليمات خود پذيرفتند، ابوسعيد ابوالخير بود. متشرعاني که شعر را اغواي اجنه و مخالفت با شرع مي دانسته اند و شاعران را گمراه مي شمرده اند وي را مورد طعن و لعن قرار داده اند و حتي به دربار پادشاهي از او ناليده اند.
توجه خاصي که بزرگان تصوف ايران به زبان فارسي داشتند و مخصوصا مقيد بودند که تعليمات خود را به نظم و نثر فارسي ادا کنند مي رساند که خواست اکثريت مردم ايران و کساني که به زبان تازي کاملا آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهي ايشان به مراتب به توجه عوام بيش از خواص اهميت مي داده اند و ترجيح مي دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند
 

fonoon2

عضو جدید
منشاءِ تصوف‌ از كجاست‌؟ (روايت‌ دكتر حلبي‌)
بدون‌ مقدمه‌ و به‌ سادگي‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌: تصوف‌ و عرفان‌ در همه‌ي‌ اديان‌ و مذاهب‌ و حتي‌ مكاتب‌ فلسفي‌ كم‌ و بيش‌ وجود دارد. و پس‌ از اين‌ همه‌ تحقيقات‌ كه‌ درباره‌ي‌ پيداشدن‌ صوفي‌گري‌ و درويشي‌ و عرفان‌ انجام‌ شده‌، هنوز هيچ‌كس‌ نتوانسته‌ بگويد كه‌ منشأ اصلي‌ تصوف‌ اسلامي‌ و ايراني‌ چيست‌ و يا كجاست‌؟ اين‌ امر، به‌ چند دليل‌ به‌ وجود آمده‌ است‌ كه‌ در ادامه‌ به‌ آن‌ مي‌پردازيم‌.

عرفان‌ اديان‌
اول‌ اينكه‌ - در هر يك‌ از مذاهب‌ و اديان‌ نشانه‌هايي‌ از زهد و پرهيزگاري‌ و بي‌اعتنايي‌ به‌ امور مادي‌ و انصراف‌ و بي‌توجهي‌ به‌ دنيا آمده‌ است‌، و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌: يكي‌ از خصوصيات‌ عمومي‌ اديان‌ و مذاهب‌ همين‌ توجه‌ به‌ امور معنوي‌ و تحقير دنيا و مظاهر مادي‌ است‌؛ نهايت‌ آنكه‌ در برخي‌ اديان‌ مانند دين‌ موسوي‌ نشانه‌هاي‌ اين‌ مطلب‌ اندك‌ است‌، ولي‌ در بعضي‌ آيينها مانند مسيحيت‌ و آيين‌ بودايي‌ و تائوگرايي‌ و ديگران‌ اين‌ مطلب‌ قوي‌تر است‌. در تورات‌ و انجيل‌ و كلمات‌ مأثور از بودا (1) و لائوتسه‌ (2) و ماني‌ و مزدك‌ مطالب‌ زيادي‌ توان‌ يافت‌ كه‌ مؤيد اين‌ نكته‌ است‌. البته‌ زهد و پارسايي‌ تنها نشانه‌ي‌ صوفي‌گري‌ نيست‌ و امور بسياري‌ در اين‌ باره‌ به‌ جز زهد دخالت‌ دارد، اما پيداشدن‌ آن‌ يعني‌ زهد بي‌شك‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ انگيزه‌هاي‌ توجه‌ به‌ عرفان‌ و تصوف‌ و مايه‌ي‌ دل‌كندن‌ از زندگاني‌ پرشور و شر دنيا و دل‌بستن‌ به‌ خدا و امور معنوي‌ شد.
قراين‌ و شواهد بسيار هست‌ كه‌ معلوم‌ مي‌كند، در ميان‌ يهود از خيلي‌ پيش‌ آشنايي‌ با عرفان‌ وجود داشته‌ است‌، و اين‌ ميراث‌ قديم‌، اساس‌ فكر فرقه‌هايي‌ شد كه‌ بعدها عرفان‌ قوم‌ يهود را پختگي‌ و كمال‌ بخشيدند؛ و از آن‌ جمله‌ فلسطينيان‌ يا فرقه‌ي‌ ربانيم‌ (3) است‌ كه‌ تعاليم‌ آنها در تلمود (4) جلوه‌گر است‌ و نيز فرقه‌ي‌ يهود اسكندريه‌ كه‌ عرفان‌ يهود را با روش‌ حكيمان‌ يونان‌ در آميختند. و از همه‌ بالاتر حكمت‌ اسكندراني‌ افلوطين‌ (5) كه‌ مظهر كاملي‌ از عرفان‌، و تركيبي‌ از حكمت‌ افلاطون‌ و علم‌ كلام‌ يهود و ديگر عوامل‌ است‌. حكمت‌ گنوسي‌ (6) نيز نوعي‌ عرفان‌ به‌ شمار مي‌رود. و آن‌ نيز در حقيقت‌ عرفان‌ شرقي‌ پيش‌ از روزگار عيسي‌ است‌ كه‌ در اوايل‌ تاريخ‌ ميلادي‌ با آيين‌ مسيحي‌ در آميخت‌ و رنگ‌ مسيحيت‌ به‌ خود گرفت‌، كه‌ منشأ و مأخذ آن‌ نيز - مانند مأخذ و منشأ صوفي‌گري‌ اسلامي‌ و ايراني‌ مورد اختلاف‌ پژوهشگران‌ است‌ - و برخي‌ از اهل‌ تحقيق‌ آن‌ را از عقايد يهود پيش‌ از روزگار عيسي‌، و برخي‌ برگرفته‌ از افكار معنوي‌ مصريان‌ يا ايرانيان‌ قديم‌ مي‌دانند. (7)
عرفان‌ ترسايي‌ نيز دنباله‌ عرفان‌ يهود است‌. و گفته‌اند: ريشه‌ و اساس‌ اين‌ تعليم‌ عرفاني‌ را در زندگاني‌ خود مسيح‌ و حواريان‌ او، در روح‌القدس‌، در انجيل‌ يوحنا، و در اعمال‌ رسولان‌ مي‌توان‌ يافت‌. گذشته‌ از اين‌ غسل‌ تعميد و عشاء رباني‌ و قيام‌ مردگان‌ نيز خود از عناصر عرفاني‌ خالي‌ نيست‌. (8)

درباره‌ي‌ مذهب‌ ماني‌ (215-276م‌) نيز چند كلمه‌ بايد سخن‌ گفت‌. مذهب‌ ماني‌ آميزه‌اي‌ از آيينهاي‌ زرتشتي‌ - مسيحي‌ - بودايي‌ و فلسفه‌ي‌ يوناني‌ و اساطير قديم‌ است‌. به‌ عقيده‌ي‌ ماني‌ جهان‌ از دو عنصر روشنايي‌ و تاريكي‌ پيدا شده‌، و پايه‌ي‌ آن‌ بر نيكي‌ و بدي‌ است‌؛ ولي‌ اصل‌ چنان‌ است‌ كه‌ سرانجام‌ روشنايي‌ از تاريكي‌ جدا خواهد شد و بر آن‌ پيروز خواهد گشت‌. وظيفه‌ي‌ يك‌ مانوي‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ دو عنصر يعني‌ نور و ظلمت‌ را از هم‌ جدا سازد و آميزش‌ آنها را به‌ هم‌ زند. اما اين‌ كار از يك‌ راه‌ ممكن‌ است‌ و آن‌ اينكه‌: وجود خويش‌ از بدي‌ و فسادي‌ كه‌ منسوب‌ به‌ تاريكي‌ است‌، پاك‌ كند. و از لذات‌ اين‌ جهاني‌ چون‌ زن‌ خواستن‌ و گوشت‌ خوردن‌ و شراب‌ خوردن‌ و مال‌ گردآوردن‌ و نفس‌ پرستيدن‌ خودداري‌ كند چنان‌ كه‌ ملاحظه‌ مي‌كنيد: كم‌ و بيش‌ شباهتي‌ در اصول‌ اين‌ دين‌ با صوفي‌گري‌ وجود دارد، و چون‌ صوفيان‌ اهل‌ گزينش‌ و التفاط‌ بوده‌اند، بعيد نمي‌نمايد كه‌ برخي‌ از اصول‌ ديانت‌ مذكور را گرفته‌ باشند. (9) ولي‌ بايد جانب‌ احتياط‌ را فرو نگذاشت‌ و گفت‌ كه‌: شباهت‌ ميان‌ برخي‌ از آيينها و كيشها دليل‌ تأثير متقابل‌ يا اخذ يكي‌ از ديگري‌ نيست‌.

دوم‌ اينكه‌ - «اسني‌»هاي‌ يهود Essenciens و پارسايان‌ مسيحي‌ كه‌ آنان‌ را «گوشه‌گيران‌» (10) ناميده‌اند، و نيز جوكيان‌ هند پيش‌ از اين‌دو، اصولي‌ مشابه‌ به‌ هم‌ دارند و راه‌ وصول‌ به‌ عرفان‌ را همين‌ خشن‌پوشي‌ و رياضت‌ دانسته‌ و قناعت‌ و خرسندي‌ را نردبان‌ معرفت‌ خدا شناخته‌اند. در اسلام‌ نيز كم‌ و بيش‌ همين‌ حال‌ بوده‌ است‌. آيات‌ گوناگون‌ در قرآن‌ توان‌ يافت‌ كه‌ زهد و پارسايي‌ و بي‌اعتنايي‌ به‌ امور دنياوي‌ را مايه‌ خشنودي‌ خدا از بند و سبب‌ وصول‌ بنده‌ به‌ مراتب‌ و مقامات‌ برتر و نزديكي‌ به‌ پروردگار شمرده‌ است‌. «بگو: برخورداري‌ دنيا اندك‌ است‌. آنچه‌ نزد خداست‌ پايدار است‌» يا «.. زندگاني‌ دنيا جز بازيچه‌ي‌ كودكان‌ و بازي‌ نوجوانان‌ چيزي‌ نيست‌؛ و اگر ايمان‌ آوريد و پرهيزگاري‌ كنيد پاداش‌ شما را بدهد... الخ‌» (11) و بسياري‌ از آيات‌ ديگر.
و آنگهي‌ آياتي‌ كه‌ درباره‌ي‌ عذاب‌ و شكنجه‌ي‌ رستاخيز و روز واپسين‌ در همه‌ كتابهاي‌ آسماني‌ و در قرآن‌ جابه‌جا آمده‌، و بسياري‌ از حديثها و انبوهي‌ از اخبار درست‌ نيز آنها را تأييد مي‌كند، مردمان‌ خداشناس‌ و معتقد را از عشقها و لذتها و برخورداريهاي‌ اين‌ جهاني‌ دور مي‌ساخت‌، و پيوسته‌ مي‌خواستند در نهايت‌ امساك‌ و بي‌اعتنايي‌ به‌ خوراك‌ و پوشاك‌ و گستراك‌ به‌ سر برند تا مگر از خشم‌ و عقاب‌ و قهر و عذاب‌ خدا برهند. «خلفاي‌ راشدين‌» در آغاز اسلام‌ خود در نهايت‌ سادگي‌ به‌ سر مي‌بردند. (12) سادگي‌ زندگاني‌ ابوبكر و علي‌ و عمر و تا حدودي‌ عثمان‌ نشانه‌هايي‌ از اين‌ دل‌ كندن‌ از دنيا و دل‌بستن‌ به‌ آخرت‌ است‌. خود پيامبر، به‌ ويژه‌ در روزگاري‌ كه‌ در مكه‌ مردم‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ مي‌كرد روش‌ زاهدان‌ و پارسايان‌ داشت‌ و در برخي‌ اوقات‌ از ترس‌ خدا به‌ خود مي‌پيچيد و مردم‌ را نيز بدين‌ راه‌ مي‌خواند. در اثر همين‌ تعاليم‌ و نمونه‌ي‌ رفتار بود كه‌ اشخاصي‌ مانند «عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ عاص‌» مي‌خواست‌ كه‌ همه‌ي‌ روزهاي‌ سال‌ را روزه‌ دارد، (13) و عثمان‌ مظعون‌ مي‌خواست‌ كه‌ خود را عقيم‌ كند (14) و زن‌ و فرزندان‌ را ترك‌ گويد و به‌ سير و سفر بپردازد. البته‌ پيامبر برخي‌ اوقات‌ اين‌ گروه‌ را از انجام‌ اين‌ قبيل‌ كارها باز مي‌داشت‌ و چنان‌ كه‌ معروف‌ است‌ و مي‌دانيد، هميشه‌ مي‌گفته‌ است‌ كه‌: «در اسلام‌ گوشه‌گيري‌ و سختي‌ برخود نهادن‌ نيست‌. (15) مثلاً عرفان‌ هندي‌ كه‌ اصولاً از آن‌ به‌ « يوگا Yoga » تعبير مي‌كنند مانند اديان‌ هندي‌ بر اين‌ پايه‌ استوار است‌ كه‌ انسان‌ چگونه‌ وجود جزئي‌ و محدود خود را در وجود كل‌ فاني‌ سازد؟ در عرفان‌ اسلامي‌ هم‌ دين‌ اسلام‌ و اديان‌ اقوام‌ مغلوب‌ حتماً تأثير گذاشته‌ و از اين‌رو بايد گفت‌: اگر چه‌ عرفان‌ اسلامي‌ و ايراني‌ شباهتهايي‌ يا اديان‌ و افكار فلسفي‌ و ديني‌ اقوام‌ ديگر دارد و يا اصولي‌ از آنها برگرفته‌، ولي‌ ساخته‌ و پرداخته‌ي‌ اذهاني‌ است‌ كه‌ نخست‌ مسلمان‌ بوده‌اند ولي‌ از تنگ‌ نظري‌ و سخت‌گيري‌ و بي‌گذشتي‌ و تعصب‌ گريزان‌ بودند، و بنابراين‌ اصولي‌ را كه‌ از ديگران‌ فراگرفته‌ و گزيده‌ و پسنديده‌ بودند، در لباس‌ آيه‌ها و حديثها و خبرهاي‌ ديني‌ پيچيدند و از سخنان‌ پيامبر و امامان‌ و تابعان‌ و ياران‌ آنها نيز چاشني‌ زدند تا رنگ‌ اسلامي‌ گرفت‌ و در محيط‌ اسلاميان‌ مورد قبول‌ يافت‌
 

fonoon2

عضو جدید
پانوشت ها

پانوشت ها

پانوشتها
1. بودا Buddha (به‌ معني‌ آگاه‌ و بيدار) مشهور به‌ ساكياموني‌ Sakyamuni (حكيم‌ گروه‌ ساكيا) در تولد و وفات‌ و روزگار او اختلاف‌ است‌ وظن‌ قوي‌ بر اين‌ است‌ كه‌ ميانه‌ سده‌ي‌ هفت‌ تا پنجم‌ پيش‌ از ميلاد مي‌زيسته‌؛ برخي‌ از پژوهشگران‌ جديد تولد او را در سال‌ 560 ق‌.م‌ و عمر او را هشتاد سال‌ ياد كرده‌اند. آيين‌ وي‌ بر اين‌ پايه‌ است‌ كه‌: زندگاني‌ رنج‌ است‌، و رنج‌ از هوس‌ مي‌زايد و مهار نفس‌ تنها راه‌ رهاشدن‌ از شر هوي‌ و هوس‌ است‌. كمال‌ مطلوب‌ رهايي‌ از شر نفس‌ هم‌ عبارت‌ از رسيدن‌ به‌ فناي‌ مطلق‌ است‌؛ و منظور از فناي‌ مطلق‌ در اصطلاح‌ اين‌ نيست‌ كه‌ جسم‌ يا روح‌ انساني‌ هلاك‌ و تباه‌ گردد، بلكه‌ عبارت‌ از اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ از صفات‌ بد و نكوهيده‌ و خواهشهاي‌ حيواني‌ كه‌ آزارنده‌ي‌ جان‌ كه‌ اوست‌ فارغ‌ و عاري‌ گردد. فرق‌ «فناء بودايي‌» با «فناء صوفيانه‌» اين‌ است‌ كه‌ در «فنابودايي‌» جنبه‌ي‌ متافيزيكي‌ هيچ‌ نيست‌ و وقتي‌ آدمي‌ از شهر اميال‌ و خواستهاي‌ ناپسند و نفساني‌ رها شد انساني‌ با فضيلت‌ و كامل‌ مي‌شود؛ ولي‌ در «فناء صوفيانه‌» وقتي‌ انسان‌ از اين‌ صفات‌ ناپسند و نفساني‌ عاري‌ و خالي‌ شد و به‌ اصطلاح‌ نفس‌ او مرد در خدا زنده‌ مي‌شود. يعني‌: جز خدا به‌ هيچ‌ كس‌ و هيچ‌ چيز توجهي‌ ندارد و برخلاف‌ مرتاض‌ بودايي‌، به‌ همه‌ي‌ عالم‌ عاشق‌ مي‌شود، زيرا همه‌ي‌ عالم‌ اوست‌؛ بنابراين‌ آن‌ جنبه‌ي‌ بدبيني‌ كه‌ در تعاليم‌ بودايي‌ وجود دارد، در تصوف‌ از ميان‌ مي‌رود. (بنگريد به‌: « فرهنگ‌ فلسفي‌ »، چاپ‌ روسيه‌، به‌ كوشش‌ ام‌، روزنتال‌ و پ‌. يودين‌، چاپ‌ 1967م‌؛ و دكتر قاسم‌ غني‌: « تاريخ‌ تصوُّف‌ » ص‌ 75- 169، ج‌ ا؛ و نيكلسن‌: « صوفيان‌ اسلامي‌ »، ص‌ 7-3).
2. لائوسته‌ (يالائودرو) Lao Tse فيلسوف‌ چيني‌ (حدود 600 ق‌.م‌) صاحب‌ كتاب‌ « طريق‌ پارسايي‌ » در تعاليم‌ وي‌ كم‌ و بيش‌ اصولي‌ در منع‌ از نفس‌پرستي‌ و تربيت‌ اخلاقي‌ مرتاضانه‌ آمده‌ است‌.
3. عقايد اصلي‌ اين‌ فرقه‌ يعني‌ رَبّانيم‌ (= ربّانيان‌) را در تلمود مي‌توان‌ يافت‌.
4. تلمود Talmud كه‌ در عبري‌ به‌ معني‌ تعليم‌ است‌. مجموعه‌ي‌ سنتهاي‌ رباني‌ است‌ كه‌ اصول‌ ديني‌ موسي‌ را شرح‌ مي‌كند. و از دو قسمت‌ ميشنه‌ يعني‌: آموزشهاي‌ شفاهي‌، و گمارا Gemara تشكيل‌ شده‌ است‌. اين‌ قسمت‌ دوم‌ در واقع‌ شرح‌ قسمت‌ اول‌ و تفسير آن‌ است‌.
5. فلوطين‌ يا افلوتين‌ يا پلوتينوس‌ Plotinus (270-205ق‌.م‌) فيلسوف‌ آرمان‌گراي‌ يوناني‌، كه‌ در اسكندريه‌ زاد و در رم‌ زيست‌. وي‌ پايه‌گذار مكتب‌ نوافلاطوني‌ جديد است‌، و افكار او بر تعليمات‌ عارفانه‌ افلاطون‌ تكيه‌ دارد. به‌ نظر افلوطين‌ بزرگ‌ترين‌ موضوع‌ حيات‌ انسان‌ صعود و نيل‌ به‌ واحد است‌. و اين‌ كار به‌ وسيله‌ي‌ جلوگيري‌ از خواهشهاي‌ مادي‌ و نفساني‌ مقدور است‌ تا نيروهاي‌ روحاني‌ قوت‌ يابد و اندك‌ اندك‌ با اصل‌ خود كه‌ همان‌ واحد باشد، اتحاد يابند، تعليمات‌ فلوطين‌ ديالكتيك‌ صوفيانه‌ Mystical Dialectics را پيشرفت‌ داد. اسل‌ تضادها و وحدت‌ آنها، هماهنگي‌ و زيبايي‌ و شر و زشتي‌ را در جهان‌ تحت‌ نفوذ و سيطره‌ي‌ خود مي‌آورد. نگاه‌ كنيد به‌:
F. Capleston: A History Of Philosophy, Greece and Rome, P.463-75 London, I 966.
6. Gnosticism.
7. زرين‌كوب‌، عبدالحسين‌: « ارزش‌ ميراث‌ صوفيه‌ » ص‌ 25.
8. غني‌، دكتر قاسم‌: « تاريخ‌ تصوف‌ »، ص‌ 6-203، چاپ‌زوار، نيكسون‌: «عرفان‌ اسلامي‌»، ص‌ 27-10، وي‌ منشأ عمده‌ي‌ تصوف‌ اسلامي‌ را مسيحيت‌، و مذهب‌ نوافلاطوني‌ و حكمت‌ گنوسي‌ و مذهب‌ بودا و قرآن‌ مي‌داند. بيش‌ از اين‌ در اين‌ مورد سخن‌ نمي‌گوييم‌ زيرا آن‌ خود مبحثي‌ جداگانه‌ است‌ و « عرفان‌ تطبيقي‌ » عهده‌دار بحث‌ آن‌ است‌.
9. سيدحسين‌ تقي‌زاده‌: «ماني‌ و دين‌ او»، ص‌ 76-82-93، چاپ‌ آقاي‌ افشار؛ شهرستاني‌: «الملل‌ و النحل‌»، ص‌ 9-196، چاپ‌ مصر، كيلاني‌.
10. Anachoretes.
11. «قل‌ متاع‌ الدنيا قليل‌ و ماعندالله‌ باق‌» و «انما الحيوة‌ الدنيا لعب‌ و - لهو و أن‌ يومنوا و تتقوا يوتكم‌ اجروكم‌...) (سوره‌ محمد، 47، آيه‌ي‌ 36.)
12. راغب‌ اصفهاني‌ (وفات‌ 502 ه‌) در « محاضرات‌ الادباء » چاپ‌ بيروت‌، ج‌ 4، ص‌ 366 مي‌گويد: «... و عمر - رضي‌الله‌ عنه‌ - رؤي‌ عليه‌ قميص‌ فيه‌ اثناعشر رقعة‌ و هو يخطب‌!» و همين‌ راغب‌ از قول‌ «رجاء بن‌ حيوة‌» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ «همه‌ لباسهاي‌ عمربن‌ عبدالعزيز از اموي‌ را در روزگار خلافت‌؛ از پيراهن‌ و كفش‌ و شلوار و قلنسوه‌ به‌ دوازده‌ در هم‌ قيمت‌ نهادم‌! و قال‌ رجاء بن‌ حيوة‌: قومت‌ ثياب‌ عمر بن‌ عبدالعزيز و هو خليفة‌ بائني‌ عشر درهما؛ قميصه‌ و خفه‌ و عمامته‌ و سراويله‌ و قلنسوته‌.» (ايضاً «محاضرات‌» ج‌ 4، ص‌ 366).
13. مستملي‌: « شرح‌ تعرف‌ »، ص‌ 73، ج‌ 1، چاپ‌ لكهنو.
14. اريد أن‌ اختصي‌...!
15. لارهبانية‌ في‌ الاسلام‌. ابن‌ جوزي‌: « تلبيس‌ » ص‌ 20-219 ؛ ابن‌عربي‌: «فصوص‌ الحكم‌»، ص‌ 100، چاپ‌ بيروت‌.
 

fonoon2

عضو جدید
صوفی کیست

صوفی کیست

صوفي‌ كيست‌؟
معناي‌ صوفي‌
دانشوران‌ بر سر مبدأ اشتقاق‌ كلمه‌ي‌ صوفي‌ قيل‌ و قال‌ بسيار مي‌كنند. ولي‌ نظر من‌ ابن‌ است‌ كه‌ درباره‌ي‌ مفهوم‌ دقيق‌ آن‌ دليلي‌ براي‌ جدال‌ وجود ندارد. اكنون‌ نظري‌ سريع‌ و اجمالي‌ به‌ كوششهاي‌ مختلفي‌ كه‌ علماي‌ لغت‌ و فرهنگ‌نويسان‌ در اين‌ باره‌ به‌ عمل‌ آورده‌اند مي‌افكنيم‌:
1. بعضي‌ مي‌گويند صوفيان‌ به‌ واسطه‌ي‌ پاكي‌ (صفا)ي‌ دلشان‌ و به‌ خاطر خلوص‌ عملشان‌ (آثار) ملقب‌ به‌ صوفي‌ شده‌اند. به‌ قول‌ بشر بن‌ حارث‌ «صوفي‌ آن‌ است‌ كه‌ دلش‌ نسبت‌ به‌ خدا بي‌ريا (با صفا) باشد». اما اگر بپذيريم‌ كه‌ كلمه‌ي‌ صفوي‌ از «صفا» مشتق‌ مي‌شود بايد صورت‌ درست‌ اين‌ كلمه‌ صفوي‌ باشد نه‌ صوفي‌!
2. گروه‌ ديگري‌ تصور مي‌كنند صوفيان‌ از اين‌ نظر صوفي‌ نام‌ گرفته‌اند كه‌ در حضور خداوند در مرتبه‌ي‌ (صف‌) اول‌ قرار دارند و اين‌ بدان‌ سبب‌ است‌ كه‌ سير آرمانهاي‌ ايشان‌ و حركت‌ قلبشان‌ و توقف‌ سر آنها به‌ سوي‌ اوست‌. به‌ هر حال‌ چنانچه‌ كلمه‌ي‌ صوفي‌ به‌ صف‌ (مرتبه‌) راجع‌ باشد ناچار صورت‌ اين‌ كلمه‌ صفي‌ خواهد بود نه‌ صوفي‌.
3. بعضي‌ ديگر گفته‌اند ايشان‌ را از آن‌ جهت‌ صوفي‌ خوانده‌اند كه‌ صفاتشان‌ شبيه‌ به‌ صفات‌، اصحاب‌ صُغه‌ است‌ كه‌ در زمان‌ پيامبر خدا به‌ سر مي‌بردند. اصحاب‌ صفه‌ يار و ديار را ترك‌ مي‌گفتند و از خاندان‌ و دوستان‌ دوري‌ مي‌گزيدند و از مناع‌ دنيا فقط‌ به‌ اندازه‌ي‌ ضرورت‌ برمي‌داشتند تا بدن‌ عريان‌ خويش‌ را بپوشانند و رنج‌ گرسنگي‌ را التيام‌ بخشند. از يكي‌ از اينان‌ پرسيدند صوفي‌ كيست‌؟ جواب‌ داد «صوفي‌ كسي‌ است‌ كه‌ نه‌ مالك‌ و نه‌ مملوك‌ باشد»، و از اين‌ بيان‌ منظورش‌ آن‌ بود كه‌ صوفي‌ بنده‌ي‌ آرزوها و شهوات‌ خويش‌ نيست‌. اما اگر واژه‌ي‌ صوفي‌ از صفه‌ گرفته‌ شده‌ باشد بايد صورت‌ درست‌ آن‌ صفي‌ باشد و نه‌ صوفي‌.
4. آخرين‌ نظر در اين‌ باره‌ آن‌ است‌ كه‌ گفته‌اند صوفيان‌ را به‌ خاطر عادتي‌ كه‌ به‌ پوشيدن‌ صوف‌ (پشم‌) داشته‌اند صوفي‌ گفته‌اند. در هر حال‌ اگر اشتقاق‌ كلمه‌ صوفي‌ از صوف‌ مودر قبول‌ قرار گيرد، شكل‌ اين‌ كلمه‌ درست‌ است‌ و اين‌ تغيير از منظر فن‌ اشتقاق‌ صحيح‌ خواهد بود. ابوبكر كلاباذي‌ (1) مي‌گويد اين‌ كلمه‌ در عين‌ آنكه‌ از واژه‌ي‌ صوف‌ آمده‌ واجد معاني‌ لازم‌ چون‌: اعراض‌ از دنيا، روح‌ را متمايل‌ به‌ جهان‌ ديگر كردن‌، دائم‌ السفر بودن‌، اعراض‌ جستن‌ روح‌ از لذات‌ جسماني‌، ترك‌ يار و ديار گفتن‌، تهذيب‌ سلوك‌، پالايش‌ دل‌، شرح‌ صدر و استعداد ارشاد نيز هست‌.
 

آرمین جلالی

عضو جدید
تشیع ، تصوف و عرفان...( 1 ) ( ای پروردگار من ، سینه مرا برای من گشاده گردان و کار مرا آسان ساز و گره از زبان من بگشای تا گفتار مرا بفهمند ) سوره طه ، آیات 8-25 در مورد تشیع و تصوف ( دو لغت در واقع برای یک حقیقت ) محققین جدید به خصوص غربی ها اشتباهات فراوانی دارند. این اشتباهات ، سهوا" یا عمدی است ، به واسطه اینکه از اول ، ماموریت بعضی از آنها ایجاد فساد در داخل تشیع و ایجاد تفرقه در داخل اسلام بوده است و همچنین برای آگاه کردن دستگاههای استعماری خودشان ، بسیاری هم از روی خلوص نیت به نتیجه مشابهی می رسند که باز هم مورد سوء استفاده قرار می گیرد. اولین اشتباهی که راجع به این مساله کرده اند به اصطلاح خودشان در مورد تاریخ پیدایش تشیع است ، بعضی می گویند که بعد از وفات حضرت علی (ع ) بوده و بعضی دیگر معتقدند که پس از شهادت امام حسین (ع ) پیدا شده و نظریات مختلف دیگری از این قبیل. اشتباه آنها این است که پیدایش اسم را به منزله پیدایش مسمی گرفته اند و حال آن که ممکن است اسم هر وقت پیدا شودیا متداول گردد و این در اصل قضیه فرقی نمی کند چون وقتی خود مکتب ملاک باشد نباید به لغت پرداخت ، کما اینکه شیعه را در طی تاریخ گاه " شیعه علی " می گفتند ، یک مدتی " شعوبی " می گفتند به دلیل اینکه شیعیان متمسک به این آیه قرآن می شدند که خداوند می فرماید: ( یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندا.. اتقیکم ) ( ای مردم ، ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت اقوام و قبائلی در آوردیم تا با یکدیگر انس یابید.بی گمان گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است ) سوره حجرات ، آیه 13 و چون اشخاص غیر عربی بودند که مسلمان می شدند و توقع داشتند بین آنها و عرب تفاوتی نباشد ، ولی متاسفانه خلفا به جز دوران خلافت امام علی (ع) و امام حسن(ع) غالبا کم و بیش به چنین تفاوتی قائل بودند و در مقابل این عمل ، شیعیان به آیه مذکور استناد می کردند.در ایامی هم آنها را " رافضی " می گفتند ، یعنی کسانی که دین را ترک کردند.بدین قرار شیعه را به اسامی مختلف خوانده اند ولی پیدایش اسم دلیل فقدان مسمی نیست.باید ببینیم تشیع و تسنن در داخل اسلام چیست و اینها اصول مکتبشان چگونه است تا بتوان از تاریخ پیداشدن این اصول تشخیص داد که تشیع کی پیدا شده است. ... اهل تشیع می گویند: چون پیغمبر ، علی (ع) را در مقاطع مختلف تاریخ رسالت خویش به جانشینی تعیین کرده ، بنابراین جانشین پیغمبر ، علی است... اما اهل سنت آنهایی که سقیفه را قبول دارند می گویند: چون مردم جمع شده اند ( گویی که این قول هم محل ایراد است که همه مردم یا بزرگان اهل حل و عقد حاضر نبودند ) و خلیفه را انتخاب کردند ، آن انتخاب معتبر است و او خلیفه است. ... شیعه می گوید خلافت واقعی پیغمبر یعنی خلافت معنوی پیغمبر ، حق و بلکه وظیفه علی (ع) است و از اینجا تفاوت و اختلاف اصلی به وجود آمد. ... بدیهی است بعد از پیغمبر هم که علی تعیین شد ، چون همیشه در روی زمین باید نماینده الهی باشد بعد از علی هم هر که او تعیین کرد ، خلیفه است و همین طور الی آخر. ما اگر به این تفاوت نظر کنیم می بینیم اساس مذهب تشیع اگر چه بلافاصله بعد از رحلت پیغمبر عیان شد - نمی توان گفت به وجود آمد بلکه عیان شد - ولی این اختلاف در زمان خود پیغمبر هم وجود داشت اما تا زمانی که ایشان حیات داشتند ، ظاهر نشد... اما بعدا تشیع و تسنن در طی تاریخ به همین طریق که جلو می رفتند مطالب و نظریه های دیگری را به خود جذب کردند به طوری که هر کدام تقریبا مجموعه ای از قواعد و آراء شد. ... همیشه در طی تاریخ بین این دو تفکر - فکر شیعی انتصاب رهبر و فکر سنی یعنی انتخاب رهبر - مخالفت های فراوانی بوده است و همواره خلفا به طرق مختلف درصدد از بین بردن فکر شیعی بوده اند و حتی طرفداران این فکر یعنی شیعیان را آزار می دادند به طوری که شیعیان تقریبا در تمام دوران زندگی ائمه (ع) و حتی مدتها بعد از آن هم تقیه می کردند و جهت تشدید تقیه نزد شیعیان همین است. ... بدین طریق عده ای از شیعیان برای آن که شناخته نشوند و برای آن که بتوانند به افکار و عقاید خودشان سرو صورتی بدهند و دیگران را نیز ارشاد کنند ، مجبور به گوشه گیری و زهد شدند که به زهاد شهرت یافتند و سپس نام دیگری در تاریخ اسلام یافتند که آن نام " صوفی " بود و کم کم کلمه " تصوف " رایج شد.اینکه تصوف از چه ریشه ای مشتق است فرقی نمی کند.آنچه غالبا" می گویند و به آن استناد می کنند این است که تصوف از ریشه " صوف " یعنی پشم می آید و تصوف به معنای پشم پوشی است.صوفیه عمدتا" پشم می پوشیدند و نقل است که انبیاء نیز پشمینه پوش بودند ، چون لباس پشم بسیار زبر است و بدن را آزار می دهد به نحوی که نمی توان با آن زیاد خوابید و شخص را بیدار نگه می دارد که به عبادت بپردازد. ... به هر جهت ظاهرا" مناسبتر آن است که کلمه تصوف را از ریشه صوف بنامیم... همانطور که شیعه معتقد است که هر زمانی اقتضای خاص خود دارد... بنابراین در طی تاریخ می بینیم که در بعضی اوقات ، تصوف به صورت زهد و گوشه گیری پیدا شده است ، در بعضی اوقات یا نزد بعضی اشخاص هم به عنوان فعالیت و جهاد اجتماعی پدیدار شده است.همین طور سبکهای مختلفی در طی تاریخ مشاهده می شود ولی هیچ کدام اساس تصوف نیست. اساس تصوف فقط همان مساله وصایت و ولایت است نه سایر مطالب زائد... بعضی می گویند تصوف اول بار در قرن دوم هجری به وجود آمد و همین طور هر کس نظریه ای پیشنهاد می کند و حال آن که تصوف ذات تشیع و معنای آن است. در تاریخ تشیع عده ای بیشتر به احکام فقهی توجه داشتند و نظریاتی در این مورد بیان کردند که فقها باشند.عده ای دیگر از اهل تشیع هم ، مساله اعتقادی و توجه به سیر تکامل به سوی خداوند را مقدم می دانستند که اینها جنبه تصوف را گرفتند.اینها هر دو در واقع همان طوری که اصطلاح شده است به منزله دو دست از یک بدن بوده اند... اساس و روح اسلام در تشیع است و روح تشیع در تصوف است ، تصوف غیر از تشیع نیست و تشیع واقعی هم غیر از تصوف نیست. ...مخالفین ، برخی صوفی نمایان را ملاک قرار داده و به بعضی متصوفه که توجه به مسائل معنوی نداشتند یا رشته ارتباطشان قطع شده بود ، استناد می کردند ، چون در تصوف بر مبنای اصل تشیع ، رهبری و ارشاد مردم با کسی است که مرشد و پیر قبلی صریحا تعیین کند و همه معتقدند که این اجازات تا روز قیامت خواهد ماند ، منتهی شیعه اثنی عشری معتقد است که در غیبت امام ، کسی که از جانب حضرت معین شد ، فقط در همین قسمت یعنی اخذ بیعت از مومنین حق داشت ، همچنین حق داشت جانشین تعیین کند که این سلسله ادامه پیدا کرد.بنابراین اگر کسی اجازه اش یدا"بید به امام برسد ، رهبری و ارشاد او شرعی و قانونی است ، والا رشته اش قطع شده است ، چه بسا اشخاصی که رشته شان قطع شده بود و در اثر استنباطات شخصی خود مسائلی را به عنوان تصوف بیان کردند که جزء تصوف نیست. ... تصوف نه یک فرقه است و نه یک جنبش رافضی یا اعتزالی ، بلکه بخشی جداناپذیر از اسلام راستین است. گزیده ای از کتاب " آشنایی با عرفان و تصوف " تالیف " دکتر حاج نور علی تابنده ( مجذوب علیشاه ) " قطب جلیل القدر سلسله نعمت اللهی سلطان علیشاهی گنابادی ( هو 121 )
 

5010890631

عضو جدید
با تشکر از این مقاله
اگر فیل پی دی اف کتا تاریخ تصوف را دارید، برای دانلود قرار هید. با تشکر فراوان
 

Similar threads

بالا