شل سیلور استاین

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
وقتي همديگر رو مي بينم به هم سلام مي كنيم،
اين يعني «سلام و عليك»
وقتي از حال همديگر مي پرسيم،
يعني «احوالپرسي»
وقتي مي ايستيم و براي مدتي صحبت مي كنيم،
يعني «يك گفتگوي دوستانه»
و وقتي حال همديگر رو مي فهميم،
يعني «ارتباط درست»
و وقتي با هم بحث مي كنيم و دعوا مي كنيم،
يعني «ستيزه جويي و نزاع»
و وقتي بعداً عذر خواهي مي كنيم،
يعني «آشتي و توافق»
و وقتي در خانه به هم كمك مي كنيم،
يعني «مشاركت و همكاري»
همه اين اعمال رو روي هم بذاريم،
نتيجه مي شه، «فرهنگ و تمدن!!»
(حالا اگر به شما بگويم اين شعر بسيار عالي است
يعني «مبالغه و اغراق»؟؟)
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عاشق شدن

از وقتی که عاشق شدم
فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم
فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم
و این عالی است
هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد
تو این شانس رو به من بخشیدی
متشکرم
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
اينكه روي سر آدم درختي برويد،
اغلب چيز بسيار نگران كننده ايست.
اصلاً تعاد ندارم،
كج و كوله و خاردار و برهنه هستم.
اما صبر كن تا بهار
آنوقت مي بيني كه چقدر زيبا هستم.
 

russell

مدیر بازنشسته
پارو بزن، پارو بزن

پارو بزن، پارو بزن قایقت را
به ارامی، در مسیر رودخانه
شاد و بی خیال
که زندگی رویایی بیش نیست.

پارو بزن، پارو بزن قایقت را
از میان فاضلاب های سمی
شاد و بی خیال
با لبخند.

پارو بزن، پارو بزن قایقت را
به ارامی، در مسیر رودخانه
و به مواد شیمیایی
که اب را به رنگ سبز در می اوردند، نگاه کن.

پارو بزن، پارو بزن قایقت را
از میان روغن های ریخته
شاد و بی خیال
{به راستی} خوش نمی گذرد؟

پارو بزن ، پارو بزن قایقت را
به ارامی، در مسیر لجن زار
و به ماهی های کوچک
که می میرند و روی اب شناور می شوند، نگاه کن.

پارو می زنیم ، پارو،پارو،پارو
شاد و بی خیال، از میان روغن های ریخته
لاستیک های کهنه، مفتول های زنگ زده
قوطی های ابجو، ظرف های کیک
فنجان های پلاستیکی و ورقه های الومینیومی.

ما فقط پارو می زنیم، پارو می زنیم قایقمان را
به ارامی، از میان پلیدی ها.
و هیچ کس، هیچ کس، هیچ کس، هیچ کس
حتی ذره ای به این موضوع اهمیت نمی دهد.

پارو بزن، پارو بزن قایقت را
به ارامی ، در مسیر رودخانه
شاد و بی خیال
که زندگی رویایی بیش نیست....
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهی
ماهی کوچک ماهی ریز را می خورد
ماهی بزرگ ماهی کوچک را می خورد
فقط بزرگترین ماهی است که چاق و چله می شود.
میان ادمها هم چنین چیزی سراغ دارید؟
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
من هرگز يك گاو برهما را به زنجير نكشيده ام!
هرگز با كسي دوئل نكرده ام!
هرگز سوار بر يك قاطر حلقه به گوش چموش،
از بيابان گذر نكرده ام!
هرگز براي دزديدن يك جواهر نفرين شده،
از دماغ يك بت بزرگ بالا نرفته ام!
من هرگز با كشتي خودم،
از آبهاي جوشنده شور گذر نكرده ام!
و هرگز جان شير بزرگي را نجات نداده ام،
كه بعدها او جان مرا نجات دهد!
هرگز با كمك يك پيچك بزرگ،
در جنگل گشت زنان مثل ميمون،
فرياد نزده ام: آ ا آ ووو ... !
هرگز شطرنج باز مشهوري نبودم!
در هيچ رشته اي ركورد جهاني را نشكسته ام!
هرگز عكسم را روي تمبر پنج ريالي نگذاشته اند!
هرگز آقاي گل نشده ام!
هرگز با ششلول برادرم نشانه گيري نكرده ام!
هرگز سوار بر اسب، به تاخت به طرف خورشيد نرفته ام!
گاهي من از فكر به كارهايي كه هرگز نكرده ام!
خيلي ناراحت مي شوم.
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ فرقی نمی کنه
مثل یک غول باشیم اگه
یا قد یه بادام کوچولو
وقتی چراغ خاموش بشه
همه هم قد هم می شیم
پولدار بشیم مثل یه شاه
فقیر بشیم مثل گدا
وقتی چراغ خاموش بشه
ارزشمون یکی می شه
سیاه و قرمز و بنفش
نارنجی و زرد و سفید
وقتی چراغ خاموش بشه
همه یه رنگ دیده میشیم
شاید بهتر باشه خدا
برای خاطر ماها
چراغ هارو خاموش کنه
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
صبح تيري به طرف آسمان رها كردم.
تيرم به خطا به سينه ابري خورد.
ابر افتاد و روي ساحل جان داد.
ديگر هرگز تيراندازي نخواهم كرد.
 

russell

مدیر بازنشسته
از سیاره ی دیگر امده ام
شاید تعجب بکنید
وقتی که بدانید، با این که مدت زیادی است مرا می شناسید،
با اهنگ هایم شما را فریب داده ام
و با شعرهایم شما را دست انداخته ام.
حالا دیگر ماموریت من تمام شده
برای این که جماعت ادمی زاد را دیده ام.
حالا دیگر اشکالی ندارد که همه بدانند
من از سیاره ی دیگر امده ام.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
پسر كوچولو گفت: «گاهي وقتها قاشق از دستم مي افتد.»
پيرمرد بيچاره گفت: «از دست من هم مي افتد.»
پسر كوچولو آهسته گفت: « من گاهي شلوارم را خيس مي كنم.»
پيرمرد خنديد و گفت: «من هم همينطور»
پسر كوچولو گفت: « من اغلب گريه مي كنم»
پيرمرد سر تكان داد: «من هم همين طور»
پسر كوچولو گفت: « از همه بدتر بزرگترها به من توجهي ندارند.»
و گرماي دست چروكيده را احساس كرد: «مي فهمم چه مي گويي كوچولو، مي فهمم.»
 

russell

مدیر بازنشسته
خواهم گفت که شما تا چه حد
به جنگ و جدال علاقه دارید
و این که هیچ گاه نمی خواهید
از اشتباه تان درس عبرت بگیرید
خواهم گفت که با پیرها چگونه رفتار می کنید
و به جوانان چه چیزها یاد می دهید
و گاو اهن تان را چگونه ذوب می کنید
تا از ان تفنگ بسازید !!!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
اوه فكر كن چقدر عالي بود،
اگر گيتاري داشتم كه هم مي خواند و هم مي نواخت
خودش به تنهايي! – چقدر لذتبخش بود.
كاش يك گيتار داشتم كه به من احتياجي نداشت.
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نفر باید


یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد


گرد رویشان نشسته


یک نفر باید دستمالی روی این ستاره ها بکشد


عقاب ها ,پرنده ها


همه شکایت دارند که ستاره ها کثیف شده اند


همه ستاره های جدید می خواهند


ما که پولمان نمی رسد


لطفا دستمالت را بردار


سطل نظافت را بزن زیر بغل


یک نفر باید دستمال روی این ستاره ها بکشد


....


چه خاکی می خوره این تاپیک


یک نفر باید دستمالی رویش بکشد
 
آخرین ویرایش:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ماشین مشق و تکالیف
بهترین دستگاهی است که ساخته شده.
مشق ات را بگذار تو و یک سکه بیانداز.
دکمه را بزن و در ده ثانیه
مشق تو بیرون می آید تمیز و حل شده.
بفرما: نه به علاوه چهار می شود چند؟جواب هست سه.
سه؟!
ای وای...
مثل اینکه ماشین
آنقدر ها هم کامل نیست.
 

ویدا

عضو جدید
نه می توانم تخته ای بخرم
برای اسکیت بازی
نه می توانم تخته ای بخرم
برای قایق سواری
یا مثلا موج سواری.
پس اینطور که پیداست
در تفریحات تخته است برای من
به طور اجباری...
 

ویدا

عضو جدید
دیروز تیری رها کردم در آسمان
تیر بر سینه ی ابر سفید نشست
که آرام می گذشت...
ابر از آسمان افتاد و روی ساحل جان داد.
دیگر هرگز تیری رها نخواهم کرد...!
 

russell

مدیر بازنشسته

راهی کشف کرده ام
که برای همیشه با هم دوست باشیم
این راه خیلی ساده است :

هر چه من می گویم ، انجام بده



 

shayanss501

عضو جدید
شل سیلوراستاین

شل سیلوراستاین

شل سیلوراستاین در 25 سپتامبر 1932 در شیکاگو متولد شد.

نام کامل او «شلدن آلن سیلوراستاین» (Sheldon Allan Silverstein) بود.

او در سال 1950 در ارتش آمریکا به خدمت فراخوانده شده و از همان زمان، کار نقاشی کارتونی را برای برخی مجلات آغاز کرد.

سیلوراستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می نویسد که این دو کار- نقاشی و نوشتن- تنها اموری بودند که وی در آنها موفق بود:

"وقتی بچه بودم، حدود 12 الی 14 سالگی، بیشتر ترجیح دادم که یک بازیکن بیس بال باشم و یا با دوستانم معاشرت داشته باشم. اما بیس بال بلد نبودم و خوشبختانه دختران و پسران دور و برم هم چندان از من خوششان نمی آمد. در این مورد، کاری از دست من بر نمی آمد. بنابراین شروع به نوشتن و نقاشی کردم و خوشبختانه در این دو زمینه، کسی را نداشتم که از او تقلید کنم، و یا تحت تأثیرش قرار بگیرم. بنابراین کم کم به سبک خودم دست پیدا کردم و قبل از این که با آثار نویسندگان و هنرمندان دیگر آشنا شوم، مشغول کارهای خلاقانه شدم.

در واقع حدود سی سالگی بود که به طور جدی با آثار نویسندگان دیگر آشنا شدم. در آن زمان با وجود این که مورد توجه مردم قرار گرفته بودم، اما باز هم، کار را به هر چیز دیگر ترجیح می دادم، چون دیگر کار کردن برایم به شکل عادت درآمده بود."

معروف ترین آثار سیلور استاین، آثاری است که او برای کودکان نوشته است، هر چند بیشتر آثار او در گروه سنی خاصی نمی گنجد و به نظر می رسد که همه آدمها در هر سنی می توانند مخاطب او قرار بگیرند.

آثاری از او که در کتابفروشی های کودک به فروش می رسند هم از سوی مخاطبان بزرگسال مورد توجه زیادی قرار می گیرند و این از ویژگیهای خاص اشعار اوست که همه گروههای سنی می توانند با آن هم ذات پنداری کنند.


اشعار او، در عین برخورداری از عنصر طنز، صریح، ساده و تکان دهنده هستند و هر یک، جنبه ای از زندگی را از بعدی جدید، به نمایش می گذارند. بعدی که با نظریات شناخته شده فلسفی، روان شناختی و جامعه شناسی کاملاً تفاوت دارد و نوع نگاه و فلسفه جدیدی را به زندگی مطرح می کند.



فلسفه ای که در طی آن، انسان با ابزار طنز و سادگی، به درک صادقانه ای از خود و جهان پیرامونش نائل می شود

سبک نگارش سیلوراستاین، سرشار از شور و انرژی و احساسی است. ویژگی اساسی نگاه او، آزادی و رهایی از هر گونه قید و بندی است که احساس و ادراک انسان را دچار قالبها و کلیشه های از پیش تعریف شده می کند.

خود او در مقدمه کتاب «چراغی زیر شیروانی» می گوید: "من آزادم، هر کجا که دلم می خواهد می روم و هر کاری که دلم می خواهد انجام می دهم و معتقدم هر کسی باید چنین زندگی کند. نباید به هیچ کس وابسته بود".

بسیاری از کسانی که فکر می کنند سیلوراستاین تنها نویسنده ای برای کودکان است، وقتی می فهمند که بزرگسالان بیشتر از کودکان، از آثار او استقبال می کنند، بسیار متعجب می شوند.

اما بزرگ ترها سیلوراستاین را بخشی از وجود خود می دانند. چرا که حرفهای ناگفته آنها را با زبان طنز بیان می کند. یکی از لقب هایی که در مورد سیلوراستاین داده شده این است: "مردی که کودکی اش را در چمدانی با خود می برد".

وقتی که سیلوراستاین در سال 1960، نخستین کتاب کودکش را به نام «درخت بخشند» به چاپ رساند، خیلی زود به عنوان نویسنده موفق کودکان به شهرت رسید.

هجو، نوعی سادگی و نادانی ماهرانه و بازی استادانه با لغات، از ویژگی های کار اوست. گویی که او با طبیعت انسان های هر سنی آشناست. برخلاف آنچه به نظر می رسد سیلوراستاین از ابتدا تصمیم نداشت نویسنده یا تصویر گر کتابهای کودکان شود.

اولین بار یکی از دوستانش سیلوراستاین را قانع کرد که برای کودکان بنویسد و اولین کتاب او "درخت بخشنده" که بعدها با موفقیت زیادی روبرو شد.

ابتدا توسط یک ویراستار مردود شناخته شد. چرا که به نظر می رسد کتاب میان ادبیات کودک و بزرگسال دست و پا می زند و چون مخاطب مشخصی ندارد، فروش خوبی نخواهد داشت.

البته بعدها هر دو گروه کودک و بزرگسال از این کتاب استقبال کردند و کتاب "رقصهای مختلف" که حاوی مجموعه شعرها و قصه هایی برای کودکان است نیز مورد توجه بزرگسالان قرار گرفت. نویسنده در این کتاب از ورای طنز، نگاهی به پوچی و هرج و مرج حاکم بر جامعه بزرگسالان دارد و همین موضوع جاذبه اصلی کتاب از دید بزرگترها است.

سیلوراستاین، با نگاه دو گانه و طنزآمیز خود، نویسنده ای است که تحت هیچ قالب معین و بر چسب خاصی نمی گنجد.

روح جسور و آزاد او هیچ گونه محدودیتی را بر نمی تابد و این سرزندگی مورد توجه هر انسانی با هر سن و موقعیتی قرار می گیرد.

سبک او، نو و منحصر به فرد است، چرا که به قول خودش: "خوشبختانه کسی در اطرافم نبود که از او تقلید کنم، پس راه خودم را دنبال کردم...."

سرانجام ،شل سیلوراستاین که علاوه بر ادبیات کودک در کاریکاتور ، نمایشنامه ، شعر و حتی آهنگسازی و خوانندگی دست داشت ، در سال 1999 در خانه شخصی خودش در کالیفرنیا ، بر اثر سکته قلبی در گذشت .
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بیست و پنج دقيقه

بیست و پنج دقيقه

بیست و پنج دقيقه مهلت براي اينکه دوستت بدارم
بيست و پنج دقيقه مهلت براي اينکه دوستم بداري
بيست و پنج دقيقه براي عشق زمان کوتاهي ست!

با اين همه من بيست و پنج دقيقه از عمرم را کنار مي گذارم تا به تو فکر کنم
تو هم اگر فرصت داري بيست و پنج دقيقه
فقط بيست و پنج دقيقه به من فکر کن
بيا بيست و پنج دقيقه از عمرمان را براي همديگر پس انداز کنيم!

شل سیلور استاین
 
بالا