شهدای جاویدان ارتش جمهوری اسلامی ایران

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلباني كه صدام دستور داد به دو نيمش كنند

[h=3]زندگینامه: سید علی اقبالی دوگاهه (1328 – 1359)[/h] دفاع > شهید - همشهری آنلاین - محمد ملاحسینی:
سید علی اقبالی دوگاهه هفتم مهرماه 1328 در محله دوگاهه پایین‌بازار رودبار در خانواده‌ مذهبی و متدین به دنیا آمد.
وی پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.
اقبالی دوگاهه در 13 آذرماه 1346 به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزش‌های نظامی و موفقیت در آزمون‌های زبان انگلیسی، مهارت‌های فنی و تخصصی، انجام دوره‌های پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده پرواز در 25 مرداد 1347 برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد.
وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در چهارم بهمن 1348 به عنوان افسر خلبان شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد.
اقبالی ‌دوگاهه در سال 1354 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک پسر به نام «افشین» یکی از پزشکان حاذق کشور و از افتخارهای ایران اسلامی است.
اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.
وی به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.
او مسئولیت‌هایی در پایگاه‌های بوشهر، دزفول، تبریز و ستاد نیروی هوایی تهران داشت و سرپرست و صاحب پست‌های راهبردی معلم خلبانی، رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان 23 شکاری و افسر ناظر اجرای طرح‌های عملیاتی معاونت طرح و برنامه نهاجا بود.
اقبالی دوگاهه با پیروزی انقلاب اسلامی مدت کوتاهی از نیروی هوایی دور شد اما با آغاز جنگ عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام پروازهای شناسایی و آموزشی فعالیت‌های خود را آغاز کرد.
وی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات 140 فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.
اقبالی‌دوگاهه در یکم آبان‌ماه 1359 زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-5 را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله هدف ثانویه را که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط کرد و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق عراق را از کار انداخته بود و طرح‌های عملیاتی وی موجب شده بود تا صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین منظور صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و صدام لعین دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.
شهید اقبالی دوگاهه توسط عناصر مزدور رژیم بعث عراق با بی‌رحمانه‌ترین وضعیت به شهادت رسید. این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و در مدت 22 سال هیچ‌گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال 1370 طبق گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.
دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال 81 پس از 22 سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرا (س) تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.
سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن 25 سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در 27 سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.
وی با بیش از ۳ هزار ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده‌ها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی به مقام والای شهادت نائل گردیده‌اند، و یا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.
این شهید بزرگوار فردی به تمام معنا صمیمی و مهربان بود. انسانی فروتن و خویشتندار، گشاده رو، متین، آراسته و با اخلاق نیکو و منش بسیار انسانی بود که در نگاه اول هر کس را شیفته خود می‌کرد.
دارای روحی بلند که علاقه خاصی به قرائت قرآن مجید داشت و هر چند وقت، کل قرآن را دوره می‌کرد. او خلبانی جوان با دانش و معلومات فوق‌العاده گسترده بود که به تمام موضوعات و قوانین پروازی اشراف کامل داشت.
با تکیه بر هوش و استعداد و حافظه بسیار قوی خود، با وجود تعدد منابع دانش پروازی و منابع تخصصی، به ویژه آیین نامه‌ها و دستورالعمل های نیروی هوایی، شهید اقبالی به طور خارق‌العاده‌ای به این منابع احاطه داشت به نحوی که در مناظره‌ها بعضا مشاهده می‌شدکه با قید عنوان آیین نامه، صفحه و پاراگراف را دقیقا ذکر می‌کند!
به علت توانایی‌های بالایی که در امور فنی و پروازی داشت، در خیلی از موارد مورد مشورت همکاران و فرماندهان قرار می‌گرفت و تحلیل‌های وی همواره صائب بود. لذا از احترام خاصی در نزد فرماندهان نیرو مخصوصا شهید فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی برخوردار بود.
آن شهید بزرگوار به دلیل برخورداری از هوش وافر، آگاهی های بالای علمی و مهارت های فنی و تخصصی توانست در کمترین زمان ممکن به سطح لیدری ارتقا یافته و سرانجام به ستاد نیروی هوایی در تهران منتقل گردد.
طی خدمت در ستاد، وی طرح های استراتژیک و تاکتیکی ویژه ای را علیه تمامی نقاط حساس و حیاتی دشمن طراحی کرده بود. شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و می توانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند که در آن هنگام، این پایگاه در طرح کلان نیروی هوایی، مسئول بخش هایی از خاک عراق نظیر کرکوک، موصل و اربیل بود.
به یاد رشادت‌ها و دلاوری‌های شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود وی شامل مجسمه و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهدای نیروی هوایی

شهدای نیروی هوایی

خلبانان تک خال نیروی هوایی ایران
(خلبان تکخال) یا (اس) طبق قوانین حاکم بر نیروی هوایی ارتش های جهان به خلبان نظامی گفته میشود که توانسته باشد در نبردهای هوایی دست کم پنج فروند هواپیمای دشمن را سرنگون کند.

امیران تیمسار :

زندی ، رستمی ، افشار ، افخمی با یازده ، شش و شش پیروزی هوایی خلبانان آس جنگنده برتری هوایی - رهگیر شکاری اف 14 تامکت.

جاوید نام سرهنگ دوم خلبان ( سرلشکر شهید ) عباس دوران و سرفراز تیمسار سرتیپ دوم خلبان منوچهر محققی هر یک با شش پیروزی هوایی تک خال های جنگنده چندمنظوره شکاری بمب افکن اف 4 فانتوم 2 در آسمان پر ستاره نیروی هوایی ایران میدرخشند.

زنده یاد مرحوم تیمسار سرتیپ خلبان جلیل زندی با 11 شکار تک خال جنگنده اف 14 تامکت در جهان ( ایران و ایالات متحده ) عنوان داشته و تا ابد خواهد داشت !!!


.........................................................................................

خلبان جلیل زندی، برترین تکخال تامکت جهان


تیمسار سرتیپ دوم جلیل زندی، خلبان قهار شکاری تامکت و تکخال برتر نیروی هوایی ایران بود.او که در تمام دوران جنگ ایران و عراق به خدمت مشغول بود، دارای کارنامه درخشانی است و رکوردهایی که در شکار جنگنده های عراقی بر جای گذاشت عنوان بهترین تکخال تامکت جهان را برایش به ارمغان آورد.

جلیل زندی در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ در شهرستان گرمسار دیده به جهان گشود. پدرش عزت اله زندی تکنسین راه آهن و مادرش گوهرتاج فولادی خانه‌دار بود. جلیل به همراه خانواده اش تا پایان کلاس نهم دبیرستان (سال ۱۳۴۴) در گرمسار زندگی می‌کرد و به علت انتقالی پدرش به تهران (محله خانی آباد) آمد .

او دوره دبیرستان را در تهران، دبیرستان وحید به پایان رساند و در سال ۱۳۴۷ دیپلم گرفت .در آن دوران او در آزمون ورودی دانشگاه پهلوی شیراز در رشته مهندسی کشاورزی پذیرفته شد، اما به علت زیادی مخارج از رفتن به شیراز بازماند. به دلیل آن که سن اعزام به سربازی در آن دوران بیست سالگی بود او باید دو سال صبر می‌کرد و چون بدون کارت پایان خدمت سربازی، اجازه استخدام در ادارات را نداشت به ارتش پیوست.

او در اواخر سال ۱۳۴۸ به عنوان همافر به نیروی هوایی ارتش پیوست، اما پس از چند ماه در اوایل سال ۱۳۴۹ به علت علاقه‌ای که به خلبانی داشت به عنوان هنرآموز خلبانی به آمریکا اعزام شد و پس ازگذراندن یک دوره ۱۴ ماهه در آمریکا به عنوان خلبان به ایران بازگشت.
در بازگشت زیر نظر شهرام رستمی که به تازگی به عنوان معلم پرواز معرفی شده بود به فراگیری پرواز با هواپیمای F4 -E گمارده شد. او مطابق معمول دوره‌ها را به خوبی گذراند.این موضوع باعث دوستی زندی با ایشان شد که همواره تحت الشعاع احترام متقابل استاد-شاگردی بود

.وی درتاریخ بیست و ششم آبان ماه ۱۳۵۷ دوره خلبانی اف-۱۴ای را گذرانده و از آن پس در پایگاه هشتم شکاری اصفهان به خدمت ادامه داد. زندی که پیش از پیروزی انقلاب از خلبانان با تجربه تامکت بود، پس از انقلاب نیز سابقه درخشانی با F-14 از خود به جای گذاشت.

در نخستین روز جنگ هنگامی که هواپیماهای عراقی فرودگاه مهراباد را بمباران کردند او برای دیدن بستگانش در تهران به سر می‌برد که با شنیدن خبر بمباران فورا به اصفهان بازگشت. پس از آغاز جنگ نیز در خدمت نیروی هوایی ایران باقی ماند و در کنار دوستان و همرزمانش به دفاع از مرزهای کشور پرداخت.

سروان زندی در عملیات معروف به 140 فروندی در روز اول مهرماه 1359 در پرواز پوشش هوایی شرکت فعال داشت.شهرت جلیل زندی به‌عنوان خلبان جنگندهٔ اف-۱۴ است. وی دارای ۱۱ پیروزی هوایی (۸ فروند از این پیروزی‌ها قابل استناد و اعتماد (تأییدشده توسط منابع غربی) و ۳ فروند دیگر پیروزی احتمالی می‌باشد). این پیروزی‌ها عبارتند از: ۴ فروند میگ-۲۳، ۲ فروند سوخو-۲۲، ۲ فروند میگ-۲۱ و ۳ فروند داسو میراژ اف۱ می‌باشد.از این رو او به عنوان موفق‌ترین خلبان شکاری ایرانی و موفق‌ترین خلبان اف-۱۴ جهان شناخته می‌شود.
زندی در اواخر دوران خدمت به درجهٔ سرتیپ دومی ارتقای درجه یافت و در سال 1370 بازنشسته شد.آخرین پست رسمی او پیش از مرگ، معاون طرح و برنامه در ستاد نیروی هوایی ایران بوده‌است.

سرانجام عقاب تیزپرواز آسمان ایران، موفقترین خلبان شکاری ایرانی و تکخال تامکت جهان پروازی ابدی را آغاز کرد. تیمسار جلیل زندی در 12 فروردین ماه سال ۱۳۸۰ در جریان یک سانحه رانندگی در جاده هراز و در منطقه رودهن یا یک دستگاه کامیون تصادف کرد و به همراه همسرش زهرا محب شاهدین جان باخت. از وی 3 فرزند پسر به یادگار مانده است.

بی گمان زندی یکی از خلبانان شاخص ایران و آسیاست که با توجه به بازنشستگی تامکت در آمریکا، نزدیک شدن به رکورد او به عنوان برترین تکخال تامکت دست نیافتنی به نظر می رسد.

 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرلشگر خلبان شهید مصطفی اردستانی
سرلشگر خلبان شهید مصطفی اردستانی معاونت عملیات نیروی هوایی
تکخال اف 5 و شیر نهاجا

[h=3]زندگینامه: مصطفی اردستانی (1328 - 1373)[/h] دفاع > شهید - همشهری آنلاین - محمد ملاحسینی:
سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی در سال 1328 در روستای قاسم آباد از توابع شهرستان ورامین دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرستان ورامین گذراند و پس از اخذ دیپلم در سال 1348 به خدمت سربازی اعزام شد.
اردستانی خدمت سربازی را به عنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد. شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا به صورت فراگیر مبادرت به کشت آن می‌کردند اما اردستانی آنها را از این کار باز می‌داشت.
پس از انجام خدمت سربازی در سال 1350 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد، پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای « اف 5» مشغول به خدمت شد.
مصطفی اردستانی در سال 1354 به عنوان یکی از خلبانان منتخب نیروی هوایی، برای انجام یک سری مسابقات تیراندازی با هواپیما عازم پاکستان شد. در بین خلبانان پاکستانی، سرگرد خلبانی بود که در جنگ بین هندوستان و پاکستان، چندین هواپیمای هندی را سرنگون ساخته بود و در آن زمان قهرمان نیروی هوایی پاکستان شناخته می‌شد. لذا با غرور خاصی راه می‌رفت و هنگام عبور از کنار دیگران، به اصطلاح به عالم و آدم فخر می فروخت.
سرانجام روز مسابقه فرا رسید. کلیه هواپیماها که برای مسابقه آمده بودند، پرواز می کنند. مصطفی که علیرغم جوانی، مهارت بالایی در پرواز داشت، تصمیم می گیرد در آسمان با سرگرد پاکستانی به یک نبرد هوایی آزمایشی بپردازد. نبرد هوایی شروع می‌شود و بعد از چند لحظه، در میان حیرت حاضران، مصطفی با چند مانور ماهرانه از سرگرد پاکستانی شات می‌گیرد. (شات یعنی هواپیما را طوری هدایت کنی که پشت سر هواپیمای دیگر قرار بگیرد و به عبارت بهتر، در تیررس باشد. در رشته خلبانی گرفتن شات یعنی هدف قرار دادن هواپیمای حریف.)
پس از پایان پرواز، سرگرد خلبان به نزد مصطفی - که در آن زمان ستوان دوم بود - می‌آید و می‌گوید:
- تو قهرمانی، نه من.
مصطفی اردستانی با توجه به هوش بالا و به دلیل اندام ورزیده‌ای که داشت، به تدریج به یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی تبدیل شد. بعد از یک سال از این پایگاه به پایگاه ششم شکاری منتقل شد و تا سال 1356 در این پایگاه و بعضا در پایگاه چهارم شکاری دزفول، خدمت کرد.
با اوج‌گیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب اللهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت.
مصطفی اردستانی پس از انقلاب با جمعی از همکاران، اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام «مخلصین» کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاه‌سازی پرسنل مؤثر بود.
اردستانی در سال 1359 به عنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علی رغم اینکه در روز حمله هوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر می‌برد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
مصطفی اردستانی از روز دوم مهر ماه سال 1359، پروازهای جنگی خود را آغاز کرد. با توجه به شهامت مثال زدنی‌اش و انجام عملیات غیر ممکنی که در طول یک سال اول جنگ انجام داد، در سال 1360 به درجه سرهنگ دومی مفتخر شد و بلافاصله به عنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری امیدیه اهواز منصوب شد.
در تمام مدتی که فرمانده پایگاه هوایی امیدیه بود و تا چندی بعد از آن، به صورت داوطلبانه به پایگاه چهارم شکاری دزفول - که نزدیک‌ترین پایگاه به مرز عراق بود - می‌رفت و سخت‌ترین و خطرناک‌ترین عملیات‌ها را انجام می‌داد و همیشه این جمله ورد زبانش بود که:

  • " دوستان! هر کس در حسرت حضور در کربلاست، بداند که این جا کربلاست. بدانید فرزند زهرا(س) و آقا امام زمان (عج) نظاره گر ما است".
در سال 1363 به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شد. پس از 3 سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال 1366 به عنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.
پس از شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهده دار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت (15/10/1373) عهده‌دار این مسئولیت مهم بود .
سرلشگر خلبان، شهید اردستانی، در طول جنگ تحمیلی، همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق می‌افتاد که در یک روز، هفت بار به خاک دشمن حمله می‌برد و بدون شک او با انجام دادن 400 پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و 1724 ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی، یکی از قهرمانان جنگ به حساب می‌آید که چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام در تاریخ 15/10/73 بر اثر سانحه هوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری و چند تن دیگر از همرزمانش، به آروزی دیرینه‌اش رسید و به لقاء معبود پیوست .
شهید اردستانی به هنگام شهادت 46 سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.


  • وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: «شهید اردستانی یکی از پاک‌ترین، مخلص‌ترین و مومن‌ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می‌کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود.»
خاطره‌ای از یک عملیات برون‌مرزی: هوا بسیار بد بود. باران شدیدی درحال باریدن بود. از سوی نیروی های سپاهی و بسیجی، درخواست شده بود به هر طریق ممکن عقبه دشمن بمباران شود. در این هنگام بابایی به دلیل بدی هوا، خود تصمیم به پرواز می گیرد که با اصرار اردستانی مواجه می شود که درخواست داشت او پرواز کند. ابتدا شهید بابایی مخالفت می کند و می گوید هوا اصلا مساعد پرواز نیست، ولی وقتی اصرار او را می بیند، رضایت می دهد و شهید اردستانی بدون فوت وقت به پرواز درمی‌آید. در همین هنگام شهید بابایی در کنار باند زیر باران، به انتظار او می ایستد و با چشمانی اشک‌بار، به خلبانی که در کنارش بود می‌گوید:
- مصطفی را از دست دادیم ...
ولی این پایان کار نبود. 20 دقیقه بعد چرخ‌های هواپیمای اردستانی باند فرودگاه را لمس می‌کند و او مورد استقبال شهید بابایی قرار می‌گیرد و بار دیگر به همگان ثابت می‌کند درحالی که مسئولیت‌های مهمی در نیروی هوایی دارد، ولی همچنان داوطلب انجام سخت ترین ماموریت‌هاست.
شیر نهاجا:
مصطفی اردستانی بارها در طول یک روز، تا 13 سورتی پرواز عملیاتی داشت که این خود به نوعی یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می‌شود. به همین سبب بود که در نیروی هوایی، به او "شیرنهاجا" می‌گفتند.
ایمان، اخلاص، دین باوری، دوستداری اهل بیت، عشق به امام و انقلاب، شهامت و بی باکی اردستانی، از ویژگی‌های منحصر به فرد این شهید بزرگوار بود.
پاداش مقام معظم رهبری:
بعد از پایان جنگ، اردستانی و چند تن دیگر از خلبانان تیز پرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، مفتخر به دریافت مدال پرافتخار "فتح" از دستان مبارک مقام معظم رهبری شدند و به همراه این نشان، مبلغ یک میلیون تومان نیز به عنوان پاداش نقدی از سوی مقام معظم رهبری به او و دیگر خلبانان حاضر اهدا شد.
پس از گذشت چند روز، اردستانی برای کمک به ساخت مدرسه‌ای در استان سیستان و بلوچستان، مبلغ پانصد هزار تومان از پاداش خود را اهدا کرد و پانصد هزار تومان الباقی را نیز به حساب "بیت الزهرا(س)" واریز کرد تا برای خرید البسه جهت نیازمندان اختصاص یابد.
وصیتنامه سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی:
وصیتنامه بنده خدا مصطفی اردستانی
"اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون و اجعلنی من اولیائک فان اولیائک لاخوف علیهم و لا هم یحزنون
اللهم انی اسئلک تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک تحت رایت نبیک مع اولیائک و اسئلک ان تقتل بی اعدائک و اعداء رسولک و اسئلک ان تکرمنی بهوان من شئت من خلقک و لا تنهی بکرامه احد من اولیائک اللهم اجعل لی مع الرسول سبیلا حسبی الله ماشاءالله"
الهی از عمق جانم و با تمام وجودم شهادت می دهم به وحدانیت تو و رسالت رسول محمد(ص) و امامت علی (ع) و اولاد طاهرین او و از تو می خواهم که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین، پنج تن آل عبا که تمام جهان به خاطر آنها برپاست مرا از دوستان علی و اولاد علی قرار دهی. به حق علی بن حسین زین العابدین به من لذت عبادت و به حق باقرالعلوم لذت علم و به حق امام صادق لذت صداقت و به حق امام کاظم لذت فروبردن غضب و به حق امام رضا لذت رضایت از الله و به حق محمد بن علی لذت جود و ایثار و سخاوت و به حق علی بن محمد لذت هدایت و به حق امام حسن عسکری لذت سرباز و رزمنده اسلام بودن و به حق امام مهدی لذت فرماندهی بر سپاه اسلام را عنایت کن.
حال چند کلامی از خودم. من برای همسر و فرزندانم شوهر خوبی نبودم. چون خودم را مدیون انقلاب و اسلام می دانستم ولی همه را دوست داشتم به خاطر خدا اگر نتوانستم وقتم را صرف آنها بکنم به دلیل نیاز اسلام و ملت مسلمان بود. امیدوارم که مرا ببخشید و برایم دعا کنند. شاید خداوند از گناهان من بگذرد. بعد از من گریه و زاری نکنند و اگر دل شان می سوزد به حال محمد و آل محمد بسوزد.
و خواهش می کنم اصلا عکس مرا چاپ نکنید و برای من تبلغ نکنید و برای محمد و آل محمد و اسلا م تبلیغ کنید. اگر از من جنازه ای ماند در بهشت زهرا در بین بسیجی‌ها دفن کنید (البته این وصیت نامه پس از تدفین این شهید بزرگوار به دست آمد. لذا طبق خواسته خانواده ایشان محل دفنش در صحن حیاط امام زاده جعفر در شهرستان پیشوا از توابع ورامین که زادگاه وی نیز می باشد، بود.) و همه چیز مانند آنها باشد. من حاضر نیستم کسی بعد از من در رنج بیفتد. در هیچ مورد. هر چه بنیاد برای یک بسیجی ساده انجام می دهد بدهد و در بقیه امور طبق قوانین اسلام.
والسلام، محتاج دعای همه
خاطرات جنگی شهید سرلشگرخلبان مصطفی اردستانی:

در عملیات والفجر8 از طرف شهیدبابایی مسئول دسته پروازی بودم. روز سوم یا چهارم آزادسازی فاو بود عراقیها جلوی نیروهای پیاده ما مقاومت میکردند و آماده حمله شده بودند. در همین ایام نزد برادر رحیم صفوی فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه رفتم ایشان گفتند:
- شما چکار می‌توانید بکنید؟
- هرچه شما بخواهید انجام می‌دهیم.
آن روز پس از مشخص شدن هدف با گروهم پرواز کردم. من آخرین هواپیمای دسته بودم که از زمین بلند شدم.وضع آشفته ای بود و از هر طرف گلوله می‌بارید. هرکدام از هواپیماها که می‌رفتند صدمه دیده برمی‌گشتند. من صدمه دیدن یکی از هواپیماهای خودی را دیدم آن هواپیمارا "سروان اسدزاده" هدایت می‌کرد. ناگهان آتش گرفت و درحالیکه از مسیر منحرف شده بود با سر به زمین خورد و اسدزاده درجا به شهادت رسید. با این خبرها شیطان وسوسه برگشتن را در دلم راه میداد ملی ایمان به خدا تقویتم می‌کرد. به هرحال با سرعت خیلی زیاد از اروند رود رد شدم. ناگهان در عمق 10 کیلومتری خاک عراق موشکی به هواپیمایم چنگ کشید و باک مرکزی هواپیما کنده شد و به سر بال هواپیما چسبید.
فکر نمی‌کنم تا الان چنین حادثه ای اتفاق افتاده باشد با دیدن این حالت شروع کردم به خواندن آیه "وجعلنا" و از اهل بیت (ع) کمک خواستم و بمب‌های خودم را رها کردم.
در این فکر بودم که بیرون بپرم یا نه. هواپیما از کنترل خارج شده بود در همین افکار دست و پا میزدم که ناگهان حس کردم هواپیما در کنترل من است. پرنده ام چرخشی 180 درجه کرد و متوجه شدم با سرعت کم و در ارتفاع پایین به سمت پایگاه در حرکت هستم. برایم عجیب بود. خودم هم نفهمیدم چطور هواپیما سریع چرخید و برگشت. به هرحال با یک موتور سالم و آرام روی باند نشستم.
وقتی پیاده شدم زیر هواپیما را نگاه کردم دیدم سوراخی حدود نیم متر زیر هواپیما ایجاد شده و موتور سمت چپ هم به کلی منهدم شده است. این سالم برگشتن را من جز با امداد غیبی تفسیر نکردم آن حادثه تأثیر زیادی بر روحم گذاشت.
کفش‌های گلی عباس
شهید اردستانی و شهید عباس بابایی از ابتدای آشنایی، ارادت خاصی به یکدیگر داشتند. روزی صبح زود برای رفتن به عملیات از ساختمان خارج می‌شدم که شهید اردستانی را دیدم. نشسته بود و یک پوتین گلی را می‌شست. جلوتر رفتم و گفتم: «حاج مصطفی! کجا رفتی اینقدر پوتین‌هات گلی شده؟»
کمی سکوت کرد، اما ناگهان شروع کرد به گریه کردن.
گفت: «این پوتین‌های عباس است! از منطقه عملیاتی برگشته، هر چه اصرار می‌کنم برای بازدید منطقه از هلی‌کوپتر پایگاه استفاده کند قبول نمی‌کنه و میگه اینها برای کارهای ضروریه. نزدیکی‌های صبح از منطقه برگشته و من می‌خوام حداقل کار کوچکی برایش انجام بدهم.»
ماکت فانتوم اف 5 در ورودی شهر پیشوا زادگاه شهید اردستانی برای یادبود این شهید
از روزهای آخر حیات شهید اردستانی هم نقل شده است که او در حالی که عکس شهید عباس بابایی را بر دست داشت، اشک می‌ریخت و می‌گفت: «عباس! تو رفتی و مرا تنها گذاشتی ... من در این قفس تنگ دنیا گرفتارشده ام.»
از زبان همسر و دخترش نیز نقل شده است که می‌گفت: «نمی‌خواهم در بستر بمیرم ... دوست دارم در هواپیما باشم و بدنم تکه تکه شود.»





پروازی متهورانه

قبل از پیروزی انقلاب، در زنجان یک مانوری برگزار شد که تعدادی از ژنرال‌های آمریکایی هم حضور داشتند. بخشی از مانور مربوط به عملیات آزمایشی جنگنده‌های نیروی هوایی بود.

چون خلبانان نیروی هوایی در آن زمان، آموزش دیده آمریکا بودند ژنرال‌های آمریکایی با دقت نظر بیشتری نحوه پرواز و عمل کرد خلبانان ما را زیر نظر داشتند.

شهید اردستانی که علی‌رغم سابقه کم در فن خلبانی، از مهارت بی‌نظیری برخوردار بود، لذا در این مانور با فاصله کمی از سطح زمین و بالای سر ژنرال‌های آمریکایی ظاهر شد به طوری که آن‌ها خود را جمع و جور کردند و به تعبیری شوکه شدند یکی از آن‌ها بی‌درنگ دستگاه ارتباطی را گرفت و به زبان انگلیسی با هواپیمای شهید اردستانی ارتباط برقرار کرد و مرتب می‌گفت: خیلی خوب بود.

اما این تعریف و تمجید ظاهری بود و آن‌ها که تحمل دیدن نبوغ استعداد ایرانی‌ها را نداشتند آن شهید بزرگوار را یک ماه از پرواز منع کردند.(سرهنگ خلبان علی عالی‌زاده)
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید یاسینی

شهید یاسینی

من یک خلبان هستم ...
زندگینامه: سید علیرضا یاسینی (1330 - 1373)

دفاع > شهید - همشهری آنلاین - محمد ملاحسینی:
سید علیرضا یاسینی در سال ۱۳۳۰ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای اف-۳۳ برای تکمیل دوره تکمیلی به کشور آمریکا رفت.
پس از بازگشت به ایران با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری بوشهر مشغول خدمت شد.
یاسینی با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از جمله خلبانانی بود که در عملیات ۱۴۰ فروندی در حمله به خاک عراق نقش مهمی ایفا کرد. وی به علت شایستگی‌های نشان‌داده در ۱۰ اسفند ۱۳۷۲ به سمت رئیس ستاد و معاون هماهنگ‌کننده نیروی هوایی ارتش ایران منصوب شد و تا هنگام شهادت این سمت را بر عهده داشت.
شهید یاسینی مهارت خاصی در هدایت هواپیمای اف 4 داشت. در یکی از ماموریت ها هواپیمای وی در هنگام بازگشت از عملیاتی برون مرزی مورد تعقیب یک فروند میگ 23 عراقی قرار می‌گیرد که در اروندرود مورد اصابت موشک قرار می‌گیرد.
به محض برخورد، سیستم اجکت خلبان خود به خود فعال می‌شود و خلبان اجکت می‌کند ولی شهید سرلشکر یاسینی که به عنوان افسر کابین عقب در این پرواز بود، با مهارت خاصی هواپیما را درحالی که تقریبا سیستم هیدرولیک خود را از دست داده بود، در پایگاه ششم به زمین می‌نشاند.
در یکی دیگر از عملیاتها، وی از پایگاه ششم شکاری برای زدن هدفی در عراق به پرواز درمی آید و بعد از عبور از اروندرود، در محدوده خورموسی با ارتفاع پایین و با سرعت بالا درحال پرواز بود که ناگهان هواپیما با یک دسته پرندگان برخورد می‌کند. در این هنگام به دلیل شکستن کانپه کابین جلو، شهید یاسینی بیهوش می‌شود.

سرتیپ اقدام که به عنوان کمک در این پرواز بود، بعد از چند لحظه بیهوشی حالت عادی پیدا کرده و به تصور این که یاسینی اجکت کرده، سعی در بازگرداندن جنگنده می‌کند ولی به دلیل مشکلاتی که در سیستم ناوبری بوجود آمده بود، راه خود را گم می‌کنند.
بعد از دقایقی که با ناامیدی درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صدای دلنشینی را که اکثر خلبان‌های فانتوم با آن آشنا بودند، از طریق رادیوی هواپیما می‌شنوند و این صدای شهید سرهنگ خلبان هاشم آل آقا بود که بعد از تماس رادیویی از طریق ایشان، اعلام می‌شود که یاسینی اجکت نکرده و فقط چترش باز شده و روی صندلی می‌باشد.
آل آقا جلوتر حرکت می‌کند و اقدام با کمک شهید آل آقا، راه پایگاه را پیش می‌گیرد در این هنگام شهید یاسینی به هوش می‌آید و در حالی که تمام صورت او آغشته به خون بود، به دلیل دید بهتر تصمیم می‌گیرد تا هدایت هواپیما را به عهده بگیرد و در حالی که مجروح بود، هواپیما را به سلامت در پایگاه بوشهر به زمین می‌نشاند.

مسئولیت‌های شهید یاسینی:
این شهید بزرگوار در طول دوران حیات خود بجز این که همواره به عنوان افسر خلبان کابین جلو اف 4 خدمت می‌کرد، مسئولیت‌های فروانی هم داشت که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • فرمانده عملیات پایگاه سوم شکاری همدان
  • فرمانده پایگاه های شکاری همدان و چابهار از سال های 1363 تا 1365
  • افسر هماهنگ کننده آموزش خلبانان ایرانی در پاکستان در سال 1364
  • فرمانده پایگاه ششم شکاری بوشهر در سال 1367
  • مدیریت جنگ الکترونیک و معاون عملیاتی نهاجا (اواخر سال 1369)
  • فرمانده منطقه هوایی شیراز در سال 1371
  • معاون هماهنگ کننده و رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی از 10/10/1372 تا زمان شهادت
پروازهای متعدد جنگی او در نیمه دوم سال 1359 و نیمه اول سال 1360، دو سال ارشدیت برایش به ثبت رسانید و درجه نظامی اش از سروانی به سرگردی ارتقاء یافت.
همچنین شهید یاسینی 7 مورد تشویق در دستور، 5 مورد ارشدیت جمعی به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبری) در دوران حضور درخشانش در صحنه های سرنوشت ساز جنگ تحمیلی دریافت نمودند.
شهادت و پرواز ابدی:
در تاریخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپیمای جت استار حامل فرماندهان ارشد نیروی هوایی، (شهید منصور ستاری، شهید یاسینی و شهید مصطفی اردستانی) از تهران به سمت کیش پرواز کرد تا فرماندهان در جلسه شورای هماهنگی نیروی هوایی در کیش شرکت کنند.
بعداز ظهر قرار می شود که هواپیما قبل از عظیمت به تهران، در پایگاه هوایی اصفهان توقفی کوتاه نماید. بعد از بازدیدی کوتاه از این پایگاه، هواپیما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران می شود و پس از دقایقی هواپیما به پرواز درمی‌آید.

ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوی خلبان اعلام می شود که به علت بازشدن پنجره کابین خلبان، هواپیما مجبور به فرود اضطراری می باشد. لحظاتی بعد هواپیما در حال گردش برای نشستن بر روی باند در 64 کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان، سقوط می کند و چراغ زندگی سید علی رضا یاسینی برای همیشه خاموش می شود و او به درجه رفیع شهادت نائل می آید.
شهید یاسینی در زمان شهادت 43 سال داشت و از وی سه فرزند پسر و یک دختر به یادگار مانده ولی یاد و خاطره دلاوری ها و رشادت هایش، هیچگاه از ذهن مردم ایران و پرسنل نیروی هوایی ارتش، پاک نخواهد شد.
وی پس از امیر سرتیپ محققی بیشترین ساعت پرواز (2759 ساعت) را با فانتوم داشت و همچنین پایگاه ششم شکاری بوشهر به نام این بزرگوار مزین شده است.
خانواده یاسینی یک شهید و یک جانباز را نیز تقدیم انقلاب، اسلامی و ایران اسلامی نموده است. شهید رضا یاسینی که در سن 17 سالگی در تنگه چزابه به شهادت رسید و عباس یاسینی که جانباز قطع عضو می باشند.
شهید یاسینی از نگاه مقام معظم رهبری:


  • مقام معظم رهبری در مراسم این شهید بزرگوار در وصف او فرمودند: فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همین‌ها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار می‌شود و نیروها و توانایی های درونی ما آشکار می‌شود.

  • مقام معظم رهبری در جمع خانواده این عزیز نیز فرمودند: من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم من همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) می‌گفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چاره‌ای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است.

بخشی از وصیت‌نامه شهید یاسینی:
من یک خلبان هستم. سالها از بیت المال برایم هزینه کرده اند تا به اینجا رسیده ام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کرده ایم که ای کاش در واقعه عاشورا می بودیم و فرزند زهرا(س) را یاری می کردیم؟
اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظه ای روح خدا را تنها نگذاریم. بنابرین از من انتظار نداشته باشید که بیش از این در کنارتان باشم.
به یقین اجر شما نیز که به تربیت فرزندان و امور خانه همت می گمارید و زمینه را برای حضور بیشتر ما در صحنه فراهم می کنید نزد خدا محفوظ خواهد بود.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
در گفت‌وگو با فارس عنوان شد
ناگفته‌هایی از زندگی «شهید یاسینی» به روایت فرزندش+تصاویر
خبرگزاری فارس: مزار پدر من در قطعه 29 گلزار شهدا و یک طبقه است؛ من آرزو دارم پایین پای پدرم در قطعه 29 به خاک سپرده شوم؛ دوست دارم مسئولان در حق من لطف کنند و اجازه دهند من پایین پای پدرم آرام بگیرم.





به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، سرلشکر خلبان شهید «سیدعلیرضا یاسینی» در فروردین 1330 در آبادان و در یک خانواده مذهبی متولد شد؛ ‌پس از گذراندن دوران طفولیت، پای به مدرسه نهاد؛ تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مهرگان و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دکتر فلاح آبادان در فقر و تنگدستی خانواده به پایان رساند.
از آنجا که علاقه وافری به فنون هوانوردی داشت، در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز با هواپیمای «اف ـ 33» به منظور تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته شکاری به کشور آمریکا اعزام شد.



در این مدت، ‌دوره‌های آموزشی خلبانی هواپیمای آموزشی «تی ـ 37» و همچنین هواپیمای پیشرفته شکاری «اف ـ 4» را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری (بوشهر) مشغول خدمت شد.
شهید یاسینی عاشق پرواز بود و علی رغم مسئولیت‌های مختلف فرماندهی که داشت، دست از پرواز نمی‌کشید؛ وی با انواع مختلف هواپیماها از جمله «اف ـ 5»، «اف ـ 4»، «پی3 ـ‌ اف»، «میگ ـ 29» و «سوخو ـ 24» پرواز می‌کرد؛ اما هواپیمای محبوبش «اف ـ 4» بود؛ شهید یاسینی با اوج‌گیری تظاهرات همه جانبه علیه رژیم شاه ـ علی‌‌رغم جو فشار و اختناق در ارتش ـ با پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره)، در بین پرسنل متعهد دست به افشاگری می‌زد.
با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و خروج مستشاران خارجی از ایران، همچون دیگر پرسنل متعهد نیرو به حفظ و حراست از دستاوردهای انفلاب پرداخت و با تشکیل گروه‌هایی در امر بازسازی و راه‌اندازی سیستم‌ها و تجهیزات اهتمام ورزید.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، از جمله خلبانانی بود که در عملیات غرورآفرین 140 فروندی در حمله به خاک عراق نقش مهمی ایفا کرد؛ وی در طول جنگ نیز همواره خلبانی پیش قراول و خط شکن بود؛ از جمله مسئولیت‌های مهم شهید یاسینی فرماندهی پایگاه سوم شکاری، فرماندهی پایگاه دهم شکاری به سال‌های 1363 تا 1365، فرماندهی پایگاه ششم از سال 1367 و فرماندهی منطقه هوایی شیراز در سال 1371 بود و به پاس رشادت‌هایش در دوران دفاع مقدس از دست مقام مقام معظم رهبری مفتخر به دریافت نشان فتح شد.



دریافت نشان فتح از مقام معظم رهبری

وی در تاریخ 10، 12، 1372 به سمت رئیس ستاد و معاون هماهنگ‌کننده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد و تا هنگام شهادت عهده‌دار این مسئولیت بود؛ شهید یاسینی در 15، 10، 1373 در یک سانحه هوایی در نزدیکی اصفهان،‌ به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، شهید منصور ستاری و تنی چند از فرماندهان عالی رتبه نیروی هوایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد؛ شهید یاسینی به هنگام شهادت 43 سال داشت و از وی سه پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
*****​
شهید یاسینی اسوه ایمان و اراده، صبر و بردباری و خلاقیت و رهبری بود؛ هرگز دوست نداشت از مأموریت‌هایش سخنی به میان بیاورد؛ با اینکه بیشترین پروازهای جنگی را با هواپیمای (اف ـ 4)‌ انجام داده بود و قهرمان پروازهای برون مرزی محسوب می‌شد، اما در بازگو کردن آن همه رشادت و از خودگذشتگی ابا داشت تا مبادا فداکاری‌هایش به شائبه ریا آلوده شده و خدایی نخواسته خودنمایی کرده باشد.
با اینکه شهید یاسینی در میان همرزمانش به قهرمان پروازهای برون مرزی شهره بود، اماهمیشه مصاحبه با او سخت بود و او را جلوی دوربین یا پای میکروفن کشیدن بسیار دشوار؛ به هیچ وجه علاقه نداشت از عملکردش بگوید، زیرا معتقد بود هر آنچه انجام داده است وظیفه‌ای بیش نبوده و شاید هم به خوبی انجام نداده باشد؛ روزی که غافلگیرش کردند و با هزار سلام و صلوات از او خواستند تا روزنه‌ای از سینه پر رمز و رازش را بگشاید و از ناگفته‌هایش بگوید، وقتی از او می‌پرسند «چطور شد که بیشترین پروازهای جنگی را انجام داده است؟» در پاسخ می‌گوید «تعدادمان کم بود و برخی دوستان برای کلاس آموزش رفته بودند؛ به ناچار پرواز کردم».



جوابش هر چند درست بود اما به خوبی نشان می‌داد که مناعت طبع و بزرگواری بی بدیلش مانع از خودستایی شده است؛ آن طور که درباره او روایت شده است، حتی زمانی که مسئولیت‌های مهم داشت و قانوناً از پروازهای جنگی بر حذر بود، به پرواز درمی‌آمد و همین امر روحیه سایرین را برای جنگیدن تقویت می‌کرد.
*****​
حالا که 18 سال از عروج ملکوتی آن مرد آسمانی می‌گذرد، اگر خودش چیزی برای گفتن نداشت و بسیاری از خاطراتش افتخارآفرینی‌هایش را در دوران جنگ و بعد از آن، در سینه پنهان کرد و پرگشود، اما فرزندانش امروز روایتگر صادق قهرمانی‌های پدر نه فقط در کابین فرماندهی هواپیمای جنگی‌اش هستند که هنوز فضای دل‌شان را نیز به یاد خاطرات خوب در کنار پدر بودن سبز نگه داشته‌اند، گرچه فضای خانه بدون پدر صفای روزهای گذشته را ندارد.



بهروز یاسینی، فرزند سوم شهید یاسینی متولد 1363 است و کارشناسی ارشد آموزشی پزشکی دارد؛ او آخرین پسر شهید یاسینی است و فقط 10 سال داشت که شاهد پرواز زودهنگام بابا بود؛ اما در دوران حیات پدرش آنقدر با او همراه بوده، که امروز خاطرات خواندنی و شنیدنی زیادی از پدر داشته باشد؛ خاطراتی که برای بهروز همچون گنجینه‌ای سرلوحه‌ زندگی‌اش شده است.
18 سال گذشته اما جدایی از پدر برای بهروز معنایی نداشته است، وقتی در جای جای مصاحبه هرگاه نام از پدر را برد، بغض امان صحبت کردن را از او گرفت، این را بیشتر دریافتیم؛ خودش می‌گفت «هنوز هم بابا را حس می‌کنم، 18 سال از شهادتش گذشته اما لحظه‌ای از یادش غافل نشده‌ام؛‌ به یادش که می‌افتم حرف‌هایم یادم می‌رود و دلم زود زود برای بابا تنگ می‌شود؛ همه ما برای بابا اینگونه دلتنگیم».


بهروز یاسینی فرزند شهید یاسینی
بهروز یاسینی، مانند خیلی از فرزندان شهدا بر راه و سیره پدر استوار و وفادار مانده است، همچون میراثداری که ارثیه صفا و خلوص پدر را امانتدارانه از پس سال‌های فراق به امروز رسانده است؛ و می‌خواهد همه این امانت‌ها را برای فرزندش که قرار است نام او هم همنام پدربزرگش «علیرضا» باشد، به ارث بگذارد.
*****​
بهروز یاسینی، گفت‌وگویش را با ما اینگونه آغاز کرد: نخستین تصویری که برای صفحه اول پاورپوینت پایان نامه‌ام انتخاب کردم، تصویر زیبای پدرم بود که زیرش نوشته بودم "تقدیم به روح بزرگ پدرم شهید علیرضا
یاسینی"، اینطوری هم اعلام کردم که این آقا، پدر من است و هم اینکه خواستم بدانند من با سهمیه به دانشگاه آمده‌ام».




همه آنهایی که مرا می‌شناسند، می‌دانند پدرم شهید شده است، الان هم که سر کار هستم همه می‌دانند من فرزند شهید هستم؛ در محل کارم یک کتابخانه دارم که عکس پدرم را در آن گذاشته‌ام و تصویر زمینه صفحه کامپیوترم نیز عکس پدرم است، چون معتقدم زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست؛ به کسی نمی‌گویم من فرزند شهید هستم اما هر فردی که به اتاق من بیاید وقتی عکس پدرم را می‌بیند، یا او را می‌شناسد یا برایش سؤال می‌شود که نسبت من با صاحب عکس چیست؛‌ این برای من افتخار است؛ اینکه پدرم شهید شده، و دو عمویم هم شهید شده‌اند و یک عموی دیگرم هم جانباز است؛ ما به اینها افتخار می‌کنیم.
پدرم باید بالاخره روزی از این دنیا می‌رفت و من خوشحالم که او در بستر بیماری و در اثر حادثه ناگهانی از دنیا نرفت؛ خوشحالم که پدرم در آسمان به دیدار محبوبش رفت و اکنون سر سفره امام حسین (ع) مهمان است؛ چون پدر من برای کشورش خیلی زحمت کشید؛ او دومین نفری بود که در دوران دفاع مقدس بعد از آقای محققیان، با 2579 ساعت سورتی، بیشترین پروازهای جنگی را انجام داده بود و خوشحالم که خداوند نیز پاداش تلاش‌های او را داد و نام او را در دنیا و آخرت جاودانه کرد.



پدر من 15 دی 73 به شهادت رسید، شب ولادت امام حسین؛ بعضی وقت‌ها هست که برخی صبحت‌ها از زبان خانواده شهدا نقل می‌شود اما مردم فکر می‌کنند تظاهر یا اغراق یا بزرگ‌نمایی است؛ اما این من به این مسائل کاری ندارم و این حرف‌ها را برای اهلش می‌زنم؛ پدرم که پنجشنبه شهید شد و یکشنبه پیکرش را به خاک سپردند؛ روز پنجشنبه به من و خواهرم گفتند که پدر بزرگ به رحمت خدا رفته و ما را به منزل عموی‌مان بردند که تا یکشنبه آنجا بودیم؛ وقتی به خانه آمدیم دیدم دم در خانه‌مان پارچه زده‌اند و اسم پدرم را نوشته‌اند اما باز هم در عالم بچگی درک ماجرا برایم سخت بود، اصلاً باورم نمی‌شد که پیام تسلیت برای بابای من است؛ با خودم می‌گفتم جنگ که تمام شده، پس بابا چطور شهید شده؟
همان شب سید احمد آقای خمینی (فرزند حضرت امام)‌ به منزل ما آمدند، که واقعا حضورشون باعث آرامش ما شد، من روی یک زانوی او نشسته بودم و خواهرم زهرا روی زانوی دیگرش؛ بعد از رفتن او من در خواب دیدم که در یک سال بزرگ آمفی‌تئاتر به همراه مادرم نشسته‌ام؛ پدرم از در عقب سالن وارد شد در حالی که لباس پرواز به تن داشت؛ به او گفتم بابا چند شبه که خانه نمی‌آیی؟ همیشه اطلاع می‌دادی کجا رفتی، گفت «من گرفتار شدم؛ فعلاً نمی‌تونم بیایم».
*نوازش پدرانه مرحوم حاج احمد آقا تسلی دل ما بود
مرحوم احمد آقا یک شنبه به خانه ما آمدند؛ من و خواهرم هنوز با شهادت پدر کنار نیامده بودیم، حاج احمد آقا واقعاً آن روز از عمق قلب‌شان اشک می‌ریخت، دیدار به یاد ماندنی بود، با اینکه من بچه بودم اما تصویر آن دیدار هنوز در قلبم هست، به من گفتند: هواپیمای پدرت دچار سانحه شده، بعد پدرت با چتر از هواپیما پریده پایین و دست‌و پایش شکسته و در بیمارستان است، اگر پسر خوبی باشی می‌برم تا پدرت را ببینی، بعد در خلال سؤال‌‌های ما آهسته آهسته گفتند که پدرت شهید شده اما باز هم این خبر را هضم نمی‌کردم چون دائم می‌گفتم جنگ که تمام شده پس پدرم چگونه شهید شده است.
*جواب قبولی دانشگاهم را اول بابا به من داد
وقتی کنکور دادم، قبل از اینکه جوابش را بگیرم، خواب دیدم با پدرم به فروشگاه رفته‌ایم و او یک دفتر را برداشته و ورق می‌زند و می‌گوید کدام یکی از اینها را دوست داری برایت بخرم، که بعد از چند روز خبر قبولی من در دانشگاه آمد.



*هنوز هم بابا کارم را راه‌ می‌اندازد
هر مشکلی داشته باشم، اول با پدرم مطرح می‌کنم، می‌روم سر مزار او و با او درد و دل می‌کنم؛ مشکلم را به او می‌گویم و اطمینان دارم که حل می‌شود و حل هم می‌شود؛ بعد از شهادت پدرم همچنان ارتباطم را با او حفظ کرده‌ام؛ 15 دی امسال، 18 سال از شهادت پدرم می‌گذرد اما هنوز هم هر وقت از او صحبت می‌کنم، اشک در چشمانم حلقه می‌زند و بغض راه گلویم را می‌بندد.
*پدرم توجه خاصی به خانواده شهدا داشت
سال 70 ـ 71 بود، آن موقع شیراز زندگی می‌کردیم؛ پدرم همیشه دیر از سر کار می‌آمد، یک شب وقتی بابا به خانه آمد همسر و فرزند شهید «عباس دوران» هم همراهش بودند؛ آن شب پدرم خیلی به پسر شهید دوران محبت کرد، او را صندلی جلوی ماشین نشانده بوده‌ و با هم به گردش رفته بودند، در خانه هم خیلی به او توجه کرد و آنها را بعد از شام به خانه‌شان رساند، آن شب من چون سنم کم بود و از طرفی علاقه عجیبی به پدرم داشتم، خیلی به پسر شهید دوران غبطه خوردم؛ پدرم به خانواده شهدا احترام می‌گذاشت نه فقط به زبان که در عمل این را نشان می‌داد.


شهید علیرضا یاسینی و شهید عباس دوران
این گذشت تا بعد از شهادت پدرم که من کلاس پنجم دبستان بودم، یکی از همرزمان او به نام آقای «روح‌الدین ابوطالبی» همان کارهایی که پدر برای پسر شهید دوران انجام داد، او نیز همان توجه‌ها و محبت‌ها را در حق من کرد؛‌ هر وقت مسافرت می‌رفتند، مرا هم با خودش می‌برد یا اگر به گردش می‌رفت به همراه پسرش مرا نیز با خود می‌برد؛ اینها برای من درس شد که با هر دستی بدهی با همان دست می‌گیری.
*سفارشی که پدرم به سرلشکر صالحی کرده بود
اگر مشکلی برای من پیش بیاید، پدرم کار مرا راه می‌اندازد دلیلش هم این آیه قرآن است «و لا تحسبن‌الذین قتلو فی سبیل‌لله امواتا...» پدر من نمرده است، او هنوز هم هست و برای ما پدری می‌کند.
یک بار مشکل مالی برایم پیش آمد که نمی‌تواستم به کسی بگویم چون می‌دانستم که رفع آن از دست اطرافیانم ساخته نیست؛ سر مزار پدرم رفتم و این موضوع را با او مطرح کردم؛ چند وقت بعد از آن به امام زاده صالح رفته بودم جلوی در امام‌زاده که داشتم می‌آمدم بیرون، سرلشکر صالحی (فرمانده کل ارتش) را دیدم که به بنده گفتند، بهروز چه مشکلی داری چرا ناراحتی؟ گفتم من مشکلی ندارم و خوشحالم که شما را اینجا دیده‌ام؛‌ گفت «نه من خواب پدرت را دیده‌ام؛ دیدم خانم شهید رجایی قدری آن طرف تر ایستاده و به من گله کرد که شما چرا به منزل ما نمی‌آیی، بعد پدرت را هم دیدم که گفت پسر من مشکلی دارد، برو ببین مشکلش چیست» بعد از آن دیدار درخواستی برای امیر نوشتم که تا حدود زیادی مشکلم حل شد.



*بابا هنوز هم مسائل خانه را رتق و فتق می‌کند
زمستان یک سالی، موتور خانه منزلمان خراب شد و خانه سر بود، داشتیم دنبال کسی می‌گشتیم که نگاهی به موتور خانه بیندازد، برادر بزرگم خواب پدر را دید، بابا به او گفته بود فردا صبح برو در موتور خانه یک دکمه‌ای مربوط به مشعل هست،‌ آن دکمه پریده، با یک چوب روی آن بزن، روشن می‌شه؛‌ نمی‌خواهد تعمیرکار بیاورید. پدرم هنوز هم در میان هست و برای ما پدری می‌کند.



*بابا به فکر هدیه تولد زهرا هم بود
15 دی 73 پدرم به شهادت رسید، 21 دی همان سال تولد خواهرم بود و داغ بابا هنوز برای زنده؛ مادرم که همان روز به اتاق پدرم می‌رود، کمد لباس‌هایش را مرتب می‌کرده که در جیب یکی از لباس‌های فرم پدرم یک دستبند طلا سایز بچه‌گانه پیدا می‌کند؛ مادر تا مدت‌ها از این مسئله در بهت بود و می‌گفت من تا آن روز بارها جیب آن لباس را دیده بودم اما چیزی در آن نبود.
*اگر کسی واقعا دوست دارد از سهمیه استفاده کند، می‌تواند خود پدرش را اهدا کند
وقتی اسم استفاده از سهمیه به گوش به دیگران می‌رسد،‌ نمی‌دانم چرا طلبکار می‌شوند، یکی نیست بپرسد مگر برای از دست دادن همه زندگی‌مان که پدرمان بود، از کسی طلبی داشتیم؟ در دانشگاه با گوش خودم می‌شنیدم که می‌گفتند «این با سهمیه آمده، جای یکی دیگر را گرفته» جالب اینجاست که در استفاده از سهمیه در دوره کارشناسی ارشد، باید 85 درصد از نمره آخرین فرد قبولی آن رشته را بیاورید تا بتوانید از سهمیه استفاده کنید. به هر حال در باغ شهادت هنوز هم باز است و اگر کسی واقعا تمایل دارد از سهمیه استفاده کند، می‌تواند خون پدرش را اهدا کند!!
*اول بگو «یا علی»
یک روز زمستانی که برف باریده بود پدرم مرا از مدرسه به خانه آورد، وقتی می‌خواستیم پیاده شویم، شیشه پنجره ماشین را که کمی پایین بود می‌خواستم بالا بکشم، گفتم زورم نمی‌رسد، پدرم گفت هیچ وقت نگو زورم نمی‌رسد اول بگو «یا علی» بعد اگر نتوانستی بگو نمی‌توانم.
*راه‌اندازی زورخانه در پایگاه‌های هوایی یکی از ابتکارات شهید یاسینی بود
پدرم به ورزش‌های باستانی علاقه زیادی داشت، فضای زورخانه را دوست داشت و شیفته حضرت امیرالمؤمنین (ع) بود. پدرم زیاد به زورخانه می‌رفت و مرا هم با خود می‌برد،‌ او این قدر به این ورزش علاقه داشته که در چندین پایگاه هوایی پایگاه همچون شهید نوژه همدان، پایگاه هوایی شیراز و پایگاه هوایی بوشهر زورخانه راه‌اندازی کرد. از اینکه در هنگام این روزش نام امیرالمؤمنین برده می‌شد، لذت می‌برد؛‌ می‌گفت ورزش باستانی، ورزش اصیلی است که دارد به فراموشی سپرده می‌شود، از طرفی هم ورزشی است که بر مرام مردانگی و وفاداری و جوانمردی امیرالمؤمنین بسیار تکیه دارد.

آقای ابوطالبی همرزم پدرم، بعد از شهادت او در پایگاه هوایی شهرک توحید یک زورخانه به یاد پدرم راه‌اندازی کرد، او قدرتش از نماینده مردم آبادان هم کمتر بود اما به نوبه خود نسبت به پدرم ادای دین کرد.
* مسجد رفتن تفریح ما بود
در استان مازندران یک پارک جنگلی هست که پدرم ما را به آنجا می‌برد، این پارک یک درخت تنومند قدیمی داشت و ما هر بار که به این پارک می‌رفتیم با پدرم کنار این درخت عکس می‌انداختیم، پدرم که ستون خانواده بود وسط می‌ایستاد و ما اطرافش؛ بعد از شهادت پدرم هر وقت با مادرم به آن پارک ‌رفتیم، مادر جای پدر می‌ایستاد و عکس می‌انداختیم چون‌ آن درخت حالت تقدس برای ما پیدا کرده بود و نمادی از پدرمان شده بود که خاطرات شیرین با او بودن را برای ما زنده می‌کرد، اما چند سال پیش آن درخت را قطع کردند.
مسجد رفتن تفریح ما بود؛ مسجد مهدیه در پادگان دوشان تپه، شب‌هایی که پدر زود می‌آمد همه ذوق‌مان این بود که فاصله خانه تا مسجد را پیاده گز کنیم و با هم حرف بزنیم و شوخی کنیم، شاید گاهی هفته‌ای یک بار می‌رفتیم اما همان یک شب هم خیلی خوب بود.
*بزرگترین درسی که از پدر گرفتم
پدرم خصوصیت بارزی داشت و این بود که کم حرف می‌زد و بیشتر عمل می‌کرد؛ سید محمد موسوی از پرسنل نیروهوایی بود که به رحمت خدا رفت؛ پدرم زمانی که فرمانده پایگاه هوایی چابهار بود گفته بود هر فردی که صادقانه به این مردم خدمت کند، من دستش را می‌بوسم، وقتی مراسم تودیع برای پدر گرفتند، پدرم روی سن رفت و خم شد و دست آقای موسوی را بوسید، گفت من روز اول گفته بودم که دست فردی را که صادقانه برای مردم این منطقه محروم تلاش کند، می‌بوسم، و چون معتقدم شما واقعاً صادقانه برای این مردم تلاش کردید، من دست شما را می‌بوسم؛ همیشه دوست دارم مانند پدرم باشم، در محل کار هم همیشه سعی می‌کنم، بیشتر اهل عمل باشم تا حرف.
*ماجرای حضور مقام معظم رهبری در منزل شهید یاسینی
حدود دو ـ سه هفته بعد از شهادت پدرم، افرادی به در منزل ما آمدند و گفتند از صدا و سیما می‌خواهند بیایند خانه شما، اگر عکسی از پدرتان دارید آماده کنید و اگر می‌خواهید به پدر و مادر شهید هم بگویید بیایند. ساعت حدود 7 شب بود که در خانه ما را زدند اما ناباورانه دیدیم حضرت آقا دم در هستند، وارد شدند و متأسفانه چون فکر می‌کردیم از صدا و سیما می‌خواهند بیایند دیگر پدربزرگ و مادر بزرگم هم حضور نداشتند.



رهبر فرمودند که بروید عکس‌های شهید یاسینی را بیاورید، آلبوم عکس‌های پدر را که تورق می‌کردند رسیدند به عکس‌هایی که پدرم کنار ایشان نشسته‌اند به این عکس‌ها که رسیدند، آقا اشک‌هایشان را از گوشه چشم‌هایشان پاک کردند.

همین ارادت و علاقه نیز در وجود پدرم نسبت به حضرت آقا وجود داشت؛ پدرم ساعت 9:5 دقیقه شب در هواپیما سوخت و از پیکرش چیزی نماند و تنها یادگاری که از پیکر سوخته پدرم به ما دادند ساعتی بود که رهبر معظم انقلاب به پدرم هدیه داده بودند. این آخرین هدیه‌ای بود که از رهبرش گرفته بود؛ پدرم ساعت‌های متنوعی داشت اما آن ساعت را جور دیگری دوست داشت.



وقتی کتاب «یاسینی به روایت همسر شهید» به کوشش خانم مشتاق چاپ شد، من خودم این کتاب را خدمت مقام معظم رهبری تقدیم کردم، فکر می‌کنم سال 84 بود؛ بعد از مدتی پستچی نامه‌ای را به در منزل ما آورد که از بیت بود؛ پاسخی بود که حضرت آقا به اهدای کتاب داده بودند، در آن نامه نوشته بود «خانواده محترم شهید یاسینی کتاب شما به دست مقام معظم رهبری رسید، معظم له فرمودند «از اینکه مرا به یاد شهید یاسینی انداختید صمیمانه متشکرم، سید علی خامنه‌ای» من این نامه را به روایت فتح بردم؛ چون معتقد بودم پیام آقا به اثر ارزش و اعتبار می‌بخشد، و قرار شد چاپ‌های جدید با دست خط رهبر انقلاب باشد ولی دیگر خبر ندارم که انجام شد یا نه.
*دوست دارم فرزندم هم راه پدرم را ادامه دهد
می‌خواهم در آینده اگر خدا به من فرزند پسری داد، اسم او را «علیرضا» بگذارم، و ساعت یادگاری پدرم را به او ارث بدهم ساعتی که از رهبرش هدیه گرفته بود؛ دلم می‌خواهد فرزندم خلبان شود و در راه وطنش شهید شود و من افتخار پدر شهید بودن را داشته باشم.
*بزرگترین آرزوی فرزند شهید یاسینی
مزار پدر من در قطعه 29 گلزار شهدا و یک طبقه است؛ من آرزو دارم پایین پای پدرم در قطعه 29 به خاک سپرده شوم؛ دوست دارم مسئولان در حق من لطف کنند و اجازه دهند من پایین پای پدرم دفن شوم.



*اهل کار سفارشی نبود

زمانی که پدرم فرمانده پایگاه هوایی چابهار بود، یکی از نمایندگان مجلس که تک فرزندش در چابهار دوران سربازی را می‌گذرانده، از پدرم می‌‌خواند که چون پسرش تک فرزند است و مادرش هم بی‌قراری می‌کند، پسر او را به تهران منتقل کند، بعد از چندین بار اصرار نماینده مجلس، پدر بالاخره تسلیم می‌شود، اما برای اینکه به این کار سفارشی تن ندهد، دستور می‌دهد همه تک فرزندان پسر را که در چابهاد خدمت می‌کنند، به شهرهایشان اعزام کنند!
*و چند گلایه از مسئولان/آبادانی‌ها قهرمان خود را نمی‌شناسند
مسئولان خوزستان کاری که در شأن پدرم باشد نکردند ‌و این برای من یک بغض شده است؛‌ پدر من آبادانی‌الاصل بوده و دومین قهرمان پروازهای هوایی است اما بچه‌های آبادان چقدر قهرمان خود را می‌شناسند؟ خیلی تلاش کردیم تا نمادی از پدرم در آبادان نصب شود تا یادی از او شود و مردم آبادان هم با شهید یاسینی آشنا شوند؛‌ ما دوست داشتیم در آبادان که شهید یاسینی اهل آنجا بوده، مکانی به نام ایشان نامگذاری شود تا این شهر هم رنگ و بویی از شهید یاسینی بگیرد؛‌ در دوران ریاست جمهوری آقایان خاتمی و احمدی‌نژاد هم این موضوع را یپگیری کردیم و نامه‌های زیادی هم به دفاتر آقایان زدیم، حتی از نماینده آبادان در مجلس هشتم هم پیگیری‌های زیادی کردیم،‌ که البته قول و وعده‌های زیادی دادند اما دریغ از یک اقدام به موقع.
همین اتوبان شهید یاسینی که در تهران نامگذاری شد با پیگیری‌های خانواده شهید یاسینی که آقای چمران و آقای بیادی در جریان هستند و بعد از ارسال نامه‌ای به دفتر مقام معظم رهبری و دستور معظم‌له این اتوبان به نام پدرم نامگذاری شد؛ البته ما این ضعف را از عقیدتی سیاسی ارتش می‌دانیم که نه تنها پدر من بلکه بسیاری از شهدای ارتش بسیار مغفول و گمنام هستند.
حتی یک بار برای طراحی تصویر پدرم در حوالی پل ستارخان، علی‌رغم اینکه بنده را بارها برای دادن عکسی از پدر و برادر شهیدش به دفتر زیباسازی شهرداری تهران کشاندند و خود آقای شوشتری در جریان کار بود و حتی قرار بود جمله معروف مقام معظم رهبری هم زیر آن تصویر نوشته شود، اما بعد از کلی دوندگی، تنها به کشیدن تصویر کوچکی از پدر بسنده شد؛ این هم سهم شهید یاسینی در تهران بود.



*پدرم بی‌تاب همرزمان شهیدش بود
پدرم بی‌تاب همرزمان شهیدش بود و در مصاحبه‌هایش هم این را می‌گفت؛ یک ماه مانده به شهادت پدرم؛ او دائم در راهروی خانه‌مان راه می‌رفت و با خودش چیزی می‌گفت؛ یک دفعه دستش را به پریز برق ‌زد و چراغ را خاموش کرد؛ بعد به مادرم گفت خیلی دوست دارم شهید شوم، همه دوستانم رفته‌‌اند و من مانده‌ام، دیگر از آنها خجالت می‌کشم؛ مادر می‌گوید در هواپیما مردن خیلی سخت است، درد دارد انسان می‌سوزد؛ پدر می‌گوید نه مثل همین زدن کلید برق؛ به همین سرعت انسان قطع نخاع می‌شود و چیزی از مردن نمی‌فهمد؛ او انتظار شهادت را می‌کشید.
گفت‌وگو از معصومه خداوردیان
انتهای پ
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگینامه: محمود خضرایی (1326 - 1364)

زندگینامه: محمود خضرایی (1326 - 1364)

زندگینامه: محمود خضرایی (1326 - 1364)

دفاع > شهید - همشهری آنلاین:
محمود خضرایی 15 خرداد سال 1326 در یکی از محله‌های تهران و در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.
وی در سال 1345 موفق به اخذ مدرک دیپلم ریاضی شد و همان سال وارد دانشکده افسری نیروی زمینی شد و در سال 1348 به درجه ستوان دومی مفتخر گردید.

از آن جایی که علاقه زیادی به پرواز داشت، تصمیم گرفت وارد دانشکده خلبانی شود لذا برای ورود به آن جا اقدامات مقدماتی را طی کرد. وی پس از طی آزمایش‌ها و معاینات مقدماتی وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندان دوره مقدماتی پرواز در ایران، برای فراگیری دوره پیش رفته پرواز به کشور آمریکا اعزام شد. محمود به علت این که بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری وارد دانشکده خلبانی شده بود، به عنوان افسر ارشد به آمریکا اعزام شد و شروع به یادگیری فن خلبانی در پایگاه ریس آمریکا نمود.
وی بعد از پایان دوره آموزش در سال 1351 موفق به اخذ گواهینامه خلبانی با هواپیمای اف 4 شد و در بازگشت به ایران، در پایگاه هوایی تهران مشغول به خدمت می‌شود. پس از مدتی به پایگاه هوایی بوشهر منتقل شد و به دلیل توانایی بالایی که از خود نشان داد بعد از مدتی به عنوان رئیس دایره عملیات گردان شکاری این پایگاه منصوب گردید.
نقش شهید خضرایی در شکل گیری انقلاب بسیار چشمگیر بود. او با شنیدن فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر قیام علیه طاغوت، ارتش را رها کرده و به صفوف مبارزان می پیوندد. در اواخر بهمن ماه سال 1357 درحالی که چند روزی به پیروزی انقلاب مانده بود، وی در نقش رهبری گروهی از جوانان، دست به تصرف کلانتری منطقه گرگان تهران می زند و در این کش و قوس از ناحیه دست نیز مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و مجروح می شود. با پیروزی انقلاب او شروع به ارشاد خلبانان و نظامیان می کند و آنها را متوجه خیانت های طاغوتیان می نماید.
با شروع غائله کومله و دمکرات عازم کردستان می شود و به عنوان یکی از یاران صدیق شهید چمران مشغول به خدمت می شود. او در کنار شهید چمران به عنوان افسر کنترل کننده زمین مشغول به خدمت می شود. کار او شناسایی و کنترل آتش هواپیماها برای زدن اهداف مورد نظر بر روی زمین بود.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق، خضرایی نیز به عنوان یکی از خلبانان باتجربه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به پایگاه هوایی همدان منتقل شد و پروازهای جنگی خود را آغاز کرد.
در یکی از این پروازها هواپیمای او مورد هدف قرار می گیرد ولی خضرایی با مهارت بالایی که در فن خلبانی داشت، هواپیما را درحالی که یک چرخ نداشت به زمین می‌نشاند.

حمله به پایگاه‌های الولید ( اچ 3)
در اواخر سال 1359 نیروی هوایی تصمیم می‌گیرد با عملیاتی عمقی در خاک عراق، در یک اقدام بی سابقه پایگاه‌های الولید در غربی ترین نقطه عراق را بمباران کنند. برای این کار باید بهترین خلبانان نیروی هوایی انتخاب می‌شدند. از این رو خضرایی هم به عنوان یکی از خلبانان برای انجام این عملیات انتخاب می‌شود.

در روز موعود تمامی هواپیما به پرواز درمی‌آیند. خضرایی نیز هدایت یکی از فانتوم‌ها را برعهده داشت. بعد از دو مرحله سوخت‌گیری هوایی، فانتوم‌ها به پایگاه‌های الولید می‌رسند. در این هنگام فانتوم ها به سه دسته تقسیم می‌شوند و به هر سه پایگاه الولید حمله می‌کنند.
خضرایی هم به خوبی ماموریت‌های خود را انجام می‌دهد و به سمت تانکرهای سوخت‌رسان گردش می‌کند. در این هنگام که پدافند پایگاه‌ها دیوانه‌وار و بی‌هدف به هرطرف شلیک می‌کردند، ناگهان تعدادی گلوله ضد هوایی به هواپیمای خضرایی برخورد می‌کند.
هدایت هواپیمای آسیب‌دیده آن هم در شرایطی که باید نزدیک به 500 کیلومتر مسیر را طی کند، کاری بسیار دشوار بود ولی خضرایی مصمم بود که هواپیما را به هر قیمت به ایران برساند. بعد از سوخت‌گیری هوایی سوم، به سرعت به سمت مرزهای ایران می‌آید و در نهایت با رشادت و شهامت خاص هواپیما را سالم بر زمین می‌نشاند.
امام خمینی (ره): فرزندم تو سقوط نکردی، تو صعود می‌کنی
عملیات بزرگ دیگری در نیروی هوایی با موفقیت انجام شد. در این عملیات نیز خضرایی حضوری فعال داشت، ولی در هنگام بازگشت هواپیمای او مورد هدف موشک زمین به هوا قرار می‌گیرد. وی با سختی هواپیما را تا ایران هدایت می‌کند و در آن جا اقدام به خروج اضطراری از هواپیما می‌کند که به دلیل برخورد دستش با کابین در هنگام خروج اضطراری، دچار شکستگی دست می شوند.
بعد از این ماجرا او به همراه تعدادی از خلبانان نیروی هوایی برای تجدید بیعت و دیدن حضرت امام (ره) به جماران می‌روند. در بیت امام (ره)، او چون دچار شکستگی دست شده بود، دست آسیب دیده را به گردن آویزان کرده بود.
حضرت امام (ره) رو به او می‌کند و می‌فرماید: فرزندم چی شده؟ دستت چه شده؟
خضرایی در پاسخ عرض می‌کند: هواپیمایم مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کرده ام.
حضرت امام تاملی می کنند و می فرمایند: فرزندم، تو سقوط نکردی، تو صعود می‌کنی!
چند روز بعد از این دیدار خضرایی به درجه سرهنگ دومی ارتقاء پیدا کرد و همزمان به عنوان فرمانده پایگاه هوایی همدان نیز منصوب شد. او به مدت دو سال از سال 1360 تا 1362 عهده‌دار این مسئولیت بود.
پایگاه شکاری همدان به عنوان قطب مهمی محسوب می‌شد و بسیاری از مناطق غرب کشور را پوشش می داد. با حضور وی تحولاتی در این پایگاه ایجاد شد و پایگاه شکاری همدان در زمان فرماندهی او عملیات‌های بزرگی را علیه دشمن بعثی انجام داد.
فرماندهی پدافند هوایی و درپی آن مرکز آموزش‌های هوایی
در سال 1362 خضرایی از سوی فرماندهی نیروی هوایی به سمت فرمانده پدافند هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و این انتخاب به این دلیل بود که او قبل از آن که یک خلبان باشد، یک افسر کنترل شکاری نیز بود و اشراف خوبی بر پدافند داشت. در مدت حضور خضرایی در این سمت، خدمات قابل توجهی در پدافند داشت.
در اواخر سال 1363 به سمت فرمانده مرکز آموزش‌های هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و تا زمان شهادت در همین پست خدمت می‌کرد.
در همین زمان تحولات بزرگ در این مرکز انجام می‌پذیرد و او توانست خدمات ارزنده‌ای در این مرکز انجام دهد.
روز وصال نزدیک می‌شود
در دو ماه آخر عمرش، مرتبا می گفت مدت زیادی این جا نیستم و پی‌گیر کارها بود. مرتب به مناطق جنگی پرواز می‌کرد تا این که روز وصال می‌رسد.
تصمیم گرفته می شود با توجه به شروع عملیات والفجر 8، عده‌ای از یاران امام برای بازدید مناطق جنگی به اهواز بروند. قرار می‌شود که خضرایی هم با این جمع به اهواز برود.
صبح روز اول اسفند سال 1364 خضرایی در حال ترک منزل، از همسرش وصیتنامه‌اش را طلب می‌کند و آخرین تغییرات را در آن اعمال می‌کند.
با عزیمت به فرودگاه مهرآباد تهران، هواپیمای سی130 به مقصد اهواز به پرواز درمی‌آید. همه چیز به خوبی پیش می‌رفت که ناگهان اهواز مورد حمله هوایی قرار می‌گیرد و یکی از جنگنده‌های دشمن در آستانه ظهر هواپیمای حامل آنها را در آسمان شهر اهواز هدف قرار می‌دهد و تمامی نفرات حاضر در هواپیما شهید می‌شوند و به ملکوت اعلی می‌پیوندند.
در این پرواز سرهنگ محمود خضرایی به همراه آیت الله محلاتی و تعدادی از نمایندگان مجلس شواری اسلامی و قضات دیوان عالی کشور شهید می شوند.
هنگامی که پیکر مطهر او را پیدا کرده و آن را مشاهده می کنند، می‌ببینند که در یک دست تسبیح و درلابه لای انگشتان دست دیگرش ورقه‌های قرآن بوده است.
شهید خضرایی به آرزوی دیرینه خود رسیده بود. او بارها می‌گفت: من دوست ندارم که روی زمین بمیرم، دوست دارم تا در آن بالا بمیرم.

خاطره‌ای خواندنی از شهید محمود خضرایی

ساعت 4 صبح صدای آژیر اضطراری شنیده شد. بلافاصله به اتفاق خضرایی به پرواز در آمدیم.هنوز در آسمان بودیم که هوا درحال روشن شدن بود. محمود گفت:
- موافقی نماز را همین جا بخوانیم؟
گفتم: خیلی خوبه، از این بهتر نمی شه.
گفت: پس اجازه بده با رادار صحبت کنیم و به سمت قبله پرواز کنیم.
پس از هماهنگی با رادار، سمت قبله را برگزیدیم. ابتدا او نمازش را خواند و آن گاه من هم نمازم را بجا آوردم. پس از ادای نماز، او با صدای گیریایش با خدای خود مشغول مناجات شد و آن گونه ملتمسانه سخن می گفت که من را هم تحت تاثیر قرار داد.
این نماز یکی از نمازهای منحصر به فردی بود که هرگز آن را فراموش نمی کنم.
چقدر دل انگیز و زیباست خلوت با خدا در دل آسمان، گویی روحمان نیز همچون جسم پرواز می کرد و خدایی شده بود. انگار به زمین تعلق نداشتیم و دوست داشتیم برای همیشه در آسمان پرواز کنیم. »

=========================================================================
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگینامه: محمود خضرایی (1326 - 1364)

زندگینامه: محمود خضرایی (1326 - 1364)

نقش شهید در انقلاب
درحالی که چند ماهی به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود، طی فرمانی از خلبانان پایگاه هوایی بوشهر خواسته می شود که هواپیماهای خود را به پایگاه هوایی چابهار منتقل کنند. در آن زمان با توجه به جو حاکم بر ارتش، کسی حق اعتراض به دستور را نداشت ولی خضرایی و شهید طالب مهر شجاعانه از جای برمی خیزند و با صراحت اعلام می کنند که این دستور را اجرا نمی کنند. در این حین به آنها تذکر داده می شود : - لغو دستور می کنید و می دانید چه عواقبی در پی خواهد داشت! که این دو بزگوار پاسخ می دهند: - ما اهداف شوم شما را از این کار می دانیم. شما می خواهید با انتقال هواپیماها به چابهار، آنها را بر روی ناو آمریکایی ببرید. این هواپیماها اموال بیت المال است و ما اجازه چنین کاری را نخواهیم داد. این حرکت شجاعانه باعث شد دیگر خلبانان نیز اعتراض خود را اعلام کنند و بدین ترتیب این پروازها لغو گردید. نقش شهید خضرایی در شکل گیری انقلاب بسیار چشمگیر بود. او با شنیدن فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر قیام علیه طاغوت، ارتش را رها کرده و به صفوف مبارزان می پیوندد. در اواخر بهمن ماه سال ۱۳۵۷ درحالی که چند روزی به پیروزی انقلاب مانده بود، وی در نقش رهبری گروهی از جوانان، دست به تصرف کلانتری منطقه گرگان تهران می زند و در این کش و قوس از ناحیه دست نیز مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و مجروح می شود. با پیروزی انقلاب او شروع به ارشاد خلبانان و نظامیان می کند و آنها را متوجه خیانت های طاغوتیان می نماید.

بلافاصله به میدان نبرد می رود

با شروع غائله کومله و دمکرات عازم کردستان می شود و به عنوان یکی از یاران صدیق شهید چمران مشغول به خدمت می شود. او در کنار شهید چمران به عنوان افسر کنترل کننده زمین مشغول به خدمت می شود. کار او شناسایی و کنترل آتش هواپیماها برای زدن اهداف مورد نظر بر روی زمین بود. با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق، خضرایی نیز به عنوان یکی از خلبانان با تجربه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به پایگاه هوایی همدان منتقل شد و پروازهای جنگی خود را آغاز نمود. در یکی از این پروازها هواپیمای او مورد هدف قرار می گیرد ولی خضرایی با مهارت بالایی که در فن خلبانی داشت، هواپیما را درحالی که یک چرخ نداشت به زمین می نشاند.

حمله به پایگاه های الولید (اچ ۳)

در اواخر سال ۱۳۵۹ نیروی هوایی تصمیم می گیرد با عملیاتی عمقی در خاک عراق، در یک اقدام بی سابقه پایگاه های الولید در غربی ترین نقطه عراق را بمباران کنند. برای این کار باید بهترین خلبانان نیروی هوایی انتخاب می شدند. از این رو خضرایی هم به عنوان یکی از خلبانان برای انجام این عملیات انتخاب می شود. در روز موعود تمامی هواپیما به پرواز در می آیند. خضرایی نیز هدایت یکی از فانتوم ها را برعهده داشت. بعد از دو مرحله سوخت گیری هوایی، فانتوم ها به پایگاه های الولید می رسند. در این هنگام فانتوم ها به سه دسته تقسیم می شوند و به هر سه پایگاه الولید حمله می کنند. خضرایی هم به خوبی ماموریت های خود را انجام می دهد و به سمت تانکرهای سوخت رسان گردش می کند. در این هنگام که پدافند پایگاه ها دیوانه وار و بی هدف به هرطرف شلیک می کردند، ناگهان تعداد گلوله ضد هوایی به هواپیمای خضرایی برخورد می کند. هدایت هواپیمای آسیب دیده آن هم در شرایطی که باید نزدیک به ۵۰۰ کیلومتر مسیر را طی کند، کاری بسیار دشوار بود ولی خضرایی مصمم بود که هواپیما را به هر قیمت به ایران برساند. بعد از سوخت گیری هوایی سوم، به سرعت به سمت مرزهای ایران می آید و در نهایت با رشادت و شهامت خاص هواپیما را سالم بر زمین می نشاند.

نماز در هواپیمای جنگنده


از یکی از دوستان ایشان نقل شده است که یک بار در پایگاه به صورت آماده بودیم که در ساعت ۴ صبح صدای آژیر اضطراری شنیده شد. بلافاصله به اتفاق خضرایی به پرواز در آمدیم. بعد از ماموریت تازه هوا درحال روشن شدن بود که او گفتند: - موافقی نماز را همین جا بخوانیم؟ گفتم: خیلی خوبه، از این بهتر نمی شه. گفت: پس اجازه بده با رادار صحبت کنیم و به سمت قبله پرواز کنیم. پس از هماهنگی با رادار، سمت قبله را برگزیدیم. ابتدا او نمازش را خواند و آن گاه من هم نمازم را بجا آوردم. پس از ادای نماز، او با صدای گیریایش با خدای خود مشغول مناجات شد و آن گونه ملتمسانه سخن می گفت که من را هم تحت تاثیر قرار داد. این نماز یکی از نمازهای منحصر به فردی بود که هرگز آن را فراموش نمی کنم. چقدر دل انگیز و زیباست خلوت با خدا در دل آسمان، گویی روحمان نیز همچون جسم پرواز می کرد و خدایی شده بود. انگار به زمین تعلق نداشتیم و دوست داشتیم برای همیشه در آسمان پرواز کنیم.

فرماندهی پایگاه هوایی همدان


چند روزی از این دیدار نگذشته بود که بنی صدر (رئیس جمهور مخلوع ایران) مخفیانه از ایران فرار کرد. غوغایی به پا شده بود و از هر سو موج انتقادات به سمت شهید فکوری سرازیر شده بود که البته تمام این اتهامات واهی بود. به هرحال شهید فکوری به خاطر این ماجرا از سمت خود استعفا کرد و به دنبال انتخاب فرمانده جدید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و تغییراتی که در نیرو اعمال شد، خضرایی به درجه سرهنگ دومی ارتقاء پیدا کرد و همزمان به عنوان فرمانده پایگاه هوایی همدان نیز منصوب شد. او به مدت دو سال از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ عهده دار این مسئولیت بود.
پایگاه شکاری همدان به عنوان قطب مهمی محسوب می شد و بسیاری از مناطق غرب کشور را پوشش می داد. با حضور وی تحولاتی در این پایگاه ایجاد شد و پایگاه شکاری همدان در زمان فرماندهی او عملیات بزرگی را علیه دشمن بعثی انجام داد.

فرماندهی پدافند هوایی و درپی آن مرکز آموزش های هوایی


درسال ۱۳۶۲ خضرایی از سوی فرماندهی نیروی هوایی به سمت فرمانده پدافند هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و این انتخاب به این دلیل بود که او قبل از آن که یک خلبان باشد، یک افسر کنترل شکاری نیز بود و اشراف خوبی بر پدافند داشت. در مدت حضور خضرایی در این سمت، خدمات قابل توجهی در پدافند داشت.
در اواخر سال ۱۳۶۳ به سمت فرمانده مرکز آموزش های هوایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و تا زمان شهادت در همین پست خدمت می کرد. در همین زمان تحولات بزرگ در این مرکز انجام می پذیرد و او توانست خدمات ارزنده ای را در این مرکز انجام دهد و از خود یادگاری مناسبی برجای بگذارد.این شهید بزرگوار علیرغم داشتن بیش از ۱۸۰۰ سورتی پرواز و انجام مأموریتهای جنگی همواره می گفت:« اگر فرماندهی بر من تکلیف نبود، مایل بودم حضور مستقیم و بیشتری در جبهه ها داشته باشم.» روز وصال نزدیک می شود در دو ماه آخر عمرش، مرتبا می گفت مدت زیادی این جا نیستم و پی گیر کارها بود. مرتب به مناطق جنگی پرواز می کرد تا این که روز وصال می رسد. تصمیم گرفته می شود با توجه به شروع عملیات والفجر ۸، عده ای از یاران امام برای بازدید مناطق جنگی به اهواز بروند. قرار می شود که خضرایی هم با این جمع به اهواز برود. صبح روز بیست و هشتم بهمن سال ۱۳۶۴ خضرایی درحال ترک منزل، از همسرش وصیتنامه اش را طلب می کند و آخرین تغییرات را در آن اعمال می کند. با عزیمت به فرودگاه مهرآباد تهران، هواپیمای مسافربری به مقصد اهواز به پرواز در می آید. همه چیز به خوبی پیش می رفت که ناگهان اهواز مورد حمله هوایی قرار می گیرد و یکی از جنگنده های دشمن در آستانه ظهر هواپیمای مسافربری حامل آنها را در آسمان شهر اهواز هدف قرار می دهد و تمامی نفرات حاضر در هواپیما از جمله سرهنگ محمود خضرایی به همراه آیت الله محلاتی و تعدادی از نمایندگان مجلس شواری اسلامی و قضات دیوان عالی کشور شهید می شوند و به ملکوت اعلی می پیوندند.

درهنگام شهادت درحال خواندن قرآن

هنگامی که پیکر مطهر او را پیدا کرده و آن را مشاهده می کنند، درلابه لای انگشتان دست دیگرش ورقه های قرآن بوده است.نقل است کسانی که پیکرش را مشاهده کردند می ببینند که در یک دست تسبیح ودر لا به لای انگشتان دست دیگرش ورقهای قرآن بوده است با مضمون این آیۀ شریفه:«… ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فی امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین.»(آل عمران /۱۴۷) شهید خضرایی به آرزوی دیرینه خود رسیده بود. او بارها می گفت: - من دوست ندارم که بر روی زمین بمیرم، دوست دارم تا در آن بالا بمیرم. و حقیقتا که چه خوب شهید شد و چقدر زیبا به آرزوی خود رسید در آن بالاها درحال راز و نیاز با خدای خود. انشاالله که خداوند با قرآن محشورش نماید.

قسمتی از وصیت نامه شهید خضرایی

“… همسرم! شما را سفارش می کنم به حفظ حجاب خود و دختران و حفظ عفت به نحوی که الگوی شما حضرت زهرا(س) باشد. شما و بچه ها را سفارش می کنم به رعایت حدود الهی، دستگیری ازفقرا و یتیمان، شرکت درکارهای خیربرای تقویت اسلام و ولایت فقیه همیشه توکل به خدای بزرگ داشته باشید و لاغیر، تا خیرآخرت نصیب شما بشود…” در ادامه منتخبی از خاطرات دوستان و همرزمان و خانوادۀ آن بزرگوار تقدیم شما خوانندگان می شود:


امیر سرتیپ خلبان سید رضا پردیس:


روزی به اتفاق تعدادی از خلبانان شرکت کننده در عملیات ها به همراه شهید خضرایی برای تجدید بیعت با حضرت امام(ره) به بیت ایشان (جماران) مشرف شدیم و افتخار آن را یافتیم که بر دستان مبارک امام (ره) بوسه بزنیم، وقتی نوبت به حاج محمود خضرائی رسید، از آنجا که در یک عملیات برون مرزی هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفته، از ناحیۀ دست آسیب دیده بود و دستش را گچ گرفته و به گردنش آویزان کرده بود؛ حضرت امام رو به ایشان کرد وفرمود:«فرزندم چه شده؟ دستت چه شده؟» شهید در پاسخ امام گفت:« هواپیمایم مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کرده ام.» حضرت امام تأملی کردند و فرمودند:« فرزندم تو سقوط نکرده ای، تو صعود می کنی!».

امیر سرتیپ خلبان جهانبخش حسنی:


زمانی که در پایگاه سوم شکاری شهید نوژه (همدان) خدمت می کردم ایشان فرماندهی این پایگاه را بر عهده داشتند. دو سه سالی بیش از پیروزی انقلاب اسلامی نمی گذشت و هنوز مشخص نشده بود که مسئولان از نظر شرعی تا چه اندازه مجازند که از خودروئی که به سبب مسئولیت در اختیار دارند استفاده کنند، لذا ایشان در امور شخصی به هیچ وجه از امکانات دولتی استفاده نمی کردند، به عنوان نمونه یکی دو بار شاهد بودم که برای شرکت در نمازجمعۀ کبودرآهنگ ـ که مسافت نسبتاً زیادی هم بود ـ پیاده از پایگاه به راه افتاده بود که من او را در بین راه سوار ماشین کردم. با وجود اینکه فرماندۀ پایگاه بود و اصولاً باید در خانه ای سکنی می گزید که از سالها قبل و بهتر بگویم از بدو تأسیس پایگاه برای این پست منظور شده بود ولی خانه ای را که روبروی مسجد بود و پائین ترین ردۀ نظامیان و کارمندان از آن استفاده می کردند را انتخاب کرده بود. مدتها بود که از او خواسته بودند تغییر مکان بدهد ولی به هیچ وجه نمی پذیرفتند تا سرانجام با اصرار یکی از مسئولان مبنی بر اینکه شما باید به خاطر رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی منزلتان را عوض کنید، با اکراه پیشنهاد ایشان را پذیرفتند.

امیر سرتیپ دوم غلامعلی اشکان:


چند ماهی به پیروزی انقلاب مانده بود. در یک بریفینگ (جلسۀ توجیهی خلبانان) از ما خواسته شد که تعدادی از هواپیماها را به چابهار ببریم. برای انجام پرواز همه چیز مهیا شده بود و امریه نیز برای هر یک از ما صادر کرده بودند. در آن جو و شرایط حاکم بر ارتش فقط فرمانده حق اظهار نظر داشت و به جز او کسی حق اعتراض نداشت. در چنین اوضاع و احوالی تنها کسانی که از جا برخاستند و با انجام این مأموریت مخالفت کردند همین دو شهید عزیز (خضرائی و طالب مهر) بودند. آنان با صراحت تمام اعلام داشتند که ما در این مأموریت شرکت نخواهیم کرد. در مقابل موضع گیری جسورانه شان، آنها را تهدید کردند و گفتند: «لغو دستور می کنید!؟ حالا که اینطوره منتظر عواقب آن هم باشید.» آنها در جواب گفتند: « ما می دانیم که چه اهداف شومی در پی این جابجائی وجود دارد.» «منظورتان چیست؟» «به احتمال زیاد این هواپیماها از چابهار به روی ناو آمریکائی خواهند نشست. این اموال بیت المال است، ما هرگز چنین اجازه ای نخواهیم داد.» درآن روز به یادماندنی همهمه ای عجیب بین سایرین برپا شد، اعتراض ها شدت گرفت و فراگیر شد، سایرین نیز با آنان هم پیمان شدند تا مانع از آن شوند که پروازی به چابهار صورت پزیرد، که این همبستگی مبارک موجب لغو مأموریت گردید.

سرهنگ محمدرضا قمری:


جناب سرهنگ خضرائی برای مال دنیا هیچ اهمیتی قائل نبود و از آنچه که از مال دنیا کسب می کرد تنها به اندازۀ ضروریات زندگی هزینه می کرد و مابقی را برای رضای خداوند به فقرا و مستمندان انفاق می کرد و این مشی همیشگی او بود. روزی در دفتر کار جناب خضرائی نشسته بودم. یکی از کارکنان نزد او آمد و گفت:« جناب سرهنگ! عرضی داشتم، اگه اجازه بدید دو یا سه دقیقه ای مزاحمتان بشم.» ـ بفرمائید شما مراحمید. ـ جناب سرهنگ، دو تا بچۀ فلج دارم، حقوقم جوابگوی زندگیم نیست، از شما درخواست کمک دارم. اگه دستم رو بگیرید تا زنده ام دعاگویتان هستم. او در حالیکه به نقطه ای چشم دوخته بود و مرتب سرش را به نشانۀ تأیید تکان می داد پس از شنیدن تمام صحبت های طرف مقابل، گفت:«توکلت به خدا باشد، تمام امور به دست خداست و ما هم که وسیله ای بیش نیستیم. ان شاءالله دنبال کارهایت را خواهم گرفت و هر آنچه از دستم بر بیاید انجام خواهم داد.» شهید خضرائی از فردای همان روز پی گیر کارایشان بود تا از لحاظ قانونی و ماهیانه کمکی به او شود ولی از آنجا که موفقیتی در این زمینه حاصل نشد، همه ماهه مبلغ ۱۰۰۰ تومان از حقوق خودش را برایشان می داد که البته این مبلغ قابل توجهی درآن زمان بود.


همسر شهید

روزی که قرار بود حضرت آیت الله خامنه ای برای مراسم جشن سردوشی دانشجویان خلبانی و سایر دانشجویان دیگر به مرکز آموزشهای هوایی تشریف بیاورند، ایشان از پنج صبح اداره رفته بودند و فکر می کنم یک مقدار خسته بودند، و لذا قبل ار اینکه آیت الله خامنه ای تشریف بیاورند دراز می کشند و خوابشان می برند. ساعتی قبل از آمدن آقا ایشان را بیدار می کنند. او می گوید:«چرا مرا بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم روز ۲۲ بهمن است و من رفته ام در جایگاه؛ آیت الله خامنه ای، امام خمینی (ره) و امام عصر (عج) حضور دارند، من ازآین الله خامنه ای خواهش کردم و گفتم من واقعاً خسته شده ام اگر امکان دارد یک مرخصی از امام زمان(عج) برای من بگیرید. آیت الله خامنه ای نزد امام زمان (عج) رفتند و برگشتند و با حالتی گرفته و ناراحت یک ورقه ای را به دستم دادند و گفتند:«امام زمان (عج) به شما مرخصی دادند ولی فرمودند از هشت روز دیگر استفاده کنید.» و درست هشت روز بعد ایشان به شهادت رسیدند.


محمد خضرائی (برادر شهید)


برادرم دانشجوی دانشگاه افسری بود. روزی به اتفاق ایشان به میدان گرگان (شهید نامجوی فعلی) رفتیم. او با حقوق دانشجوئی اش که ماهانه مبلغی معادل ۳۵۰ تومان بود خودروی فولکسی را به صورت نقد و اقساط از بنگاه خریداری کرد. از آن پس من هرگاه که اراده می کردم ماشینش را سوار می شدم. چند هفته ای از زمان خرید خودرو نگذشته بود، روزی مرا صدا زد و در حالیکه سوئیچ فولکس را به من داد، گفت:«محمد ظاهراً تو به ماشین خیلی علاقه داری، ماشین از این پس مال تو است.» حالا که به آن روزها می اندیشم بیشتر متوجه گذشت و ایثار او می شوم زیرا خود جوانی بود و اولین ماشینی بود که خریداری نموده بود، آن روز تمام سرمایۀ مادی اش را که همین خودرو بود به من هدیه کرد بدون آنکه ریالی از من دریافت کند.



صدوقی شوهر خواهر شهید


من همواره از « قبر» که اولین منزلگاه آخرت است وحشت داشتم و بارها که سخن از قبر و قیامت به میان آمده بود نتوانسته بودم وحشتم را پنهان نگه دارم. روزی به منزل یکی از باجناق هایم در مهرشهر کرج رفته بودم. او چاهی نیمه تمام را در گوشۀ حیاط منزلشان حفر کرده بود. شهید خضرائی نیز در آنجا بود. به من پیشنهاد کرد تا برای حفر چاه به درون چاه رفته و آنها را برای پیشبرد کار یاری رسانم. من نیز پیشنهاد ایشان را پذیرفته و به درون چاه رفتم و مشغول کندن زمین شدم، ناگاه سرپوشی بر در چاه گذاشت و گفت: ـ آقای صدوقی! شما بودید که از قبر می ترسیدید؟ ـ آره حاج آقا، هنوز هم می ترسم، خواهش می کنم اذیت نکنید! ـ ولی من اصلاً قصد اذیت شما را ندارم. ـ پس منظورتان از این کار چیه؟ ـ آقای صدوقی فرصت خوبیه که شما تاریکی قبر را تجربه کنی. آن روز گرچه در آن تاریکی مطلق کمی ترسیده بودم ولی برایم درس بزرگی بود تا بیشتر مواظب اعمال و کردارم باشم و از آن پس این اقدام و در واقع درس فراموش نشدنی او را به یاد می آورم و برایش طلب مغفرت می کنم.

روحش شاد و یادش گرامی باد
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
گزارش خبری و تصویری: پرواز عشق ( تقدیم به همه تیزپروازان نیروی هوایی)




منطقه خورش رستم مهدپرورش غیورمردان، فرماندهان چهره های شاخصی است که همواره نام ویادشان با ماندگاری و افتخار توام گشته است. خلبان شهید پولاد داوودی یکی از این نام آوران بود که در سال 1330 در هشجین به دنیا آمد و توانست افتخارات زیادی را برای ایران اسلامی کسب کند پولاد داوودی پس از اتمام تحصیلات در هشجین برای ادامه تحصیل به تهران می روند و پس از استخدام در نیروی هوایی جهت تکمیل تحصیلات به آمریکا رفتند همزمان با اوج حملات ددمنشانه رژیم بعثی به ایران اسلامی ایشان جزو کم نظیر خلبانانی بود که در بین خلبانان به داشتن حس قوی پرواز مشهور بود و بارها به عمق خاک دشمن نفوذ کرده و عکس ها و فیلم های زیبایی را از خود به یادگار گذاشته است شهید داوودی بارها به عمق خاک دشمن نفوذ کرده و عکس ها و فیلم های زیبایی را از خود به یادگار گذاشته است شهید داوودی بارها قدرت پرواز خود را بر فراز بغداد به نمایش گذاشت او از جمله معدود خلبانان شاسایی بود که هم با RF4 و هم RF5 پرواز می کرد از جمله خصوصیات این خلبان علاقه شدید او به وطنش هشجین بود ایشان بارها بعد از بازگشت از عملیات موفقیت آمیز قبل از رفتن به پایگاه همدان برفراز هشجین آمده و با شکستن دیوار صوتی چندین بر فراز هشجین دور افتخار می زد و پس از انجام حرکات نمایش در هشجین به پایگاه خود باز می گشت سرانجام در 30 بهمن ماه 1363 در آستانه سی و سومین بهار زندگیش همراه با همرزم شهیدش حسین آخرین پرواز عشق را تجربه نمود و هنگام بازگشت از عملیات هنگامی که هواپیمای ایشان صدمه دیده بود به داخل دریاچه قم سقوط کرد و به درجه رفیع شهادت نائل گشتند و خاک پاک عطر آگین قطعه 27 بهشت زهرای تهران پیکر پولاد گونه اش را چون نگینی در آغوش گرفت.





 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]خلبان پولاد داوودی خلبانی بود که در بین دیگر خلبانان به داشتن[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] حس قوی پرواز مشهور بود . وی از جمله خلبانان هواپیماهای[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] شناسایی بود و بار ها به عمق خاک دشمن نفوذ کرده و عکس و فیلم[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] های زیبایی را از خود به یادگار گذاشته است .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]وی بارها به قدرت پرواز خود را بر فراز بغداد به نمایش گذاشت .[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] او ازجمله معدود خلبانان شناسایی بود که هم با R F5 و هم با
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]R F4E پرواز میکرد . در یکی از ماموریت های شناسایی با[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] هواپیمای F 5E دچار سانحه شد و بالچه راستش را از دست داد ولی[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] سالم به زمین نشست . سر انجام در تاریخ ۳۰ بهمن سال ۱۳۶۳ در[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] یک پرواز آموزشی - رزمی روی دریاچه قم به شهادت رسید.[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]
[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif][FONT=times new roman,times,serif]روحش شاد ویادش گرامی باد[/FONT][/FONT]



===================================================

30فروردین 63 به خلبانی پولاد داوودی در نزدیکی قم ( شهید شدند )
* ایشان یکی از بهترین خلبانان RF5 پایگاه چهارم بودند عکسهای فوق العاده ایشان بارها به کمک نیروهای نظامی ایران بود ایشان یکبار هم بعد از عکس برداری از یکی از پایگاههای هوایی عراق دو فروند میگ 23 به تعقیب ایشان پرداختند و در نهایت در نوار مرزی یکی از میگها با مسلسل ایشان را مورد هدف قراردادند که هواپیما آسیب دید و سیستم ترمز هواپیما دچار مشکل شد یکی از میگها همچنان به تعقیب ادامه داد تا با پدافند دزفول مجبور به فرار شد ایشان درنهایت مجبور شد با سرعتی بیشتر از 500 کیلومتر روی باند پایگاه چهارم فرود آید که بوسیله Barriers ( نواری که برای نگه داشتن هواپیما بر روی باند پهن می کنند ) هواپیما متوقف شد سرانجام ایشان در 100 کیلومتری تهران بر روی دریاچه قم مورد هدف پدافند خودی قرار گرفت و در دریاچه قم سقوط کردند

====================================================================
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادمه.....شهید پولادی

ادمه.....شهید پولادی

پروازي ماندگار / خاطره‌اي از شهيد خلبان حميد پولاد داوودي ماه اول جنگ تحميلي سپري شده و نيروي هواي ارتش جمهوري اسلامي ايران نقش سرنوشت‌سازي را براي مقابله با تهاجم دشمن بر عهده گرفته بود. از اين رو مراكز مهم نظامي و راهبردي دشمن به طور مرتب مورد حمله هواپيماهاي شكاري و بمب افكن ما قرار مي‌گرفت.

زمين‌گير كردن نيروهاي مهاجم دشمن در جبهه‌ها نيز از مأموريت‌هاي مهمي بود كه نيروي هوايي عهده‌دار آن شده بود. همه روزه تعداد زيادي هواپيما از پايگاه‌هاي مختلف به پرواز در مي‌آمدند و يكان‌هاي پياده و زرهي دشمن را با بمب‌، راكت‌ و موشك‌هاي خود مورد هدف قرار مي‌دادند.

به اين ترتيب با حمله‌هاي پي‌درپي، يكان‌هاي دشمن زمين‌گير و هر روز حركتشان كندتر از روز قبل مي‌شد.
پايگاه قهرمان دزفول، درحالي كه زير توپخانه عراق قرار داشت و در مقابل حمله‌هاي هوايي دشمن سرفراز و سربلند ايستاده بود، با غرش سهمگين هواپيماهاي شكاري خود، آتش مرگ بر سر دشمن زبون مي‌ريخت. پروازها بي‌وقفه ادامه داشت و نوك حمله هواپيماهاي ما، متجاوزين را در تمام جبهه‌هاي خوزستان نشانه گرفته بود. از سوي ديگر نياز عملياتي نيروي زميني براي به دست آوردن آخرين اطلاعات از حركت دشمن نيز با پروازهاي اكتشافي تأمين مي‌شد.


در آن زمان من هم به عنوان يكي از خلبانان هواپيماهاي اكتشافي به پايگاه دزفول مأمور شده بودم تا پروازهاي عكاسي در ارتفاع كم را، در كمترين زمان ممكن انجام بدهم تا در صورت لزوم، اطلاعات تازه‌اي از تحركات دشمن به نيروهاي خودي برسد.
صبح يكي از روزهاي اوايل آبان 1359، طبق معمول به پست فرماندهي پايگاه رفتم. پس از ورودم، به من ابلاغ شد كه به اتاق جنگ بروم. حدس مي‌زدم كه مأموريت جديدي در پيش‌رو است و بايد پروازي بر فراز مناطق عملياتي انجام دهم. وقتي به اتاق جنگ رسيدم، در آنجا دستور پروازي مربوط به مأموريت شناسايي هوايي از دشمن را دريافت كردم. جزييات دقيقي از مأموريت در دستور پروازي ذكر شده بود. طرح‌ريزي پرواز را با دقت انجام دادم و كليه نكته‌هاي مربوط به نحوه عكاسي از هدف‌ها را از نظر گذراندم. وقتي كه به اتاق هدف برگشتم، افسر اطلاعات و عمليات در مورد تهديدهاي موجود در منطقه و وضعيت دشمن، به خصوص از نظر دفاع ضدهوايي آگاهم كرد. مقصد، بخش شرقي هويزه بود و بايد از هدف‌هايي كه به طور عمده محل تجمع نيروي‌هاي عراقي و مركز فرماندهي آنها بود، عكس مي‌گرفتم. آن روز هوا خيلي خوب بود و ديد كافي وجود داشت. صبر كردم خورشيد به اندازه كافي بالا بيايد تا عكس‌ها از وضوح بيشتري برخوردار باشند و جزييات هدف را بهتر نشان دهند.


دستورهاي لازم براي استقرار دوربين‌ها و آماده كردن هواپيما از قبل صادر شده بود. ساعت 1100 پس از بررسي‌هاي لازم، به پرواز در آمدم و بي‌درنگ در ارتفاع بسيار كم به طرف اولين نقطه نشانه به پيش رفتم.
پس از طي مسير پيش‌بيني شده، به منطقه هدف نزديك شدم. گرد و خاك زيادي را در مقابل خود ديدم كه نمايانگر حركت خودروهاي زرهي دشمن بود. در حالي‌كه خيلي به زمين نزديك شده بودم، به سمت آنها ادامه پرواز دادم. نزديك هدف، كمي بالاتر آمدم، دوربين‌ها را كه آماده عكاسي بودند، به كار انداختم و پس از چند لحظه بر فراز ستون‌هاي زرهي و تجمع نيروهاي عراقي قرار گرفتم. تعداد زيادي نفربر و تانك در حركت بودند. دوربين‌ها را دوباره بررسي كردم، به خوبي كار مي‌كردند و يقين داشتم كه عكس‌هاي با ارزشي را از دشمن مي‌گيرم. از سوي ديگر آتش ضدهوايي دشمن زياد بود و برخورد گلوله‌ها را با بدنه هواپيما احساس مي‌كردم. با انجام رزمايش‌هاي پي‌درپي و گردش‌هاي سريع به چپ و راست، از ميان آتش دشمن در حال عبور بودم كه ناگهان هواپيما تكان شديدي خورد. دسته هدايت هواپيما را به عقب كشيدم. هواپيما غير طبيعي و ديوانه‌وار شروع به اوج‌گيري كرد، ولي دوباره در حالت شيرجه قرار گرفت و اين عمل چندين بار تكرار شد. به احتمال زياد مشكلي در فرمان‌هاي هدايت هواپيما پيش آمده بود و هدايت هواپيما با سختي انجام مي‌گرفت.


به هر زحمتي كه بود، هواپيما را مهار و دوربين‌ها را خاموش كردم و به سمت پايگاه تغيير جهت دادم. هواپيما به سختي پرواز مي‌كرد. هر چند پرنده تيزي بود، ولي زخم‌هاي فراوان، آن را از توان انداخته بود؛ با اين وجود مقاومت مي‌كرد.
مراقب حركاتش بودم و دعا مي‌كردم كه لطف پروردگار شامل حالم شود و بتوانم هواپيما را با عكس‌هايي كه گرفته بودم، به پايگاه برسانم. تلاش بي‌وقفه‌ام به نتيجه نزديك مي‌شد و به نزديكي پايگاه رسيده بودم. با برج مراقبت پايگاه تماس گرفتم و اعلام موقعيت اضطراري كردم. لازم بود كه مسئولان وضعيت هواپيما را از زمين ببينند و بررسي كنند. نمي‌دانستم كه چه اتفاقي براي هواپيمايم افتاده است. با خود مي‌گفتم شايد سطوح افقي فرمان‌ها و سكان‌هاي افقي صدمه ديده باشند.


با زحمت فراوان توانستم يك بار و در ارتفاع كم از فراز باند پروازي عبور كنم تا همكارانم در محل كاروان امكان بررسي هواپيما را داشته باشند. پس از عبور از فراز باند پروازي، با دشواري گردش و سرانجام در ضلع آخر، خود را براي فرود آماده كردم. بايد سرعت را كم مي‌كردم، ولي هر بار كه مي‌خواستم سرعتم را كم كنم، هواپيما از تعادل خارج مي‌شد و تمايل به گردش پيدا مي‌كرد و حالت سقوط به خود مي‌گرفت. بدون كاهش سرعت، كاستن از ارتفاع نيز مشكل بود. به هر زحمتي بود هواپيما را در جهت باند پروازي قرار دادم. به هر مصيبتي كه شده بود بايد ارتفاع را كم مي‌كردم. سرعت را به حداقلي كه هواپيما اجازه مي‌داد رساندم. سرعت‌نماي هواپيما را زير نظر داشتم. سرعت هواپيما براي فرود بسيار زياد بود و كاهش سرعت نيز هواپيما را از مهار (كنترل) خارج مي‌كرد. نشستن با اين سرعت هم كاري عجيب و خارج از توانايي‌هاي اعلام شده هواپيما به شمار مي‌آمد. دو برابر حداكثر سرعت مجاز براي فرود هواپيما سرعت داشتم و كاهش بيش از آن هم مقدور نبود. به ناچار با همين سرعت به سمت باند پروازي حركت كردم. زماني طول نكشيد كه چرخ‌‌هاي هواپيما باند پروازي لمس كرد و من بي‌درنگ هر دو موتور هواپيما را خاموش كردم.


هواپيما بيش از 500 كيلومتر سرعت داشت. علائم فاصله‌نماي دو طرف باند به سرعت از جلوي ديدگانم عبور مي‌كردند. از حداكثر توان ترمزها استفاده كردم، ولي باز هم سرعت غير قابل مهار (كنترل) بود. سرعت هواپيما بيشتر از آن بود كه بتوان در طول باند پروازي مهارش كرد. هواپيما تا آخر باند دويد و سرانجام با كابل «بارير» درگير و با فشار و تكان شديدي متوقف شد. خودروهاي نجات و آتش نشاني، هواپيما را در بر گرفته بودند. من با كمك كاركنان نجات و آتش‌نشاني از هواپيما خارج شدم. نگاهي به هواپيما انداختم. بدنه هواپيما سوراخ سوراخ شده و يكي از سكان‌هاي افقي هواپيما به كلي از بين رفته بود. با مشاهده هواپيما، به معجزه واقعي سلامتي فرودم، پي بردم. هواپيما تنها به اراده پروردگار اين راه طولاني را در چنين شرايط دشواري طي كرده بود و به درستي كه چنين پروازي از جمله غيرممكن‌ها به حساب مي‌آمد و نشستن با دو برابر سرعت مجاز نيز به طور حتم بايد باعث بروز سانحه مي‌شد، اما با توكل به قدرت لايزال الهي من و هواپيما از مهلكه‌اي حتمي نجات يافته بوديم.


چگونه مي‌توانستم شكر اين همه لطف و مرحمت ذات پاكش را بجاي آورم؟ به راستي خودم را در مقابل اراده و مشيت الهي حقير و كوچك مي‌ديدم.
فيلم‌هاي دوربين‌ها براي ظهور فرستاده شد. پس از ظهور و چاپ وضعيت عجيب و باور نكردني را در عكس‌ها ديديم. دوربين‌هاي هواپيما علاوه بر گرفتن عكس‌هاي واضح و با ارزش از تحركات و تجمع دشمن در منطقه، از سايه خود هواپيما نيز عكس‌هاي جالبي گرفته بود. سايه هواپيما در بخشي از عكس‌ها كاملاً سالم بود و در ديگر عكس‌ها لحظات بعد از وقوع حادثه يعني انهدام بخشي از دم هواپيما و سكان افقي آن كاملا به ثبت رسيده بود. *** گفتني است شهيد پولاد داوودي در يك عمليات ديده‌بان رزمي هوايي در تاريخ 9 اسفند 1362 به درجه رفيع شهادت نايل آمد و از وي دو دختر به يادگار ماند. روحش شاد و يادش گرامي باد. پي‌نوشت: 1- كاروان، اتاقكي در ابتداي باند است كه يك نفر از آنجا هواپيما را براي نشستن روي باند پرواز راهنمايي مي‌كند.


تهيه و تنظيم: اباصلت رسولي
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگینامه: محمد نوژه (1324 - 1358)

زندگینامه: محمد نوژه (1324 - 1358)


ظلمي ناخواسته در حق يك خلبان شهيد (محمد نوژه) تصحيح يك اشتباه تاريخي؛ پايگاه سوم شكاري به لحاظ موقعيت جغرافيايي و امكانات دفاعي با برخورداري از خبره ترين خلبانان ومستعدترين كاركنان، يكي از پر جنب و جوش ترين، فعال ترين و از كانون هاي اصلي درگيري در طول سالهاي دفاع مقدس بود. در تاريخ 23/5/1358 حدود ساعت 22:00 مهاجمان مسلح طرفدار حزب دمكرات كردستان و گروهي از عشاير وابسته منطقه با انواع سلاح‌هاي سبك، سنگين و خمپاره انداز به شهر پاوه حمله كردند.


نيروهاي ژاندارمري و نيروي هاي مردمي و پاسداران انقلاب پس از يك روز مقاومت ناگزير با ارسال پيامي در ساعات 23:10 و 24:00 مورخ 24/ 5/ 58 به مراكز فرماندهي خود، از سقوط شهر پاوه توسط مهاجمان مسلح خبر دادند. در بخشي از اين پيام آمده بود كه براساس برآورد‌هاي انجام شده، مدت مقاومت شهر يك ساعت پيش بيني مي‌شود و براي همين از مسئولين خواسته شده بود نيروهاي ارتش را جهت سركوب اشرار مسلح و دفع تجاوز به منطقه اعزام كنند.

مهاجمان مسلح پس از محاصره و قطع كليه خطوط ارتباطي و راه هاي زميني ومسير هاي منتهي به شهر پاوه، ساعت 06:00 مورخ 25/5/1358 وارد آن شهر شدند و با استقرار در ارتفاعات مشرف به پاوه و هم چنين تصرف نقاط حساس شهر كنترل اوضاع را دراختيار خود گرفتند.
تنها نيرويي كه هم چنان به مقاومت سرسختانه در برابر هجوم بي امان چريك‌هاي مسلح ادامه مي‌داد، پاسگاه ژاندارمري، نيروهاي مردمي و ستاد خودجوش سپاه پاسداران انقلاب شهر بود. در پي ارسال پيام مذكور، هيأتي مركب از دكتر مصطفي چمران (معاون نخست وزير و وزير دفاع وقت) تيمسار ولي فلاحي (فرمانده نيروي زميني) و ابوشريف معاون عملياتي سپاه جهت بررسي اوضاع با سه فروند بالگرد كه حامل مهمات و اقلام ضروري براي نيروهاي ژاندارمري و سپاه بودند، بعداز ظهر 25/5/58 عازم شهر پاوه شدند.


درآن مأموريت پرمخاطره هلي كوپتر حامل دكتر چمران مورد اصابت گلوله واقع شد و در نتيجه وي در محاصره مهاجمان مسلّح گرفتار آمد و دوشادوش نيروهاي ژاندارمري و پاسدار به مقابله و مقاومت در برابر عناصرفريب خورده پرداخت. پايگاه سوم شكاري همدان كه از قبل در جريان تحركات گروهك‌ها در منطقه بود و آمادگي انجام هر گونه عملياتي را براساس دستور داشت، پس از مطلع شدن از ماجرا، با به پرواز درآوردن 2 فروند هواپيماي «اف- 4» بر فراز شهر و شكستن ديوار صوتي لحظات پراضطرابي را براي مهاجمان مسلّح فراهم كرد تا زمينه حضور نيروهاي مسلح خودي را فراهم كند.سرگرد محمد نوژه جزو اولين داوطلبان شركت در اين عمليات بود.
شهيد خلبان محمد نوژه

در مورخ 25/ 5/ 1358 خلبان محمد نوژه به همراه ستوان يكم خلبان بشير موسوي (كابين عقب) كه به جهت پشتيباني از بالگردهاي نيروي زميني ارتش و ستون اعزامي كرمانشاه به پاوه اعزام شده بود پس از انجام عمليات، در حين انجام گشت‌هاي هوايي هواپيما مورد اصابت آتشبار عناصر ضد انقلاب قرار گرفت و از كنترل خارج شد درحالي كه دست راست خلبان كابين جلو در اثر اصابت گلوله به درون كابين قطع شده بود، متأسفانه هيچيك از خلبانان فرصت استفاده از صندلي پران را نيافتند وهواپيما به كوه اصابت كرد و در منطقه قشلاق بين پاوه و روانسر سقوط كرد و در حالي كه سرگرد خلبان محمد نوژه روزه بود با خون خويش افطار كرد.


پس از شهادت وي مسئولين نيروي هوايي، پايگاه سوم شكاري را به پايگاه شهيد نوژه تغيير نام دادند.
اين پايگاه به لحاظ موقعيت جغرافيايي و امكانات دفاعي با برخورداري از خبره ترين خلبانان ومستعدترين كاركنان، يكي از پر جنب و جوش ترين، فعال ترين و از كانون هاي اصلي درگيري در طول سالهاي دفاع مقدس بود. در 18 تيرماه 59 برخي عناصر خودفروخته و معاند نظام اسلامي دست به كوتايي نافرجام زدند كه طي آن قرار بود از محل پايگاه سوم شكاري (نوژه) به مناطق حساس در تهران حمله كرده و دست به كودتاي نظامي بزنند. از آنجا كه اين پايگاه به نام شهيد نوژه نامگذاري شده بود، امروزه به غلط در برخي روايات و افكار عمومي از اين كودتا به نام كودتاي نوژه نام مي برند كه اين ظلمي ناخواسته در حق اين خلبان شهيد است. كودتاي نافرجام ضدانقلاب «عمليات نقاب» نام داشت كه البته به همت نيروهاي حافظ انقلاب و با خواست خدا اين كودتا قبل از انجام لو رفت و بيشترين عناصر و رهبران آن نيز دستگير شدند.


پايگاه سوم شكاري همدان، قبل از پيروزي انقلاب، پايگاه شاهرخي و پس از پيروزي انقلاب، مدت كوتاهي پايگاه حرّ و پس از آن به پايگاه شهيد نوژه تغيير نام يافته است. خلبان شهيد محمد نوژه، در هشتم فروردين ماه 1324 در تهران به دنيا امد و تنها 18 سال داشت كه به استخدام نيروي زميني ارتش درآمد، او پس از گذراندن دوره هاي آموزش نظامي و دريافت درجه ستوان دومي از آنجا كه علاقه وافري به آموختن فن خلباني داشت داوطلبانه به نيروي هوايي انتقال يافت و پس از طي آموزش‌هاي نظامي و موفقيت در آزمون‌هاي زبان انگليسي و مهارت‌هاي تخصصي و انجام دوره‌هاي آكادمي پرواز و پرواز مقدماتي با هواپيماهاي پاپ و اف -33 در دانشكده پرواز، در تاريخ 25 /5 /1349 به منظور تكميل دوره خلباني و پرواز با هواپيماهاي پيشرفته جت شكاري به هنگ آموزشي 38 پايگاه هوايي «لاردو» ايالت تگزاس كشور امريكا اعزام شد و پس ازطي دوره هاي تكميلي پرواز و گذراندن دوره سامانه كنترل اسلحه در آمريكا و پرواز با هواپيماهاي تي- 41 تي-6، تي-37 ، تي-38 به مدت 55 هفته و دريافت نشان خلباني در تاريخ 20/ 5/ 1351 به ايران بازگشت و جهت پرواز با هواپيماي اف- 4 ( موسوم به فانتوم) در تاريخ 25/ 6/ 57 به پايگاه سوم شكاري انتقال يافت و به جمع تيز پروازان نيروي هوايي پيوست.



فرماندهي گردان يكم و گردان 31 پايگاه سوم شكاري، رئيس شعبه عمليات مشترك، معاون عملياتي پايگاه ششم شكاري، معاون دايره عمليات و افسر ستاد عملياتي پايگاه از جمله مسئوليت‌هاي وي بوده است.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت‌وگوی با دوست و همرزم شهید نوژه؛
پاوه میزبان اولین شهید نیروی هوایی بود

سایت ساجد -

خلبان شهید محمد نوژه در هشتم فروردین ماه 1324 در تهران متولد شد و تنها 18 سال داشت که به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد. او پس از گذراندن دوره‌های آموزش نظامی و دریافت درجه ستوان دومی از آنجا که علاقه وافری به آموختن فن خلبانی داشت داوطلبانه به نیروی هوایی پیوست، نوژه در مدت خدمتش توانست خدمات شایان توجهی در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایفا نماید و عاقبت نیز به عنوان اولین شهید نیروی هوایی در تاریخ 26 مرداد59 در غائله پاوه به شهادت رسید. اما آنچه امروز از نام او مانده است به دلیل سهل‌انگاری ما یادآور کودتایی است که به اشتباه نوژه می‌خوانیمش. از این رو در هجدهم تیرماه، سالگرد کودتای نقاب (که اغلب با نام نوژه شناخته می‌شود) گذری بر زندگی این شهید از زبان همرزمش امیر سیاوش مشیری داریم. خلبان بازنشسته‌ای که می‌گوید: نگویید کودتای نوژه، ‌همرزمم یک شهید بود، نه کودتاچی. برای شروع


خودتان را معرفی کنید.
من سرتیپ دوم خلبان سیاوش مشیری، متولد 1332 هستم که بعد از استخدام در نیروی هوایی و گذراندن دوره خلبانی در سال 1356 در مراجعت به کشور به عنوان خلبان هواپیمای فانتوم اف 4 انتخاب شدم. سپس در اواسط 1357 برای انجام مأموریت عازم پایگاه هوایی همدان شدم که کمتر از دو سال جنگ تحمیلی آغاز شد و پیش از آغاز دفاع مقدس هم که آشنایی‌ام با شهید نوژه رقم خورده بود.

از نحوه آشنایی‌تان با شهید نوژه بگویید، این دوستی چگونه شکل گرفت؟

من در سال 1357 که وارد پایگاه شکاری همدان شدم به عنوان مدیر عملیات این پایگاه خدمت می‌کردم. شهید نوژه هم که در یک کلام، انسانی معتقد، مودب، موجه و مهربان بود، بعد از پیروزی انقلاب و تحولاتی که در پایگاه انجام گرفت به معاونت عملیات پایگاه منصوب شد. دوستی‌مان نیز از همان جا رقم خورد. ایشان برخورد بسیار خوبی با نیروها داشت، بسیاری از همکاران مجذوب شخصیتش شده بودند. محمد اهل کار و فعالیت بود. البته اولین دیدار من با ایشان به قبل از پیروزی انقلاب باز می‌گردد. خاطره دیدار من با ایشان مربوط به زمانی می‌شود که از مرخصی به پایگاه بر‌گشته بودم. مقداری موهای سرم از حد متعارف سازمانی بلندتر شده بود و طبق عرف سازمانی ایراد گرفتند. برای رسیدگی من را به شهید محمد نوژه، معرفی کردند. من هم آمدم پیش شهید نوژه ایشان به من گفتند: «آقای مشیری الان لازم نیست کاری کنید، وقتی به خانه رفتید موهایتان را کوتاه کنید تا من فردا ببینم.» من هم گفتم: «چشم». حرکت و بر‌خورد ایشان خیلی به دل من نشست.


بعدها تلاش کردم که ایشان را بهتر بشناسم. بعد از انقلاب شهید محمد نوژه همواره در صف اول پروازها بود و در درگیری‌های کردستان بسیار بی‌تابی می‌کرد. می‌گفت که چرا باید عناصری از عراق بیایند و وارد خاک کشور ما بشوند و در‌گیری ایجاد کرده و مردم را به شهادت برسانند. در حالی که ما محدود باشیم و کاری انجام ندهیم.

مایلیم از مجاهدت‌های شهید نوژه به عنوان اولین شهید نیروی هوایی و مسئولیت‌ها و مجاهدت‌هایش بیشتر بدانیم.

فرماندهی گردان یکم و گردان 31 پایگاه سوم شکاری، رئیس شعبه عملیات مشترک، معاون عملیاتی پایگاه ششم شکاری، معاون دایره عملیات و افسر ستاد عملیاتی پایگاه از جمله مسئولیت‌های شهید نوژه بود. ایشان مأموریت‌های زیادی را در طول خدمتش انجام داد و در آخرین مأموریتی که طی فرمان امام‌خمینی(ره)‌ در کمک به نیروهای دکتر مصطفی چمران در سرکوب ضد‌انقلاب و تجزیه‌طلبان در پاوه انجام داد به شهادت رسید. وقتی یاد شخصیت بزرگوار این شهید و ویژگی اخلاقی‌اش می‌افتم تنها یک ویژگی بیش از هر چیزی در ذهنم متبادر می‌شود که ایشان یک انسانی بود تشنه اسلام و حرکت اسلامی، از زمانی که حرکت نهضت اسلامی آغاز شد شاید ظاهری آرام داشت اما در درونش غوغایی بود و سر از پا نمی‌شناخت. زمانی که شهید مصطفی چمران وزیر دفاع بودند، از پایگاه ما باز‌دیدی داشتند، شهید محمد نوژه مبهوت و مجذوب شخصیت دکتر چمران شده بود و همیشه می‌گفت: «انسان لذت می‌برد که با این افراد انقلابی کار کند.» خود محمد هم شخصیتی انقلابی و مردم‌دوست داشت. همواره به اصول دینی پایبند بود و حتی قبل از پیروزی انقلاب هم همواره روزه می‌گرفت و تمام تلاشش این بود که از فعالیت‌های مذهبی‌اش کاسته نشود.

از نحوه شهادت محمد نوژه برایمان بگویید.

25
مرداد ماه 1358 خلبان محمد نوژه به همراه ستوان یکم خلبان بشیر موسوی (کابین عقب) به جهت پشتیبانی از بالگردهای نیروی زمینی ارتش و ستون اعزامی کرمانشاه به پاوه اعزام شده بودند که در حین انجام گشت‌های هوایی، جنگنده‌شان مورد اصابت آتشبار عناصر ضد‌انقلاب قرار گرفته و هواپیمایشان به کوه اصابت می‌کند. هر دوی این عزیزان در همین واقعه به شهادت می‌رسد. آن روز که در ایام ماه مبارک رمضان قرار داشتیم، خلبان محمد نوژه و کمکش شهید بشیر موسوی با خون خویش افطار کردند. منبع : روزنامه جوان
 
آخرین ویرایش:

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید فریدون ذولفقاری

شهید فریدون ذولفقاری

زندگی نامه سرتیپ خلبان شهید فریدون ذوالفقاری



درجه : سرتیپ
نام : فریدون
نشان : ذوالفقاری
عنوان سازمانی : معاون عملیاتی منطقه هوایی مهرآباد
عنوان تخصصی : خلبان شکاری
تاریخ تولد : 1324/1/21 تهران
تاریخ شهادت : 1365/3/10
وضعیت تاهل : متاهل
تعداد فرزندان : دو دختر
محل دفن : بهشت زهرا در تهران

فریدون در سال 1324 در خانواده ای نظامی در تهران دیده به جهان گشود. پدرش مهندس الکترومکانیک بود و در ارتش خدمت می‌کرد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان رسانید. فریدون از همان ابتدای تحصیل دارای هوش سرشاری بود؛ چنان که بعد از پایان دوره تحصیلی ابتدایی والدینش او را به دوره‌های آموزش زبان انگلیسی ‌فرستادند.
همزمان با کسب مدرک دیپلم، 17 بهار از عمرش نگذشته بود که برای ادامه تحصیل به اتریش و آلمان رفت و بعد از آن برای فراگیری زبان انگلیسی عازم انگلستان شد. سپس در یکی از دانشگاههای اتریش پذیرفته شد و توانست در کنار تحصیل رشته فنی به سه زبان آلمانی، فرانسوی و انگلیسی مسلط شود.


فریدون پس از اتمام تحصیل در اتریش در 23 سالگی در سال 1346 به ایران بازگشت و بر حسب علاقه به رشته خلبانی وارد دانشکده افسری شد و در مدت 8 ماه با رتبه خوبی، این دوره را پشت سر گذاشت. پس از طی دوره آموزشهای مقدماتی آکادمی و پروازی با هواپیماهای «T-41» و «T-6» در تهران ، برای ادامه تحصیل به ایالات متحده آمریکا اعزام شد.
در آمریکا دوره تکمیلی آکادمی و پرواز با هواپیماهای جت آموزشی «T-37» و جت مافوق صوت «T-38» را با 220 ساعت پرواز طی نموده و در پایان به درجه ستوان دومی مفتخر شد و به ایران مراجعت نمود.


در سال 1348 برای طی دوره پرواز شکاری تاکتیکی هواپیمای «اف-5» در پایگاه یکم شکاری در مهرآباد تهران برگزیده شد و بلافاصله برای ادامه دوره به پایگاه هوایی دزفول منتقل گردید. پس از طی دوره به عنوان خلبان شکاری تاکتیکی «اف-5» به اسکادران 42 شکاری بمب افکن در دزفول منتقل و چندی بعد برای پرواز با هواپیماهای «آراف-5» که یک نوع شکاری شناسایی تاکتیکی مافوق صوت بود، به پایگاه یکم شکاری در مهرآباد تهران اعزام گردید. چیزی نگذشت که برای طی دوره آموزشی شکاری تاکتیکی فانتوم برگزیده شد. او جزو خلبانان باهوشی به شمار می رفت که برای گذراندن دوره پیشرفته هواپیمای شناسایی فانتوم RF-4E دو باره به آمریکا اعزام شد.


او در آغاز جنگ عراق علیه ایران به عنوان فرمانده اسکادران شکاری شناسایی فانتوم در مهرآباد وارد جنگ گردید. بخش اعظم عکسهای تاکتیکی از فعالیتهای نیروهای دشمن در خوزستان توسط این خلبان شهید گرفته شده است. از شاهکارهای عملیات جنگی او علیه اهداف استراتژیک در خاک عراق، گرفتن عکس از مجلس الوطنی عراق و کاخ ریاست جمهوری در بغداد است.


او از آغاز جنگ تحمیلی در اغلب ماموریتهای حساس شناسایی، به صورت داوطلبانه شرکت می کرد. با توجه به اینکه فریدون دارای مدارک عالی تحصیلی و سابقه بیشتر در میان دیگر همرزمانش بود، مدت پروازش در طول مأموریتهای محول شده‌، کامل شده بود. به همین دلیل در آخرین پرواز فریدون، سرهنگ صدیق، فرمانده وقت نیروی هوایی، با پروازش مخالفت می‌کند و او را از ادامه مأموریت جدید باز می‌دارد؛ اما فریدون تیمسار صدیق را قانع می‌کند و قول می‌دهد که پرواز آخر باشد و دیگر به ماموریت نمی‌رود.
تیمسار صدیق برای اینکه بتواند نیروی زبده خود را از این مأموریت خطرناک بازدارد، به نزد آقای هاشمی رفسنجانی می‌رود تا مگر پرواز بهترین نیرویش را لغو کند؛ اما دیگر دیر شده بود و فریدون برای آخرین بار، به منظور شناسایی به سوی کشور عراق پرواز می‌کند.


مرسوم این است که 4 هواپیما برای اسکورت هواپیمای شناسایی همراه ‌شوند؛ اما آن روز یعنی دهم خردادماه 1365، فریدون تنها با 2 هواپیمای اسکورت به مأموریت خود ادامه می‌دهد. دشمن که درصدد بود هواپیمای شناسایی را شکار کند با 3 هواپیمای نظامی به تعقیب هواپیمای او می‌رود و بعد از تعقیب و گریز بسیار، 2 موشک در حوالی جزیره مجنون به هواپیمای شناسایی که فریدون، خلبان آن بوده اصابت می‌‌کند و سرانجام کبوتر سبک‌بال آسمان ایران به آرامش ابدی می‌رسد.
شهید ذوالفقاری در طی جنگ به علت خدمات فوق العاده جنگی، مدت بیست و سه ماه ارشدیت گرفت و در لحظه شهادت بر اساس قوانین و مقررات ارتش جمهوری اسلامی ایران به درجه سرتیپی و دریافت نشان فتح مفتخر گردید.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه......

ادامه......

شهید سرلشکر خلبان فریدون ذوالفقاری 20 خرداد، سالروز پرواز بی بازگشت نابغه گردان شناسایی؛
درجه: سرتیپ

نام: فریدون
نشان: ذوالفقاری
عنوان سازمانی: معاون عملیاتی منطقه‌ی هوایی مهرآباد
عنوان تخصصی: خلبان شکاری
تاریخ تولد: 21/1/1324 تهران
تاریخ شهادت: 20/3/1365
وضعیت تأهل: متأهل

تعداد فرزندان: دو دختر
محل دفن: بهشت زهرا در تهران
معرفی اجمالی سرتیپ خلبان شهید فریدون ذوالفقاری در سال 1324 در تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان رسانید و برای ادامه‌ی تحصیل راهی انگلستان شد در بازگشت به وطن در سال 1346 به استخدام نیروی هوایی در دانشکده‌ی خلبانی درآمد و دوره‌ی آموزش‌های مقدماتی آکادمی و پروازی را با هواپیماهای «T-41» و «T-6» در تهران طی کرده سپس برای ادامه‌ی تحصیل به ایالات متحده‌ی آمریکا اعزام شد. در آمریکا دوره‌ی تکمیلی آکادمی و پرواز با هواپیماهای جت آموزشی «T-37» و جت فوق‌صوت «T-38» با 220 ساعت پرواز طی نموده و در پایان به درجه‌ی ستواندومی مفتخر و به ایران مراجعت نمود. در سال 1348 برای طی دوره‌ی پرواز شکاری تاکتیکی هواپیمای «اف‌ـ5» در پایگاه یکم شکاری در مهرآباد تهران برگزیده شد و بلافاصله برای ادامه‌ی دوره به پایگاه هوایی دزفول منتقل گردید و پس از طی دوره به عنوان خلبان شکاری تاکتیکی «اف‌ـ5» به اسکادران 42 شکاری بمب‌افکن در دزفول منتقل شد و چندی بعد برای پرواز با هواپیماهای «آراف‌ـ5» که یک نوع شکاری شناسایی تاکتیکی فوق‌صوت بود به پایگاه یکم شکاری در مهرآباد تهران منتقل گردید و چیزی نگذشته بود که برای طی دوره‌ی آموزشی شکاری تاکتیکی فانتوم برگزیده شد و بالاخره در آغاز جنگ عراق علیه ایران به عنوان فرمانده‌ی اسکادران شکاری شناسایی فانتوم در مهرآباد وارد جنگ گردید.


عکس هوایی از مجلس الوطنی عراق (پارلمان عراق) در بغداد که توسط شهید سرتیپ خلبان فریدون ذوالفقاری در تاریخ 18/7/59 گرفته شده دقت در هدایت هواپیما و رسیدن بر روی هدفی چنین مهم نشان می‌دادکه حکومت عراق حتی در داخل کاخهایشان نیز به هیج وجه امنیت نداشتند



بخش اعظم عکس‌های تاکتیکی که از فعالیت‌های نیروهای دشمن در خوزستان گرفته شده توسط این خلبان شهید گرفته شده و از شاهکارهای عملیات جنگی او علیه اهداف استراتژیک در خاک عراق گرفتن عکس «مجلس الوطنی» عراق و کاخ ریاست جمهوری در بغداد است که نمونه‌ی آن در این مقاله به چاپ رسیده است. او در تاریخ 20/3/65 در حالیکه دشمن به شدت از آسمان منطقه‌ی نبردهای زمینی توسط موشک‌های «سام‌ـ2» و هواپیماهای «میراژ‌ـF-1» دفاع می‌کرد در یک عملیات ترکیبی با دشمن درگیر و در این درگیری به درجه‌ی رفیع شهادت رسید. در طول جنگ به علت خدمات فوق‌العاده‌ی جنگی مدت بیست و سه ماه ارشدیت گرفت و در لحظه‌ی شهادت بر اساس قوانین و مقررات ارتش جمهوری اسلامی ایران به درجه‌ی سرتیپی و دریافت نشان فتح مفتخر گردید.




دوره‌های آموزشی
ـ آموزش دوره‌ی خلبانی مقدماتی در ایران 1346 ـ آموزش دوره‌ی خلبانی جت در آمریکا 1348 ـ آموزش دوره‌ی خلبانی جنگنده بمب‌افکن «اف‌ـ5آ» 1348 در دزفول ـ آموزش دوره‌ی خلبانی شکاری شناسایی (آراف‌ـ5آ) در مهرآباد ـ آموزش دوره‌ی خلبانی شکاری بمب‌افکن «اف‌ـ4» فانتوم 1351 در مهرآباد تهران ـ آموزش دوره‌ی خلبانی شکاری شناسایی «آراف‌ـ4» فانتوم در سال 1353 در مهرآباد تهران ـ دوره‌ی هنرآموزگاری خلبانی هواپیمای شکاری شناسایی «آراف‌ـ4» فانتوم 1354 در تهران ـ آموزش دوره‌ی فرماندهی و ستاد در تهران 1364 ویژگی‌های فردی و نظامی سرتیپ خلبان شهید فریدون ذوالفقاری افسر برجسته‌ای بود که در دوران خدمتش در نیروی هوایی همواره مأموریت‌های دشوار پروازی را در بخش شکاری شناسایی بر عهده‌ی او قرار داده می‌شد بویژه پرواز بر فراز جبهه های زمینی و گرفتن عکسهای مهم قبل از آغاز عملیات ، او به علت شجاعت ذاتی که داشت همواره داوطلبانه این مأموریت‌ها را می‌پذیرفت. او در تغییر تاکتیک نهاجا در بمباران‌های ارتفاع پست به ارتفاع بالا در اولین عملیات مهم ارتش ثامن‌الائمه و گروه پروازی که قرار بود این مأموریت پروازی را انجام دهند با کمال شجاعت و اعتمـاد به نفس هدایت اولین گـروه را بر روی هدف بر عهده گرفت و با هواپیمای فانتوم شناسایی خود در جلوی گروه پروازی در ارتفاع پنجاه هزار پایی به پرواز درآمد و قبل از بمباران فداکارانه اولین عکس هوایی را گرفت و بلافاصله پس از عملیات بمباران عکس «BDA» یا «BOMB DAMAGE ASSESMENT» را نیز گرفت و به مهرآباد گردان “ RTS ” یعنی گردان فنی شناسایی برد و بلافاصله چاپ و تکثیر و به همه‌ی یگان‌های ذیربط فرستاد. او واقعاً یک خلبان شکاری شناسایی حرفه‌ای بود که خلبانان شناسایی زیادی را آموزش داد و در اغلب پروازهایی که برای گرفتن عکس‌هایی از پایگاههای هوایی دشمن، پالایشگاهها و نیروگاهها و پل‌های مهم به عنوان اهداف استراتژیک و به ویژه عکس‌هایی که برای اتخاذ تصمیم به شروع یک عملیات زمینی لازم بود او خود حضور داشته است.




شهید ذوالفقاری از زبان تیمسار ناصر رضوانی
او به تنهایی یک نیروی هوایی بود. من به این جمله ایمان دارم و با تمام وجود آن را می گویم مگر میشود از جنگ 8 ساله صحبت نمود و از فریدون صحبت نکرد مگر میشود صحبت از یک عملیات زمینی باشد و پای گردان شناسایی به وسط کشیده شود و از فریدون صحبتی نکرد. دوست من کاش موقعیتی پیش می آمد و تو و یار دیرینه ات فانتوم شناسایی پس از سالها از آخرین پروازت روبه روی یکدیگر قرار می گرفتید آن وقت همه به نظاره می نشستند که این غول بی شاخ دم باغیرت چطور در برابر تو تعظیم می کند . اگر به من باشد می گویم او تو را به خوبی می شناسد و هنوز به انتظار بازگشت توست در آن شیلتر های بتنی ، دوست من فریدون هرگاه نام H3 می آید بی اختیار یاد آن پروازت با فرسیابی قهرمان می افتم که از وسط سرزمین هزار و یک شب خود را به H3 رسانده و از موقعیت جنگنده ها بر روی زمین عکسبرداری نمودی بی اختیار می گویم خدایا فریدون شاهنامه کجا و فریدون من و این مردم سلحشور کجا ... بغداد، آن شهر را به خاطر داری شهری که نامی ایرانی دارد و به معنای باغ خداست در زبان های قدیمی... شهری که دیگر به تاریخ پر فراز نشیبش افتخار نمی کند و فقط به روز های متعددی می نازد که در آسمانش جولان می دادی و برای خلبانان و پدافندش رجز می خواندی ... فریدون چقدر جای تو خالیست امروز.




آخرین مکالمه قهرمان گردان شناسایی با رادار
افسر رادار به فریدون گفت: «ساعت 4 یک هواپیما داری!» گفت: «دارمش!» افسر رادار دوباره گفت: «یک هواپیمای دیگر ساعت 8!» با صدای کلفتی که ناشی از قرار گرفتن در فشار جی بود گفت: «دارمش!» افسر رادار پشت سر آن گفت: «یک هواپیما در ساعت 2!» با صدای کلفت تری نسبت به قبل گفت: «دارمش!»دوباره افسر رادار فریاد زد: «یک هواپیما هم در ساعت 5 داری!» با صدای زمخت تری که ناشی از وارد آمدن حداکثر فشار جی بود فریاد زد: «دارمش!» که بلافاصله پس از رد و بدل شدن این جملات مکالمه قطع می شود. متاسفانه فریدون ذوالفقاری که بدون شک یکی از بهترین خلبانان گردان شناسایی و بلکه نیروی هوایی بود از روبرو مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. البته این را بگویم که عراقی ها شدیداً دنبال این قهرمان بودند که هواپیمایش را بزنند! فرستادن این حجم از هواپیماهای رهگیر به سمت یک هواپیمای شناسایی نشان از برنامه ریزی سنگین بعثیها برای زدن هواپیمای فریدون ذوالفقاری بود.

روحش شاد یادش گرامی



 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه......

ادامه......

[SIZE=-1]
سرتیپ خلبان شهید فریدون ذوالفقاری
شهید ذوالفقاری از خلبانان باهوش و تحصیل کرده نیروی هوایی بود که به سه زبان آلمانی، فرانسوی و انگلیسی تسلط داشت.
از شاهکارهای به یادماندنی او پرواز شجاعانه بر فراز بغداد و گرفتن عکس و فیلم از مناطق استراتژیک آن بود.


پرواز با فانتوم شناسایی که تنها بود و بی دفاع و سلاحی جز دوربین فیلمبرداری نداشت، دل شیر می خواست. مردانی می خواست که سیاوش وار به دل آتش بزنند و با تهیه عکس از مواضع دشمن، چشمان تیزبین نیروی هوایی باشند و فریدون ذوالفقاری مردی از این تبار بود. خلبان تحصیل کرده و باهوشی که در مدارس و دانشگاههای اتریش، آلمان و انگلستان تحصیل کرده و پیچیده ترین آموزشهای پرواز را در آمریکا با موفقیت به پایان رسانده بود و اینک با کوله باری از دانش و تجربه آمده بود که پاسدار حریم این آب و خاک در برابر هجوم دشمن باشد. در اینجا ابتدا برگی زرین از کارنامه پرافتخار خدمتی او را در عملیات شناسایی بغداد ورق می زنیم و سپس به مرور زندگی نامه اش می پردازیم.



شناسایی کامل بغداد
جنگ آغاز شده بود و با توجه به عدم شناخت کافی خلبانان نیروی هوایی از موقعیت اهداف دشمن، باید به طریقی این اهداف شناسایی و با مشخص شدن موقعیت جغرافیایی آنها، برای انهدامشان اقدام می شد.
لذا همزمان با شروع جنگ، عملیات شناسایی و عکس برداری هوایی از مناطق نظامی دشمن نیز آغاز شده بود. این ماموریتها بدین شکل بود که قبل از انجام عملیات، ابتدا از محل عکس برداری می شد، سپس کار بر روی عکسهای گرفته شده انجام می پذیرفت و عملیات طراحی می شد. آنگاه هواپیماهای شکاری-بمب افکن با توجه به همین اطلاعات، به محل رفته و آن جا را بمباران می کردند و سپس دوباره هواپیمای شناسایی به محل اعزام می شد و از آن جا عکس برداری می کرد تا میزان خسارات وارده مشخص شود.
به جز این موارد، هواپیماهای شناسایی به تنهایی پروازهای دیگری را نیز در عمق خاک دشمن انجام می دادند. این ماموریتها به خاطر بعد مسافت، موقعیت پدافند دشمن و نوع عکس برداری بسیار خطرناک بود و اکثر آنها غیر ممکن به نظر می رسید.



عملیاتی حساس


در همین زمان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران تصمیم به انجام یک ماموریت شناسایی بزرگ گرفت. این عملیات به قدری حساس بود که دستور آن راسا توسط فرماندهی محترم وقت نیروی هوایی صادر شده بود و تاکید شده بود حتی اگر ضرورت یابد که چندین بار این ماموریت تکرار شود، باید در نهایت این عملیات انجام شود.
پایگاه هوایی همدان مامور انجام این عملیات شده بود. بارها این گونه ماموریتها توسط خلبانان تیزپرواز نیروی هوایی انجام گرفته بود ولی این بار ماموریت شکل دیگری داشت.
عملیات همان طور که گفته شد بسیار حساس و درعین حال خطرناک بود. با بررسیهای اولیه هم احتمال انجام این عملیات تقریبا صفر بود، ولی این ماموریت به هر قیمتی باید انجام می شد.



عکس برداری کامل از بغداد



طبق دستور ابلاغی، هواپیماهای شناسایی باید از پایگاه هوایی الرشید بغداد، کاخ صدام حسین، مجلس الوطنی، ساختمان وزارت جنگ، ساختمان حزب بعث، ستاد ارتش عراق، پالایشگاه الدوره بغداد، کارخانه اسلحه سازی و انبار مهمات در حومه بغداد عکس برداری می کردند.
تقریبا انجام این عملیات غیرممکن بود. فرماندهی پایگاه هوایی همدان با احضار فرمانده گردان شناسایی پایگاه، این ماموریت را به وی ابلاغ نمود و توضیح داد که این عملیات تا چه حد می تواند در روحیه رزمندگان اسلام تاثیر مثبت بگذارد.
فرمانده گردان شناسایی پایگاه، سرتیپ خلبان شهید "فریدون ذوالفقاری" یکی از بهترین خلبانان هواپیمای فانتوم شناسایی (آر.اف.4) بود.
وی با دریافت ابلاغیه، سریعا مشغول به طرح ریزی این عملیات شد. با توجه به دشواری این عملیات، شهید ذوالفقاری تصمیم گرفت که شخصا این عملیات را انجام دهد.



کار طراحی عملیات آغاز شد



برای این عملیات لازم بود تا چندین نکته مورد توجه قرار گیرد:
اول در نظر گرفتن توان عملیاتی، دوم در نظر گرفتن آمادگی عملیاتی و سوم انتخاب یک خلبان باتجربه و درعین حال شجاع که البته از حیث شجاعت خلبانان، نیروی هوایی با مشکلی مواجه نبود.

شهید ذوالفقاری با توجه به حجم بالای پدافند منطقه، تصمیم گرفت که این عملیات توسط یک فروند هواپیما انجام شود. پس یکی از بهترین خلبانان کابین عقب پایگاه را که جزو شجاعترین و ورزیده ترین خلبانان بود، انتخاب و به وی تاکید کرد جهت رعایت اصول حفاظتی، در مورد این ماموریت با کسی صحبت نکند.
کار طراحی عملیات آغاز شد. به خاطر تنوع نقاط، فاصله آنها، فشردگی پدافند هوایی و نوع عکس برداری طراحی عملیات بسیار دشوار بود.
در قدم اول خلبان ذوالفقاری با بررسی موانع منطقه و نوع عکس برداری، دستورات لازم را برای تجهیز هواپیما به دستگاه های پادکار الکترونیک و دوربینهای مخصوص به گردان نگه داری ابلاغ نمود تا بر اساس آن نیازهای هواپیما تامین گردد.
در دستورات تهدیداتی مثل موشکهای سام 2 و 3 و 6، هواپیماهای دشمن، موشک های برد کوتاه رولند و انواع توپ های ضد هوایی ذکر شد.
قدم بعدی تعیین زمان عملیات بود. شهید ذوالفقاری و کمک خلبان وی، تصمیم گرفتند در اواسط روز این عملیات انجام شود و این به دو دلیل بود: اول این که در این موقع آفتاب کامل بود و عکس ها روشنتر و با کیفیت تر ثبت می شدند، دوم عملیات در این ساعت باعث می شد سایه هواپیما روی زمین نیفتد و در عکسها مشخص نشود.
قدم بعدی تعیین راههای ورودی به بغداد و حومه آن بود. دو مسیر برای ورود به بغداد مشخص و همچنین مقرر شد اهداف با توجه به اهمیت آن اولویت بندی شوند و به ترتیب از آنها عکس برداری شود.
چون هواپیما فاقد هرگونه وسیله دفاعی بود، قرار بر این شد که یک هواپیمای شناسایی ابتدا به پرواز درآید و موقعیت منطقه را بررسی کند و در صورت نبود خطرات احتمالی، هواپیمای عکس برداری و شناسایی به پرواز درآید. همزمان یک فروند هواپیمای رهگیر اف 14 نیز در پشت مرزها به گشت زنی بپردازد که در هنگام بازگشت فانتوم شناسایی، درصورتی که مورد تعقیب هواپیماهای دشمن قرار داشت، از نفوذ هواپیماهای دشمن به خاک کشورمان جلوگیری کند.
همچنین یک فروند تانکر سوخت رسان نیز در همین منطقه با پوشش هوایی همین هواپیمای اف 14 حضور پیدا کند تا در هنگام رفت و برگشت، به فانتوم سوخت رسانی کند. ساعت پرواز نیز ساعت 5/9 صبح روز بعد انتخاب شد.





عملیات آغاز می شود



ساعت 8 صبح روز موعود، خلبانان آخرین چکهای لازم را انجام دادند. همزمان با پدافند مرزی هماهنگ شد و به هواپیماهای اف 14 و تانکر 747 دستورات لازم برای زمان پرواز و همچنین منطقه ایستایی داده شد.
راس ساعت مقرر هواپیمای فانتوم شناسایی به پرواز درآمد. خلبان بعد از پرواز هواپیما را در ارتفاع 18000 پایی نگه داشته و به سمت محل ملاقات با تانکر پیش رفت. در منطقه ایستایی تانکر سوخت رسان منتظر فانتوم بود. در سکوت کامل رادیویی فانتوم به تانکر وصل شد و عمل سوخت گیری با موفقیت انجام شد.
شهید ذوالفقاری بعد از سوخت گیری بلافاصله ارتفاع خود را کم کرده و در ارتفاع 500 پایی وارد دره های مرزی شد و به سمت مرز پیش رفت. در همین ارتفاع فانتوم وارد خاک عراق شد و با گردشی به سمت 290 درجه، به سمت جنوب بغداد پیش رفت. قسمت مشکل ماموریت تازه آغاز شده بود. ذوالفقاری ارتفاع را به 100 پایی رسانده و با سرعت 570 نات به سمت بغداد حرکت کرد. او با توجه به مسطح بودن زمین، مجددا ارتفاع را کم کرد و سرعت را افزایش داد.
در همین هنگام شهید ذوالفقاری متوجه کابلهای برق فشار قوی در روبه روی خود شد و بلافاصله کمی ارتفاع گرفت و از روی آنها به فاصله چند متر گذشت. در این هنگام چند چراغ اخطار دهنده راداری در کابین خلبان روشن شد. ذوالفقاری ارتفاع را کم و به زیر 100 پا رساند.



بر فراز بغداد



بعد از دقایقی شهید ذوالفقاری با تغییر سمت هواپیما، راه بغداد و پایگاه هوایی این شهر را پیش می گیرد. بعد از عبور از راه آهن، هواپیما به 2 مایلی هدف اول می رسد: پایگاه هوایی الرشید. ارتفاع عکس برداری در این پایگاه 500 پا بود. هواپیما همچون شبحی در آسمان پیش می رفت و در یک آن درحالی که عراقیها غافلگیر شده بودند، هواپیمای شناسایی با ارتفاع 450 پا و سرعت بالای 600 نات از روی پایگاه عبور می کند و عکس های زیبایی نیز تهیه می کند.
هواپیما اینک از کنار بغداد گذشته بود. لذا شهید ذوالفقاری با سرعت به سمت شمال بغداد در حرکت بود. عراقیها در این فکر بوند که ماموریت این هواپیما ناموفق بوده و او درحال فرار است. در این هنگام با فاصله گرفتن از شهر، با گردشی مناسب خود را در مسیر دیگری قرار می دهد. کار مرحله اول با موفقیت انجام شده بود و عراقیها مطمئن شده بودند که هواپیمای ایرانی فرار کرده است. در این هنگام ارتفاع هواپیما از سطح زمین حدود 50 پا بود. وقتی هواپیما کمی از منطقه فاصله گرفت، ذوالفقاری با گردشی تند به سمت چپ خود را در مسیر شمال بغداد قرار داد. رودخانه دجله و پلهای آن اولین چیزهایی بودند که خلبانان می دیدند. هواپیما با سرعت به روی شهر رسید و در ارتفاعی متغییر بین 400 تا 1000 پا شروع به عکس برداری نمود.



پرواز در ارتفاع 9 متری



توپهای ضد هوایی بی امان شلیک می کردند. 7 دوربین عکس برداری، تصاویر مواضع دشمن در شهر بغداد را ثبت می کرد. با اتمام این مرحله، خلبان بلافاصله با تغییر سمت، راه پالایشگاه الدوره بغداد را پیش گرفت.
پدافند سهمگین این پالایشگاه باعث شده بود آنجا به دژی نفوذ ناپذیر تبدیل شود. شهید ذوالفقاری در این هنگام برای مصون ماندن از پدافند دشمن، ارتفاع خود را به 30 پا (9 متر) رساند و به محض قرار گرفتن بر روی پالایشگاه، با افزایش ارتفاع به 700 پایی شروع به عکس برداری از این پالایشگاه نمود.
این آخرین هدف بود. لذا خلبانان با گردش 90 درجه راه ایران را پیش گرفتند. در این هنگام هواپیما ارتفاع خود را به 2000 پایی رسانده و با سرعت کمتری به سمت مرز درحال حرکت بود.



هواپیمای عراقی در تعقیب فانتوم



ناگهان خلبان متوجه چراغ اخطار موشک شد که از سمت عقب به هواپیما نزدیک می شد. قبل از این که خلبانان بتوانند عکس العملی از خود نشان دهند، موشک از بالای هواپیما عبور کرد، در مقابل آنها با زمین برخورد کرد و منفجر شد.
ذوالفقاری بلافاصله موتورها را در حالت پس سوز قرار داد و درحالی که 20 مایل تا مرز مانده بود، با حداکثر سرعت پیش رفت که...
موشک دوم در پشت هواپیما منفجر شد و هواپیما دچار تکانهای شدیدی شد. به دلیل استفاده از پس سوز و حرکت در ارتفاع پایین، سوخت درحال اتمام بود. خلبان مجبور شد برای کمتر مصرف شدن سوخت، ارتفاع هواپیما را افزایش دهد. این کار بسیار خطرناک بود چون علاوه بر این که در دید رادارهای دشمن قرار می گرفت، باعث می شد توسط هواپیماهای عراقی رهگیری شود و مورد حمله قرار بگیرد. خلبان با هماهنگی کمک خود به یکباره ارتفاع خود را به 15000 پایی رساند و در همین هنگام ارتفاعات مرزی کشورمان در دید خلبان بود. ذوالفقاری بلافاصله پس سوز موتورها را خاموش می کند و به سمت محل ایستایی برای سوخت گیری هوایی پیش می رود، ولی هنوز از سوی هواپیماهای دشمن تهدید می شد.



سوخت درحال اتمام بود



همه چیز تا این جا خوب پیش رفته بود ولی به دلیل کاهش شدید سوخت فانتوم شناسایی، این هواپیما هر لحظه در خطر سقوط قرار داشت و این باعث می شد که تمامی این عملیات ناموفق باشد. خلبان با تانکر تماس می گیرد و اعلام وضعیت اضطراری می کند. رادار زمینی نیز با هواپیمای اف 14 تماس می گیرد و دستورات لازم را جهت پشتیبانی از فانتوم صادر می کند.
خلبان دوباره با تانکر تماس می گیرد و اعلام خطر می کند که خلبان تانکر به او می گوید که در نزدیک شما هستیم. پس از دقایقی سرانجام خلبان موفق می شود از دور هواپیمای تانکر را مشاهده کند. با نزدیک شدن به تانکر، خلبان هواپیمای سوخت رسان شروع به گردش می کند تا در جلوی فانتوم قرار گیرد. سرانجام کار اتصال انجام می شود و فانتوم شروع به سوختگیری می کند. در این هنگام بود که خلبان متوجه معجزه دیگری شده بود. نشان دهنده بنزین عدد 400 پوند را در زمان اتصال به تانکر نشان می داد و این درحالی بود که اگر مقدار بنزین کم تر از 500 پوند باشد، موتورهای هواپیما خاموش می شوند ولی فانتوم همچنان پرواز می کرد.



معجزه ها ادامه دارد



بعد از سوختگیری، خلبان تانکر جویای عملیات می شود . شهید ذوالفقاری پاسخ می دهد:
- موشک در نزدیکی دم منجر شده است شما نگاه کن ببین چه خبر است؟
خلبان تانکر با کم کردن سرعت در پشت فانتوم قرار می گیرد و پس از وارسی هواپیما دوباره به حالت اولیه باز می گردد.
ذوالفقاری سوال می کند اوضاع چطور است؟ ولی درحالی که چندین بار تکرار می کند جوابی نمی شنود. در نهایت خلبان تانکر می پرسد به کجا می روید که شهید جواب می دهد تهران!
خلبان تانکر که متوجه شده بود وضعیت فانتوم خطرناک است و خسارات وارده بالا می باشد، تصمیم می گیرد تا تهران با فانتوم پرواز کند. لذا بعد از سمت گرفتن به سمت تهران، با پایگاه هوایی تماس می گیرد و با اعلام وضیعت هواپیما به رادار، درخواست اعلام وضعیت اضطراری در پایگاه می کند.
خلبان فانتوم با نزدیک شدن به پایگاه متوجه ماشینهای آتش نشانی و آمبولانس در اطراف باند می شود و تعجب می کند، زیرا او وضعیت اضطراری اعلام نکرده بود.
ذوالفقاری با کم کردن ارتفاع در ابتدای باند فرود می آید و با مهارت و کمک خلبان کابین عقب هواپیما را متوقف می کند.



عملیات با موفقیت 100 درصد با کمک خداوند متعال انجام شد



خلبانان در میان استقبال پرسنل، از هواپیما پیاده می شوند و تازه متوجه عمق حادثه و معجزه می شوند. هواپیما از قسمت دم به طور کل از بین رفته بود. آنها تازه فهمیدند که چرا تانکر آنها را تا تهران همراهی کرد و همچنین در پایگاه اعلام وضعیت اضطراری شده بود.
قدم نهایی، ظهور و چاپ عکسهای گرفته شده بود که این کار با دقت و ظرافت خاصی صورت پذیرفت و بعد از این بود که میزان موفقیت عملیات مشخص شد.
کاخ صدام، مجلس الوطنی و سایر اهداف استراتژیک رژیم بعثی عراق به خوبی در عکسها و فیلمها مشاهده می شد.
کیفیت عکسها و زاویه عکس برداری به قدری دقیق و خوب بود که از تعدادی از عکسها بصورت تبلیغاتی استفاده شد.
این عملیات نمونه بارز یک معجزه الهی بود، زیرا هر کدام از خطراتی که در این پرواز فانتوم شناسایی را تهدید می کرد به تنهایی می توانست مانع از بازگشت هواپیما به پایگاه شود.

--------------------------------------------------------

[/SIZE]
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگینامه: شهید خالد حیدری

زندگینامه: شهید خالد حیدری

زندگینامه: شهید خالد حیدری



خالد حیدری که از او با عنوان نخستین شهید خلبان دوران دفاع مقدس یاد می‌شود، در سال 1329 در روستای قلقله از توابع شهرستان مهاباد چشم به جهان گشود.
وی علاقه خاصی به ادبیات و شعر داشت و در نقاشی سیاه قلم و خوشنویسی به حدی تبحر داشت که آثار ماندگاری از خود در این زمینه به یادگار گذاشته است.



صالحی در سال 1350 برای گذراندن دوره مقدس سربازی در نیروی هوایی مشغول به خدمت شد.

پس از سپری کردن دوره خدمت سربازی در آزمون ورودی دانشکده خلبانی شرکت کرد و با قبولی در این آزمون به نیروی هوایی و دانشکده خلبانی وارد شد.

خالد حیدری پس از طی دوره یک ساله مقدماتی در ایران سال 1353 جهت فراگرفتن دوره‌های تکمیلی به مدت دو سال به امریکا اعزام شد.

وی پس از آموزش پرواز با هواپیماهای تی 37 و تی 38 و اف 4 به عنوان خلبان شکاری به ایران بازگشت و پس از 6 ماه حضور در پایگاه یکم شکاری در سال 1356 به پایگاه سوم شکاری منتقل شد.

خالد حیدری با آغاز جنگ تحمیلی همگام با سایر خلبانان شجاع به پاسداری از آسمان میهن خویش پرداخت.

وی سرانجام در ساعت ۵ عصر روز 31 شهریور سال 1359 در عملیاتی معروف به "انتقام" در حالی که به همراه تیم آلفارد از پایگاه سوم شکاری مامور بمباران پایگاه هوایی کوت در استان میسان عراق بود هواپیمایش مورد اصابت یک فروند موشک سام قرار گرفت و در رودخانه دجله سقوط کرد و به همراه کمکش محمد صالحی به شهادت رسید.

پس از سال‌ها در جریان لایروبی رودخانه دجله لاشه هواپیمای شهید حیدری به دست آمد.

خالد حیدری به عنوان اولین شهید برون‌مرزی نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس و نیز شهید وحدت در استان آذربایجان‌غربی شناخته می‌شود.

تندیس خلبان شهید خالد حیدری، نخستین خلبان شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در کنار ماکت هواپیمای آن شهید بزرگوار، در ورودی مهاباد - ارومیه نصب شده است.

فیلم سینمایی آلفارد روایت زندگی و نحوه شهادت خالد حیدری و محمد صالحی است که توسط هوشنگ میرزایی به تصویر کشیده شده است.

 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه......

ادامه......

خاطرات همسر شهید خالد حیدری:

آخرین روز تابستان 59 در همدان پایگاه سوم شکاری نوژه بودیم. مرخصی داشت و در خانه ماند. به دلیل حمله هواپیماهای عراقی مرخصی‌اش لغو شده بود و باید می‌رفت. من مخالفت می‌کردم اما او مدام مرا قانع می‌کرد و اصرار به رفتن داشت.
یادم می‌آید روز اولی که عراق حمله کرد، بعد از دو ساعت که می‌خواست از خانه خارج شود، گفت:" من می‌روم شاید برگشتنی نباشم، نزد مادرم برو، اینجا امن نیست." ساکی که نقشه‌های جنگی‌اش در آن بود را برایش حاضر کردم و به خواست خودش تکه‌ای از موهای دخترمان "طلا" را برایش گذاشتم.
هر کس یک بار شهید حیدری را می‌دید شیفته‌اش می‌شد و دوست داشت دوستی و دیدارش را ادامه دهد.
وقتی شهید شد ما خبر نداشتیم. تا اینکه همه همرزمانش بازگشتند اما خبری از او نشد. ماموریت او خارج از مرزهای ایران بود و من همواره منتظر بازگشتش بودم.

============================


دلنوشته هاي دختر سرلشگر خلبان "خالد حيدري" ، اولين شهيد خلبان دفاع مقدس

شهادت بالاترين مزد جهاد في سبيل الله است
با عرض تسليت ايام سوگواري سالار شهيدان به تمام مسلمانان دنيا و به شما؛
با سلام و احترام و استعانت از الطاف الهي؛
درود بر روح پاك شهداي هشت سال "دفاع مقدس" بالاخص پدر عزيزم سرلشگر خلبان "خالد حيدري"، اولين شهيد خلبان دفاع مقدس؛
شهيد حيدري، پدر عزيزم در 31 شهريور 59 بعد از دو ساعت از حمله رژيم بعثي براي دفاع از ميهن داوطلبانه اعلام آمادگي كرد.
وقتي كه بابا به ماموريت رفتند من دو ماهه بودم. در اين سال ها هميشه از خدا مي خواستم كه روزي پدرم برگردد. در دوران تحصيلم به زيارت امام رضا(ع) رفته بودم. از بچگي شنيده بودم كه امام رضا غريب و ضامن آهو هستند.دست به ضريح امام رضا زدم و از ايشان خواستم كه ضامن پدر غريب من هم شود و از خدا بخواهد كه پدرم به آغوش من برگردد.
امروز بعد از 32 سال انتظار در 1 آبان 91 روز دوشنبه به من خبر دادند كه پيكر مطهر پدر به ميهن برمي گردد. آن روزها مصادف با تولد پدر عزيزم بود. ايشان در دو آبان 1329 به دنيا آمدند. دو شب قبل از اين خبر من خواب ديدم كه از تهران برايم آهويي آورده اند. خواب من تعبير شد، دعايم مستجاب شد، امام رضا ضامن پدرم شد.
بعد از سال ها انتظار، بابا پرافتخار به وطن برگشت. چهارشنبه كه به ميهن بازگشت، من از طرف پدر به خاك پاك ميهن بوسه زدم. بعد از استقبال از پيكر شهدا در شلمچه با بابا اولين سفر به پابوس امام رضا رفتيم. با بابا دعاي عرفه را خوانديم. بعد از مشهد به تهران رفتيم و در مراسم نيروي هوايي شركت كرديم. در تهران مراسم كفن پوشي شهدا خيلي سخت بود. ولي خوشحال بودم كه پس از سال ها دوري و ناراحتي، پيكر پاك پدر را در آغوش مي كشيدم. پدري كه 32 سال عكس كودكي من را در آغوش كشيده بود.عكسي كه زمان رفتنش در جيب لباس خلباني اش داشت.
اين اولين ديدار من با پدر، آخرين وداع با استخوان هاي پدر پرپرم ،پدري كه علي وار اولين پهلوان ميدان جنگ در راه حق و حسين وار بي سر به وطن اسلامي خود بازگشت و همچون اسمش "خالد" براي هميشه جاودانه ماند.
دو روز بعد با پدر به شهرمان مهاباد برگشتيم. مردم شهيد پرور اروميه و مهاباد از پدر استقبال باشكوهي كردند.
بعد از مراسم نظامي بابا را پاي تنديس و يادمانش به خاك سپردند.
خدا را به خاطر همه الطافش شاكرم.
در پايان از تمامي كساني كه در تفحص پيكر مطهر پدر و همچنين تشييع پيكر ايشان ما را همراهي كردند و همچنين از حضور گرم استاندار محترم و مسئولان براي تسلي خاطر خانواده شهيد حيدري نهايت سپاسگزاري را دارم.

گفتني است اين متن توسط دختر سرلشگر خلبان "خالد حيدري"، اولين شهيد خلبان دفاع مقدس در پنجمين جلسه شوراي اداري آذربايجان غربي قرائت شد.
/08:20 ق.ظ


کد خبر: 22855
فرستنده: News Admin
گروه: اخبار استانداری
تاریخ انتشار : 15 /9 /1391 ساعت 08:20 ق.ظ

 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگینامه: شهید محمد صالحی

زندگینامه: شهید محمد صالحی

زندگینامه: شهید محمد صالحی

نخستین خلبان شهید برون مرزی نیروی هوایی ارتش امیر سرلشکر شهید «محمد صالحی» به سال 1328 در تهران متولد شد



در خانواده 4 پسر و یک دختر به دنیا آمدند که محمد آخرین فرزند خانواده است. او یک بار در دوران کودکی مریض می‌شود و مادرش نذر می‌کند که اگر شفا گرفت، اسم دیگر او را «عباس» صدا بزند و بعد از شفای او، همین کار را انجام می‌دهد.

به گفته خانواده‌اش، «محمد» خیلی باهوش بوده و در سال 1346 در رشته پزشکی پذیرفته می‌شود اما به دلیل علاقه‌ای که به پرواز داشت، به نیروی هوایی ارتش رفت؛ او دوره آموزش اولیه را در ایران سپری کرده و برای تکمیل دوره تخصصی پرواز به آمریکا اعزام شد.

وی در سال 1354 با «ناهید حسن‌علی» ازدواج کرد و تنها فرزندش به نام «پانته‌آ» در سال 1356 به دنیا آمد؛ وقتی که حضرت امام(ره) در بهمن 1357 وارد ایران شدند، محمد جزو نخستین افراد نظامی‌ بود که به دیدار ایشان رفت؛ وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در پایگاه هوایی شهید نوژه و به ویژه افشای جریان کودتای نقاب که همان ابتدای انقلاب در پایگاه هوایی همدان (شهید نوژه) طراحی شد، نقش مهمی ایفا کرد.




صالحی علیرغم اینکه در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، به دلیل شوق پرواز، به جرگه تیزپروازان نیروی هوایی ارتش پیوست. پس از طی دوره آموزشی مقدماتی، برای گذراندن دوره تکمیلی به آمریکا سفر کرد و با موفقیت به کشور بازگشت.

وی در 31 شهریور سال 1359 تنها دو ساعت پس از حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به ایران تصمیم گرفت اولین پاسخ کوبنده را به دشمن بدهد.

محمد صالحی به همراه خالد حیدری به عنوان خلبانان جنگنده اف - 4 از پایگاه شهید نوژه همدان در قالب گروه آلفارد به پایگاه "شعبیه" و "کوت" عراق حمله ور شدند و اولین پاسخ کوبنده را به دشمن بعثی دادند.

پس از انهدام این پایگاه‌ها، هنگام بازگشت به خاک کشور هواپیمای جنگنده دچار سانحه شد و خلبان قهرمان به همراه کابین عقب خود خالد حیدری شهد شیرین شهادت را نوشیدند و بدین ترتیب نام خود را به عنوان نخستین خلبانان شهید در عملیات برون مرزی در دوران دفاع مقدس به ثبت رساندند.

هواپیمای آنها پس از اصابت یک فروند موشک سام در رودخانه دجله سقوط کرد و سال‌ها بعد در جریان لایروبی رودخانه دجله لاشه هواپیمای آنها به دست آمد.

پیکر سرلشکر خلبان شهید محمد صالحی آبان ماه سال 1391، پس از 32 سال به میهن اسلامی بازگشت.





همسر این شهید در بخشی از خاطراتش گفته است: «ظهر روز 31 شهریور 59 بود؛ همسرم به خانه آمده بود تا غذا بخوریم؛ با توجه به حمله هواپیماهای بعث عراق، صدای انفجار در فضا پیچید. محمد به سرعت آماده شد تا برود؛ متوجه شدم که برای چه می‌رود؛ در منزل را بستم؛ به او التماس کردم؛ به پاهایش افتادم که نرود؛ اما محمد گفت: من برای دفاع از مملکتم آموزش دیدم؛ الآن زمانی هست که من باید بروم برای دفاع از مملکت؛ نابود کردن بعثی‌ها برای ما فقط 10 دقیقه زمان می‌برد؛ او رفت و 32 سال از او بی‌خبر هستیم».

فیلم سینمایی آلفارد روایت زندگی و نحوه شهادت خالد حیدری و محمد صالحی است که توسط هوشنگ میرزایی به تصویر کشیده شده است.








 
آخرین ویرایش:

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید سرلشکر خلبان اسدالله محمدی

شهید سرلشکر خلبان اسدالله محمدی

شهید سرلشکر خلبان اسدالله محمدی



در روز یکم فروردین ماه 1331 در روستای چکنه سفلی از توابع شهرستان قوچان چشم به جهان گشود.

وی فرزند اول خانواده بود.مرحوم پدرش سیف الله محمدی کارمند راه سازی بود.اسدالله در سال 1342 تحصیلات ابتدایی را در دبستان بهادری قوچان به پایان رساند.
همزمان با پایان مقطع ابتدایی خانواده به مشهد مقدس مهاجرت کردند که بر این اساس وی به دبیرستان نصیرزاده مشهد جهت ادامه تحصیل در رشته ریاضی وارد شد.
در سال 1348 پس از پایان تحصیلات متوسطه علاقه وافرش به پرواز و آسمان عاملی شد تا وی جهت ثبت نام در نیروی هوایی به تهران بیاید و پس از شرکت در امتحانات علمی و عملی در سال 1349 به عنوان دانشجوی خلبانی به استخدام نیروی هوایی در آمد.
وی جهت گذراندن دوره های تخصصی خلبانی هواپیمای فانتوم به کشور آمریکا و پایگاه آموزشی ویلیامز ای اف بی در ایالت آریزونا اعزام شد.
هم دوره ای هایشان در این پایگاه خلبان کدیور خلبان بیژن حاجی میرزایی خلبان احمد بیگی خلبان سپید موی آذر و خلبان ذنوبی را میتوان نام برد.


سرانجام سال1352 سال بازگشت به وطن است. اسدالله در همان سال دوره پرواز با هواپیمای اف 5 را با نمره 95 با موفقیت به پایان می رساند. پایگاه هوایی بوشهر وپایگاه هوایی شهید نوژه گردان 32 شکاری مقاصد بعدی خلبان محمدی بود.

سال 57 دوره آموزشی آموزگاری هواپیمای اف 4 را با موفقیت به پایان می رساند. در خلال روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 با همکاری هم گردانی هایش به حراست از تاسیسات پایگاه هوایی نوژه می پردازد.

با شروع سال 59 و درگیری های مرزی محمدی در اکثر شب ها با پرواز های شناسایی تحرکات دشمن را در مرز های غربی زیر نظر داشت و معمولا 4 یا5 بامداد به خانه باز می گشت.

با شروع جنگ تحمیلی در31 شهریور 59 وی در ماموریت تهران بسرمی برد و سحرگاه صبح روز 1 مهرماه در عملیات غرور آفرین کمان 99 از پایگاه مهر آباد به قلب خاک عراق اعزام شد و پس از انجام موفقیت آمیز ماموریت به میهن بازگشت.

روزهای اول جنگ همزمان بود با بدنیا آمدن تنها فرزندش که به دلیل بیماری از همدان به تهران منتقل شده بود و خلبان محمدی در بین ماموریت های سنگین اول جنگ که به 3 ماموریت در روز نیز گاهی می رسید برای دیدن فرزندش به تهران میرفت و ساعتی بعد باز می گشت و این امر نشان از تعهد والای وی به میهنش را نشان می داد.

در سحرگاه روز 23 مهر ماه 59 خلبان محمدی با پرواز به سوی اهدافی در خاک عراق و شناسایی کامل آن به پایگاه نوژه بازگشت.
بدلیل تخلیه پایگاه و ترک آن توسط خانواده ها خلبانان پایگاه بیشتر اوقات با همدیگر وقتشان را میگذراندند. اسدالله آن روز در منزل یکی از خلبانی که چند روز بعد به فیض شهادت نایل می آید ناهار را مهمان بود.

در این هنگام از گردان تماس گرفته شد و از وی خواسته شد تا جهت ماموریت راس ساعت 10 صبح عازم شود.اسدالله به ایشان گفت:تا ناهار را گرم کنی باز می گردم.
در اتاق بریفینگ دسته پروازی با لیدری سرگرد خلبان محمودی به عنوان شماره 1 با کابین عقبی ستوان باقری وسروان خلبان محمدی به کابین عقبی شهید مصطفی صغیری شماره 2 انتخاب شدند.
منطقه عملیاتی 150 کیلومتر در عمق خاک عراق در حوالی شوش بود. هدف عملیات انهدام ستون زرهی دشمن که در حال پیشروی به نقطه صفر مرزی بود انجام گرفت.

به دلیل جلوگیری از شناسایی راداری هواپیماها در ارتفاع بسیار پایین به سمت هدف پیش می رفتند.از پشت آخرین تپه که در آمدند با ستونی از تانک و نفربر مواجه شدند.
آتش سنگینی به سوی 2 هواپیما روانه شد.در پاسخ، بمب ها بصورت کاملا موفقیت آمیز به اهداف کوبیده شد.
سرتیپ محمودی که 2 روز پس از این حادثه در 25 مهرماه هواپیمایش در آسمان بغداد مورد اصابت قرار گرفت و به اسارت 10 ساله دشمن در آمد می گوید: در حال مانورهای پس از تخلیه بمب ها بودم که ناگهان به خلبان باقری گفتم صدای مورس چتر نجات را شنیدم. (زمانی که چتر نجات عمل می کند هواپیماهای اطراف صدایی دریافت میکنند که به آن مورس می گویند.) باقری به آینه جنب خود می نگرد اما اثری از شماره 2 نمی یابد.


در خلال سال های بی خبری اخبار متفاوتی از زنده بودن خلبان محمدی می رسد.خلبان آزاده محمدی نوخندان تصویر کلاه هلمت سالم با نام اسدالله محمدی را در موزه جنگ عراق در دوران اسارت می بیند.اسرای دیگری نیز اسم ایشان را بر روی دیوار زندان ابوغریب دیده بودند.
در 25 مهر 59 اسد الله در رادیو مصاحبه ای دال بر سلامتش انجام می دهد. با تمام اوصاف 32 سال در بی خبری همچنان در گذر است و کوچکترین آثاری از ایشان یافت نمی شود.
در سال 1382 پنجاه و شش لو

ح یادبود به نشانه 56 تن از خلبان مفقود الاثر که از آنها هم هیچ آثاری بدست نیامده است در قطعه 50 بهشت زهرا نصب می گردد. به تازگی خبر می رسد پیکر 29 لاله گم گشته در راه وطن است شاید با آنها باشد.



غریب و بیصدا مردن چه زیباست
به رسم لاله ها مردن چه زیباست
به پرواز آمدن تا کهکشانها
در آغوش خدا مردن چه زیباست
 
آخرین ویرایش:

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز


دفن کنید تا روح من هم پاسدار این مرز و بوم باشد".





زندگينامه شهيد خلعتبري
افسانه آرش[1]

(بررسي زندگي و خدمات شهيد سرلشكر حسين خلعتبري، قهرمان جنگ­هاي دريايي و طرح­هاي پدافندي)

فهيمه كرمي شهرستان زيباي رامسر اين افتخار را دارد كه در كنار مواهب بي­بديل طبيعي در تاريخ دفاع مقدس نيز كارنامه درخشاني داشته باشد. اين شهرستان زيبا، بزرگ مرداني را در دامان سبز و پر عطوفت خود پرورش داده و از اينكه شهيد عالي مقامي چون سرلشكر خلبان شهيد حسين خلعتبري را كه يكي از پاكدلاني است كه تمام هستي خود را در راه دفاع از كيان مملكتش در اولين روز نوروز سال 1364 تقديم كشورش كرد به خود مي‌بالد.شهيد خلعتبري به اين گفته اش كه« اگر ارزشمند­تر از جانم هديه­اي داشتم آن­را به اين مردم خوب تقديم مي كردم» جامه عمل پوشاند و در اولين روز نوروز آن­را تقديم كشورش كرد.


سرلشكر خلبان شهيد حسين خلعتبري در تاريخ دوازدهم مهرماه 1328 در روستاي بصلكوه رامسر در يك خانواده كشاورز، مومن و نسبتاً مرفه چشم به جهان گشود. پدربزرگ مادري‌اش سيف‌اله خان حياتي و از مبارزان و شهداي جنگل و هم­رزمان ميرزاكوچك­خان بود] . حسين بارها از مادرش داستان دلاور مردي­هاي پدربزرگش را شنيده بود و به آن افتخار مي­كرد. وي پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي در روستاي چالكرود، براي گذراندن دوره دبيرستان به تهران آمد و پس از اخذ مدرك ديپلم از مدرسه علميه وارد خدمت سربازي شد و در دوران سربازي در منطقه اهواز درگيري­هايي با چريك­هاي عراقي داشت كه بر اثر همين درگيري­ها خطي بر روي گلوي ايشان باقي مانده بود.در يكي از اين درگيري­ها وي تا مرز مرگ پيش رفت اما درنهايت چريك عراقي را از پاي درآورد. با وقايعي كه در دوران سربازي پيش آمده بود مصمم شد كه وارد عرصه نظامي­گري شود. بنابر اين در سال 1351 وارد دانشكده خلباني نيروي هوايي شد و پس از گذراندن يك دوره دو ساله هواپيماي F4 در آمريكا به ميهن اسلامي بازگشت تا اين پرنده تيز پرواز عرصه عشق و ايثار، كابوس نيروي دريايي ارتش بعثي عراق شود.
[3]

با شروع جنگ در 31 شهريور ماه 1359 جزو اولين گروه و فرمانده پروازي هشت فروند از 140 جنگنده ايراني بود كه ساعاتي پس از تجاوز دشمن به ايران به عراق حمله كردند و پاسخ دندان شكني به نيروهاي دشمن دادند.

در طول ماموريتش در بوشهر و در ماموريت­هاي مختلف خصوصاً در هفتم آذرماه 1359 به همراه شهيد سر لشكر خلبان عباس دوران در از بين بردن نيروي دريايي عراق، نقش مهمي را ايفا كرد تا آنجا كه پس از اين مأموريت­ها به "شكارچي اوزا" معروف شد. اوزا ناوچه­هاي موشك‌انداز عراقي بود كه به علت بُرد بلند و قابليت مانورش ناوهاي ما را در خليج فارس مورد هدف قرار مي­داد و مزاحمت­هاي زيادي به­ويژه در خارك به وجود مي آوردند و مانع صدور نفت ما مي‌شدند. اين ناوچه­ها شب­ها از دهانه فاو خارج مي­شدند و جزيره خارك را موشك­باران مي كردند4]. از آنجايي كه ايشان مهارت خاصي در اصابت قراردادن اين ناوچه‌ها با موشك ماوريك داشتند و اين كار از عهده هر كسي بر نمي آمد، به‌دليل رشادت‌هايش به او لقب شكارچي اوزا داده بودند.
]

اين شهيد بزرگوار در زمان حيات خويش بالاترين و موفق­ترين پروازها را تجربه كرده و نشان مخصوص دريافت كرده بود. با آن‌كه نظامي بود ولي داراي قلبي بسيار رئوف و مهربان بود. در يكي از خاطرات خود در عمليات منهدم كردن پل العماره اين­طور بيان مي­دارد كه «وقتي روي پل رسيدم حملات ضد هوايي دشمن به اوج خود رسيد. اتومبيل­هاي مختلف كه مشخص بود شخصي است روي پل در حركت بودند با قبول خطر دور زدم و بعد از عبور آن­ها پل را منهدم كردم وقتي از من سوال شد كه چرا چنين كردي ؟در پاسخ گفتم: فرزندي يكساله دارم. يك لحظه احساس كردم كه ممكن است توي ماشين بچه‌اي مثل بچه من باشد. چطور قبول كنم كه پدري بچه سوخته‌اش را در آغوش بگيرد...» .
]

در بخشي ديگر از مصاحبه خود به خبرنگار مي­گويد: «يادم نمي­رود كه در دزفول بودم. زني بچه سوخته­اش را گذاشت بغل من و گفت: بي غيرت تو خلبان مايي بگير! يك لحظه احساس كردم كه بچه خودم است. ما مي‌جنگنيم براي بقاي فرزندانمان نه براي بقاي شخص خودمان. ما يك كشور هستيم كه داريم با يك دنيا مي­جنگيم. خواستم با آن زن صحبت كنم كه ديدم عصياني و ناراحت است و ديگر چيزي نگفتم. من خطر موشك­هاي زمين به هو‌‌ا را به جان خريدم و دو بار بر روي پل العماره دور زدم كه يك بچه يك­ساله را نكشم ولي صداميان به زن­ها و بچه­هاي ما رحم نكردند. هنگامي­كه خبر سقوط خرمشهر را شنيدم و مطلع شدم كه به پيرها و بچه­ها هم رحم نكرده­ و مرتكب چه جنايات فجيعي شده‌اند، به خداي كريم و به شرفم قسم خوردم كه اين بار اگر وارد عراق شدم شهرك «صفوان»را در هم بكوبم. ولي وقتي وارد خاك عراق شدم ابتداي شهرك گويا يك مدرسه بود با چشم خودم ديدم مادري پريد و بچه­اش را در زير شكم گرفت روي بچه اش خوابيد در همان لحظه به خودم آمدم و بمب­ها را رها نكردم و وقتي رد شدم از شدت خشم چند فشنگ هوايي خالي كردم و به سمت گمرك صفوان پرواز كردم و كاميون‌هاي حامل مهمات را منهدم كردم .


من شاهد اين صحنه­ها بودم مردم خرمشهر را مي­ديدم كه پاي برهنه در بيابانها و سرگردان شده بودند تا از تيررس دشمن دور شوند و بچه­هاشان را كول كرده بودند. وقتي كه هواپيماي ما را مي‌ديدند فكر مي­كردند هواپيماي دشمن است و از ترس خودشان را روي خاك­ها و لجن­زارها پرتاب مي­كردند و منتظر كاميون نظامي، ارتشي، بسيجي­اي، سپاهي­اي، هلي­كوپتري، چيزي بودند تا از منطقه خارج شوند. من اين را مي‌گويم كه تاريخ بنويسد و آيندگان ما بدانند كه ما در اوج مظلوميت مي­جنگيم و هيچ باكي نداريم اگر يك ميليون نفر از ما هم شهيد شوند و خودمان هم بميريم و فرزندمان هم كشته شوند و همچون بي­گناهاني كه تاكنون مرده­اند اشك در چشمانمان حلقه مي­زند ولي پاهايمان سست نمي شود[ در اين لحظه شهيد خلعتبري با بغض و گريه سخن مي­گويد]، باز هم تسليم نمي­شويم تا دنيا بفهمد ايراني مسلمان هرگز در برابرهيچ تجاوزي سكوت نمي­كند و تا نابودي متجاوز دست از كار نمي‌كشد .


با اينكه بيش از هفتاد مرتبه به خاك عراق حمله كرده ام ولي باز هم قانع نيستم من بايد بجنگم و مرگ براي من افتخار است»] در كنار روحيه شجاعت،عزت نفس،ايثار و كمك به همنوع بايد ارادت به اهل بيت(ع) را نيز از ويژگي‌هاي بزرگ او برشمرد،چنان‌كه در خصوص يكي از عمليات‌هاي برون مرزي از وي نقل شده است كه مي گفت:وقتي پايگاه‌هاي الرشيد و المثني را در قلب بغداد در هم كوبيدم متوجه يك گنبد طلايي شدم با راديو گفتم يك گنبد طلايي مي‌بينم كه فرمانده عمليات در جوابم گفت: زيارتتان قبول. آنجا حرم مطهر امام موسي كاظم (ع)است ... ناگاه اشك از چشمانم سرازير شد و به ايشان سلام دادم8].


امير سر تيپ خلبان محمد اميني درباره نقش برجسته ايشان در دوران دفاع مقدس مي­گويد: «اين خلبان شهيد جزو خلبان­هاي بسيار متعهد،وطن­پرست،متخصص، علاقه‌مند و متبحر بود كه انبار مهمات دشمن را با دقت مورد هدف قرار مي­داد. اين شهيد در اوايل جنگ، 70 مأموريت برون مرزي داشت و به دفعات خاك دشمن را بمباران كرد و ماموريت­هايي بر ضد نيروي دريايي و هوايي دشمن داشت و اهداف استراتژيك چون پايگاه­هاي هوايي، پالايشگاه­ها و مراكز توليد برق دشمن به دفعات از سوي خلباناني چون شهيد خلعتبري مورد هدف قرار گرفت. در عمليات مرواريد در آذر ماه 1359 كه عمليات دريايي در شمال خليج فارس و در نزديكي اسكله البكر و الاميه كه جزو اسكله‌هاي صدور نفت عراق بودند، نقش اساس در انهدام نيروي دريايي عراق داشت»9].


شهيد خلعتبري افسري نكته­بين و باهوش بود. در دادگاه لاهه به‌عنوان نماينده نظامي ايران حضور داشت. گويا قاضي دادگاه به سمت ايشان با خودكاري كه در دست داشت به حالت شماتت اشاره مي­كند و مي­گويد:شما متجاوزيد كه ايشان به حالت خشم و به‌طور ناگهاني خودكار قاضي را از دست او گرفت. در مقابل اعتراض قاضي كه گفت چرا خودكارم را از دستم گرفتي گفت : اين خودكار ممكن است كه ارزش مادي آن چند دلار باشد. وقتي من آن را از شما گرفتم شما را عصباني كرد و از آن نگذشتي و در مقابل زور از خودت دفاع كردي! چطور ما از كشور و ناموسمان بگذريم و از خودمان دفاع نكنيم ! قاضي لحظه­اي مكث كرد و سپس گفت: حق با شماست.
0]

به قدري تعداد پروازهاي ايشان زياد بود كه بعد از انجام يك ماموريت و بعد از اينكه هواپيما را مي‌نشاند بدون اينكه غذا بخورد وارد كابين هواپيماي آماده به عمليات ديگري مي­شد و حتي لقمه غذا را همان­جا و در داخل كابين ميل مي­كرد و در يك روز چندين سورتي پرواز داشت و به همين علت دچار سائيدگي ستون فقرات شده بود و دكتر هم متذكر شده بود كه اگر به اين رويه ادامه دهد فلج شده و بايد روي وليچر بنشيند كه ايشان در پاسخ گفتند من ويلچر را ترجيح مي‌دهم تا اين‌كه بنشينم و متجاوزان وارد خاك كشورم شوند11]. به پاس رشادت­ها و دلاور‌مردي‌هايش 17 ماه ارشديت درجه نظامي و نشان فتح را دريافت كرد. با توجه به اين‌كه اين شهيد گرانقدر داراي بيشترين پرواز اسكرامبل و در غالب طرح پدافندي بوده وشهادتش نيز در يك پرواز اسكرامبل رقم خورد و از سوي ديگر نقش وي در نابود كردن نيروي دريايي عراق بي­بديل بود،شايسته است كه وي را «قهرمان جنگ­هاي دريايي و طرح­ها و پروازهاي پدافندي»بناميم.


گوشه اي از عمليات­هاي پيروزمندانه اين امير ارتش اسلام به شرح ذيل است:
1-با شروع جنگ، شهيد خلعتبري فرماندهي هشت فروند هواپيماي جنگنده را بر عهده داشت و جزو اولين گروه خلبانان ايران بود كه وارد خاك عراق شده و زيرساخت‌هاي اقتصادي شهر بغداد را مورد هدف قرار داد.
2-اين شهيد بزرگوار در كارنامه خويش، انهدام 23 فروند ناو و ناوچه اوزاي عراق و و ناوچه مين‌جمع كن عراقي را دارد.
3-شهيد خلعتبري نماينده نظامي نيروي هوايي در دادگاه بين‌المللي لاهه بود كه براي احقاق حق ملت ايران دفاعيات جانانه­اي نمود .
4-انهدام تاسيسات پايگاه شعيبيه عراق.
5-انهدام بندر ام­القصر.
6- انهدام پايگاه الرشيد و المثني در قلب بغداد.
7-انهدام پل العماره عراق.
8-انهدام خانه‌هاي متحرك و ستون نظامي كه با اصابت قراردادن آن 48 افسر عالي‌رتبه و 2 ژنرال عراقي به هلاكت رسيدند.
9- انهدام پالايشگاه كركوك ،بصره و ....
10- انهدام تانك­ها و نفربرهاي عراقي به دفعات زياد.[12]

11-انجام بيشترين پروازهاي طرح پدافندي و اسكرامبل تا زمان شهادت.


در اول فروردين سال 1364 در حالي كه در منزل مهمان داشت از دختر كوچكش آيدا كه براي رفتن پدر دلتنگي مي­كرد و از پسرش آرش خداحافظي كرد و آنها را بوسيد و دست خطي براي همسرش تحت اين عنوان كه « دوستت دارم براي هميشه » بر جاي گذاشت و از او خداحافظي كرد. گويا به او الهام شده بود كه اين ديدار آخر است. چند شب قبل از انجام ماموريت در خواب ديد كه سوار بر اسب سفيدي در حال مبارزه است كه به همسرش گفت شهادتم نزديك است مواظب خودت و بچه­ها باش.شما را به خدا مي­سپارم. با همه عاطفه پدرانه از دخترش كه گريه مي­كرد جدا شد و براي انجام ماموريت از منزل خارج شد[13]


او پس از اينكه يك هواپيماي عراقي را سرنگون كرد موردهدف هواپيماي ميگ 25 عراقي قرار گرفت و روح بلند او پلي از آسمان به عرش برين زد تا در جوار خداوند آرام گيرد و پيكر بدون سرش را همچون مقتدايش حسين­ابن­علي تقديم ملت هميشه بيدار و امام شهيدان كند.

نامش حسين و سيره­اش حسيني بود. در يكي از مصاحبه هايش گفته بود كه وصيت­مي­كنم كه من را درقله كوهي در زادگاهم- كه مي گويند ميرزا كوچك خان در آنجا عليه روس­هاي متجاوز مي‌جنگيد- به خاك بسپارند ... اگر افتخار شهادت نصيب من شد، آنچه از من باقي مي‌ماند حتي اگر ذره‌اي از گوشت بدن من باشد، آن را در قله آن كوه دفن كنيد تا شايد روح من هم پاسدار اين مرزو بوم باشد»[14].

او همواره مي گفت :«تا مادامي كه نيروهاي دشمن در خاك كشور من هستند استراحت و گوشه‌نشيني را بر خود حرام مي‌دانم و اگر ذره اي از خاك كشورم به پوتين سرباز دشمن چسبيده باشد، آن را با خونم در وطنم مي‌شويم و نمي‌گذارم كه حتي ذره‌اي از خاك پاك وطنم را با خود ببرند و در اين راه مرگ را بزرگترين نعمت خدايي براي خودم مي‌دانم.» [15]
روحش شاد و يادش جاودانه باد.
 
آخرین ویرایش:

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادامه......

ادامه......

[h=1]وصیت نامه شهید سرلشکر خلعتبری: مرگ در راه وطن را افتخار خود می دانم[/h] شهید حسین خلعتبری یکی از بهترین سرداران جنگ و نام آورتریم خلبانان ایرانی بود که در در چندین عملیات بزرگ و سرنوشت ساز مانند عملیات اچ-3، کمان 9، مروارید و... شرکت داشت و توانسته بود ضربات سهمگینی به دشمن وارد نماید. امیر سرلشگر حسین خلعتبری یا همان در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی این چنین میگوید: "با اینکه بیش از 70 بار به خاک عراق حمله کرده ام ولی به این قانع نیستم! من سربازم و باید بجنگم و مرگ برای من عین افتخار است در وصیت نامه ام ذکر کرده ام در ولایت خودمان شیرود کوهی هست که می گویند میرزا کوچک خان در آنجا علیه روسیه می جنگیده .اگر افتخار شهادت نصیب من شد ، آنچه از من باقی ماند ، حتی اگر ذره ای از گوشت بدن من باشد را در قله آن کوه دفن کنید تا روح من هم پاسدار این مرز و بوم باشد".


مرور بخشی از وصیت نامه این شهید بزگوار که در راه میهن جانفشانی کرد برای کسانی که امروز صحبت از ایران دوستی را نشانه جاهلیت می دانند و ادعا می کنند شهدا و رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس برای دفاع از میهن و به انگیزه میهنی و ملی به جنگ نرفته اند، درس بزرگی است: «همسرم اگر شهيد شدم برايم گريه نكن،از تو مي‌خواهم مرا خوشحال كرده و در حفظ و نگهداري فرزندم بي‌نهايت كوشا باشي و فرزندم را به تو و شما را به خداي عزوجل مي‌سپارم، تو مي‌داني من ذره‌اي از خاك وطنم را با دنيايي آمال و آروز عوض نخواهم كرد. وجب به وجب از خاك وطنم را با خونم آبياري مي‌كنم. پدر،مادر و خواهرانم، به وجود شما افتخار مي‌كنم.


پدر به تو افتخار مي‌كنم كه نمونه‌اي و به تو مادرم افتخار مي‌كنم كه در فداكاري در نظرم زنيب زماني، در مرگم گريه نكن بلكه خوشحال باش چون من نمرده‌ام.


اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد آن را با خون خود در خاک وطن خواهم شست و مرگ در این راه را افتخار می دانم اگر ارزشمند تر از جانم هدیه ای داشتم حتما به این مردم خوب هدیه می کردم»
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید علی خسروی

شهید علی خسروی

سرگرد خلبان علی خسروی


فرزند مشهدی موسی خسروی(که از محترمین و متنفذین ایل رستم ممسنی بود) در سال 1329 در روستای تل گر از توابع
شهرستان ممسنی(رستم فعلی) متولد شد. تحصیلات مقدماتی(ابتدایی) خود را در روستای منگودرز رستم به پایان رسانید و دوره متوسطه را در دبیرستان های وکیل فهلیان و ایزدی نوراباد ممسنی سپری نمود.
عملیات اچ 3 یکی از بزرگترین عملیات های هوایی دنیاست که به نام فانتوم های ایرانی ثبت شده است.

فانتوم های ایرانی طی یک عملیات پیچیده و تحسین برانگیز در 15فروردین سال 1360(4 آوریل 1981) پایگاه هوایی الولید در مجموعه اچ3 واقع در غرب عراق، در نزدیکی مرز این کشور با اردن را به کلی نابود کردند.



سرگرد خلبان شهید علی خسروی شاهين ممسني




عملیات اچ 3 یکی از بزرگترین عملیات های هوایی دنیاست که به نام فانتوم های ایرانی ثبت شده است. فانتوم های ایرانی طی یک عملیات پیچیده و تحسین برانگیز در 15فروردین سال 1360(4 آوریل 1981) پایگاه هوایی الولید در مجموعه اچ3 واقع در غرب عراق، در نزدیکی مرز این کشور با اردن را به کلی نابود کردند.
تا كنون روايت هاي زيادي از اين عمليات بزرگ منتشر گرديده و حتي فيلمي هم بر اساس اين عمليات به کارگردانی شهریار بحرانی و با نام حمله به اچ3 در سال 1373 ساخته شده و قرار است در سال 88 نیز مستند 60 دقیقه ای بر اساس این عملیات ساخته شود که فعلا در مراحل مقدماتی و تحقیق و نگارش فیلمنامه قرار دارد.
حمله به اچ 3 از لحاظ فنی یکی از پیچیده ترین عملیات های هوایی جهان به شمار می رود و از نظر دستاوردهای نظامی نیز با توجه به نابودی کامل 48 هواپیمای عراقی در رده بزرگترین و موفق ترین عملیاتهای نظامی جهان قرار می گیرد.



در اول مهرماه 1359، یک روز پس از آغاز جنگ و حمله هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد نیز یکی از بزرگترین عملیاتهای هوایی جهان با شرکت بیش از یکصد و چهل هواپیمای جنگی تحت عنوان «کمان99» بر فراز عراق انجام شد. این عملیات از نظر تعداد هواپیماهای شرکت کننده در آن یکی از منحصربفرد ترین نبردهای هوایی جهان پس از جنگ جهانی دوم بشمار می رود. در این حمله بسیاری از تاسیسات زیربنایی عراق، پایگاهها و دپوهای ارتش عراق در مرز این کشور با ایران نابود شد.



در سال 1359 منابع اطلاعاتی ایران دریافتند که نیروی هوایی عراق تعدادی از بمب افکن های خود را برای دور ماندن از حملات هواپیماهای ایرانی و جلوگیری از نابودی آنها بر روی باند فرودگاه به پایگاهی در دورترین نقطه ی غرب این کشور منتقل ساخته است؛ به یکی از پایگاههای سه گانه ی اچ 3 با نام الولید.
هیچ کارشناس نظامی تا آن وقت تصور نمی کرد که این پایگاهها که در غربی ترین نقطه خاک عراق و در نزدیکی مرز این کشور با اردن واقع شده است روزی هدف حمله جنگنده های ایرانی قرار گیرد.





هواپیماهای ایرانی برای بمباران این پایگاه می بایست از مرزهای شرقی عراق وارد شده و پس از گذشتن از آسمان بغداد و بسیاری از شهرهای دیگر که تاسیسات پدافندی موثری داشتند به اچ 3 می رسیدند و پس از انجام عملیات دوباره از همین مسیر باز می گشتند.



عبور جنگنده های ایرانی از عرض کشور عراق و رسیدن به دورترین نقطه خاک این کشور مسئله ای نبود که از چشم رادارهای عراقی پنهان بماند. با توجه به این مسائل احتمال یک حمله غافلگیرانه از طرف ایران منتفی و غیرممکن انگاشته می شد.
اما در آن سوی جریان، افسران نیروی هوایی ایران باور دیگری داشتند. خلبانان ایرانی مصمم بودند تا این عملیات را به هر طریق ممکن به انجام رسانند. بدین ترتیب پایگاه هوایی نوژه همدان آبستن یکی از رویدادهای بزرگ جنگ شد.



8 فانتوم، از فرودگاهی در شمال غرب کشور به پرواز درآمدند. این هواپیماها از کوهستان های مرزی عراق و ترکیه و در ارتفاعی پایین پرواز می کردند و پس از طی مسافتی طولانی بر روی خط مرزی عراق و ترکیه که احتمالا در مواقعی نیز مستلزم تجاوز به حریم هوایی ترکیه بوده است خود را به سختی به اچ 3 رساندند.
پرسنل پایگاه اچ3 که با توجه به دور بودنشان از مرزهای شرقی هیچگاه تصور نمی کردند هدف هیچ نوع حمله ای قرار گیرند در ابتدا به تصور اینکه هواپیماها خودی هستند شروع به تکان دادن دست هایشان کردند. بر فراز پایگاه، فانتوم ها ارتفاعشان را افزایش دادند و پس از تقسیم شدن به دو گروه چهارتایی به سمت هدف شیرجه رفتند.
لحظاتی بعد بمب های چهار فانتوم اول، به صورت یک ردیف منظم بر روی هواپیماهایی که بر روی باند قرار داشتند فرود آمد و تمامی آنها را در همان لحظات اولیه عملیات نابود کرد. دیگر هیچ هواپیمایی نمی توانست از باند فرودگاه بلند شود. فانتوم های گروه دوم نیز دو مجتمع راداری را در قلب پایگاه مورد حمله قرار دادند و سپس با خیال راحت به درهم کوبیدن آشیانه های هواپیماها و توپ های ضدهوایی پرداختند. در چند دقیقه پرسنل پایگاه در جهنمی از آتش که از همه جا شعله می کشید به دام افتاده بودند.



در برابر دیدگان ناباور آنها پایگاه اچ 3 با تمامی ابهت و نفوذ ناپذیری اش در زیر آتش سنگین فانتوم های ایرانی به تلی از خاکستر بدل شده بود.
فانتوم ها که دیگر چیزی برای نابود کردن باقی نگذاشته بودند به سرعت صحنه عملیات را ترک کردند. پشت سر آنها تلی از خاکستر به جا مانده بود که تا چند دقیقه پیش پایگاه هوایی الولید نام داشت. جایی که قرار بود مکانی امن برای هواپیماهای عراقی باشد.
عراق لحظاتی بعد از این ضربه مهلک، بی درنگ تعداد زیادی هواپیمای شکاری رهگیر خود را به پرواز در می آورد تا شاید بتواند فانتوم های ایرانی را رهگیری و سرنگون کند و به هرترتیبی که شده اجازه بازگشت به هواپیماهای فانتوم ندهد اما در این کار موفق نشدند.
خوشبختانه فانتوم ها توانستند خود را به مرز رسانده و وارد خاک ایران شوند.



پرواز نتیجه داده بود. خلبانان شجاع بعد از چهار ساعت و چهل دقیقه پرواز با سرعت بالا و طی مسافت 1000 کیلومتر با چهار نوبت سوختگیری در مسیر رفت و برگشت، موفق شده بودند غیرممکن را ممکن کنند و ضربه مهلکی به پیکر نیروی هوایی عراق وارد آورند.
بعد از عملیات مشخص شد که خسارت ها، بیشتر از پیش بینی ها بود چرا که 48 فروند هواپیماهای شکاری-بمب افکن شامل میگ 21 ، میگ 23 ، سوخو 20 ، سوخو 22 ، توپولف 16 و میراژ منهدم و یا آسیب جدی دیده و در عین حال 3 آشیانه بزرگ هواپیما، 2 دستگاه رادار و چندین پناهگاه بتونی هواپیما، به طور کلی تخریب شده است.
بعد از این عملیات غرورآفرین، فرمانده پدافند هوایی عراق از سوی صدام برکنار شد. نامبرده بعدا اعدام شد ولی منابع عراقی خبر خودکشی او را اعلام کردند.
این عملیات تاثیر بسزایی در روحیه رزمندگان داشت، به طوری که چند ماه بعد عملیات موفق "ثامن الائمه" انجام شد و در پی آن نیز عملیات "طریق القدس" و "بیت المقدس" با موفقیت کامل و بازهم با پشتیبانی مناسب نیروی هوایی ارتش ایران، انجام شد.



سه روز پس از این عملیات، در تاریخ 18/1/1360 بدون هیچ تشریفاتی، کلیه خلبانان شرکت کننده در این عملیات به حضور رهبر انقلاب رفتند. پس از موفقیت کامل در این عملیات، سیمای جمهوری اسلامی نیز برای اولین بار سرود خلبانان را پخش کرد تا بدین شکل تقدیری کوچک از این دلاوران شود.

یکی از این 8 فانتوم شرکت کننده در عملیات متهورانه اچ3 سرگرد خلبان علی خسروی بود. خلبان شجاع و جسوری که خصوصیات بارز اخلاقی و شخصیتی او زبانزد عام و خاص بود و به واسطه همین خصوصیات منحصر به فرد و مبرز در بسیاری از عملیات های پیچیده و سخت نظیر همین عملیات از ایشان استفاده می نمودند به طوری که تا لحظه شهادت در بیش از 100 عملیات برون مرزی هنگام جنگ حضور داشت و رشادت ها و ایثارگری های زیادی از خود به نمایش گذاشت. او در عملیات «کمان99» که در ابتدای متن بالا نیز به آن اشاره رفت و یکی از بزرگترین عملیات های هوایی جهان از لحاظ تعداد هواپیما با شرکت بیش از یکصد و چهل هواپیمای جنگی بود نیز حضور داشت.



سرگرد خلبان علی خسروی فرزند مشهدی موسی خسروی(که از محترمین و متنفذین ایل رستم ممسنی بود) در سال 1329 در روستای تل گراز توابع شهرستان ممسنی(رستم فعلی) متولد شد. تحصیلات مقدماتی(ابتدایی) خود را در روستای منگودرز رستم به پایان رسانید و دوره متوسطه را در دبیرستان های وکیل فهلیان و ایزدی نوراباد ممسنی سپری نمود.
بعد از اتمام دوره دبیرستان و اخذ دیپلم خود از دبیرستان سلطانی شیراز به خدمت سربازی اعزام می گردد و دوران سربازی را در نیروی زمینی ارتش واقع در تهران(1351) به پایان می رساند. در همین دوران سربازی است که انگیزه پرواز و عشق به خلبانی در وی به بار می نشیند و تصمیم خود را برای ورود به دانشکده خلبانی می گیرد. پس از امتحان و قبولی در دانشکده خلبانی به مدت دوسال دوره مقدماتی خلبانی و زبان انگلیسی را در تهران می گذراند و پس از آن در سال 1353 برای ادامه و تکمیل تحصیلات خلبانی عازم ایالت تگزاس آمریکا می گردد.



در طی حضور در آمریکا دوره های مختلفی را از سر می گذراند و در بازگشت به ایران و سپری کردن یک سال دیگر به استاد خلبانی در پرواز ارتقاء می یابد. او علاوه بر دوره های پرواز و خلبانی دوره های زیادی چون چتربازی ، تکاوری و نیز آموزش زبان خارجه را با موفقیت و پشتکار وافری به پایان می رساند. او به خاطر عشق و علاقه ای که به پرواز و خلبانی داشت در این زمینه به دانش و تبحر فوق العاده ای رسید که خود به عنوان لیدر(فرمانده) پرواز، اسکادران ها را هدایت و رهبری می نمود و در زمینه های پرواز به عنوان استادخلبان به دیگر دانشجویان خلبانی ، آموزش و درس پرواز می داد.



پروازهای موفق و جسارت آمیز او حاکی از زبدگی، نخبگی، شجاعت و توانمندی این خلبان عالیقدر است که فقدان او برای جمع عظیم دوستان و نزدیکان اش تا مدت ها تاسف برانگیز و غمناک بود لیکن همانگونه که فروغ فرخزاد هم سروده:«پرواز را به خاطر بسپار، پرنده رفتنی است» همین بس که امروز آنچه از او مانده چیزی جز بزرگی و رادمردی نیست.
همانطور که دوستان، برادران و آشنایانش روایت می کنند او انسانی صبور و مهربان بود. قامتی بلند و رعنا و سیمایی جذاب و گیرا داشت. در مقابل زیردستان و ضعفا به نرمی و ملاطفت رفتار می نمود و در برابر زورمندان سخت گیر بود و از خود کرنش نشان نمی داد.



از خصوصیات بارز اخلاقی او می توان از صداقت، درستکاری، جوانمردی، شهامت، شجاعت، نظم و مناعت طبع وی یاد کرد. او انسانی متین و کم حرف بود و از تملق و چاپلوسی بیزار بود.

در کلکسیون افتخارات وی اسناد، مدارج و تقدیرنامه های زیادی بر جای مانده است.
او در بسیاری از طرح ریزی های عملیات های هوایی در پایگاه های بوشهر و تهران حضور فعال داشت و در بسیاری مواقع علاوه بر استاد خلبانی و لیدر پروازی از طراحان عملیات های برون مرزی به حساب می آمد. او استادخلبان فانتوم اف4 بود و برای دوره های خلبانی هواپیمای اف14 قصد عزیمت به آمریکا را داشت که شهادت مجالی به او نداد. عملیات های بسیاری را بر فراز آسمان عراق انجام می داد و چون عقابان و شاهین های تیزچنگ به پایگاه ها و پالایشگا هها و مراکز حساس عراق در شهرهای بغداد و کرکوک وبصره و...حمله می برد و دیوارهای صوتی را می شکست و موشک ها را به سوی هدف رها می کرد و ترس را به خون دشمن وقت تزریق می نمود. و چه بسیار پیش می آمد که در این عملیات ها به سختی فانتوم بال شکسته و موتوراز کار افتاده خود را که فقط لاشه ای بیش نبود بر زمین می نشاند.



سرگرد خلبان همواره آماده پرواز بود و در حالی که همسر خویش را از دست داده بود و سرپرستی فرزند خردسالش را نیز برعهده داشت اما همواره آماده و داوطلب انجام ماموریتهای سخت بود و در جواب دیگرانی که او را به خاطر فرزندش از پرواز منع می کردند می گفت : «خون فرزند من از خون کسانی که خانواده خود را از دست داده اند رنگین تر نیست».
تنها فرزند پسر او که هنگام شهادت پدر فقط 4 سال داشت و مادر خود را نیز در چند ماهگی از دست داده بود هم اینک دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق جزا و وکیل دادگستری است.
علی خسروی در بین خلبانان به شجاعت معروف بود . در پرواز های عملیاتی گاه با بال های شکسته بر می گشت و گاه با سیستم های از کار افتاده. لحظه های پرواز او لحظه های فراموش ناشدنی است. او زمان های زیادی را در پهنای اسمان ایران به پرواز گذراند. غرش صدای فانتوم او برای دشمنان ایران اشنا بود و رعب آور و برای هموطنانش نیز آشنا ولی این اشنایی شیرین کجا و آن آشنایی تلخ کجا!
لحظه هایی که بر فراز آسمان عراق به پرواز در می آمد و دیوار صوتی را می شکست چه ترس ها که بر دلشان نمی کاشت و چه لرزه ها که بر تنشان نمی انداخت. اما لحظه هایی که بر فراز آسمان ایران، ممسنی و حتی روستای زادگاهش چون عقابان تیزپرواز به رقص در می آمد و برق آسا غرش می کرد همه را ناخودآگاه به نگاه و تعظیم وا می داشت.
او در بعضی مواقع بر پهنای آسمان ممسنی و زادگاهش ظاهر می شد و همه را شگفت زده می ساخت. بر فراز کشتزارها و خانه ها و مدارس منطقه اوج می گرفت و می غرید. در حالیکه با هنرنمایی و رقص بال های فانتوم خود همه را مبهوت کرده بود برای کمک خلبان خود چنین سخن می گفت:
«اینجا زادگاه من است، ایل و تبار و طایفه من است، اینجا من متولد شده ام، بزرگ شده ام و به مدرسه رفته ام، اینجا سرزمین مردمان شجاع و متعصبی است که سال ها با کار و تلاش و سرزندگی دست به گریبانند.»
آری! او از عشق و صفا وهنر ایل و تبارش می گفت و ایل و تبارش از عشق و صفا و هنر او.



مردم سر به آسمان دوخته و به تماشای هیبت و شکوه زیبای او مشغولند. در میان حیاط خانه ها ، مدارس و روستاهای اطراف، کودکان، مردان و زنان به نظاره رقص زیبای فانتوم اویند و به همدیگر نشانش می دهند. هریک در شور و نگاه از دیگری سبقت می گیرند و از خوشحالی و غرور در پوست خود نمی گنجند. آنها به آسمان می نگرند و از بودن و پرواز غرورآفرین او لذت می برند و می گویند: «دیدی! سرگرد خلبان علی خسروی بود.» و ذوق و شوق و افتخار می کردند.
و به راستی افتخاری بود برای من و مایی که همواره در کودکی شوق پریدن داشتیم. شوق دفاع و مبارزه داشتیم. و الگویی بود برای بزرگ شدن و خلبان شدنمان. چرا که او رؤیای خلبان شدنمان بود و در خواب هایمان با فانتوم او به پرواز درمی آمدیم. او در عالم کودکیمان که عالم جنگ بود و مبارزه ، همه چیزمان بود. شب، روز، در خواب و در بیداری. فقط او بود و خلبانی او .درس خواندمان برای او شدن و چون او شدن بود. او برایمان مظهر پرواز بود و شهادت. مظهر عشق بود و حقیقت. و حتی مظهر معصومیت و مظلویمت چرا که شهادتش اینگونه به نظر می رسید.
شاید امروز در این عصری که همه چیز وارونه جلوه می کند خلبانی از سرمان پریده است ولی هنوز چون او می توان جسور بود و شجاع . می توان به امید دیدن رویای جسارت ها و شجاعت ها و مردی های او خوابید و او را دید که ما را هنوز که هنوز است به پریدن و پرواز فرا می خواند.
او ابتدا در پایگاه ششم شکاری بوشهر بود و سپس به پایگاه یکم شکاری تهران منتقل و مشغول به فعالیت شد که برای ماموریت های پروازی به پایگاه های دیگر کشور نیز اعزام می شد.
او در زمانی که آخرین پرواز خویش را انجام داد و به دیار باقی شتافت معاون اول پایگاه یکم شکاری تهران بود.
برای مرور یاد و خاطره او کافی است بار دیگر به نظاره فیلم عقاب ها بنشینیم فیلمی اثر ساموئل خاچیکیان با بازی سعید راد و جمشید هاشم پور که پروازهای متهورانه اش همه از آن اوست. در قسمت های ابتدایی فیلم هنگامی که فرمانده پایگاه در سالن کنفرانس شروع ناخواسته جنگ را اعلان و از دفاع و آمادگی برای مقابله با دشمن صحبت می کند سرگرد شهید در کنار سعید راد در چهار ردیف مانده به آخر نشسته و خیره به فرمانده به سخنان وی گوش می دهد و خود را برای جنگی که جانش را به پای آن می نهد آماده می کند.



حتی در این فیلم تشییع جنازه واقعی او در تهران به جای تشییع جنازه یکی از خلبانان شهید به نمایش در می اید. با دانستن این نکته در این سکانس فیلم است که فقدان وی ، اندوهی نوستالژیک را برای ما به ارمغان می آورد. او که حضورش همراه بود با ارامش و شجاعت و جوانمردی. با رفتنش صدها نفر از دوستان و خانواده و آشنایانش را غمناک و سیاهپوش کرد.
به راستی علی خسروی از زمره خلبانان زبده و تیزپرواز آسمان ایران بود. او خیلی زود رفت . و زمانی که بر پهنه آسمان آبی ایران بود رفت. آسمانی که دوست داشت و عاشق پرواز و پریدن در آن بود. او در تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۶۳ در یک پرواز غیر عملیاتی به همراه سروان خلبان شهید علی محبی در فاصله بین تهران-قم به پرواز درآمد. به عنوان لیدر پرواز در حین آموزش خلبانان چند اسکادران به طرز مشکوکی سقوط کرد در حالیکه انتظار سقوط از او بعید بود و همین امر حدس و گمان های مختلفی را پدید آورد.



و این آخرین پرواز علی خسروی بود. پروازی که او را برای همیشه در قلب ها مانا و جاوید ساخت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.....




پی نوشت :

*از عقابانی که در عملیات حمله به اچ3 شرکت داشتند و بعدها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند علاوه بر سرگرد خلبان شهید علی خسروی می توان از سرلشکر خلبان شهید حسین خلعتبری مکرم، سرتیپ خلبان شهید محمود خضرایی، سرگرد خلبان شهید پورسرابی و سرگرد خلبان شهید عبدالله رضایی نام برد و یاد کرد.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
حال خونین دلان که گوید باز؟


این بار به سراغ عاشقانی رفتم که واقعا شرمگین حضور در کنار آنها شدم ! خانواده سرلشکر خلبان شهید غلامحسن افشین آذر که سالها یه امید زنده بودن ایشان روزگار گذراندند ولی در نهایت با مشخص شدن آزمایشهای ژنتیک شهادت این بزرگوار مسلم شد و سرانجام پس از سالها غربت و تنهایی استخوان ها ی پاکش در خاک میهن آرام گرفت . ضمن تشکر فراوان از جناب آقای دکتر علیرضا افشین آذر فرزند بزرگوار ایشان توجه شما را به زندگی نامه ای که توسط ایشان تدوین شده است جلب می نمایم .

سر لشکر شهید غلامحسن افشین آذر در بهمن 1326 در تهران.در یک خانواده متوسط و عین حال پر جمعیت بدنیا آمدند. ایشان از همان دوران کودکی به تحصیل اشتیاق فراوان داشتند ولی بعلت شرایط مالی خانواده مجبور بودند در کنار درس به کار هم اشتغال یابند و چرخ زندگی خانواده بدست ایشان میگردید طوریکه در همان دوران یکی از ارکان اصلی نه تنها خانواده بلکه فامیل به حساب می آمدند. پس از اتمام تحصیلات متوسط با نمرات بالا بعلت علاقشان به رشته خلبانی وارد دانشکده افسری می شوند.سپس برای تکمیل تحصیلات به آمریکا اعزام می شوند و گواهینامه پرواز با هواپیماهای مختلف از جمله جنگنده اف5 را اخذ مینمایند و پس از دو سال جهت خدمت به ایران باز میگردند.و در پایگاه های مختلف نیروی هوایی خصوصا پایگاه دوم شکاری تبریز خدمت کردند طوریکه به درجه استاد خلبانی و فرماندهی گردان 23 تبریز نائل آمدند. در اوایل سال 1356 ازدواج می کنند که ماحصل آن دو فرزند پسر و دختر می باشند که هر دو موفق به کسب مدرک پزشکی شده اند.و ایندو موفقیتشان را مدیون زحمات بیدریغ مادر و همراهی و حضور روح بزرگوار پدرشان میدانند.
ازویژگیهای اخلاقی بارز شهید همین بس که:
"ایشان بسیار به وظیفه و حرفه خود متعهد بودند و انجام مسئولیت آنهم به نحو احسن از هر کاری برایشان ارجحیت داشت. و در عین حال بسیار شوخ طبع. مهربان. فروتن . خانواده دوست و دقیق بودند و در صورت ایجاد هر مشکلی در خانواده چه دور چه نزدیک. از جان و دل تمام تلاششان را در جهت حل آن بکار می بستند." پس از انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ. ایشان همراه با دیگر دوستان غیورشان به قصد دفاع از خاک میهن در مقابل دشمن ایستادند تا دین خود را به میهن و ملت ادا کند. سرانجام در اول مهر سال 1359 در حین عملیات 140 فروند. پس از انجام ماموریت و پیاده کردن اهداف با موفقیت . هنگام بازگشت . نزدیک موصل در خاک عراق دچار سانحه شده و مفقودالاثر میشوند. و پس از آن سالهای چشم انتظاری را به سختی گذراندیم. تا بلاخره در سال 1381 بقایای پیکر پاکشان به میهن بازگردانده می شود. روحش شاد و راهش ادامه باد............

من چه بگویم به مردمان. چو بپرسند
قصه این زخم دیرپای پر از درد؟
لابد باید که هیچ گویم. ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مر
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
جنگنده F-5 ورود به خدمت 1343

جنگنده F-5 ورود به خدمت 1343

جنگنده F-5 ورود به خدمت 1343



1350 مربوط به پایگاه ششم شکاری به خلبانی سروان حسن سلخی ( اجکت کردند)

1350 مربوط به گروه اکروجت طلائی در حین تمرین به خلبانی اسماعیل غیور ( شهید شدند )

1353 مربوط به گروه اکروجت طلائی در حین تمرین به خلبانی کاپیتان جلال پیامی ( شهید شدند )

19 مرداد 53 سقوط در جنوب ایران به خلبانی کاپیتان طوسی ( اجکت کردند )

8 تیر 54 به خلبانی کاپیتان گرانپایه ( اجکت کردند )

26 خرداد 55 به خلبانی کاپیتان امیریان ( اجکت کردند )

18 فروردین 57 مربوط به گردان 42 شکاری دزفول به خلبانی کاپیتان یزدان ( اجکت کردند)
* ایشان صمیمی ترین دوست سرلشگر شهید اقبالی بودند

25 فروردین 57 به خلبانی فتحی ( اجکت کردند)

10 آذر 57 خلبان اجکت کرد

1359 محل سقوط کرخه به خلبانی غلام غلامرضایی ( شهید شدند )

9 اردیبهشت 59 سقوط در جنوب ایران به خلبانی حسین عبدالشاهی (شهید شدند )

27 شهریور 59 مربوط به پایگاه دزفول به خلبانی محمد زارع در فکه ( شهید شدند )

27 شهریور 59 مربوط به پایگاه دزفول به خلبانی حسین لشگری
* ایشان اولین خلبانی بودند که اسیر شدند و در اردیبشهت 67 آزاد شدند

1 مهر59 مربوط به پایگاه دزفول به خلبانی غلامحسین عروجی در عراق (شهید شدند)

2 مهر 59 مربوط به پایگاه دزفول به خلبانی سرگرد بیژن هارونی ( شهید شدند )
* ایشان در راه بازگشت از یک عملیات موفق برون مرزی در آسمان دزفول مورد هدف پدافند خودی قرار گرفتند و بعد از اجکت بدلیل ارتفاع کم هواپیما با زمین برخورد کردند و شهید شدند

3 مهر59 به خلبانی کاپیتان کاظم ظریف خادم ( شهید شدند )
* در این تاریخ دو فروند f5 به خلبانی کاپیتان ظریف خادم و کاپیتان دل انوارسمت عراق پرواز کرد در استان خانقین عراق f5 کاپیتان ظریف خادم رو یک میگ عراقی دنبال می کنه که طبق گفته وینگ من پرواز کاپیتان دل انوار f5 ظریف خادم درحالی که یکی از میگها با مسلسل به سمت او شلیک می کرد در حال تعقیب و گریز با کوه برخورد می کنه .

3 مهر 59 به خلبانی سرلشگر اسدا... بربری ( شهید شدند )
* بعد از برخورد موشک سام 6 به هواپیمای ایشان هواپیما آسیب دید و سیستم اجکت هواپیما از کار افتاد و متاسفانه ایشان در حالی که در کاکپیت بودند با زمین برخورد کردند

6 مهر 59 مربوط به پایگاه چهارم به خلبانی سرلشگرحسین مقیمی در عراق ( شهید شدند )
* ایشان در ام الخوش مورد اصابت موشک قرار گرفته و شهید می شوند

8 مهر 59 به خلبانی سرلشگر امیراسدی ( شهید شدند )
* ایشان بعد از مورد هدف قرار گرفتند به گفته وینگ من پرواز اجکت کردند و قاعدتا باید اسیر شده و با اسراء آزاد می شدند ولی هنوز از ایشان خبری در دست نیست

12 مهر 59 مربوط به پایگاه چهارم به خلبانی سرلشگرشهاب الدین طباطبایی سلطانی ( شهید شدند )
* ایشان در سوسنگرد مورد هدف پدافند قرار گرفتند و شهید شدند

13 مهر 59 به خلبانی کاپیتان جودکی ( شهید شدند )

13 مهر 59 به خلبانی کاپیتان چنگیز سپهر ( شهید شدند )
* این عزیز از پایگاه چهارم شکاری به پرواز در می آید و در العماره مورد هدف قرار می گیرد

15 مهر به خلبانی کاپیتان غلامرضا رنجبران در عراق بوسیله موشک سام ( شهید شدند )

19 مهر 59 موبوط به پایگاه چهارم به خلبانی سرلشگر مصطفی مرتضایی فریزهندی ( شهید شدند )
* ایشان در بستان مورد هدف پدافند قرار گرفتند و شهید شدند

19 مهر 59 مربوط به گردان 11 پایگاه چهارم به خلبانی کاپیتان محمد وکیلی ظهیر در عراق ( شهید شدند )

23 مهر 59 بوسیله موشک سام در عراق به خلبانی .... ( شهید شدند )

1 آبان 59 مربوط به گردان 21 پایگاه دوم به خلبانی سرلشگر اقبالی در عراق بوسیله موشک سام (شهید شدند)
* ایشان یکی از بهترین خلبانان F-5 بود اخلاق ایشان درپایگاه دوم زبانزد بود شهادت ایشان ضربه بدی به نیروی هوایی ایران بود

17 آبان 59 مربوط به گردان 43 شکاری به خلبانی سرلشگر صدری نوشاد بوسیله موشک سام ( شهید شدند )

22 آبان 59 مربوط به گردان 21 پایگاه دوم به خلبانی سرلشگر ذبیحی بوسیله توپ 57 میلی متر در موسل ( شهید شدند )
* در این پرواز ایشان وینگ من سرلشگر شهید اردستانی بودند که به گفته شهید اردستانی بعد از هدف قرار گرفتن هواپیما بلافاصله آتش گرفت و متاسفانه ایشان فرصت اجکت کردن را نیز نداشتند

3 آذر 59 به خلبانی کاپیتان محمد کام بخش ضیائی در عراق بوسیله موشک ( شهید شدند )

6 آذر 59 مربوط به پایگاه چهارم به خلبانی کاپیتان یونس خوش بین ( شهید شدند )
* ایشان بعد از انهدام اهداف خود در غرب رودخانه کرخه مورد هدف موشک سام قرار گرفتند

27 اسفند 59 به خلبانی محمد حسین دارابی در عراق ( شهید شدند )
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید غفور جدی اردبیلی

شهید غفور جدی اردبیلی





مقدمه:از شهيدان گفتن و از آنها نوشتن كار ما نيست و به گفته شاعر «كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ * كار ما شايد اينست كه در افسون گل سرخ شناور باشيم». گويي خداوند آنها را از روز تولد گزينش كرده بود تا در روز موعود با روي گشاده به دعوتش لبيك بگويند. پرسنل شجاع ارتش جمهوري اسلامي ايران با استفاده از تجهيزات و تسليحات پيشرفته خود در مقابل تسليحات فوق‌پيشرفته و به روز تحويل ارتش عراق بر روي كاغذ و معادلات كلاسيك نظامي حرفي براي گفتن نداشتند. زماني كه در كنار هواپيما و تانك و توپ، نيروي ديگري به نام نيروي ايمان و عقيده وارد مي‌شود توازن قوا به هم ريخته و معادلات جديدي وارد آن مي‌شود. ايران كه در جنگ تحميلي حقيقتا مظلوم واقع شده بود، جان بركفاني را به ميدان نبرد عرضه كرد تا مجري غيرت ايراني باشند. شهيد سرهنگ دوم خلبان غفور جدي از جمع شهدايي بود كه به كفتارهاي رژيم بعث ثابت كرد كه اين بيشه خالي از شير نيست. اين شهيد بزرگوار كه در فاصله كوتاهي پس از آغاز جنگ به لقاءا... پيوست تمام توان خود را در راه پيشبرد اهداف نيروي هوايي به كار بست. در گفتگويي كه در خدمت خانواده شهيد بوديم شرح مختصري از زندگاني شهيد رفت كه در ادامه مي‌خوانيد.«ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل‌الله امواتا، بل احياء عند ربهم يرزقون»«غفور جدي اردبيلي» سومين فرزند از خانواده‌اي هشت نفره در سال 1324 در خانواده‌اي سرشناس در شهر اردبيل چشم به جهان گشود. پدرش فردي زحمتكش و از بانيان برگزاري مراسم عزاداري اباعبدالله‌الحسين در اردبيل بود.

غفور پس از پايان تحصيلات متوسطه در سال 1347 پس از قبولي در آزمون ورودي، به دانشكده خلباني نيروي هوايي ارتش راه پيدا مي‌كند. پس از گذراندن دوره مقدماتي پرواز در اواخر سال 1348 براي طي دوره تكميلي به ايالات متحده فرستاده شده، هوشمندي، جسارت و دلاوري خاصي از خود به نمايش مي‌گذارد. پس از پايان امتحانات كه اعطاي وينگ خلباني به جدي را درپي داشت، از طرف نماينده نيروي هوايي ايالات متحده تماسي با خانواده شهيد برقرار مي‌شود مبني بر اين‌كه امريكايي‌ها براي جذب ستوان دوم خلبان غفور جدي رضايت نيروي هوايي ايران را جلب كرده و فقط رضايت خانواده وي باقي مي‌ماند. پدر شهيد كه هم‌اكنون به رحمت خدا رفته فقط يك جمله به نماينده امريكايي‌ها مي‌گويد: «من فرزندم را براي ميهنم پرورش دادم!»
بدين ترتيب جدي در سال 1350 به كشور بازگشته و طبق امريه ستاد فرماندهي نيروي هوايي به پايگاه هفتم شكاري شيراز منتقل مي‌شود. با آغاز وظيفه سربازي وطن، در هيچ بر‌هه‌اي تدبير و شجاعت را كنار نگذاشته تا اين‌كه در روز 23 ارديبهشت ماه 1352 عملا در بوته آزمايش قرار مي‌گيرد. عقربه‌ها ساعت 2 بعدازظهر را نشان مي‌داد كه ستوان يكم خلبان غفور جدي به عنوان فرمانده هواپيماي فانتوم در كابين جلو پس از بازرسي هواپيما، خزش به ابتداي باند و اجازه از برج مراقبت در گرماي شيراز به آسمان بال مي‌گشايد.

بلافاصله پس از برخاست و جمع شدن ارابه‌هاي فرود، جنگنده لرزشهاي خفيفي حول محور عرضي از خود بروز مي‌دهد. جدي در ابتدا تصور مي‌كند كه اين لرزش به خاطر گردابه‌هاي بجاي مانده از جنگنده‌هاي جلويي است اما پس از خارج كردن موتورها از حالت پس‌سوز، مشكل نه تنها مرتفع نشده بلكه شدت مي‌يابد. به مدت چند ثانيه بعد چراغهاي متعدد هشداردهنده از كار افتادن سامانه‌هاي هواپيما به‌طور متوالي روشن و خاموش مي‌شوند به‌طوري كه وي در تشخيص اين‌كه كدام سامانه دچار نقص شده، كداميك مشكلش برطرف شده و كداميك اصلا مشكلي ندارد كاملا سردرگم مي‌شود.

بلافاصله هواپيما نوسانهاي پردامنه‌اي از خود به نمايش گذاشته و ناگهان با زاويه شديدي شروع به اوجگيري مي‌نمايد. تلاش جدي در دادن دسته فرامين جنگنده به جلو و درآوردن آن از حالت اوجگيري كه لحظه به لحظه خطر واماندگي را درپي داشت بي‌نتيجه مي‌ماند. جنگنده در آسمان وامانده و جدي با هماهنگي خلبان كابين عقب اهرم خروج اضطراري وي را فعال كرده و كمك خلبان در ادامه به سلامت با چتر به زمين فرود مي‌آيد. در اين لحظه غفور مصمم‌تر از قبل دوباره كلنجار خود با دسته فرامين را آغاز كرده و خوشبختانه كنترل جنگنده سركش را به دست مي‌آورد. در راه بازگشت به فرودگاه، جنگنده دوباره همان رفتار را از خود نشان مي‌دهد اما اين بار نيز مقهور اجراي دستورالعملهاي پرواز از طرف جدي مي‌شود. بدين‌گونه ستوان يكم خلبان غفور جدي با سالم به زمين نشاندن اسلحه‌اي به ارزش ميليونها دلار به دريافت يك درجه ترفيع مفتخر مي‌شود.

وي در مراسم تشويق و تقدير در بيان اين دلاوري خود مي‌گويد: «عامل موفقيتم را حفظ خونسردي و اجراي دقيق دستورالعملهاي پروازي مي‌دانم.»[SUP]1[/SUP]
جدي در ادامه براي انجام وظيفه به پايگاه سوم شكاري همدان منتقل و سپس در شهريور 1355 براي طي دوره امنيت پرواز از آذر 55 تا مرداد 56 دوباره به ايالات متحده سفر مي‌كند. پس از مراجعت، به پايگاه ششم شكاري بوشهر باز مي‌گردد. اين پايگاه آخرين پايگاه خدمتي شهيد خلبان جدي بود. با شروع جنگ تحميلي در حالي‌كه سمت فرماندهي بازرسي و امنيت پرواز پايگاه را به عهده داشت فعالانه وارد صحنه نبرد حق عليه باطل مي‌شود.غفور جدي تعصب خاصي نسبت به خانواده خود داشت. با شروع ماموريتهاي جنگي در آغاز هر عمليات تلفني از خانواده خود حلاليت مي‌طلبيد. در كتاب ثبت پروازي وي قبل از جنگ پرواز با بزرگاني چون شهيد بزرگوار سرهنگ «جواد فكوري» (بعنوان فرمانده گردان 71 شكاري، كابين جلو)[SUP]2[/SUP]، امير سرتيپ دوم «فرج‌الله براتپور» (در آن زمان سروان، هم كابين جلو و هم عقب)، شهيد سرتيپ خلبان «عليرضا ياسيني» (در آن زمان ستوان دوم) و بسياري ديگر به چشم مي‌خورد. در ارديبهشت سال 52 با توجه به شجاعتي كه جدي از خود نشان داد و توصيفش رفت، از طرف نيروي هوايي 3 ماه مرخصي تفريحي ايالات متحده به وي داده مي‌شود.


غفور در اين سفر سياحتي از تفريح منصرف شده و گواهينامه خلباني بويينگ 747 را نيز دريافت مي‌كند. با شروع جنگ بعضي از خائنين به زعم خود قصد تشويق غفور به ترك ايران را داشتند كه وي در پاسخ آنها اين چنين گفت: «در زمان صلح براي تفريح ما خرج نشده، ما براي چنين روزهايي تربيت شده‌ايم.»
در نيمه آبان 1359 در حالي‌كه يك ماه و نيم از آغاز جنگ گذشته و مادر در اين مدت و چه بسا بيشتر فرزند خود را نديده بود. از طرفي حجم عملياتهاي محوله به پايگاه بوشهر به حدي است كه غفور صلاح نمي‌بيند همرزمان خود را براي مدت طولاني تنها بگذارد.

بنابراين قرار شد كه مادر به تهران بيايد و غفور نيز به وي بپيوندد. برگه مرخصي روز 17 آبان صادر شده و غفور از ديشب وسايل سفر خود را مهيا مي‌كند. طبق برنامه قرار بود 2 سورتي عمليات جنگي انجام داده و سپس به مرخصي اعزام شود. دو سورتي پرواز با موفقيت انجام شده و سرهنگ دوم غفور جدي از كمك خلبانش سروان خلبان «خلج» به قصد ترك پايگاه خداحافظي مي‌كند. آنها از هم جدا مي‌شوند ولي دوباره ماموريتي به غفور ابلاغ مي‌شود. بازگشته و به خلج مي‌گويد: «آماده شو برويم.» آيا او مي‌دانست كه اين ماموريتي بي‌بازگشت است و بالهاي آهنين جنگنده به بالهايي تبديل خواهند شد كه تا عرش الهي او را همراهي خواهد كرد؟! گويي به او الهام شده بود طوري كه در آخرين درخواست حلاليت همه را ناخودآگاه آماده شهادت خود كرده بود. وي حتي در اقدامي كه تا آن زمان بي‌سابقه بود ساعت و گردنبند «الله» خود را به سرباز خود تقديم مي‌كند. آري غفور ديگر باز نمي‌گردد!
حصر آبادان در حال تكميل بود و سيل تسليحات سنگين ارتش عراق از محور بصره در حال ورود به مرز ايران.

سومين پرواز عملياتي سرهنگ 2 خلبان غفور جدي و سروان خلبان خلج بمباران كاروان توپهاي توپخانه سنگين دشمن در اطراف بصره بود. فانتوم با قدرت آسمان را شكافته و خود به مثابه بمبهايش به قلب دشمن هجوم مي‌برد. ماموريت به خوبي انجام شده و ضربه مهلكي به كاروان مزبور وارد مي‌آيد. غفور گردشي كرده و راه وطن را در پيش مي‌گيرد. در همين لحظه ناگهان موشك زمين به هواي خصم زبون صدمات عمده‌اي بر پيكر مركب آهنين وي وارد مي‌آورد. اما غفور جدي خلباني نبود كه بگذارد حتي لاشه عقابش به دست كركس بيفتد.


آتش لحظه به لحظه زبانه‌هاي بلندتري به خود مي‌گرفت. هر دو خلبان با توجه به از بين رفتن مقدار زيادي از سطوح كنترل دم و همچنين نداشتن فشار هيدروليك با تمام قدرت در حال پروازي نگهداشتن جنگنده بودند. با تلاش و همت ستودني هر دو خلبان، جنگنده F-4 به نخستين نقطه نشانه زميني سرزمينهاي تحت كنترل نيروهاي خودي كه همان رودخانه بهمنشير بود مي‌رسد. گرماي سوزان شعله‌ها اينك كابين عقب را كاملا آماج ضربات خود قرار داده و ماندن در هواپيما ديگر به صلاح نبود. در لحظه‌اي كه هر دو خلبان تصميم به خروج اضطراري از جنگنده را مي‌گيرند ارتفاع پرواز بسيار پايين بود و تلاش جدي براي اوجگيري به جايي نرسيد. به ناچار دو خلبان دستگيره خروج اضطراري روي صندلي را كشيده و به بيرون پرتاب مي‌شوند. با توجه به اين‌كه خلبان خلج زودتر اقدام به خروج اضطراري مي‌كند، در ارتفاع بالاتري از جنگنده خارج شده و به سلامت به زمين مي‌رسد اما راكت‌هاي صندلي شهيد سرهنگ 2 خلبان غفور جدي در ارتفاع پايين‌تري روشن شده و متاسفانه نه چتر فرصت گرفتن سرعت عمودي سقوط جدي را پيدا مي‌كند و نه صندلي مجال جدا شدن از خلبان را مي‌يابد.

در نتيجه غفور با سرعت بالايي به زمين برخورد مي‌كند.
پيكر پاك شهيد جدي به تهران و از آنجا به وسيله هواپيماي C-130 به پايگاه دوم شكاري منتقل مي‌شود. مردم شهيدپرور و انقلابي اردبيل با شنيدن خبر شهادت غفور جدي با پاي پياده عازم تبريز مي‌شوند و تقريبا نيمي از جاده 150 كيلومتري آن را مي‌پيمايند تا اين‌كه جنازه شهيد به وسيله آمبولانس به غسالخانه اردبيل انتقال مي‌يابد. امام جمعه اردبيل با آن‌كه شهيد غسل و كفن ندارد خود شخصا اين كار را انجام داده و بر پيكر شهيد نماز مي‌گذارد.برادر شهيد كه قبل از غسل، جنازه غفور را ديد برايمان گفت: «با توجه به شدت ضربه وارده كه شكستگي دنده‌ها، پارگي اعضاي داخلي بدن و خونريزي داخلي را درپي داشت، تنها لخته خوني از دهانش جاري شده و مقداري خون‌مردگي در پهلويش به چشم مي‌خورد.

جسد كاملا سالم بوده و تبسمي بر روي لبانش نقش بسته بود. گويي اگر به اسم صدايش مي‌كردي از خواب بيدار مي‌شد.» تبسم مزبور را افرادي كه جنازه شهيد جدي را در تهران ديده بودند نيز نقل كرده‌اند.
تشييع جنازه بسيار باشكوهي كه مقارن شد با ايام عزاداري حسيني با حضور ملت انقلابي اردبيل براي شهيد برگزار شده و به مدت يك هفته در شهر عزاي عمومي اعلام مي‌شود و از آن تاريخ آغاز حركت دسته‌هاي عزاداري شهر از مقابل منزل پدر شهيد به رسمي ماندگار تبديل شد. پدر شهيد هنگام شهادت غفور گفت: «امانتي بود دست ما كه خداوند آن را پس گرفت.»در راديو عراق كه به نام، سرنگوني هواپيماي شهيد جدي را اعلام كرده بود تا 3 روز جشن و شادماني برقرار بود.شهيد سرهنگ 2 خلبان غفور جدي علاقه خاصي به پرواز بر پهنه نيلگون خليج فارس داشت و در زمان شهادت در طي 45 روز 80 پرواز جنگي را در كارنامه پروازي ثبت كرده بود.پس از شهادت از طرف ستاد فرماندهي نيروي هوايي و شخص شهيد بزرگوار سرهنگ خلبان «جواد فكوري» براي بزرگداشت مقام شامخ شهيد از خانواده وي به آن مركز دعوتي به عمل مي‌آيد. در آن ملاقات شهيد فكوري به عنوان فرمانده سابق گردان 71 شكاري (گردان پروازي شهيد غفور جدي) گريست و گفت: «من خاطرات خوبي با شهيد جدي داشتم.»
در ادامه امام خميني (ره) رهبر كبير انقلاب و شهيد بزرگوار سرتيپ ستاد «والي‌الله فلاحي»، جانشين وقت ستاد مشترك ارتش جمهوري اسلامي ايران به خط خود و طي لوح‌هاي جداگانه‌اي شهادت غفور را به خانواده‌اش تسليت گفتند.

روحش شاد و یادش گرامی ............

 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرگرد خلبان شهید حسین حاتمی.......







سرگرد خلبان شهید حسین حاتمی که شهادتش حکایت غریبی داشت
وی در روز دوم ابان ماه 1359 در عملیات بمباران نیروهای عراقی مستقر در خوزستان هدف موشک زمین به هوای دشمن قرار گرفت و مفقودالاثر گردید و سرانجام در روز بیست و هفتم فروردین 1360 تیم تجسس پیکر پاکش را در هویزه یافت اما چرا مفقود الاثر شدند ؟؟؟

پس از مورد اصابت قرار گرفتن توسط پدافند سروان حاتمی مجبور به خروج اضطراری می شود و در حوالی هویزه ود
ر نزدیکی روستای کرخه فرود می اید. روستاییان با دیدن خلبان خودی وی را از دست سربازان عراقی در روستا مخفی می کنند. عراقی ها که از حضور سروان حاتمی در روستا مطلع بودند روستاییان راتهدید می کنند که او را تحویل دهند. سرانجام عراقی ها با حمله به روستا ضمن به شهادت رساندن سروان حاتمی و غارت روستا 29 تن از مردان روستا را به جرم تحویل ندادن خلبان حاتمی زنده به گور می کنند. سرانجام در 27 فروردین ماه سال 1360 تیم تجسس پیکر پاک شهید سر لشگر خلبان عبدالحسین حاتمی و 29 تن از هوطنانش را در یک گور دسته جمعی در حوالی هویزه کشف می کنند. هم اکنون در هویزه در محل کشف پیکر شهید حاتمی بنای یادبودی قرار دارد.......

روحش شاد و یادش گرامی.........


 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز

شهید سرگرد خلبان جواد عرفانیان یکی از بهترین خلبانان اف-7 هنگامی که 29 فروردین 74 هدایت یک فروند اف-7 را بر عهده داشت
به ناگاه هواپیما دچار نقص فنی شد.با انکه می توانست اجکت کند اما مردانه در جنگنده خود ماند زیرا در صورت اجکت هواپیما در میان جمعیت سقوط می کرد
شهید عرفانیان زمانی که 20ثانیه تا فرود بیشتر فاصله نداشتن به علت نقص فنی به یکی از ساختمان های اطراف خیابان ازادی برخورد کرد و به شهادت رسید
گفتنی است در مسیر این هواپیما سه مدرسه وجود داشت



صحنه شهادت شهید عرفانیان هرگز از یادم نمیرود متأسفانه من شاهد سقوط هواپیمای ایشان بودم و دیدم که چگونه ایشان از دسته 3 فروندی خود را جدا کرد تا هواپیمایش با جمعیتی که برای دیدن مانور آمده بودند برخورد نکند ...... واقعا خیلی مرد بود که جان خودش را فدای جان هموطنانش کرد.شاید خیلی از ماها فکر کنیم که تصمیم گیری در آن لحظات ساده است ولی اصلا اینطور نیست هیچ خلبان چنگنده ای نیست که در هنگام مواجهه با نقص فنی و خارج شدن هواپیما از کنترل ناخودآگاه دستش به دستگیره ایجکت نرود مخصوصا وقتیکه چند ثانیه بیشتر فرصت نداره اینکه در آن فرصت کم بهترین تصمیم رو بگیره کار هرکسی نیست



شهید جواد عرفانیان در 16 مهر سال 1344 در منزل پدربزرگش در خیابان طبرسی مشهد چشم به جهان گشود. او پس از دوره ابتدایی، دوره متوسطه را نیز در سال 1362 در دبیرستان شیخ بهایی تهران به اتمام رساند و در همان سال وارد دانشکده پرواز شد. شهید عرفانیان بعد از گذراندن دوره مقدماتی در سال 1365 موفق به اخذ نشان خلبانی با هواپیمای
PC7 گردید. همچنین او در دوران خدمت خود با هواپیماهای F14 و PC6 پرواز کرد. بعد از آن در سال 1370 برای پرواز با هواپیمای F7 انتخاب شد و به پایگاه امیدیه رفت.
همچنین وی به خاطر استعداد فراوانی که داشت توانست با 1300 ساعت پرواز، به درجه استاد خلبانی نائل گردد.سه شنبه29 فروردین 1374 در روز ارتش این دلباخته پرواز برای آخرین بار به آسمان پرکشید و خونین بال به خاک نشست. پیکر این شهید بزرگوار طی مراسم ویژه نظامی با حضور تمام دوستان و همکاران در صحن قدس در کنار مرقد آقا علی ابن موسی الرضا (ع) به خاک سپرده شد.






شهید سرهنگ خلبان جواد عرفانیان برای شرکت در مانور نیروی هوایی ارتش با جنگنده f-7 Fishbed آماده می شد. وی یکی از مستعدترین خلبانان نیروی هوایی ایران است که بارها با هواپیمای F-14 Tomcat بر فراز آسمان میهن به پرواز درآمده

پس از پرواز و پیش از رسیدن به منطقه مانور شهید عرفانیان از طریق بی سیم اعلام می کند که پمپ شماره 1 هیدرولیک جنگنده اش از کار افتاده است ، رهبر دسته پروازی از وی می خواهد اعلام وضعیت اضطراری کرده و برای فرود آماده شود.

بعد از عبور مقابل جایگاه شهید عرفانیان اعلام وضعیت اضطراری می کند اما این بار پمپ شماره 2 هیدرولیک هم از دست رفته است ! طبق مقررات پروازی او مجاز به اجکت از هواپیماست اما با خود می اندیشد که در صورت خروج اضطراری هواپیما میان جمعیتی که برای تماشای مانور آمده اند سقوط خواهد کرد ، بنابراین به مسیر ادامه می دهد.

فرماندهی از وی می خواهد هر چه زودتر هواپیما را ترک کند اما شهید عرفانیان در واکنش به این دستور می گوید: «پس این مردم را چه کنم؟؟؟»

او تلاش خود را برای هدایت جنگنده ادامه می دهد و با بازکردن ارابه فرود ، آماده فرود اضطراری می شود اما در نهایت ارابه فرود هواپیما به یک ساختمان نیمه کاری حوالی میدان آزادی برخورد کرد و هواپیما سقوط می کند. بقایای پیکر هواپیما در حالی با فاصله کیلومتری از محل سانحه پیدا شد که این ابر مرد میهن همچنان استیک هواپیما را در دست داشت و تا آخرین ثانیه تلاش کرد سقوط هواپیما ، آسیبی به مردم کشورش وارد نکند !ََََََ

روحش شاد و یادش گرامی......
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی نامه شهید مصطفی قاسمی

زندگی نامه شهید مصطفی قاسمی




زندگی نامه شهید مصطفی قاسمی



خوشا آنان که جانان میشناسند طریق عشق و ایمان میشناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان میشناسند

سرلشگر خلبان شهید مصطفی قاسمی در مورخه13/10/ 1331هجری شمسی درهوای سرد زمستانی در خانواده مذهبی و کشاورز در روستای شمس کلایه از بخش رودبار الموت شرقی استان قزوین دیده به جهان گشود.

تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش گذرانده و برای ادامه تحصیل دوره متوسطه به دبیرستان نظام وفای شهرستان قزوین عظیمت نمود و پس از پایان تحصیل برای انجام وظیفه نظام مقدس سربازی به تهران اعزام گردید که در حین خدمت و شرکت در آزمون ورودی دانشکده افسری به عضویت نیروی هوایی ارتش در قسمت هما فری درآمد.

وپس از آن با ورود به آزمون خلبانی F4و پذیرفته شدن و انتخاب او به عنوان خلبان جهت گذراندن آموزش های فنی و تخصصی به مدت دو سال و نیم به کشور آمریکا اعزام گردید.و بعد از آن به کشور خود بازگشت.
و مجددا برای تکمیل کادر فنی و نبرد های هوایی و موشکی و پدافندی به آمریکا اعزام گردید که در پایان دوره همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت و همگام با فرماندهان نیروی هوایی با رهبر کبیر انقلاب اسلامی بیهت نموده که تا آخرین قطره خون ازدستاورد های انقلاب اسلامی و رهبری و سرزمین ایران دفاع نماید.با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در مدت کوتاهی به عنوان افسر پشتیبانی هوایی در پایگاه های بوشهر و دزفول و امیدیه اهواز و چابهار به وظایف خود عمل نمود.





و بعد ازآن به عنوان خلبان برون مرزی وارد صحنه های عملیات جنگی شد.به فرمایش یکی ازهمرزمان شهید (سرلشگر خلبان امیر ،حسنی) فرمانده پایگاه آموزش خلبانی نیروی هوایی شهیدبابایی تهران که در مراسم سومین روز گرامیداشت این شهید گرانقدر در مورخه 5/3/1366 در جمع مردم شهید پرور روستای شمس کلایه مسجد امام حسین (ع)ضمن سخنرانی و ابرازهمدردی با خانواده شهید و بیان خصوصیات بارز اخلاقی وتعهد و ولایتمداری و اعلام اینکه ایشان همگام با خلبانان تیز پرواز نیروی هوایی بالغ بر 1300 صوتی پرواز برون و درون مرزی داشته است.
و یکی از خلبان های شجاع و دلیر این مرز و بوم بوده است که در آخرین پرواز مورخه2/3/1366در هنگام بازگشت از عملیات گشت هوایی علیه دشمن بعثی و زبان روزه درگیر شده و بار دیگر بایک ایثارواز خود گذشتگی هواپیمای اسیب دیده خود را در مکانی دور از منطقه مسکونی به زمین نشانده و نگذاشت به هموطنان خود لطمه ای وارد شود و در پایان به همراه همرزم خود سرگرد خلبان شهید علی اکبر پور سرابی دعوت حق را لبیک گفته وبه سوی همرزمان شهید خود تافتند.

روحشان شاد .یادشان گرامی باد........
 

Similar threads

بالا