شعرهای زیبا از محمدرضا عبدالملکیان

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد،
فقط می گوید: کو کو ….
.
.
حالا که رفته‌ای / محمدرضا عبدالملکیان
----------------------------------------------------
برابر واژگان در پارسی (سره٬ دهخدا٬ عمید)
حالا = اکنون، کنون، اینگاه
حوالی = گرداگرد، پیرامون، نزدیکی ها، دور وبر
باغ = بوستان (عمید)
فقط = تنها
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

شاباش ماه ...





هر شب
شاباش‌ ماه
یك مشت پولك نقره‌ای است
برای كودكان سر به هوای
همین كوچه

شعر از محمد رضا عبدالملکیان:gol::gol:
 

:)fatemeh

عضو جدید
اگر تو نبودی

این کوچه

با کدام بهانه بیدار می‌شد؟

و این شب

با کدام قصه می‌خوابید؟!



محمدرضا عبدالملکیان
 

:)fatemeh

عضو جدید
حالا که آمده ای

باز هم به گیلاس آباد می رویم،

به آن باغبان بگو نگران نباشد

ما

گیلاس ها را نمی چینیم
؛

ما فقط با گیلاس ها

حرف می زنیم
!
 

:)fatemeh

عضو جدید
زیبا ...

زیبا هوای حوصله ابری ست

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا!

زیبا

هنوز عشق

در حول و حوش
چشم تو می چرخد،

از من مگیر چشم!

دست مرا بگیر
و کوچه های محبت را

با من بگرد،

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود...

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

در تندباد عشق نلرزد...

زیبا

آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس می کنم!

آنگونه عاشقــــــــم که نیستان را

یک جا هوای زمزمه دارم!

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است!

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است،

من دزد شعرهای
چشم تو هستم!

زیبا

کنار حوصله ام بنشین!

بنشین مرا به شط غزل بنشان،

بنشان مرا به منظره ی عشق،

بنشان مرا به منظره ی
باران،

بنشان مرا به منظره ی رویش؛

من

سبز می شوم...

زیبا

ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق

بر من ببار!

بر من ببار تا که برویَم بهاروار...

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول این مدار!

زیبا

زیبا تمام
حرف دلم این است:

من عشق را به
نام تو آغاز کرده ام،

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا!



محمدرضا عبدالملکیان
 

:)fatemeh

عضو جدید
با هرچه عشق

نام تو را می توان نوشت!

با هر چه رود

راه تو را می توان سرود!

بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر کجا می توانی
صدا کن مرا از صدف های باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق
چه رازی است
بگو با کدامین نفس
می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق
می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم

و همسایه ام مهربانی است
و طوفان یک گل
مرا زیرورو کرد
پرم از عبور پرستو
صدای صنوبر،
سلام سپیدار
پرم از شکیب و شکوه درختان
و در من تپش های قلب علف ریشه دارد

دل من، گره گیر چشم نجیب گیاه است
صدای نفس های سبزینه را می شناسم
و نجوای شبنم
مرا می برد تا افق های باز بشارت
مرا می شناسی تو ای عشق
که در من گره خورده احساس رویش
گره خورده ام من به پرهای پرواز
گره خورده ام من به معنای فردا
گره خورده ام من به آن راز روشن
که می آید از سمت سبز عدالت
دل تشنه ای دارم ای عشق
صدایم کن از بارش بید مجنون
صدایم کن از ذهن زاینده ی ابر
مرا زنده کن زیر آوار باران
مرا تازه کن در نفس های بار آور برگ
مرا پل بزن تا سحر
تا سبد های بار آور باغ
تو را می شناسم من ای عشق
شبی عطر گام تو در کوچه پیچید
من از شعر پیراهنی بر تنم بود
به دستم چراغ دلم را گرفتم

و در کوچه عطر عبور تو پُر بود
و در کوچه باران چه یکریز و سرشار
گرفتم به سر چترباران
کسی در نگاهم نفس زد!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
lazlo زیبا کرباسی مشاهير ايران 1

Similar threads

بالا