شعرهای تنهایی و مرگ

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا خو کن به تنهائی که از تنها بلاخیزد..............
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا گرفته دلت؟ مثل آنکه تنهایی..
چقدر هم تنها..
خیال میکنم... دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]هیچ ، تنها و غریبی[/FONT]

[FONT=&quot]طاقت غربت چشماتو نداره[/FONT]

[FONT=&quot]هر چی دریا رو زمینه[/FONT]

[FONT=&quot]قد چشمات نمی تونه ابر بارونی بیاره[/FONT]

[FONT=&quot]وقتی دلگیری و تنها غربت تمام دنیا [/FONT]​

[FONT=&quot]از دریچه ی قشنگه چشم روشنت می باره[/FONT]

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من يقين دارم كه برگ ،
كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،
فارغ است از ياد مرگ !


آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرگ را دیده ام من
در دیدا ری غمناک،من مرگ را به دست
سوده ام
من مرگ را زیسته ام،
با آوازی غمناک
غمناک،
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده


شاملو
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
با درودی به خانه می آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می گویی
ای سازنده!
لحظه ی ِ عمر ِ من
به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:
این آن لحظه ی ِ واقعی ست
که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.
نوسانی در لنگر ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.
گامی است پیش از گامی دیگر
که جاده را بیدار می کند.
تداومی است که زمان مرا می سازد
لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند.
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز

امشب دلم گرفته و در انحصار توست
پرواز آخرین غزلم در مدار توست

من دارم از تمام جهان دست مي كشم
اما دلم هنوز كمي بي قرار توست

آبادي هميشه ازان كلاغ ها
گاهي به فكر ديدن فصل بهار توست

مثل هواي درهم يك اتفاق بد
يك تك درخت خسته كه بي برگ و بار توست

محتاج لطف يك تبر مست مي شود
تا بشكند هرآنچه كه بي اعتبار توست

درياد داشته باش كسي تا ابد هنوز
تنها امید زندگي اش انتظار توست

بادست و پای بسته در آن گوشه هاي شهر ...
دلتنگ خواب ديدن باغ انار توست

مي خواستم كه با تو دمي. . . آه بگذريم
آرام چشم هاي كسي در كنار توست




سیدمهدی نژاد هاشمی (م- شوريده)
 

ghazaliii

عضو جدید
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست - ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟؟؟؟؟؟
 

ghazaliii

عضو جدید
غروب غمهایت را به هر قیمتی خریدارم اگر همدم شبهای<<تنهایی>> من باشی

ای کاش تنها یک نفر در این دنیا مرا یاری کند/ای کاش میتوانستم با کسی درد دل کنم تا بگویم که/من دیگر خسته تر از آنم که زندگی کنم تا ابد غم شبهایم را/تا بفهمد درد تن خسته و بیمارم را/قانون دنیا <تنهایی >من است و <تنهایی>من قانون عشق است و عشق قانون دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ را دیده ام من
در دیدا ری غمناك،من مرگ را به دست
سوده ام
من مرگ را زیسته ام،
با آوازی غمناك
غمناك،
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده

آه، بگذاریدم بگذاریدم
اگر مرگ
همه آن لحظه آشناست كه ساعت سرخ
از تپش باز می ماند
و شمعی- كه به رهگذار باد-
میان نبودن و بودن
درنگی نمی كند،-
خوشا آن دم كه زن وار
با شاد ترین نیاز تنم به آغوشش كشم
تا قلب
به كاهلی از كار
باز ماند
و نگاه چشم
به خالی های جاودانه
بر دو خته
و تن
عاطل!
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز


ای مرگ بیا و مردمی کن
این غم سر مردمی ندارد

دردا که درون آدمیزاد
آرامش و خرمی ندارد!!

عراقی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آمدم بی انکه بدانم چرا...

تو می دانی؟

درست آمدم؟

حتی نمی دانم چرا؟!!!

بی تو آمدن چه سود؟

بی نگاه تو باران خواهد بارید؟

بی تو سکوتم دردآور است...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردا که گفت عشق ما را به خانه ی معشوق نمی برد
در روزگار تفرعندر روزگار تمرد
در روزگار دو رنگیباید رها کنمباید
رها شوم
زین همه خیال مردمان سیاست لجاجت را آخر خط اند
وحرامان دین ستیزچندی است
سلامت را نشانه رفته اند مکارانه
دلم گرفته سختدلم گرفته سخت
 

ghazaliii

عضو جدید
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]تختی ازنور،نیمکتی ازجنس سکوت،میزی ازچوب امیدواری وهیچ چیزدیگر: این چنین است اتاق کوچکی که روح اجاره نشین آن است. (کریستین بوبن)[/FONT]
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
تازه تر از ترانه ام یکی صدام نمیکنه
از این سکوت دم به دم یکی رهام نمیکنه
یکی نمیشه همصدام یکی نمیشه همنفس
یکی نمیگه خنده خوش
یکی نمیگه گریه بس
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] من خدارادرقمقمه آب یافته ام،درعطرپیچ امین الدوله،درخلوص برخی کتاب هاوحتی نزدبی دینان. اماتقریبا هیچگاه وی رانزدآنانی که کارشان سخن گفتن ازاوست،نیافته ام.(کریستین بوبن)[/FONT]
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
منکه در این جمع بگذشتم زه هرچه آرزوست

دست غم دیگر چه خواهد از دل تنهای من...؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...


كه وقتی تو اوج تنهایی هستی ، با چشماش بهت بگه : هستم ! هستی !؟


گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...


گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...


گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری

و حال هم که...


گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری



و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!



که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...


گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید


زلال که باشی دیگران سنگ های کف رود خانه ات را می بینند ...!



بر میدارند و نشانه میروند درست سوی خودت


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

در غروب تنهای دلم با ياد تو نشسته ام
و به غروب زيبای خورشيد می نگرم
تا چشمان تو را در افق بيکران دلم نظاره گر باشم
و در شب به ستارگان می نگرم تا برق چشمانت را به خاطر آرم
من به موجهای دریا مينگرم تا طنينی از صدای تو را در گوش خود بشنوم
و حرفهايت را همانند مرواريدی در صدف دلم نگه ميدارم تا تداعی گر عشق اول و آخرم باشد
 
آخرین ویرایش:

ro0zhin

عضو جدید
کاربر ممتاز
نميدانم پس ازمرگم چه خواهد شد..
نميخواهم بدانم كوزه گرگر با خاك اندامم چه خواهد ساخت....
ولي بسيار مشتاقم كه با خاك گلويم ....
سوتكي سازد بدست طفلكي ...
گستاخ و بازيگوش و او يكريز و پي درپي دم...
گرم خودش را سخت بفشارد...
وخواب خفتگان را آشفته تر سازد....
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا فوران زندگی آنجا مر گ
مانده است در انتظار انسانها مرگ
یک روز به دیدار شما می آیم
این نامه برای زنده ها امضا مرگ
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز


اون روز که بیای و سر جسدم داد بزنی


دیگه خیلی دیره


اون روز اگر بخوامم دیگه نمیتونم باهات بپرم


اون روز نزدیکه عزیزم...

 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه‌یی بیهوده است.

 
بالا