شعر

fatiostad

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]شعر [/FONT]
[FONT=&quot]شعر زیر، شعري كه است آقاي رييس جعفري در مراسم پنجمين سالگرد مرحوم دكتر حسين عظيمي قرائت نمودند[/FONT]:

[FONT=&quot]بنويسيد که باران به بيابان برخورد [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که مردي به زمستان برخورد [/FONT]
[FONT=&quot]خانه در خاک و خدا داشت ، تماشايي بود [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد دو خط مانده به تنهايي بود [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که با ماه ،کبوتر مي چيد [/FONT]
[FONT=&quot]از لب زاغچه ها بوسهء باور مي چيد [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که با چلچله ها الفت داشت [/FONT]
[FONT=&quot]اهل دل بود وَ با فاصله ها نسبت داشت [/FONT]
[FONT=&quot]لالهء وا شده را خوب تماشا مي کرد [/FONT]
[FONT=&quot]با کمي خون جگر روزهء دل وا مي کرد [/FONT]
[FONT=&quot]دلش از زمزمهء نور عطش مي باريد [/FONT]
[FONT=&quot]ريشه در ماه ، ولي روي زمين مي جوشيد [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد زبان داشت ولي لال نشد [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که پوسيد ولي کال نشد [/FONT]
[FONT=&quot]پُرِ طوفان غزل بود ولي سيل نداشت [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که دل داشت ولي ميل نداشت [/FONT]
[FONT=&quot]پنجه بر پنجرهء روشن فردا مي زد[/FONT]
[FONT=&quot]وسعت حوصله اش طعنه به دريا مي زد [/FONT]
[FONT=&quot]به ملاقات سپيدار و کبوتر مي رفت [/FONT]
[FONT=&quot]گاه با بال و پر چلچله ها ور مي رفت [/FONT]
[FONT=&quot]وقتي از چارجهت پنجه پاييز افتاد [/FONT]
[FONT=&quot]او به فرمول فروپاشي گل پاسخ داد [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد به قانونِ عطش ، آب نداد[/FONT]
[FONT=&quot]و کسي کودک احساسش را تاب نداد [/FONT]
[FONT=&quot]سرد و سرما زده از سمت کوير آمده بود[/FONT]
[FONT=&quot]کودکي بود که در هياتِ پير آمده بود [/FONT]
[FONT=&quot]تا صداي دل خود چند تپش فاصله داشت [/FONT]
[FONT=&quot]گاه با فلسفهء عشق کمي مسئله داشت [/FONT]
[FONT=&quot]کوه غم بود ولي چند بلا صبر نداشت [/FONT]
[FONT=&quot]طاقت ديدن خورشيد پس ابر نداشت [/FONT]
[FONT=&quot]او به هر زاغچه امکان تکلم مي داد [/FONT]
[FONT=&quot]کرکس و چلچله را يکسره گندم مي داد [/FONT]
[FONT=&quot]پيرخو بود وَ هم صحبت کودک مي شد [/FONT]
[FONT=&quot]مثل ديوار ولي گاه مشبک مي شد [/FONT]
[FONT=&quot]اعتقادي به تبر خوردن پاييز نداشت [/FONT]
[FONT=&quot]آسمان بود ولي بارش يکريز نداشت [/FONT]
[FONT=&quot]بي گدار آب نمي زد به دل برزخ عشق [/FONT]
[FONT=&quot]لحظه اي سرد نشد در نوسان يخ عشق [/FONT]
[FONT=&quot]برزخ از پنجره چشم دلش گل مي کرد [/FONT]
[FONT=&quot]هر چه مي ديد نمي گفت ، تحمل مي کرد [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که در آتشي از باران زيست [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که با دغدغه ي ايران زيست [/FONT]
[FONT=&quot]ماه در حوصلهء حوض دلش گم مي شد [/FONT]
[FONT=&quot]تکه تکه دل او قسمت مردم مي شد [/FONT]
[FONT=&quot]صبح تا در افق دهکده تاول مي زد [/FONT]
[FONT=&quot]چشم باراني او طعنه به جنگل مي زد [/FONT]
[FONT=&quot]مثل ماهي همهء خاطره اش آبي بود [/FONT]
[FONT=&quot]روشن از آينه اش ، برکهء مهتابي بود[/FONT]
[FONT=&quot]شعر از همهمه سينه او داشت خبر [/FONT]
[FONT=&quot]به درختان لب جاده نمي گفت : تبر[/FONT] !
[FONT=&quot]گرچه يک عمر درون قفس مردم بود [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که او همنفس مردم بود [/FONT]
[FONT=&quot]هر چه مي ديد نمي گفت ، تحمل مي کرد [/FONT]
[FONT=&quot]آي مردم ! به خدا درد تناول مي کرد [/FONT]
[FONT=&quot]رود از ناحيهء سينه او مي جوشيد [/FONT]
[FONT=&quot]نور مي خورد وَ از باغچه گل مي نوشيد [/FONT]

[FONT=&quot]خانه در خاطرهء خلوت پوپکها داشت [/FONT]
[FONT=&quot]حس معصوم همآغوشي پيچکها داشت [/FONT]
[FONT=&quot]آخرين مرد مه الود زمستاني بود [/FONT]
[FONT=&quot]بنويسيد که او عاشق و ايراني بود[/FONT] ...​
 

Similar threads

بالا