شیركو بی‌كس امپراتور شعر دنیا!

arash62

عضو جدید
شیرکو بیکه س از شاعران برجسته ی کردستان عراق که در سال ۱۹۴۰ میلادی در شهر سلیمانیه به دنیا آمد . در سال ۱۹۶۸ اولین مجموعه شعر خود را به نام ) مهتاب شعر ( به چاپ رسانید .او جزو شاعران نسل دوم کردستان عراق و از هم نسلان عبدالله په شیو ،لطیف هلمت و رفیق صابر است. شیركو بی‌كس فرزند «فایق بی‌كس» كه پدرش یكی از شاعران بزرگ و ملی كرد می باشد. شیركو بیكس‌ در سال 1940 میلادی (1319) شمسی در شهر سلیمانیه به دنیا آمد و در دامن مادری فرهنگ دوست و پدری دانا بزرگ شد.

او بعد از استاد عبدالله گوران، یكی از شارحان و معماران پیشرو شعر آزاد كوردی است. شیركو بی‌كس پر كار و خستگی ناپذیر كه بیشتر به مفهوم ادبی جهانی در اذهان اهل فن جایی گرفته است و با آنكه در نقد ، داستان و ترجمه تواناییهایی در خور و شایسته می باشد، اما كار شعر ، سرنوشت محوری قلم او را رقم می زند . استاد شیركو بی‌كس هر چند وابستگی به احزاب و گروههای فعال سیاسی كورد را داشت اما از راه ادبیات و سرودن شعر به مبارزه علیه ظلم و زور روا شده به ملت كورد پرداخت و سالها در این زمینه به فعالیت پرداخت كه می توان به مبارزات او در این مهم بر علیه رژیم فاسد و اشغالگر بعثی صدام حسین و سرودن شعر برای شخصیتهای مبارز كورد و شهیدان این راه اشاره كرد.

سخت كوشی و پیگیری این شاعر جهانی در سیطره فرهنگ، ادبیات و شعر كوردی ، به او شخصیتی غول آسا و عاصی بخشیده است. شاعر چیره دست فارس زبان روزگارمان سید علی صالحی سالها پیش شیركو بی‌كس را امپراتور شعر دنیا نامیده است .

شیركو بی‌كس در جامعه فرهنگی كورد، هم وزن احمد شاملو در پهنای ادبیات معاصر فارس می باشد. آثار شیركو غنی و بسیارند، در سال 1968 میلادی اولین مجموعه‌ی شعر وی با عنوان «درخشندگی شعر» منتشر شد و صاحب آثاری چون: آئینه‌های كوچك «شعر» ، بامداد «شعر»، من عطشم را با آتش فرو می نشانم «شعر»، كاوه‌ی آهنگر «نمایشنامه منظوم»، سپیده دم «شعر»، پیرمرد و دریا «همینگوی – ترجمه»، دو سرود كوهی «شعر»، رودخانه‌ها «مجموعه داستان»، عقاب «شعر»، كجاوه گریه‌ها«شعر»، صلیب و مار و روزشمار شاعر «شعر بلند» و... مجموعه مقالات ، ترجمه‌ها و ... می باشد. شیركو بی‌كس در سال 88-1987 میلادی از دست «انگوار كارلسن» نخست وزیر سوئد جایزه جهانی «توخولسكی» مدال افتخار در ادبیات را دریافت كرد و همچنین در فلورانس ایتالیا، بزرگترین انجمن مدنی به او لقب «همشهری» داده است.

اشعار شیركو تاكنون به زبانهای آلمانی، فرانسه، ایتالیایی، سوئدی، نروژی، عربی، فارسی و... ترجمه شده است و بعضی از اشعار او انتخاب شده و در كتابهای درسی چند كشور برای تدریس گنجانده شده است.

” دو سرو كوهی “ ،”‌عقاب“ ، ” رود“ ، ”سپیده دم “ ، ” آفات “ ، ” كركس “ ، ” عطشم را شعله فرو می نشاند “‌ ، ” دره پروانه ها “ ، ” صلیب ، مار و روز شمار یك شاعر “،” سایه “‌و ”آزادی، این واژه ی بی آبرو “ از جمله دفتر های شعر این شاعر كرد است كه به زبان های فرانسوی ، ایتالیایی ، سوئدی ، عربی و... ترجمه وچاپ شده اند . در ایران نیز در سالهای اخیر، مجموعه هایی از او همچون منظومه بلند ” دره پروانه “ و ” آزادی ، این واژه ی بی آبرو “ با همت "محمد رئوف مرادی” ترجمه وبه چاپ رسیده است .
مهمترین شاخصه كارهای شیر كو بیكس ، غربتی است كه بن مایه اصلی آثار اوست. غربتی كه هم درونی است وهم بیرونی. بدین معنا كه شعوری كه شعر به شاعر هدیه می كند موجب غربت درونی اوست كه این فصل مشترك تمامی شاعران اصیل است . دیگر غربتی است بیرونی؛ كه از دور دست های تاریخ ملتش سر چشمه می گیرد و تا دوران پر آشوب معاصر همواره این غربت در صورت ها و صورتك های بی شمار مكرر شده است .

شیركو بی‌كس بی‌شك مانند حلقه‌ای گره خورده در زنجیره‌ی خدایگان تاریخ ادبیات دنیا چفت شده است، خدایگانی مانند: لوركا، محمود درویش، نرودا، ریتسوس، داستایوسكی، شاملو، جبران خلیل و... كه چنان بتی ستودنی در معابر استوره‌ای ملل دنیا جاودانه خواهند ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

arash62

عضو جدید
ایستــگاه
در پسینگاه خیالت
گیسویت را
از میان دو كوه به دستم سپردی
در ابری پیچیدمش
كه بارانی در آن خفته بود
باران كه چشم گشود
آذرخشی
از گیسویت بر شد:
دلم بارید
در هوای خیالت
اخگری بسته بال
پرنده ای شدم
مرزهای فشرده ی مه را شكستم
تا یافتمت
سوار بر بال های خاكستر
باز گشتیم
به سپیده گرسنگان !
تنهایی ام
ایستگاه توقف غریبه هاست
در هوای خیالت.
 

arash62

عضو جدید
آزادی آواز چاقوها شد
وجیب ِدزدها
وجانماز تبر ها
آزادی، جواهرات گذرگاه سیاست
وبازرگان دروغهای رنگین
میان شهرها
آزادی، لنگه بارهای قاچاق
های ؛ چه كسی نشان كامل آزادی را به من میدهد؟
این واژه ی بی آبرو
آزادی چراغی است كه راه را دراز میكند...


( از مجموعه "این واژه ی بی آبرو" )
 

arash62

عضو جدید
ای بی‌نشان
در برابر چشم‌های آسمان
ابر را
در برابر چشم‌های ابر
باد را
در برابر چشم‌های باد
باران را
در برابر چشم‌های باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشم‌ها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.

از کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان" سروده شیرکو بی‌کس/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی/ موسسه انتشارات نگاه/ چاپ اول/ تهران – 1385
 

arash62

عضو جدید
اگر
از ترانه‌های من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانه‌های من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.
 

arash62

عضو جدید
آزادی این واژه بی آبرو
وطن را شپش زده. وطن پوست موزی بود، که راه افتادیم، بیرون پایانه شهر از شیشه اتوبوس دورش انداختیم. او مادر بشکه ای بود، تا آنکارا با نوک پا زدیمش. وطن روده کور بود، در استانبول بریدیم، برای کوسه ماهی ها به داخل اژه انداختیم.وطن حبه انگور بود، وطن بوی گندی می داد.
وطن غذای ترشیده بود، بینیمان را گرفتیم و از کنار کشتی به درون دریای فسفر انداختیم و او نیز ریختش.
 
آخرین ویرایش:

arash62

عضو جدید
به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز می‌کند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست

چشمه اگر می‌جوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

اسب اگر می‌تازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست

باد اگر می‌وزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بی‌کس نیست.
 

arash62

عضو جدید
مهمانی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.
 

arash62

عضو جدید
نقاشی
چهار کودک:
ترک، فارس، عرب
و کرد
تصویر مردی را کشیدند.

اولی دست‌هایش را
دومی سرش را
سومی میانه و پاهایش را
و چهارمی
تفنگی بر دوش اش.

 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطره قطره
باران می‌نویسد: گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد، سیاه می‌کند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
واژه‌ را كاشتیم
برای آنكه در دشتها
فردا بروید!
واژه را با باد در‌آمیختیم
تا در آسمان
حقیقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كردیم
تا در كوهها
تاریخی نو قیام كند!
ام‍ّا دریغا...دریغ!
دشتها را چنان برگی سوزاندیم
آسمان را قفس كردیم و
كوهها را ترور...
بدین‌گونه شعر نیز
اینك به ویرانه‌ای سوخته مبدل شده است!
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمین
(توفان هماره در كمين بود)
برگي تمامي اسرار درختش را مي‌دانست
پيوند ميان او و تالاب و نجواهاي شبانه
پيوند ميان او و پرنده و نامة مزرعه و
آمد و شد شعاع و حركت ميان واژه و
غروب در جنگل.
پيوند ميان او و مهتاب
پيوند سايه او و پسرك چوپان و
ني‌لبك‌اش
(زمستان هماره در كمين بود)
دانه‌اي شن هم
راز جويبار در سينه‌اش بود
رازو ريشه‌ها
راز او و زلف گياه و
راز او و رخسار دخترك چوپان و
راز او و سر‌چشمه
(سيلاب هماره در كمين بود)
توفان هجوم آورد
سيل هجوم آورد
برگ بر تخت شاخه و
شن بر بستر آب
هردو كشته شدند
اما هيچ‌كدام
راز عشق را نگشودند!
 

arash62

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ورته ورتی[/FONT]​



[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ئیواره بوو[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حه مه بچکولی بو یاخچی ،سه ری ما ندووی دا خست بوو [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]له سووچیکی گوره پانه گه وره که[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]له نا وه ندی دلی شاما[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]له سه ر کورسییه نزمه که ی دا نیشت بوو [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]په یتا په یتا [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وه کوو فلچه ی نیوان ده ستی[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جه سته ی له ری را ئه ژه نی [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حه مه بچکولی ئاواره [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]له به ر خو وه به ورته ورت ئه مه ی ئه وت: [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو بازه رگان قاچت دا نی[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو پاریزه ر قاچت دانی[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو ما موستا قاچت دانی[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ئه فسه ر ،سه رباز ، جاسوس ، جه للاد [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کوری باش و هه رچی و په رچی[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هه ر هه مووتان یه ک له دوای یه ک قاچتان دانین [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که س نه ماوه هه ر خوا ماوه [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلنیام له و دنیاش ئه و یش ئه نیری به شوین کوردیکا [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پیلاوه کانی بو بو یاخ کا [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ره نگه ئه و کورده ش هه ر من بم [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ئای دایه گیان ،[/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ئه وه ئه بی پیلاوی خوا چه ن گه وره بی [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ژماره چه ن له پی بکا [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ئه ی بو پاره دایه گیان خوا چه ن ئه دا [/FONT]​


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ئه بی چه ن با !؟[/FONT]​
 

arash62

عضو جدید
قسمتی از گورستان چراغان شیرکو بیکه س


خه‌و نه‌بوون، کیژۆڵه‌ خه‌و نه‌بوون
ئه‌وه‌ ڕه‌زبوون و ه ئه‌مردن
ئه‌وه‌ ئاو بوون و ئه‌مردن
ئه‌وه‌ به‌رد بوون و شل ئه‌بوون
ئه‌وه‌گۆم بوون و ڕه‌ق ئه‌بوون
خه‌و نه‌بوون، کیژۆڵه‌ خه‌و نه‌بوون
ئه‌وه‌ ده‌ستی سه‌رگوزوشته‌و
خه‌یاڵ نه‌بوو، کیژۆڵه‌که‌م...
ئه‌وه‌ ده‌ستی نیوه‌ی دنیاو نیوه‌ی ده‌وڵه‌ت و
قانوون بوو که‌ ئه‌هات و
تۆی ئه‌خسته‌ زیلێکه‌وه‌و
دوور ئه‌یبردی...
ئه‌وه‌ نیوه‌ی بلیمه‌تی و نیوه‌ی عه‌قڵ و
نیوه‌ی زانای جیهانێ بوو
به‌یه‌که‌وه‌...له‌گه‌ڵ"مونته‌سیر بیللادا"
(با)ی بۆ گه‌نیان بۆ هه‌ڵکردی.
خه‌و نه‌بوون، کیژۆڵه‌ خه‌و نه‌بوون
کڵۆ خه‌ڵووزه‌ سارده‌که‌
ئه‌وه‌ مه‌مکێکی دایکت بوو
تۆپه‌ڵه‌ سوورو گه‌رمه‌که‌
ئه‌وه‌ ده‌ماغی باوکت بوو
خه‌و نه‌بوون، کیژۆڵه‌ خه‌و نه‌بوون
ئه‌وه‌ی کارژۆڵه‌که‌ی تۆی خوارد
ئه‌وه‌ی مراویه‌که‌ی دزیت
ئه‌وه‌ی مامزه‌که‌ی بردی
ئه‌وه‌ی چیرۆکه‌که‌ی کۆشتی
گورگ نه‌بوون،کیژۆڵه‌، گورگ نه‌بوون
ئه‌وه‌ حیکایه‌ت نه‌بوون بۆتبکه‌م
شیعر نه‌بوون بۆت ڕێکبخه‌م
ئه‌وه‌ ده‌واڵی مێژوو بوون..
ئه‌وه‌ وه‌قاس و سه‌عد بوون
لای خه‌لیفه‌وه‌ هاتبوون!
خه‌و نه‌بوون، کیژۆڵه‌ خه‌و نه‌بوون
وه‌کوو پڕچ و زه‌رده‌خه‌نه‌که ‌و گواره‌کانت
حه‌قیقه‌ت بوون!
خه‌و نه‌بوون، هه‌رگیز خه‌و نه‌بوون....
ئه‌ی به‌ چاوی خۆت نه‌تبینی:
گوڵه‌کان چۆن له‌ ترساندا ڕایان ئه‌کرد...
بنچکه‌کان هه‌ڵ ئه‌هاتن...
ئه‌ی به‌ چاوی خۆت نه‌تبینی:
‌‌که‌روێشک خۆی ئه‌کرد به‌ په‌یکه‌ر!
هه‌تاو خۆی ئه‌کرد به‌ سێبه‌ر!
ئه‌ی به‌گوێی خۆت گوێت لێ نه‌بوو
له‌و ئێواره‌ به‌سامه‌دا
سه‌گه‌که‌مان که‌وته‌ قسه‌و
به‌ڵام مه‌رد بوو
وتی چی ئه‌که‌ن بابیکه‌ن
به‌ڵام من نابم به‌ به‌عسی!
خه‌و ن نه‌بوو، کیژۆڵه‌که‌م خه‌ون نه‌بوو
ئه‌ی هه‌رله‌به‌ر ده‌متا نه‌بوو
له‌ دوای ناشتنی هه‌ڵه‌بجه‌
ئه‌ستێره‌یه‌کی مرۆڤ دۆست
هاته‌ هه‌یوان
قه‌یرێ له‌گه‌ڵماندا گریاو
ئینجا ڕۆیشته‌وه‌بۆ ئاسمان
خه‌ون نه‌بوو، کیژۆڵه‌که‌م،‌ خه‌ون نه‌بوو.
گۆ ڕستانی چراکان ـــ شێرکۆ بێکه‌س ـــ
 

arash62

عضو جدید
ترجمه

ترجمه

خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
تاک بود
اینکه می مرد
سنگ بود
اینکه موم می گشت
چشمه بود
اینکه سنگ می گشت
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود
دستان سرگذشت و سودا نبود
دخترکم !
دستان نیمی از جهان و
نیمی از دولت و قانون بود
که برمی آمد و تو را
در میان « زیل » ها
تا دورها می ربود
این نیمی از نبوغ و عقل و
نیمی از عالمان جهانی بود
که با هم
به همراه « منتصر بالله »
باد متعفن را
به سوی تو دمیدند
خواب نبود دخترکم !
خواب نبود
آن تکه زغال سرد و کرخت
پستان مادر تو بود
آن توده گرم و سرخ
دماغ پدر تو بود
رؤیا نبود دخترکم !
رؤیا نبود
آنکه بره تو را درید
آنکه مرغان تو را و
غزالان تو را ربود
آنکه قصه های تو را کشت
گرگ نبود دخترکم !
گرگ نبود
قصه نبود این
که برای ات باز بگویم
شعر نبود این
که برای ات بیارایم
حرامی شبانگاهی تاریخ بود ، این
« سعد» بود و « وقاص » بود ، این
کز سوی خلیفه آمده بود
خواب نبود دخترکم !
خواب نبود
حقیقت بود دخترکم
حقیقت بود
به سان تبسم ها و گیس ها و گوشواره های تو
حقیقت بود دخترکم !
حقیقت بود!
خواب نبود دخترکم !
خواب نبود
به چشمان خویش ندیدی مگر
که گل ها و بوته ها
چه سان هراسان می گریختند ؟
با دیده گان خویش مگر ندیدی
که خرگوش
خویشتن را تندیسی می ساخت و
آفتاب
خویشتن را سایه ای !؟
با گوش خویش نشیندی مگر
که در آن شامگاه مهیب
سگ ما
زبان گشود و مردانه گفت :
« بگذار هر چه که خواهند ، بکنند
من اما
بعثی نخواهم گشت »!؟
خواب نبود دخترکم
خواب نبود
به یاد نداری مگر
کز پس دفن «حلبچه »
اختری بشر دوست
برآستان ایوان
میهمان ما گشت و
همراه ما چندی گریست و
آنگاه
به آسمان بر گشت!؟
خواب نبود دخترکم!
خواب نبود

ـــ گورستان چراغان ـــ شیرکو بیکس ــــ مترجم : رضا کریم مجاور
 

arash62

عضو جدید
تناسخ
از میان همه روزها اگر
روزی طوفانی بمیری
بسا باز به گونه ببری زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی بارانی بمیری
بسا باز به گونه برکه‌ای زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی آفتابی بمیری
بسا باز به گونه انعکاس یکی پرتو زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی برفی بمیری
بسا باز به گونه کبکی زاده شوی.

از میان همه روزها اگر
روزی مه‌آلود بمیری
بسا باز به گونه دره‌ای روشن زاده شوی.

اما من چه؟
من که این گونه زنده‌ام
من که این‌گونه زیسته‌ام
و برای شما
شعرهای بسیاری سرودها م
بسیار بازآمده، دوباره همچون کردستان زاده شوم.

 

arash62

عضو جدید
پایان رنج‌ها
بافنده‌ای
تمام عمر
ترنج و ابریشم می‌بافت
گل می‌بافت
اما وقتی مرد
نه فرشی داشت
و نه کسی
که گلی بر گورش بگذارد
 

arash62

عضو جدید
نوشتن
آسمان
همیشه باران را نمی‌نویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !

 

arash62

عضو جدید
مرگ
هر شب می‌آید
بال می‌گسترداند بر خواب‌هایم
هر روز می‌آید
قدم‌های خسته مرا می‌شمرد مرگ،
و باز به جست‌و‌جوی نشانی تازه
تمامی‌ جیب‌هایم را می‌کاود.
همین!
 

arash62

عضو جدید
«پند»

بسیار چیزها هستند، زنگ می‌زنند و
از یاد می‌روند و
سپس می‌میرند
همچو تاج و
عصای مُرصّع و
تخت پادشاهان!
بسیار چیزهای دیگری هستند
نمی‌پوسند و
از یاد نمی‌روند و
هرگز نمی‌میرند
همچو کلاه و
عصا و
کفش‌های
چارلی چاپلین
 

arash62

عضو جدید
پیانو

پیانو

ناگهنان
پرستوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو می‌گوییم.
 
آخرین ویرایش:

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ديوانه[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پرنده ها
تنها به خاطر آبي آسمان
به پرواز در نمي آيند
سرچشمه ها
تنها براي آواز رودخانه ها به جوشش در نمي آيند
درختان
تنها براي نشان دادن
كاكل شاخه هاي جوان
سايه نمي اندازند
برف
تنها به خاطر زمستان و غرش بهمن
نمي بارد
اسب تنها براي
ركاب زدن سوار و شل كردن افسار نمي دود
نسيم نيز
به خاطر رقص درختان بر نمي خيزد
تو هم
به خاطر نام شير كو بي كس نيست
كه اين ديوانه را مي پسندي
[/FONT]​
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام چراغ ها روشن اند امشب
و خانه تاریک است
چرا برنگشتی !؟
* * ‌*
تمام چراغ ها خاموش اند امشب
و خانه اما روشن . . .
آیا تویی که بر گشته ای !؟
 

arash62

عضو جدید
واژه‌گانی كه در كودكی
رعشه می‌گیرند و مدام
شبها در خواب هذیان می‌گویند؛
در بزرگسالی
بدل به شعر می‌شوند
 

arash62

عضو جدید
[FONT=times new roman, times, serif]در زيرزمين خفه كننده ى اين روح پاره پاره ام،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ساعات غربتم،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]واگن هاى به هم بسته شده اند؛[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هر روز،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در ايستگاه انتظار،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در ايستگاه بدرود،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مى آيند و مى روند، مى روند و مى آيند،[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و درهاى بى قرارشان، هستيم را باز و بسته مى كنند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]يك زخمم پياده مى شود[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صد زخمم سوار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چه تونل بى انتهائيست غربت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به كجايم مى برد؛[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به كجايم مى برد كه اين چنين، چراغ چشمانم سوسو مى زند؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با اين همه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]او مى بردم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مى بردم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مى بردم! ........[/FONT]​
 

arash62

عضو جدید
شعر

شعر

آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بال پروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستاره‌ایست
که بر دشت‌ها و دامنه‌ها می‌بارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بی نشان رواندا.
 
آخرین ویرایش:
بالا