شهید احمد کاظمی

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهيد احمد كاظمي در وصيتنامه خود نوشته است:خداوندا خود مي‌دانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. اي خداي كريم، اي خداي عزيز و اي رحيم و كريم، تو كمك كن به جمع دوستان شهيدم بپيوندم.

متن وصيت نامه سردار سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمي فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي:

الله اكبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهيد ان علياً ولي الله

خداوندا فقط مي‌خواهم شهيد شوم شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزي شهادت مي‌خواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت، ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده. با تمام وجود درك كردم عشق واقعي تويي و عشق شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق.

نمي‌دانم چه بايد كرد، فقط مي‌دانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت مي‌باشد. واقعاً جايي براي خودم نمي‌يابم هر موقع آماده مي‌شوم چند كلمه‌اي بنويسم، آنقدر حرف دارم كه نمي‌دانم كدام را بنويسم، از درد دنيا، از دوري شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا، هزاران هزار حرف ديگر، كه در يك كلام، اگر نبود اميد به حضرت حق، واقعاً چه بايد مي‌كرديم. اگر سخت است، خدا را داريم اگر در سپاه هستيم، خدا را داريم اگر درد دوري از شهداي عزيز را داريم، خدا داريم.

اي خداي شهدا، اي خداي حسين، اي خداي فاطمة زهرا(س)، بندگي خود را عطا بفرما و در راه خودت شهيدم كن، اي خدا يا رب العالمين.

راستي چه بگويم، سينه‌ام از دوري دوستان سفر كرده از درد ديگر تحمل ندارد. خداوندا تو كمك كن. چه كنم فقط و فقط به اميد و لطف حضرت تو اميدوار هستم. خداوندا خود مي‌دانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. اي خداي كريم، اي خداي عزيز و اي رحيم و كريم، تو كمك كن به جمع دوستان شهيدم بپيوندم.

گرچه بدم ولي خدا تو رحم كن و كمك كن. بدي مرا مي‌بيني، دوست دارم بنده باشم، بندگي‌ام را ببين. اي خداي بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا مي‌كنم، از روي سركشي نيست. بلكه از روي ناداني مي‌باشد. خداوندا من بسيار در سختي هستم، چون هر چه فكر مي‌كنم، مي‌بينم چه چيز خوب و چه رحمت بزرگي از دست دادم. ولي خداي كريم، باز اميد به لطف و بزرگي تو دارم. خداوندا تو توانايي. اي حضرت حق، خودت دستم را بگير، نجاتم بده از دوري شهدا، كار خوب نكردن، بندة خوب نبود،... ديگر...
حضرت حق، اميد تو اگر نبود پس چه؟ آيا من هم در آن صف بودم. ولي چه روزهاي خوشي بود وقتي به عكس نگاه مي‌كنم. از درد سختي كه تمام وجودم را مي‌گيرد ديگر تحمل ديدن را ندارم. دوران لطف بي‌منتهاي حضرت حق، واي من بودم نفهميدم، واي من هستم كه بايد سختي دوران را طي كنم. الله اكبر خداوندا خودت كمك كن خداوندا تو را به خون شهداي عزيز و همة بندگان خوبت قسم مي‌دهم، شهادت را در همين دوران نصيب بفرماييد و توفيق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهيدم برسم،

انشاء الله تعالي.

منزل ظهر جمعه 6/4/82
 

ثنا_980

عضو جدید
شهید احمد کاظمی

به مناسبت 19 دی سالروز شهادت احمد کاظمی(زودتر تاپیکو زدم چون اونروز نیستم احتمالا)



الله اكبر

اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهيد ان علياً ولي الله

خداوندا فقط مي‌خواهم شهيد شوم شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزي شهادت مي‌خواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت، ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده. با تمام وجود درك كردم عشق واقعي تويي و عشق شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق.

نمي‌دانم چه بايد كرد، فقط مي‌دانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت مي‌باشد. واقعاً جايي براي خودم نمي‌يابم هر موقع آماده مي‌شوم چند كلمه‌اي بنويسم، آنقدر حرف دارم كه نمي‌دانم كدام را بنويسم، از درد دنيا، از دوري شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا، هزاران هزار حرف ديگر، كه در يك كلام، اگر نبود اميد به حضرت حق، واقعاً چه بايد مي‌كرديم. اگر سخت است، خدا را داريم اگر در سپاه هستيم، خدا را داريم اگر درد دوري از شهداي عزيز را داريم، خدا داريم. اي خداي شهدا، اي خداي حسين، اي خداي فاطمة زهرا(س)، بندگي خود را عطا بفرما و در راه خودت شهيدم كن، اي خدا يا رب العالمين.

راستي چه بگويم، سينه‌ام از دوري دوستان سفر كرده از درد ديگر تحمل ندارد. خداوندا تو كمك كن. چه كنم فقط و فقط به اميد و لطف حضرت تو اميدوار هستم. خداوندا خود مي‌دانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. اي خداي كريم، اي خداي عزيز و اي رحيم و كريم، تو كمك كن به جمع دوستان شهيدم بپيوندم.

گرچه بدم ولي خدا تو رحم كن و كمك كن. بدي مرا مي‌بيني، دوست دارم بنده باشم، بندگي‌ام را ببين. اي خداي بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا مي‌كنم، از روي سركشي نيست. بلكه از روي ناداني مي‌باشد. خداوندا من بسيار در سختي هستم، چون هر چه فكر مي‌كنم، مي‌بينم چه چيز خوب و چه رحمت بزرگي از دست دادم. ولي خداي كريم، باز اميد به لطف و بزرگي تو دارم. خداوندا تو توانايي. اي حضرت حق، خودت دستم را بگير، نجاتم بده از دوري شهدا، كار خوب نكردن، بندة خوب نبود،... ديگر...

حضرت حق، اميد تو اگر نبود پس چه؟ آيا من هم در آن صف بودم. ولي چه روزهاي خوشي بود وقتي به عكس نگاه مي‌كنم. از درد سختي كه تمام وجودم را مي‌گيرد ديگر تحمل ديدن را ندارم. دوران لطف بي‌منتهاي حضرت حق، واي من بودم نفهميدم، واي من هستم كه بايد سختي دوران را طي كنم. الله اكبر خداوندا خودت كمك كن خداوندا تو را به خون شهداي عزيز و همة بندگان خوبت قسم مي‌دهم، شهادت را در همين دوران نصيب بفرماييد و توفيق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهيدم برسم، انشاء الله تعالي.

منزل ظهر جمعه 6/4/82

بــه پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقی است
 

ثنا_980

عضو جدید
او به سوی شهادت رفت
اما شخصیت او به سوی قشر عظیمی
از جوانان آمد. تا او را بشناسند و خود را به او
نزدیک کنند.
 

ثنا_980

عضو جدید
 

ثنا_980

عضو جدید
در مکاني (ستاد لشکر 8 نجف اشرف) که هرسال دهه محرم مراسم داشتند

در مکاني (ستاد لشکر 8 نجف اشرف) که هرسال دهه محرم مراسم داشتند


چند تا از همسايه ها مسيحـــي بودند که چند روز مانده به مراسم 2- 3 نفر از مسئولين لشکر را مي فرستادند تا با احترام از همه همسايه ها اجازه برگزاري مراسم روضه امام حسين (ع) را بگيرند، مي گفتند سرو صداي عزاداري بلند است و ترافيک و شلوغي زياد و آنها حق همسايگي ما را دارند.بايد با رضايت کامل ايشان باشد.موقع توزيع غذا نيز سهم همسايه ها را جدا مي کردند و مي فرستادند درب منازل آنها،و بعد شام قريبان هم با تشکر و حلاليت از همسايه ها مراسم تمام مي شد .
 

ثنا_980

عضو جدید
سال 57 بود و ایران غرق انقلاب و سرانجام انقلاب پیروز شد و .............. .سراغش آمدند به او با لحجه اصفهانی دوستانش گفتند : احمد الان وقتش است!!!! . پرسید وقت چی؟؟؟ دوستان جواب دادند الان انقلاب پیروز شده و وقت وقت انتقام است .احمد با تعجب سوالش را تکرار کرد : وقت چی ؟ و با بهت ادامه داد : انتقام ؟؟!!! از چه کسی؟؟؟ دوستانش اندکی عصبی شدند و پاسخ گفتند از همان استوار شهربانی !!!!!استوار امیری !!!!همان کس که وقتی تو را در تظاهرات گرفتند و به شهربانی بردند با ضربه پوتینش بینی ات را شکست !!!!! و بعد از دو سه سیلی سخت به تو گفت : نام مرا به خاطر بسپار !!!من امیری ام ، استوار امیری.

احمد اندکی فکر کرد و لبخندی زد و گفت : احمد کاظمی اهل انتقام نیست که ما پیرو رسولی هستیم که پس از فتح مکه و استقرار در آن به هنگامی که گروهی از اصحاب فریاد زدند که امروز روز انتقام است پاسخ گفت که خیر!!!!امروز روز رحمت و عفو است !!!!و همه را حتی ابو سفیان را بخشید .احمد کاظمی اهل انتقام نیست و استوار امیری دوست من است .همگان از این کار او بهت زده و شاید از رفتار خود با دیگرانی که نمی توانستند بگویند!!!!! شرمنده شدند .

سال 1375 است .پیرمردی به در خانه احمد کاظمی امده است و سراغش را می گیرد .احمد او را با آغوش باز می پذیرد و بر صدر مجلس می نشاند و می گوید : استوار امیری دوست و یار و همسایه ماست و برای من عزیز است و او را خطاب می کند که امری دارید ؟/بفرمایید.پیرمرد که سالهاست بازنشست شده است به احمد می گوید که : شما الان فرمانده ای از سپاه هستید و من خواهشی دارم که شما می توانید به انجام رسانید .احمد بلافاصله می پرسد چه امری ؟/بفرمایید .پیرمرد ادامه می دهد که دختری دارم که در دانشگاه امسال پذیرفته شده است اما در شهری دور و من توان مراقبت و کمک به او را ندارم .لطف کنید و به دوستانتان سفارشی کنید تا او را به اصفهان منتقل کنند .احمد مکثی می کند و گوشی تلفن را بر می دارد و .................... خانم امیری به اصفهان منتقل می شود

خبر در سراسر اصفهان و ایران پیچیده است : سردار احمد کاظمی در سقوط هواپیما و در حین ماموریت به درجه رفیع شهادت رسید!!!!خبر همه را شوکه کرده!!!ایران عزادار شده است .فرمانده دلیر لشکر هشت نجف به دیدار باکری ها رفته است و ............................. پیرمردی لنگ لنگان آمده است و آنچنان می گرید که گویی یکی از بستگانش را از کف داده است و همه دوستان و یاران احمد با گریه و شیون او بیش از پیش می گریند.کسی می پرسد این پیرمرد با سردار کاظمی چه نسبتی دارد و کیست و دیگری پاسخ می دهد این استوار امیری است ، رفیق احمد کاظمی که همیشه از یکدیگر به نیکی یاد می کردند و با هم بسیار دوست بودند
 

ثنا_980

عضو جدید
من تا سه سال پیش نمیشناختمشون یعنی تقریبا یه سال بعد شهادتشون:cry:
شهدا خوب میدونن حقیقت خودشونو چجوری بهمون نشون بدن................................
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید احمد کاظمی

فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

در سال 1337 ه ش در نجف آباد یکی از شهرهای استان اصفهان به دنیا آمد.در بین بچه های جنگ به حاج احمد معروف بود.
در سن ‪ ۱۸‬سالگی ، پس از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین در جبهه‌های جنوب لبنان حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود . حکم مسوولیت‌های زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ‪ ۵۰‬نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. در پایان جنگ تحمیلی همین گروه ‪ ۵۰‬نفره بافرماندهی شهید کاظمی به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه (لشگر زرهی 8نجف اشرف )تبدیل شد . با بکارگیری سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها که به صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات جنگی بالغ می شد. با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را سرکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با دشمنان کشور در سِـمت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه« فیاضیه»در« آبادان»، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف وپس از جنگ نیز یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. رزمندگان و ایثارگران هشت سال حماسه وافتخار، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد.
در طی این سالها به تحصیل نیزپرداخت ومدرک کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح اعطانمودند. وی در اواسط سال 1384 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.

منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران اصفهان ،مصاحبه با خانواده ودوستان شهید


رهبرمعظم انقلاب وفرماندهی کل قوا:

حدود دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت: «من دو خواسته و آرزو دارم. یکی آنکه رو سفید باشم و دیگر آنکه شهید شوم.» من به او گفتم که برای شما حیف است که بمیرید، شما مستحق شهادت هستید. اما نه به این زودی، این نظام هنوز به شما نیاز دارد. در آن جلسه به شهید کاظمی گفتم «روزی که خبر شهادت صیاد شیرازی را به من دادند گفتم، شهادت حق او بود.» با ذکر این خاطره دیدم در چشمان شهید کاظمی اشک جمع شده است. در این لحظه او به من گفت: ان شالله خبر من را هم به شما بدهند.



پیام رهبر معظم انقلاب وفرمانده کل قوا

بسم الله الرحمن الرحیم
فقدان شهادت گون سردار رشید اسلام سرلشکر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و افسران سپاه در حادثه هواپیما، این جانب را داغدار کرد.
این فرمانده شجاع و متدین و غیور از یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه بی نظیر بود.
تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله می‌کشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم می‌گشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است. این جانب شهادت این سردار رشید و نامدار و دیگر جان باختگان این حادثه را به همه ملت ایران به ویژه به مردم عزیز و شهیدپرور نجف آباد تبریک و تسلیت می‌گویم و از خداوند متعال برای بازماندگان این شهیدان، بردباری و قدرت تحمل و پاداش صابران و برای خود آنان علو درجات اخروی را مسألت می‌کنم. سیدعلی خامنه ای 9/10/1384
 
آخرین ویرایش:

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از صدها رشادت سرداراحمد کاظمی
پس از تحرکات گسترده گروه‌‌های تروریستی مورد حمایت صدام در سال 1374، احمد کاظمی به همراه چندین هزار نفر از نیروهای زبده‌اش، مسئولیت انجام عملیاتی پیچیده و خطرناک را در عمق 160 کیلومتری خاک عراق بر عهده گرفت. او و نیروهایش، با گذشتن از مناطق صعب‌العبور کوه‌های شمال عراق، به شکل غیرمنتظره‌ای، مقر گروه‌های تروریستی متجاوز به خاک ایران را که از سوی صدام حمایت می‌شدند، محاصره کرد. وی در حالی که می‌توانست، اعضای این گروه‌ها را نابود کند، به آنان فرصت داد تا بین فعالیت سیاسی علیه جمهوری اسلامی و اقدامات تروریستی، یک راه را انتخاب کنند.
درایت کم‌نظیر شهید کاظمی، باعث شد تا بدون شلیک حتی یک گلوله، این گروه‌های تروریستی متزلزل شدند؛ رسانه‌های بزرگ دنیا، از این اقدام کاظمی به عنوان «عملیات شگفت‌آور سپاه پاسداران در عمق خاک عراق» یاد کردند.
این اقدام، نظامی ـ سیاسی احمد کاظمی در مرزهای غربی کشور، در مورد نحوه برخورد با نیروهای ضدانقلاب بود که در کشور عراق رفته و از آنجا با کمین علیه نیروها و مردم ایران در مناطق مرزی، باعث کشتار آنان می‌شدند.
بعدازظهر روز 26 جولای سال 1996، دویست وسیله نقلیه نظامی به همراه چندین هزار نیروی مسلح به سلاح‌های سبک و سنگین، از مرز ایران و عراق در منطقه پنجوین گذشته و به سوی کوی سنجق در منطقه اربیل در شمال کردستان عراق ـ منطقه‌ای که در کنترل نیروهای اتحادیه میهنی کردستان عراق بود ـ حرکت کردند. در سحرگاه روز 28 جولای، آنان بر منطقه و کمپ‌های حزب دمکرات کردستان ایران و همچنین مراکز اداری و مرکز کوی سنجق، مسلط شدند و آنجا را محاصره کردند و به این ترتیب، بیش از سه هزار نفر از نیروهای مسلح ضد انقلاب و پیشمرگ‌های کرد دموکرات و کومله در محاصره نیروهای احمد کاظمی، از قرارگاه حمزه سیدالشهدا، قرار گرفتند.
در این زمان، احمد کاظمی با ارسال پیامی به این قرارگاه ضدانقلاب، به آنان اعلام کرد: ما اینجا آمده‌ایم تا شما، اسلحه و مهمات خود را کنار گذارید و اگر به مبارزه سیاسی اعتقاد دارید، تنها در این مسیر گام بردارید و به مبارزه سیاسی اقدام کنید. اگر هم قصد جنگیدن دارید، ما اکنون آماده‌ایم که با شما مردانه مبارزه کنیم.
گزارشگر بخش جهانی «بی.بی.سی» در 31 جولای اعلام کرد: نیروهای ایران، اردوگاه مخالفان دولت ایران در کوی سنجق را محاصره و پس از دو روز، بدون هیچ‌گونه درگیری، آنجا را ترک کردند و هیچ‌کس آسیب‌ ندید.
در 29 و 30 جولای، خبرگزاری‌های فرانسه و «رویترز» نیز از این واقعه نظامی گزارش‌هایی انعکاس داده و اعلام کردند، به رغم پیشروی 160 کیلومتری ایران در خاک عراق تا منطقه کوی سنجق و رویارویی مستقیم نیروهای ایرانی و پیشمرگ‌های کرد، هیچ‌گونه درگیری رخ نداده است.
در آن مقطع، احمد کاظمی، یک توافقنامه سیاسی ـ نظامی با رهبران کردهای اردوگاه کوی سنجق امضا کرد که بنا بر آن، قرار شد که آنان از آن پس، اسلحه را کنار گذاشته و دیگر عملیات نظامی انجام ندهند و تنها به فعالیت سیاسی روی آورند. در مقابل، ایران نیز از اقدام مسلحانه علیه آنان خودداری کند.
هنگام بازگشت نیروهای ایرانی به داخل مرزهای کشور، هواپیماهای جنگنده آمریکایی تنها بر فراز منطقه مانور می‌دادند و شاهد قدرت‌نمایی نیروهای ایرانی در شمال عراق بودند. نظامیان آمریکایی که نمی‌توانستند در این مقطع، حمله نظامی و اقدامی در خور انجام دهند، صرفا به مانورهای نظامی بی‌ثمر بسنده کردند.



2- حاج احمد کاظمی در سال 1371 فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهدا شده بود و زمانی بود که آمریکا به عراق آمده بود، ضد انقلاب در شمال عراق مستقر شده بود و تشکیلاتی برای خودش درست کرده بود، تابستان و پاییز وارد کشور می‌شد، اذیت می‌کرد، پول زور از مردم می‌گرفت و هر کاری دلش می‌خواست انجام می‌داد.حاج احمد در آن زمان گفت که تنها راه حل، ورود به خاک عراق است که من با مقام معظم رهبری مطرح کردم و ایشان موافقت کردند، بلافاصله شهید کاظمی با 600 کامیون و 50 قبضه توپ وارد عراق شد و منطقه آنها را که در 100 کیلومتری مرز عراق بود محاصره کرد و با شلیک توپ بالای سر آنها، از آنها تعهد کتبی گرفت تا سلاح را کنار بگذارند و کار سیاسی انجام دهند و از سال1374 تاکنون نیز به تعهدخود عمل کرده‌اند. نکته جالب دیگر در هنگام برگشت این ستون بوده که انواع هواپیماهای F16 آمریکایی از سر ستون تجهیزات رد می‌شد و مانور می‌داد و دنبال بهانه می‌گشتند تا به طور کامل تجهیزات ما را از بین ببرند اما شهید کاظمی توانسته بود ستون را با مهارت فوق العاده و بدون هیچ عکس العملی نسبت به مانور هواپیماهای آمریکایی وارد ایران نماید. 3- در حین عملیات کربلای 5 که آتش سنگین و سختی هم بود به ما اطلاع دادند که حاج احمد کاظمی پسردار شده است و او هم از قبل گفته بود اسمش را محمد بگذارند، وقتی پشت بی سیم به او گفتم که خدای متعال به تو هدیه‌ای داده است، ابتدا فکر کرد رزمندگان به پیروزی خاصی دست پیدا کرده‌اند و وقتی به او گفتم خدای متعال به تو پسری داده است، چند ثانیه مکث کرد و گفت بگذارید بعد ازعملیات صحبت کنیم و من فکر می‌کنم او یک جهاد نفسی انجام داد و برای جلوگیری از تاثیر این خبر بر روحیه خود آن را به بعد از عملیات موکول کرد. 4- بحث سفر مقام معظم رهبری به منطقه تحت فرماندهی شهید کاظمی قرار بود صورت بگیرد. در آن زمان استاندار، امام جمعه و سایر مسئولان، سفر ایشان را به صلاح نمی‏دانستند اما وقتی این موضوع را با حاج احمد مطرح کردم او از سفر رهبر معظم انقلاب استقبال کرد و گفت: «سفر ایشان با من» و الحمدالله سفر ایشان به ارومیه برکات زیادی داشت و باعث تثبیت پیروزی‌ها‌ شد. 1- بعد از عملیات خیبر زمانی که جاده بغداد - بصره را از دست دادیم و فقط جزایر برای ما باقی ماند، حضرت امام اعلام فرمودند که جزایر به هر قیمتی باید حفظ شود که من بلافاصله به شهید کاظمی فرمانده پد غربی، شهیدباکری و زین الدین در پد وسط و حاج همت در پد شرقی اطلاع دادم. از همه مهمتر به دلیل وجود چاه‌ها‌ی نفت پد غربی بود که مانند ابر انبوه، گلوله، خمپاره و بمب از آسمان بر آن می‌بارید. شهید کاظمی در آن موقعیت، مقاومت بی‌سابقه‌ای از خود نشان داد، انگشتش قطع شد و وقتی برگشت سر و صورتش خاکی، سیاه و دودی بود و چند شبانه روز بود که نخوابیده بود. وقتی به او خسته نباشید گفتم و او را بوسیدم گفت: وقتی دستور امام(ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیدم چه شد، بچه‌ها‌ را جمع کردم و گفتم که اینجا کربلاست، الان عاشورا است و باید به هر قیمتی اینجا را حفظ کنیم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی


فرمانده سرافراز نیروی زمینی سپاه‌پاسداران انقلاب اسلامی سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی در سال ‪ ۱۳۳۷‬در شهرستان نجف آباد از توابع استان اصفهان در خانواده‌ای مومن و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت(ع) دیده به جهان گشود.

او که ایمان به خدا و عشق به خاندان نبوت و محبت به ائمه اطهار(ع) را از کودکی آموخته بوده با شروع حرکتهای توفنده انقلاب اسلامی درجریان این حرکت الهی قرار گرفت و همصدا با مردم متعهد و انقلابی نجف آباد در همه صحنه‌های مبارزه حضور داشت.

در آغازین روزهای ***** دشمن به سوی جبهه‌های دفاع از حریم کشور و دین شتافت و در این عهد خود تا آخرین لحظه وفادار ماند. این سردار دلاور همانند سایر فرماندهان دفاع مقدس ، اسوه و الگوی جهاد در خطوط مقدم بود و در این راه چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت ، بدن زخمی این سردار دلاور حکایتی از مقاومت ایثارگرانه او بود.
مجروحیتهای فراوان از ناحیه پا و دست که منجر به قطع انگشت دست وی شده بود گویای ایثار وجانفشانی ایشان بود. این فرمانده دلاور از سال ‪۱۳۵۹‬ با حضور در برابر شرارت ضد انقلاب در کردستان حرکت جهادی خود را آغاز نمود و تا دفع فتنه و شرارت دشمن در کردستان ماند.

سردار شهید کاظمی یادگار صادق و راستین سرداران شهید باکری، زین‌الدین، همت، بقایی، براستی ذره‌ای از شمیم دلنشین آن سرداران شهید بود و آرزوی شهادت، جزیی از آمال و ادعیه آن یار سفر کرده بود.

وی پس از پایان جنگ تحمیلی نیز بمدت ‪ ۷‬سال به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع) برای حفظ دستاوردهای دفاع مقدس در مناطق عملیاتی باقی ماند.
امیر فاتح دفاع مقدس سردار سرلشکر پاسدار احمد کاظمی به پاس رشادتهای خود موفق به دریافت ‪ ۳‬مدال فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا گردید.
این سردار سرافراز سپاه سیر فرماندهی خود را چنان استوار و با صلابت طی کرد که قدرت فرماندهی و تدبیر وی زبانزد بود.
سردار شهید کاظمی از تاریخ ‪ ۵۹/۹/۱‬تا ‪ ۶۰/۷/۱۰‬فرمانده جبهه فیاضیه بود و به‌پاس رشادت در دفاع از اسلام و انقلاب و دفع ***** دشمن به فرماندهی لشکر نجف اشرف اصفهان منصوب شد.

بدنبال آن فرماندهی لشکر ‪ ۱۴‬امام‌حسین(ع) و معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه از جمله مسوولیتهایی بود که این سردار دلاور به عهده گرفت و چه زیبا و مقتدرانه اداره کرد.
از سال ‪ ۱۳۷۹‬فرماندهی نیروی هوایی سپاه به این فرمانده رشید و قهرمان سپرده شد که مدت بیش از پنج سال این امر ادامه داشت تا در تاریخ ‪۸۴/۵/۲۹‬ بنا بر پیشنهاد سردار سرلشگر پاسدار دکتر صفوی فرمانده کل سپاه ، سردار احمد کاظمی به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد.
مقام معظم رهبری در حکم انتصاب سردار شهید کاظمی به عنوان فرماندهی نیروی زمینی سپاه وی را سرداری شجاع و کارآمد و با سوابق روشن به ویژه در دوران دفاع مقدس معرفی فرمودند.

آرزوی خدمت برای اسلام و اهداف نظام مقدس جمهوری اسلامی و نیز حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی از آرزوهای این سردار دلاور بود و پیوستن به کاروان پر فیض شهدا دعای هر روزه‌اش بود که پذیرش دعا از سوی خدای حکیم و پیوست به خیل شهدا از صدق گفتار و اخلاص او و همرزمان شهیدش حکایت داشت.

مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا در پیام خود بمناسبت شهادت سردار سرلشکر پاسدار احمد کاظمی فرمودند: در تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله می‌کشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم می‌گشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است.

یادش گرامی و نامش مستدام باد.
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
به مناسبت سالروز آغاز عملیات رمضان و حماسه آفرینی شهیداحمد کاظمی خاطراتی از این شهید در کتاب «مثل من و تو » نوشته «یحیی نیازی» که دومین کتاب از مجموعه کتاب‌های «سرداران» انتشارات روایت فتح است را با هم می‌خوانیم:

دو ماهی از آزادی خرمشهر گذشت. جنگ هنوز ادامه داشت. عراقی‌ها در مناطقی تا نوار مرز عقب‌نشینی تاکتیکی کردند. صدام و حامیانش حرف آتش‌بس می‌زدند، اما از صلح واقعی خبری نبود. ایران تصمیم به تنبیه متجاوز گرفته بود. عملیات رمضان طراحی شد؛ اولین عملیات ایران در خاک عراق.جنگ رمضان در پیش بود و احمد نگران. فردا اولین کاری که کرد، رفت سراغ تدارکات‌چی‌ها. مسئول‌شان را صدا زد «هوا گرمه، بچه‌ها از سرشب که راه می‌افتند، تا نزدیک صبح راه می‌رن. وقتی می‌رسند پای کار، دیگه رمقی براشون باقی نمونده. روز که آفتاب بیاد بالا، می‌شه مثل صحرای کربلا. هر چی می‌تونید کلمن جور کنید. کلمن‌ها رو پر از یخ کنید و اول وقت برسونید به نیروهای توی خط.»گرمای جنوب در تیرماه به بالاترین درجه می‌رسید. منطقه عملیاتی دشتی صاف و بی‌عارضه در خاک عراق بود. از کوشک در شمال جبهه‌های جنوب شروع می‌شد و تا دهانه‌ اروندرود ادامه داشت.

غروب بیست و دوم، احمد آخرین حرف‌ها را برای گردان‌های عمل‌کننده زد. هوا که تاریک شد، گردان‌ها راه افتادند. در همان مرحله‌ اول، خط مقدم عراقی‌ها را در غرب کانال ماهیگیری شکستند.
احمد به بچه‌های مهندسی رزمی گفت که با زدن خاکریز برای بچه‌ها جان‌پناه درست کنند. خاکریز زده شد. پیش از روشنی هوا نیروها پشت خاکریز جای گرفتند. دو سه ساعت از استقرارشان نگذشته بود که عراقی‌ها با تانک‌های بی‌شمار از بیابان صاف اطراف پاسگاه زید پاتک کردند.تانک‌ها زمین منطقه را شخم زده بودند. عملیات رو به شکست بود. آفتاب سوزان بالا آمده بود. هوا هر لحظه گرم‌تر می‌شد. بچه‌ها پشت خاکریز سنگر گرفته و مقاومت می‌کردند.



زمین پاسگاه زید یک‌ جا در آتش این جهنم می‌سوخت. بچه‌ها به هر دری می‌زدند تا جلوی پیشروی تانک‌ها را بگیرند. چند تانک تا نزدیک خاکریز پیش آمده بودند. احمد به فرمانده گردان گفت: «اگه این پاتک رو دفع کنی، بچه‌ها می‌رسند. داره نیروی کمکی می‌آد.»
ـ همه بریده‌اند. گرما بی‌داد می‌کنه. زخمی‌ها از تشنگی دارند هلاک می‌شن. آب و غذا نداریم. یه فکری بکن.ـ بی‌سیم‌چی، بی‌سیم‌چی.ـ بله، بله.ـ تدارکات رو بگوش کن.ـ هادی، هادی، احمد.ـ بگوشم.ـ مگه قرار نبود اول وقت با شصت و چهار و کلمن پر توی خط باشی. پُشت دستت رو نگاه کن. کجایی؟ـ داریم می‌آییم، نقل و نبات زیاده، چهارپاها رو میزنند.ـ جُم بخور، این‌جا شده کربلا.دقایقی بعد کلمن‌های آب یخ رسید. همه سیراب شدند.

احمد کمی خیالش از آب و نان بچه‌ها راحت شد. به بالای خاکریز رفت و دوربین کشید. تانک‌ها هنوز در حال جولان دادن در دشت روبه‌رو بودند.
عملیات رمضان آن‌ طور که باید پیش نمی‌رفت. طولانی شد؛ بیشتر از بیست روز جنگ شبانه‌روزی امان همه را بریده بود. عملیات را مرحله‌ای کردند. . عملیات را مرحله‌ای کردند. مرحله‌ پنجم آخرین و سخت‌ترین مرحله بود. این مرحله از شمال پاسگاه زید، بین دژ مرزی عراق و خاکریزهای مثلثی ‌شکل شروع شد.مثلثی‌ها خاکریزهای بزرگی بودند که عراقی‌ها بعد از آزادی خرمشهر در منطقه‌ زید درست کرده بودند تا از بصره حفاظت کنند. آرایش تانک‌ و سلاح‌های سنگین و سبک عراقی‌ها طوری بود که هر نیروی وارد مثلثی‌ها می‌شد، در تیررس قرار می‌گرفت و ناکارش می‌کردند؛ یک دژ غیرقابل نفوذ. نبرد رمضان در اطراف این دژ مثلثی آن‌ قدر سنگین و نابرابر بود که بچه‌ها به آنجا می‌گفتند «مثلث شوم».لودر و بلدوزرها تا دل دشمن پیش رفته بودند. هوا که تاریک شد، راننده‌ها نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تمام‌وقت کار کردند.فقط کسی از لودر پیاده می‌شد که زخمی یا شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. ده تانک عراقی در فاصله‌ یک کیلومتری، روبه‌روی این صد متر باقی‌مانده آرایش گرفتند. تانک‌ها به نوبت شکاف بین دو سر خاکریز را می‌کوبیدند.



عراقی‌ها گرای رخنه را به توپ‌چی‌هایشان هم داده بودند. در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله می‌خورد. عراقی‌ها می‌دانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود، راه نفوذشان بسته می‌ماند. می‌خواستند این راه باقی بماند تا با یگان‌های زرهی‌شان از همان آنجا بیایند جلو یا دست کم مانع تدارکات‌رسانی به رزمنده‌ها باشند. احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله‌ خون توی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد. دنبال راهی بود تا این فاصله را بپوشاند.
او آنقدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد. طاقت ایستادن نداشت. با این حال، نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. رفت سراغ بچه‌های زرهی و مهندسی. چند راننده‌ لودر و بلدوزر انتخاب کرد. گفت کسانی را می‌خواهد که داوطلب شهادت باشند.ساعتی بعد، یکی از راننده‌ها که حسابی خسته بود، از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچه‌ها جمع شدند دورش، آب به صورتش می‌زدند. بهش روحیه می‌دادند. آن‌قدر قربان‌ صدقه‌اش رفتند تا با همان حال و روز دوباره نشست پشت فرمان.

چند دقیقه بعد گلوله توپی کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید.
راننده خسته، زخمی که شد، به عقب فرستادندش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند. سخت بود. نزدیک ده کیلومتر طول کل خاکریز بود که 9900 مترش را در شب، هشت‌ساعته زده بودند، اما صد متر باقی‌مانده در روز، پنج ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود، بالأخره نزدیکی‌های ظهر دو سر خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید. با به هم چسبیدن دو سر خاکریز، جناح چپ منطقه کمی آرام‌تر شد.عملیات رمضان تمام شد. ردانی‌پور فرمانده قرارگاه فتح سپاه، فرمانده تیپ‌های عملیاتی را جمع کرد. جلسه گرفتند تا عیب‌ها را پیدا کنند؛ عیب‌هایی که باعث ناکامی عملیات شده بود. احمد مثل همیشه حرفش را رک و پوست‌کنده زد. عیب و نقص‌هایی را که دیده بود، یکی‌یکی گفت. بقیه هم حرف‌هاشان را زدند؛ همت، خرازی، سلیمانی. خبر گلایه‌ها و حرف‌های آن جلسه به فرمانده کل سپاه رسید. رضایی فکر کرده بود احمد و بقیه از جنگ خسته‌اند. فوری همه را جمع کرد. گفت «هر حرفی دارید بزنید، اگه از جنگ خسته‌‌ید، بی‌رودروایستی بگید. اگه نمی‌تونید یا نمی‌خواید بجنگید، بگید تا یه فکر دیگه‌ای بکنیم.»فضای جلسه احساسی بود. حتی بعضی‌ها بلندبلند گریه می‌کردند. حرف‌های رضایی تمام شد. حسین خرازی با استدلال‌هایش فضا را آرام کرد. بعد از حسین، احمد شروع کرد.



بر اساس این گزارش، عملیات رمضان با همکارى مشترک سپاه و ارتش براى تعیین سرنوشت جنگ در 23 تیر 1361 مصادف با 21 رمضان (1402ه. ق) انجام شد. پس از فتح خرمشهر و برترى سیاسى- نظامى ایران، رژیم بعث عراق در حالى مسئله صلح را مطرح کرد که هیچ تغییرى در ماهیت رفتار سران این رژیم مشاهده نمى‌شد.
علاوه بر آن تصمیم گیرندگان سیاسى و فرماندهان نظامى ایران با توجه به برترى مطلق جمهورى اسلامى در این زمان حاضر نبودند بدون دستیابى به حداقل امتیاز (تنبیه متجاوز و گرفتن غرامت) قرارداد پایان جنگ را امضاء کنند. از این رو هدف اصلى ایران از ورود به خاک عراق و ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر وادار کردن جامعه بین‌المللى به تنبیه متجاوز بود تا از این رهگذر به ماهیت انقلاب اسلامى خدشه وارد نشود.این عملیات منطقه عملیاتی شلمچه در شرق بصره آغاز شد.

در این حمله 10 تیپ از سپاه و دو لشکر از نیروی زمینی ارتش حضور داشتند که تحت امر 4 قرارگاه عملیاتی کار می‌کردند و این عملیات در 4 مرحله انجام شد.
مرحله نخست ـ در سه محورـ به علت موانع و استحکامات پدافند مثلثی شکل و میادین مین فراوان، نیروهای ایرانی نتوانستند با سرعت عمل به تمامی اهداف مورد نظر دست پیدا کنند، لذا با روشن شدن هوا از ادامه پیشروی خودداری شد.اما در محور جنوبی ـ جنوب پاسگاه زید ـ چهار تیپ از سپاه و دو تیپ از ارتش توانستند با سرعت عمل چشمگیری همه مواضع دشمن را در هم کوبیده و تا عمق 30 کیلومتری مواضع عراقی‌ها رسیده و خود را به نهر «کتیبان» شرق اروند و کانال «ماهیگیری» برسانند، به گونه‌ای که به قرارگاه لشکر 9 زرهی عراق دست یافته، و ضمن به غنیمت گرفتن خودروی تویوتای فرماندهی، قرارگاه را منهدم کنند.مرحله دوم نیز در محور میانی ـ جنوب پاسگاه زید ـ و با همان یگان‌ها و با تقویت دو تیپ دیگر در تاریخ 25 مرداد ماه 1361 صورت گرفت، که چندان موفقیت‌آمیز نبود و تنها مقداری خسارت به دشمن وارد‌ آمد و شماری از آنان کشته و زخمی و اسیر شدند.عملیات مرحله سوم در 30 مرداد 61 از جنوب پاسگاه زید آغاز شد و نیروهای ایرانی بطور خیره‌کننده‌ای به درهم شکستن و تصرف مواضع دشمن پرداختند. مرحله چهارم عملیات در یکم شهریور ماه 1361 از محور جنوبی منطقه عملیاتی شلمچه شروع شد اما به دلیل هوشیاری و آمادگی عراقی‌ها و استحکامات و مواضعی که تعبیه شده بود، راهی از خط نخست دشمن، به روی رزمندگان اسلام باز نشد .م

رحله پنجم و پایانی که تلاش نهایی و اصلی این عملیات سیاسی ـ نظامی بود، در تاریخ 6 شهریور ماه 1361 از شمال پاسگاه زید در حد فاصل دژ مرزی عراق و خاکریزهای مثلثی آغاز شد. در بدو درگیری و نبرد، همه چیز طبق طرح فرماندهان ایرانی پیش می‌رفت و نیروهای ارتش و سپاه توانستند گذشته از پاکسازی و الحاق، خاکریزی مناسب و دو جداره در جناح شمالی بسازند. ولی از آنجا که دقت کافی در ساخت آن به کار نرفت، دشمن توانست 5 کیلومتر در آن رخنه کند. در این مرحله 130 دستگاه تانک و نفربر منهدم و 11 دستگاه نیز به غنیمت گرفته شد و همچنین 800 تن از نیروهای دشمن کشته و زخمی شدند.
گفتنی است، چاپ سوم کتاب «مثل من و تو» تألیف «یحیی نیازی» در 112 صفحه و با قیمت 3400 تومان منتشر شده است که تاکنون از این اثر 11 هزار نسخه به فروش رسیده است.


منبع:خبرگزاری فارس​
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
19 دی 84 بود...

19 دی 84 بود...

[FONT=&quot]امتحانات پایان ترم مدرسه بود. بعد از مدرسه منتظر پدرم بودم تا مرا به مهمانی عصرانه ای که دعوت بودیم برساند.از رادیو ماشین شنیدم؛[/FONT]
سانحه هوایی...شهادت تعدادی از سرداران سپاه...سرلشکر احمد کاظمی، غلامرضا یزدانی و... [FONT=&quot]اسامی شهدا پشت سرهم اعلام می شد و من در شوک و بهت اولین اسمی که شنیده بودم...برای نجات از آن وضعیت، از پدرم پرسیدم چه اتفاقی افتاده!؟ احمد کاظمی همونه که نجف آبادیه ؟! همون که... همون... [/FONT]
[FONT=&quot]حس عجیبی داشتم. پدرم با ناراحتی خاصی جواب می داد و تایید می کرد؛ از حالِ گرفته ی من دلگرفته تر شده بود ...[/FONT] [FONT=&quot]به مقصد رسیدیم. بساط یک عصرانه دلپذیر آماده بود. هیچ کس اما دل و دماغ نداشت. همه با چشمان گریان، تصاویر سانحه را از شبکه خبر دنبال می کردند.[/FONT] [FONT=&quot]مجلس گرم شده بود از خاطره گویی و صحبت از شهید کاظمی. هر کدام از اهل جمع، حرفی، نکته یا خاطره ای از همشهری خود داشتند اما من فقط شنونده بودم. نه ایشان را دیده بودم نه چیز خاصی می دانستم تنها همشهری بودن با مردی که اینها را در موردش می شنیدم برایم افتخار خاصی داشت.[/FONT]
[FONT=&quot]به خانواده های این شهدا فکر می کردم و می سوختم...چه می کشند در این لحظات...چه می کنند از این به بعد... آشوبی در دلم به پا بود که خودم هم نمی فهمیدمش...حرف شهید اما آرامشی برایم به ارمغان آورد...[/FONT]
خــداونـدا روزی شهـادت می‌خواهـم که از همه چیـز خبـری هسـت الا شهـــادت اینکه حاج احمد به آرزویش رسیده بود، آرامم می کرد...


به روایت..
 

Similar threads

بالا