شهر عاشقان

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهر عاشقان (به قلم خودم)
راستش این داستانو توی باشگاه خودم نوشته بودم
ولنتاین پارسال بود (بهمن 1388) و مثل الان تنها بودم
ولی الان خیلی دلشکسته تر از اونوقت
هر وقت می خونمش به یاد همون شهری میفتم که یه روزی همونجا بودم و اومدم به زمین...


 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز


می گویند خدا در آسمانها شهری دارد به نام شهر عاشقان
شهری پر از انواع عاشق های گوناگون و مختلف
هر کدام در یک زمینه به غایت عالی
و برخی در چند زمینه
و هر چندین سال یکبار تنها هنگامی که تنها یک دختر پاک و دل خسته با تمام وجودش از خدا عاشقی بخواهد و عشقی فرازمینی
خداوند یکی از این عشاق را مامور می گرداند تا تنها از آن آن دختر باشد
اکثر این عاشقان پس از طرد شدن از سوی معشوقشان تبدیل به حباب هایی از خاطراتی زیبا در گذشته ای نه چندان دور می شوند
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی دختری زیبا و دلخسته با دلی شکسته به نزد خدا آمد و گفت:
"خداوندا دلم شکسته از تو عاشقی می خواهم که تنها و تنها از آن خودم باشد
عاشقی متفاوت با تمام عاشقانت و تو شنونده دعای بندگانت هستی"



و در میان عاشقان شهر عاشقان عاشقی بود که آینده را دیده بود.
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
و رسم بر این بود که هر بار خداوند یکی از عاشقان را مامور می کرد تا به نزد آن دختر برود و تنها برای او باشد تا ابد یا زمانیکه تنها از او حبابی باقی بماند.

اما این بار خداوند سکوت کرد و کسی را تعیین نفرمود.
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
این مرتبه خداوند تمام عاشقان را جمع نمود و به آنها گفت:
"این بار میخواهم یکی از شما داوطلب شود تا به نزد بنده عزیزم برود.
چه کسی از بین شما خواهد رفت؟؟"


عاشقی که آینده را دیده بود با خوشحالی و شادمانی جلو آمد و گفت:
"پروردگار عزیزم من می خواهم بروم!!"


خداوند به چشمان عاشقش نگاه کرد برق شادی در چشمانش موج می زد دلش نیامد دلش را بشکند و گفت:
"اما تو خود آینده را دیده ای"


عاشق گفت:
"بله پروردگار مهربانم دیده ام و اگر توانستم ببینم تنها از لطف و رحمت تو بود که نعمتی را به من دادی که خود می دانم سزاواری ایی به داشتنش نداشته ام.
اما می خواهم زمانی که قلبم شکست تو خود را در قلب شکسته ام جلال دهی"
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
و عاشق کلام پروردگارش را گرفت و بر قلب خویش گذاشت و گفت:
"پروردگارا در حضور کلامت با تو عهد می بندم تا زمانی مرا زنده نگهدار که معشوقم در کنارم باشد و زمانیکه طردم کرد بگذار آخرین چیزی که می بینم صورت او باشد.
من نمی خواهم که تبدیل به حباب شوم.
و تو هیچگاه خُلف عهد نمی کنی ای مهربانم"


و عاشق از شهر عشق به زمین آمد
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزها به خوبی می گذشتند و چه سریع می گذشتند.
دختر اما شاد نبود
غمگین بود و هر روز غمگین تر
با خود می گفت:
"عشق عاشقم هر روز دارد کمرنگ تر می شود او مرا درک نمی کند و دوستم ندارد"

کم کم دخترک تغییر کرد.
سرد شد غمگین شد بی احساس شد خشمگین شد دلسرد شد و شک کرد.
پشیمان شد گریه کرد
فراموش کرد چیزی را که می خواست به رایگان به دست آورده بود
فراموش کرد که از خدا عشقی متفاوت خواسته بود
به نزد خدا رفت و گفت:
"خدایا کسی در زندگیم است که می گوید مرا دوست دارد اما ندارد
هیچ وقت نتوانستم عشق او را درک کنم
حال که او را دارم تنها غم در زندگیم هست و گریه
من توان ادامه دادن این حال و اوضاع را ندارم
خودت کمکم کن"


و خداوند چیزی نگفت و تنها نظاره کرد.
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
و روز موعود بالاخره فرا رسید
عاشق معشوقش را بدرقه می کرد تا به خانه اش برود
تا باز پیش او برگردد
چشمانش پر از اشک شده بود
چون می دانست چه اتفاقی دارد می افتد
خواست گریه اش را بر صورتش آشکار سازد اما دلش نیامد و با دستمالی جلو آن را گرفت
خواست التماس کند بغض گلویش را بست
خواست بگوید دوستت دارم اما دید گوشی نخواهد شنید
و دخترک به او پشت کرد و طردش کرد
بدون حتی یک نگاه
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق پشتش خمیده بود تا شده بود
خود را به گوشه ای رساند
می دانست که با خداوند وعده ای داشت
لابلای بغضش همین وعده آرامش می کرد
سر بلند کرد و به آسمان نگریست و گفت:
"پروردگارا قلبم شکست؛زمان فرا رسید
خود را جلال ده"

اما تنها صدای رعد و برقی آمد.
عاشق منتظر ماند اما جوابی نیامد.
دیگر طاقت نیاورد
اشکش جاری شد و بر زمین افتاد.
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوند نظاره گر بود.
دید که گریه های عاشقش دارد عرشش را می لرزاند.
خداوند رو به عاشقش کرد و گفت:
"ای بنده من
من هرگز خُلف وعده نخواهم کرد
تو خود رنج قلب شکسته را دیدی و چشیدی
می بینی چقدر تلخ است؟؟
حال به من حق می دهی که ایمان بیاوری که چقدر از دل شکستن بدم می آید؟؟
که سخت شدن قلبشان آنها را از خواسته من دور می کند در حالیکه این را به اراده من نسبت می دهند؟؟
که ایمان بیاوری به کلامم که بندگانم را گفتم:
یکدیگر را محبت نمائید که بی محبت ایمانتان تنها سایه ای از ایمان است؟؟

حال در بین بندگانم بمان و نگذار دیگر کسی احساسی را که تو احساس کردی احساس کند.

این است عهد جدید من با تو"
 

لطفی88

عضو جدید
خیلی با احساس و عالی بود
درک حرفات فقط برا کسایی ممکنه که خودشون عاشق شدن رو تجربه کرده باشن
من که ....:gol::gol:
 

mina jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
قشنگ بود یعنی اون قسمت دل شکستنش و اون قسمت سکوتش ته واقعیت بود ادم به جایی میرسه که خاکستر میشه خیلی بده که همه زندگیتو به پاش بریزی اخرش تنها بمونی اخرش میشه یه لبخند تصنعی هیچی از ادم باقی نمبمونه:razz:
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی با احساس و عالی بود
درک حرفات فقط برا کسایی ممکنه که خودشون عاشق شدن رو تجربه کرده باشن
من که ....:gol::gol:
مرسی
یه دوستی داشتم که سالها پیش حرفی رو بهم زد در مورد خودم و چقدر خوب امروز معنی حرفشو کاملا درک می کنم
فقط می تونم بگم افسوس...
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
قشنگ بود یعنی اون قسمت دل شکستنش و اون قسمت سکوتش ته واقعیت بود ادم به جایی میرسه که خاکستر میشه خیلی بده که همه زندگیتو به پاش بریزی اخرش تنها بمونی اخرش میشه یه لبخند تصنعی هیچی از ادم باقی نمبمونه:razz:

می دونید سهم من از اون همه عشق که با خودم از همون شهر عاشقا آوردم توی این دنیا چی شد؟؟
یه مشت قرص اعصاب که باید یادم بمونه سر ساعت بخورمشون:cry::cry:
کاس می تونستم همون لبخند تصنعی رو هم رو لبام داشته باشم
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی قشنگ بود اگه اجازه بدی برشدارم چون خیلی شبیه دنیای منه
سلام
خواهش می کنم می تونید برش دارید
دلم برای اون شهری که ازش اومدم خیلی تنگ شده
اگه تونستید حتما فیلم شهر فرشتگان رو ببینید من و یاد روزهای خوبم می ندازه:cry:
 

mina jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دونید سهم من از اون همه عشق که با خودم از همون شهر عاشقا آوردم توی این دنیا چی شد؟؟
یه مشت قرص اعصاب که باید یادم بمونه سر ساعت بخورمشون:cry::cry:
کاس می تونستم همون لبخند تصنعی رو هم رو لبام داشته باشم

مرسی
آره می نویسم
از اینهمه تنهایی و غمی که دارم:cry:
خوشحال میشم شما هم کمکم کنید
موفق باشید
:gol:دوست عزیز اکثر ما یه جاهایی پایین میافتیم هر کی ام یه جور سرپا میشه
مطمئن باش ما هم مثل توییم یکمی بالاتر یا پایین تر

کامروا باشی:gol:
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:دوست عزیز اکثر ما یه جاهایی پایین میافتیم هر کی ام یه جور سرپا میشه
مطمئن باش ما هم مثل توییم یکمی بالاتر یا پایین تر

کامروا باشی:gol:

درسته دوست عزیز
اما شما حتی نمی تونید تصورش رو بکنید که من چجوری کله پا شدم چیزهایی رو که خوندید یا شنیدید اگه به خاطرشون اشکی ریختید بدونید که اگه داستان زندگی منو بشنوید می فهمید گریه هاتون کلی حروم شده:cry::cry::cry::cry::cry::cry::cry:
 

Similar threads

بالا