عباس معروفی

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سرانگشت
لب‌هام را ببوس
بگذار بين پرستش و عشقبازی
آونگ شوم
در خاطره‌ی بشر
چون زنگ کليسا
در بلندای هستی
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه افسانه‌ی قشنگی
به تنت می‌نويسم
بانوی من!
چه قشنگ به تنت افسانه می‌خوانم
سراسيمه آمدن
و دستپاچه بوسيدن
با تو
زير نگاهت افسون ‌شدن
با من.
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه اینکه تقصیر من باشد
نه به خدا
از همان اول هم که آمدی
روزها را رنگی رنگی می‌کردم

که زودتر بیايم توی بغلت
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو.
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی که بخواهد هستی‌اش را
با دلش خاموش کند
خودش هم ناگزير می‌سوزد؟
و اگر من بخواهم بسوزم
آقای تنهايی‌ام!
چکار کنم؟







ديگر نيستی.

 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
درون هر آينه
اين منم
که در انتظار اندامت
آه می‌کشم
برای يک نگاه.
و تو
دستی به موهات می‌کشی
با همان لبخند.

حالا ديگر
عاشقی می‌کنم
و زندگی
دارد تو را تماشا می‌کند
در آغوش من.

 

مهندس مهناز.

عضو جدید

می‌دانی؟

اسم تو

واژه‌های تماماً مخصوص

واقعه




می‌دانی؟


می‌دانی که آخرين بار

به فاصله‌ی نفسم در رويا بودی

و حالا به وضوحِ بهشت

در دست‌های من؟



يادم باشد به رسم مردمان مغلوب

تاريخ فتح تو را بنويسم

که ديگر جنگی در نگيرد.
 

mohandes.paydar

عضو جدید
از اين تنهايی هزارساله
خسته‌ام
از بس تنهايی غذا خورده‌ام
تا لقمه‌ای نان به دهن می‌گذارم
باران شروع می‌شود
و من چتر ندارم
تو را دارم.
 

mohandes.paydar

عضو جدید
لازم هم نيست شعر بگويی

فقط باش

بخند

حرف بزن

اين يعنی شعر

يا نه

راه برو

من نگاهت کنم.

عباس معروفی
 

mohandes.paydar

عضو جدید
ــ حکمـ میکنیمـ کهـ این دار را بسازی ، من میخواهمـ این جا را بهشت کنمـ ،
تو نمی خواهی مردمـ راحت باشند ؟
ــ تمامـ بهشت خدا را بگردی یک دار پیدا نمیکنی .
سال بلوا - عباس معروفی
 

mohandes.paydar

عضو جدید
آن چشمـ ها
آن چشمـ های سیاه براق
ای خدا
کاش میتوانستمـ خود را در چشمـ هاش حلق آویز کنمـ
سال بلوا - عباس معروفی
 

mohandes.paydar

عضو جدید
چرا ما این همهـ در تیره بختی تکرار می شویمـ ؟
این همهـ جنگ
این همهـ آدمـ برای چیزی کشتهـ شده اند کهـ آن چیز حالا در دستشان نیست
دست فرزندانشان همـ نیست
حالا ما حسرت چی را می خوریمـ ؟
همان چیز هایی کهـ در گذشتهـ ها خون هزاران نفر را بهـ خاطرش ریختهـ اند؟
خاک بر سر همهـ شان کنند !
پس چهـ غلطی کرده اند ؟
پدر میگفت کهـ هر جنگی بهـ خاطر صلح در میگیرد ،
و هر صلحی مقدمهـ ای است برای جنگ
سال بلوا - عباس معروفی
 

mohandes.paydar

عضو جدید
چرا آدمـ ها در یــاد من زندگی میکنند
و من ، در یــاد هیچ کس نیستمـ ؟
سال بلوا - عباس معروفی
 

mohandes.paydar

عضو جدید
بهـ یاد داشتهـ باش
کهـ روزها و لحظهـ ها هیچ گاه باز نمیگردند
بهـ زمان بیندیش ، و شبخون ظالمانهـ ی زمان :
زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیمـ داشت
زمستانی کهـ از یاد نخواهد رفت
دیگر چهـ میتوانمـ بگویمـ
جز اینکهـ لباس های زمستانی ات را فراموش مکن
سمفونی مردگان - عباس معروفی
 

mohandes.paydar

عضو جدید
وقتی آدمـ یک نفر را دوست داشتهـ باشد ، بیشتر تنهاست
چون نمیتواند بهـ هیچ کس جز بهـ همان آدمـ بگوید کهـ چهـ احساسی دارد
سمفونی مردگان - عباس معروفی
 

mohandes.paydar

عضو جدید
با دو دستهـ نمیشود بحث کرد
یکی با سواد
یکی بی سواد
سمفونی مردگان - عباس معروفی
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرچه می‌کنم​
چهار قدم بيايم​
تا به دست‌هات برسم​
زانوهام می‌خمد.​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
-----------------------------------------------------------------------------------------------------


نمي دانستم که تو
مهره ي مار داري دختر !
اصلاً نمي دانستم
از تصميم کبراي تو
هيچ خبر نداشتم
تنها يکبار
فقط يکبار ديدنت کافي بود
که به دست هاي تو اعتماد کنم
و من با دلهره به دست هاي تو نگاه کردم

تنها يکبار
فقط يکبار ديدنت کافي بود
که عاشقانه به من نگاه کني
و تو بي پروا به چشم هاي من اعتماد کردي

آه در آه
نگاه در نگاه
خاکستر شدم
و از بسترم زني بر آمد
که قد و قواره ي عشقم بود
سبز آبي کبود ..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد تو می‌افتم ..

-----------------------------------------------------------------------------------------------------



این که هروقت
خودم را در آینه می‌بینم
یاد تو می‌افتم
یعنی چقدر عاشق توام ؟

کجای تنم دنبالت بگردم
که نباشی؟
سبز آبی کبود من !

کجای چشم‌هام تعبیه شده‌ای
که همواره هستی ؟

کجای سینه‌ام به خواب رفته‌ای
که همیشه بیداری ؟

کجای آینه‌ها خانه کرده‌ای
که سرگردانی ؟
بگو... کجا ؟

اگر نیستی
چرا من راه می‌روم می‌نویسم حرف می‌زنم می‌خندم ؟
اگر نیستی
اصلاً چرا باشم ؟
{ عباس معروفی }
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر از خانه‌ات رفتم

کت نمی‌پوشم

تا نگرانم شوی و دنبالم بگردی

می‌روم نبش خيابان بيست و پنج

رستوران هاوانا

کنار پنجره

تماشای برف

شراب ناب

و تو

که سراسيمه می‌آيی.



تا به حال

لای يک عالمه کتاب

عشقبازی کرده‌ای؟

جوری بوست می‌کنم

نه!

جوری نفست می‌کشم

که کتاب‌ها بريزد.
 
بالا