شعر نو

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ﺩﺭﻫﺎ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪﺍﻡ ﻭﻟﯽ
ﻫﻨﻮﺯ ﺳﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ .
ﯾﺎ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻪﺍﯼ، ﯾﺎ ...
ﻧﻪ، ﮔﺰﯾﻨﻪﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﺘﻤﺎ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻪﺍﯼ !
‏( ﺭﺿﺎ ﮐﺎﻇﻤﯽ)
 

zahra.71

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازنینم !
عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن.. اجبار است.
اعترافش هم وحشتناک است
ولی‌ همین تاریکی‌
همین سکوت محض
این درد
تو را به من نزدیکتر می‌‌کند!
.
.
نیکی فیروزکوهی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



بهار من !
عطرها
سلام بلند گل ها
به باغ چشم های تو ست
شکوفه زار خیالی
که باران هم به خواب ندبده است

"پرویز صادقی"


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]سی دی ,دلش هم خام بود[/FONT]
[FONT=&quot]با موسیقی درون خودش آن را رایت کرده بود[/FONT]
[FONT=&quot]و بعد[/FONT] ...
[FONT=&quot]روی آن درج شده بود[/FONT]
[FONT=&quot]حق کپی رایت مجاز است[/FONT]...
 

باران 686

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خودم را به فروش گذاشته ام
چوب حراج زده ام به رویاهایم
کسی بیاید مرا بخرد برنگرداند ...
رودخانه ای در سرم دارم
پر از قرل آلای دیوانه
خواب هاییکه خواب شان را حتی کسی ندیده ...
درخت انگوری در سینه دارم مست ...
سر از شانه هایم در آورده
دختران همسایه از انگورهایش می چینند ...
چند تا کلمه دارم که بیشترشان دوستت دارم است
چند شعر که هنوز جایی نخوانده ام ...
و چتری که هیچ بارانی بغلش نکرده
در سرم رویاهای زیادی دارم
اتاقی کوچک و یک تنهایی بزرگ
آنقدر بزرگ که همه ی اینها را درخود گم کرده است ...​
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
صنعت داروسازی را خلع صــلاح کرده ای..!!
لـــــورازپــام...
دیــــازپام...
کـلـــونازپـام...
و هیچــکدام،
خاصیت یــــــک " شـــب بــخیــر " تـــــو را ندارد...
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش راهرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه

کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد.

رسول یونان

 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
نه امپراطورم
و نه ستاره ای در مشت دارم
اما خودم را
با کسی که خیلی خوشبخت است
اشتباه گرفته ام
و به جای او نفس می کشم
راه می روم
غدا می خورم
می خوابم و...
چه اشتباه دل انگیزی...




شعر از : رسول یونان
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اندکی بدی در نهاد ِ تو
اندکی بدی در نهاد ِ من
اندکی بدی در نهاد ِ ما ....
و لعنتی جاودانه بر تبار انسان فرود می آید .
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به همه ی شادی ها بدبینم
وقتی میان این ساحل
کمی آن طرف تر از
تولد ِ لاک پشت های کوچک
نهنگی دارد جان می کند.


"حسین غلامی خواه"
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل تنگ آدم ها

دل تنگ آدم ها

برای ماهی
با سه ثانیه حافظه
تُنگ و دریا یکی ست!
دست من و شما درد نکند
که دل ِ تنگ آدم ها را
با یک عمر حافظه
توی تُنگ می اندازیم
و برای ماهی ها دل می سوزانیم!

"مهدیه لطیفی"

از کتاب: برف روی خط استوا
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چیزی نیست
چیزی نیست

که مرا سر شوق بیاورد

جز تو!

که تو هم نیستی ...



علیرضا روشن
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شعر کوتاه ...

شعر کوتاه ...

اگر موهایت نبود
باد را
چگونه نقاشی می کردم ؟ احسان پرسا
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آ.کلوناریس

آ.کلوناریس

تقصیر تو نیست
هرچه هست زیر سر پاییز است
که به نسیمی عقل را می رباید
تا دل
بی اما و اگر
تنگ توشود.

آ.کلوناریس


 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امشب....

تاريخ : یکشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۲ | 21:19 | نويسنده : دريادل





[SIZE=+0]امشب...[/SIZE]
[SIZE=+0]دست در دست شبم
[/SIZE][SIZE=+0]و شانه هایم زیر بار سنگین سکوت
[/SIZE][SIZE=+0]و موج اشک در چشمانم پیدا
[/SIZE][SIZE=+0]نقاشی ام ترکیبی است [/SIZE][SIZE=+0]با رنگ سیاه شب
[/SIZE][SIZE=+0]سایه ی تنهایی ام بر اب است
[/SIZE][SIZE=+0]و صدای تپش درد من می اید
[/SIZE][SIZE=+0]ساحل امشب تنهاست
[/SIZE][SIZE=+0]و ماه در اغوش سحر میخوابد
[/SIZE][SIZE=+0]تا انتهای نگاه خواب را میخوانم
[/SIZE][SIZE=+0]اه..که چه تلخ است این خواب
[/SIZE][SIZE=+0]و چه سخت است امشب
[/SIZE][SIZE=+0]گل نیلوفر در لجن زار غم است
[/SIZE][SIZE=+0]و لبخند ابی بر لبانش پیداست
[/SIZE][SIZE=+0]تصویر خاموشی بر چشمانم

شاعر: دریا دل
[/SIZE]​
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

موسیقی عجیبی ـست مرگ

بُلند میشوی

و چنان آرام و نرم
می رقصی

که دیگر
ـهیچکس تو را نمی بیند ./


(گروس عبدالملکیان)
:gol:
 

:)fatemeh

عضو جدید
یک روز این شعر را می خوانی
و در بند آخرش
زنی را می بینی
که تو را عجیب دوست داشته!
پشیمانم،
مثل یک زندانی
که برایش حبس ابد بریده اند،
مثل شاعری که مجبور است
همه عمر به سقف این شعر زل بزند
و یادش بیاید
که جز فکر کردن به
تو
کاری ندارد... .



پریسا صالحی
 

:)fatemeh

عضو جدید
دیگر همانند گذشته
دلتنگ‌ات نمی‌شوم!
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی‌کنم،
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری‌ست،
چشمانم پُر نمی‌شود
تقویم روزهایِ نیامدنت را هم دور انداخته‌ام.
کمی خسته‌ام،
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مَرا تیره کرده است.
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته‌ام،
و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها می‌گویم خوبم!
اما مضطربم
فراموش کردن تو
علیرغم اینکه میلیون‌ها بار به حافظه‌ام سَر می‌زنم
و نمی‌توانم چهره‌ات را به خاطر بیاورم،
من را می‌ترساند!
دیگر آمدنت را انتظار نمی‌کشم
حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام،
اینکه از حال و رُوزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست!
بعضی وقت‌ها به یادت می‌افتم
با خود می‌گویم: به من چه؟ درد من برای من کافی‌ست!
آیا به نبودنت عادت کرده‌ام؟
از خیالِ بودنت گذشته‌ام؟
مضطربم
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز
تا عمر دارم
تو را نخواهم بخشید!



ازدمیر آصف - ترجمه سیامک تقی زاده
 

bid-majnoon

عضو جدید
رفتن علت نیست؛
معلول تمام ماندن‌هایی‌ست که گوشه‌ی اتاق فرسوده می‌شوند!
از کسی که می‌خواهد برود
نباید چیزی پرسید،
هرکس که پا دارد می‌رود...
من از دقت او در تماشای کوچ درناها
فهمیدم که خواهد رفت ...
دست‌هایش سفیدتر شده بودند،
می‌توانستند به بال بدل شوند،
به شکل رفتن درآمده بود،
به شکل دورشدن ماه از پنجره،
به شکل پرواز پرنده
از لبه‌ی پاییز،
به شکل محو شدن رنگ از چهره در وقت ترس.
گوزنی بود آماده‌ی فرار،
برگی بود در فکر کنده شدن از درخت!
نمی‌توانست بماند!
از ماندن جدا شده بود و باید می‌رفت!
او شکل دیگری از من بود...
درست مثل من رفت:
یعنی فقط چتر را برداشت و چمدان را از یاد برد!
یعنی چمدان را از یاد برد و فقط چتر را برداشت!
یعنی چمدان را مقابل خود ندید و چتر را داخل کمد دربسته دید...
بعد در این شهر بی‌دریا
دنبال دریا گشت که با کشتی برود!
ناامید که شد
با اتوبوس رفت!
می‌خواست گریه کند اما لبخند می‌زد
چهره‌اش آفتابی بود آلوده به ابر...
برایش دعا می‌کنم
دعا می‌کنم که باد با احترام از کنار گل‌هاش بگذرد ...


رسول یونان
 

*محیا*

کاربر فعال مهندسی کشاورزی ,
کاربر ممتاز
طلوع می‌کنی آخر به نور و نار قسم
به آسمان، به افق‌های بی‌غبار قسم
هنوز منتظر بازگشتنت هستم
به لحظه‌های غم‌انگیز انتظار قسم
خزان به سخره گرفته‌ست خنده گل را
به غصه‌های دل ابری بهار قسم
نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد
که می‌خورد به سر پرغرور خار قسم
نشانده‌ام به دل خسته داغ شهری را
به قلب زخمی این شهر داغدار قسم
به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز
به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم
دلم شبیه گسل‌های شهر می‌لرزد
به این سکوت به این صبر پایدار قسم
کجا روم که دمی شهریار خود باشم
نه شهر مانده نه یاری به شهریار قسم
ولی هنوز به آینده روشن است دلم
به بخت روشن مردان این دیار قسم
 

bid-majnoon

عضو جدید
خود را
جا می گذارد
تا هیچ کس نفهمد
که رفته است!!
بی آن که در بگشاید
از خانه بیرون می رود
و محو می شود
مثل مهی سرگردان در تاریکی...



عمران صلاحی
 

Similar threads

بالا