طبقه‌ متوسط تبریز در دوران مشروطه

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
[h=1][/h]


ایوان سیگل*- علوم اجتماعی و تاریخ‌نویسی معاصر یک قشر اجتماعی می‌شناسد که نه از طبقه حاکم بر مردم و نه از توده عظیم محکوم است. این طبقه شامل اصناف و متفکران و وکلا و تجار متوسط است.
در اروپای غربی متفکران نقش مهمی را در تضعیف عقاید سنتی در میان طبقه اعیان و اشراف ایفا کردند. خصوصا در فرانسه، فلاسفه در سالن‌های اشرافی، بی‌رحمانه استبداد حکومتی را مورد انتقاد قرار می‌دادند و روشنفکران در سال‌های پیش از انقلاب کبیر حتی «جمهوری‌نامه‌ها» برپا کرده بودند.
از طرف دیگر، در کشورهای اروپای غربی در قرون ۱۸ و ۱۹ موسسات عمومی ایجاد شده بود که مردم صرف‌نظر از وابستگی‌های طبقاتی خود می‌توانستند با یکدیگر مصاحبت و معاشرت داشته باشند، خصوصا در انگلستان که جوی نسبتا دموکراتیک ناشی از انقلاب جمهوریخواه قرن ۱۷ داشت. قهوه‌خانه‌های آن دیار آگاهانه تبدیل به کارگا‌ه‌های دموکراتیک شده بودند که در آنجا «اشراف و اصناف» می‌توانستند با هم، دور از چشم‌های ماموران حکومت، گفت‌وگو و مراوده داشته باشند. از یک طرف، سالن‌های روشنفکری اعیانی فرانسوی و از طرف دیگر قهوه‌خانه‌های متنوع طبقه‌ای انگلیسی، به قول یورگن‌هابرماس، تبدیل به مرزهای قلمروی عمومی شده بودند.
در ایران، در عصر سپهسالاری (وقتی که میرزا حسین‌خان سپهسالار صدراعظم ناصرالدین شاه بود) یک همچون پدیده‌ای به چشم می‌خورد. تحت تاثیر پیشرفت‌های غرب، خصوصا در رشته‌های سیاسی و نظامی ایران سعی کرد که به اصطلاح اسرار غرب را فراگیرد. ناصرالدین شاه جوانان اشرافی را به غرب فرستاد و فرمان داد که کتب و مقالات را به فارسی ترجمه کنند و به تدریج عناصر اعیانی شیفته عقاید غربی شدند. میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله، چاره دردهای ایران را در قانون دید و رساله «یک کلمه» را نوشت. همان سال‌ها، میرزا ملکم‌خان شروع به تبلیغ برنامه اصلاح‌طلبانه‌اش نمود و وقتی که از ایران رانده شد، روزنامه «قانون» را منتشر کرد. البته در ابتدا این شیفتگان غرب سعی بر آن داشتند تا ثابت کنند که قانون‌های غرب با شریعت همساز‌ند و حتی عین شریعت‌اند که اروپاییان از مسلمانان گرفته‌اند. نمایشنامه‌نویس و منتقد فرهنگی مشهور میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) و متفکرین دیگر، مثل میرزا آقاخان کرمانی، اما از آن هم فرا‌تر رفتند و نوشتند که ایران بایست به عصر طلایی پیش از اسلام برگردد.
روزنامه‌هایی مانند «اختر» مقالاتی با ایده‌های اصلاحی غرب چاپ می‌کردند و گاهی نیز از علمای نجف در این موارد استفتا می‌کردند و علما هم فتوا‌های مثبت می‌دادند. از طرف دیگر، متفکران و ژورنالیست‌های مسلمان قفقاز هم به‌این جنبش پیوستند؛ در آن عصر سپهسالاری بود که شکوفایی فرهنگ مترقی آنجا نیز آغاز گشت. آخوندزاده و حسن بیگ زردابی، صاحبان اولین روزنامه ترکی آذربایجانی، در واقع از اولین شهروندان این «جمهوریت‌نامه‌»های ایرانی بودند.
اما ناصرالدین شاه از ترس شورش این روشنفکران و همچنین از بیم آنکه آنها رفته رفته سازمان یافته و تبدیل به جریانات زیرزمینی شوند، به این رویا‌های ترقی‌خواهانه پشت کرد و با آن حتی مقابله نمود. میرزا حسین‌خان سپهسالار را از صدراعظمی عزل نموده و میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله را به سیاهچال همایونی انداخت که عاقبت در آنجا دچار مرگ فجیعی شد. احتمالا در قفقاز هم جنبش ترقی‌خواهانه به ناگهان خاموش گشت. سرانجام، به نظر می‌رسد که طبقات گوناگون ایران یک قلمروی واقعا عمومی خود را که در حال شکل گرفتن بود از دست دادند. در کشوری که زیر بار استبداد سلاطین، حکام و الخ می‌بود امکان وجود این قلمروی عمومی ظاهرا زودهنگام و غیرممکن می‌نمود. حتی فضا‌ها و انجمن‌ها و دوره‌های خصوصی مانند لژهای فراماسونی و...که به طور مخفیانه و زیرزمینی تشکیل می‌شد مورد قلع و قمع واقع می‌گشت و سرکوب می‌گردید.
اما در این میان آذربایجان به طور کلی و تبریز به طور مشخص راه خود را به سوی ترقی می‌پیمود. در عصر ولیعهدی عباس میرزا، تبریز بیشتر با عقاید فرنگی آشنایی پیدا کرد. عباس میرزا مستشاران نظامی را از اروپا دعوت می‌کرد كه سربازهای ایرانی را تربیت کنند تا بتوانند در مقابل ارتش روس ایستادگی کنند. در واقع وی در تبریز دربار کوچکی ترتیب داده بود که با روس و روم متقابلا در تماس بود و در نتیجه تبریزیان بیشتر از مردم پایتخت در جریان افکار و عقاید کشورهای غربی بودند.
به غیر از این، تبریز دیگر یک شهرستان نبود؛ مرکز تجارت با جهان بیرون از مرز شد. آذربایجان دروازه ایران به جهان خارج، خصوصا در رشته تجارت بود. پسر شهید راه مشروطه ملک‌المتکلمین، دکتر مهدی ملک‌زاده می‌نویسد که پدرش، شهر ظلمانی [اصفهان] را ترک [گفت] و راه آذربایجان را که مردمانش برای قبول افکار تازه مستعد‌تر بودند پیش [گرفت]. (تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص۱۵۸) و… «آزادفکران پیش از مشروطیت در تبریز بیش از سایر شهرستان‌های ایران بودند، و علت هم یکی مسافرت بازرگانان آذربایجانی به کشورهای مترقی و دیگر همسایگی با روسیه و اطلاع از حوادث و انقلاباتی بود که در آن سامان روی می‌داد و مبارزاتی که میان آزادیخواهان و دولت مستبد روسیه در جریان بود و مهم‌تر از همه کردار مستبدانه محمدعلی میرزاي ولیعهد که در آن زمان فرمانفرمای مطلق آذربایجان بود و هرگونه ظلم و ستمگری را در حق مردم روا می‌داشت، اگرچه آزادمردان تبریز در آن زمان مجامع منظمی نداشتند و مسلک خاصی را به معنی امروزه پیروی نمی‌کردند، ولی مرام آنها آزاد شدن ایران از قید بندگی و عبودیت استرداد بود…» (همانجا، ص۲۰۵)
کسروی می‌نویسد که کتاب‌های انتقادی و روزنامه‌های عصر قبل از مشروطه تاثیر عمیقی بر همدردان حال ایران داشت: «از آنجا کسانی بیدار شده و این را دانسته بودند که فرا‌تر از آن زندگانی دوزخی مردم ایران زندگانی‌های خوش و آسوده‌ای هست. به ویژه در میان بازرگانان که مردان باغیرت و دل‌آگاه فراوان پیدا می‌شد. ولی سختگیری محمدعلی میرزا فرصت هیچ تکانی باز نگذارده بود.» (نسخه تاریخ هجده ساله آذربایجان که در مجله پیمان چاپ شده، ج۱، صص۳۵‌-‌۳۴)
باز می‌نویسد: «بازرگانان آذربایجان کسان چیزفهم و گردن‌فرازی و همیشه در قفقاز و استانبول و اروپا مایه روسفیدی ایرانیان بودند. اینان با پیشانی باز پول پیدا کرده با پیشانی باز آن را خرج می‌نمودند. بازرگانی در آن زمان مایه آزمندی و مال‌اندوزی نبود. یک بازرگان هرگز پی کامرانی و رقص و باده‌گساری نمی‌رفت و این سبکی‌ها را بر خود نمی‌پسندید. ولی از آن سوی دست دهش باز کرده هر بنیاد نیکی که پیش می‌آمد از شرکت در آن خودداری نمی‌نمود. در این هنگام نیز بازرگان در تبریز دست به هم داده کار‌های بزرگی را انجام می‌دادند. از جمله در هر محله چند بازرگان دست به هم داده دبستان بنیاد می‌نهادند و مخارج آن را از کیسه خود می‌پرداختند.» (همانجا، ص۵۱)
«یک خدمت مهم که این طبقه برای بیداری ایران انجام داد نوشتن کتاب‌های روشنگری بود. دو نمونه مهم از این کتاب‌ها، کتاب احمد و مسالک المحسنین نوشته عبدالرحیم طالبوف بود، یک تبریزی فقیر که به قفقاز فرار کرد و آنجا ثروتمند شده بود. کتاب احمد برگرفته‌ای بود از کتاب «امیل» ژان ژاک روسو. در این کتاب داستان رابطه‌ نویسنده با پسر خیالی‌اش نقل می‌شود و آموزش‌های وی از جهان طبیعی و علوم و رسوم و سنن ایرانیان و مسلمانان. در این کتاب نویسنده از محسنات ترقی اروپاییان و لزوم آموزش آن برای ایرانیان نیز سخن گفته است.
کتاب دیگر «سیاحتنامه» ابراهیم بیگ است که به نظر می‌رسد ثمر قلم تاجر ایرانی زین‌العابدین مراغه‌ای بود، این کتاب تفاوت محسوسی با کتاب احمد دارد. در این کتاب نویسنده اندوه و یاس خود را از دردهای ایرانیان که همگی حاصل جهل و تقلید و رنجی بود که از جور و ستم می‌برند، بیان می‌کند و می‌نویسد، «مرده‌اند اما زنده. زنده‌اند اما مرده.». به گفته کسروی، اما اهمیت واقعی «سیاحتنامه» ابراهیم بیگ را کسانی می‌دانند که آن روزها آن را خوانده‌اند و تکانی را که در خواننده پدید می‌آورد به یاد می‌دارند. این کتاب داستان یک جوان بازرگان‌زاده ایرانی است که در مصر زندگی می‌کند و در آرزوی دیدن میهن خود، همراه مربی‌اش یوسف عمو، به ایران آمده و در پایتخت دیگر شهر‌ها هر آنچه را که دیده است، از نا‌آگاهی مردم، سرگرمی آنان به کارهای بیهوده، ستمگری‌های حکمرانان، بی‌پروایی دولت و از این قبیل را با زبان ساده و شیرینی و با آهنگ دلسوزی می‌نویسد. انبوه ایرانیان که در آن روزها، به این آلودگی‌ها و بدی‌ها خو گرفته بودند و جز از زندگانی بد خود زندگانی دیگری را گمان نمی‌بردند، از خواندن این کتاب، تو گفتی، از خواب بیدار می‌شدند، و تکان سخت می‌خوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوسته‌اند. (تاریخ مشروطه ایران، ص۴۵)
اگر ادعای تاریخ بیداری ایرانیان را قبول کنیم، این سیاحتنامه بود که جرقه انقلاب مشروطه را زد. آن انجمن سری که، به قول نویسنده آن تاریخ، رهبر پشت‌پرده جنبش مشروطه‌خواه ایران بود، شروع شد با خواندن آن سیاحتنامه از سیدمحمد طباطبایی. (تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، ص۲۴۳)
نسل جوان که در خانواده‌های روحانی تربیت یافته بودند و احساسات تیز کنجکاوی داشتند اساس شورش فکری مشروطه‌طلبی را بنا نهادند. داستان آن دو فرزندان برجسته تبریز، سید حسن تقی‌زاده و سید احمد کسروی، نمونه‌های این پدیده‌اند. [مهدی مجتهدی، تقی‌زاده: روشنگری‌ها در مشروطیت ایران، صص ‌۲۹-‌۲۶، کسروی، زندگانی ما، صص۳۲‌-‌۳۰، ۴۹‌-‌۴۳] البته، این دوتا عبا و عمامه‌شان را‌‌ رها کردند، اما بودند بسیاری دیگر که به زندگی روحانی ادامه دادند. واعظ‌های مشروطه‌طلب نقش‌های بسیار موثری را بازی کردند. کسروی می‌نویسد که وقتی که می‌خواست بداند مشروطیت چیست، یکی از دوست‌هایش او را با یک «آخوند جوان» آشنا ساخت، (در نسخه‌ای که در ماهنامه کسروی، پیمان، چاپ گردید، ج۱، ص۳۷، پاورقی، این واعظ سخنگوی مشروطه‌طلب مشهور میرزا جواد واعظ بوده است) «که اشعاری می‌سروده تا مردم را به بیداری سوق دهد.» این واعظ «سپس به زبان ترکی معنی مشروطه را گفت، و در این میان از گرفتاری‌های توده و از ستمگری درباریان و از خواری کشور و مانند اینها سخنانی راند و بسیاری از مردم به گریه افتادند. همایشی [احساساتی] که این سخنان در من کرد پس از گذشتن سی و ‌اند سال هنوز فراموش نگردیده.»
بعد، میرزا حسین واعظ بود که شعری پر از شور و غرور ملی خواند. بالاخره، نوبت به شیخ سلیم رسید که با زبان ساده روستایی سخنانی گفتی، و بیش از همه دلسوزی به بینوایان نموده و داستان کمیابی نان و گرانی گوشت را به میان آوردی و نوید‌ها دادی که چون مشروطه باشد، نان فراوان و ارزان و گوشت در دسترس همگی خواهد بود و بینوایان از نان و کباب سیر خواهند گردید و بالای منبر انگشتان را پهن کرده و وجب خود را نشان داده و با‌‌ همان زبان ترکی روستایی چنین گفتی: «کباب بو اینده کاسب». (تاریخ مشروطه ایران، ص۱۶۱)
این واعظان نقش کلیدی در «مشروطه ساختن» مردم عادی، که با همچون ایده‌ای ارتباطی نداشتند، می‌داشتند که اگر اینها نمی‌بودند، این شور و خروش مشروطه‌طلبی که برای تبریز آنچنان شهرت همراه آورد و مشروطه را نجات داد احتمالا نمی‌بود. شیخ سلیم یکی از مهم‌ترین این واعظان بود که عهدنامه بین ملت تبریز و وکلای منتخب از تبریز را برای وکلای مجلس ملی وقتی که راهی تهران شدند تنظیم کرد و خواند. (انجمن، ج۱، ش۳۰) و نقش رهبری در اعتراض علیه تنبیه خونین دهاتیان قراچمن به دست «ماموران دیوانی و سواران نصرالسلطنه» را به عهده داشت. (انجمن، ج۱، ش۶۹). وی آنچنان مورد احترام و اعتماد بود که وقتی مجتهد تبریز سعی کرد او را از تبریز تبعید کند، اصناف در دفاع از وی که آن همه برای زیست بهتری در حاکمیت مشروطه تلاش کرده بود برخاستند و خود مجتهد را از تبریز راندند. و وقتی که واعظ مشهور تبریزی میرزا جواد از انجمن اجازه خواست تا «به مشهد مقدس مشرف شود، جواب دادند که اجازه شما با آقا شیخ سلیم و ملت است.» (انجمن، ج۱، ش۵۱)
انجمن تبریز مرکز نظام نوین مشروطه‌خواهان گشت. اول، قرار بر این بود که هر ایالتی انجمنی برای نظارت بر انتخابات اولین مجلس داشته باشد، وقتی که انتخابات انجام شد حکومت مرکزی درصدد بستن انجمن بر آمد. در این هنگام همه از مردم عادی گرفته تا مجتهد تبریز، تا خود ولیعهد محمدعلی میرزا که در تبریز می‌زیست، همگی به اعتراض برخاستند و حکومت را وادار به عقب‌نشینی کردند. (انجمن، ج۱، ش۵). نهایتا انجمن‌ها در قانون اساسی به رسمیت شناخته شد. (انجمن، ج ۱، ش۹۱)
ادامه دارد
* استادیار دانشگاه نیویورک (CUNY) و مترجم «تاریخ مشروطه ایران» اثر کسروی
 
بالا