شاعران فارسی زبان غیر ایرانی

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزیز
در این تاپیک قصدم بر این است تا آشنا شویم با شاعران معاصر فارسی زبان غیر ایرانی که در عرصه ادبیات فارسی فعالیت دارند.
نخست هر شاعر به صورت مختصر معرفی می شود و بعد نمونه ای از شعرش را میاورم.....امید وارم مفید باشد و بحث بخوبی دنبال بشود.
دوستانی هم که در این مورد معلوماتی دارند می توانند در ادامه ذکر کنند.

محمدکاظم کاظمی
شاعر و نویسنده افغانستانی، در سال ۱۳۴۶ شمسی در شهر هرات افغانستان چهره به جهان گشود. در سال ۱۳۵۴ به کابل کوچ کرد و تا سال آخر دبیرستان در کابل درس خواند. در سال ۱۳۶۳ به ایران آمد و پس از اتمام دوره دبیرستان، کارشناسی خود را در رشتهٔ مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت. از سال ۱۳۶۵ به فعالیت‌های ادبی آغاز کرد و آن را در دههٔ هفتاد ادامه داد. انتشار مثنوی «بازگشت» او در فروردین ۱۳۷۰ مایه شهرت او شد. او علاوه بر سرایش شعر، در زمینه‌های آموزش شعر، برگزاری محافل انجمنهای ادبی مهاجرین افغان در ایران، انتشار نقدها و مقالاتی در مطبوعات، تألیف و ویرایش کتابهایی در زمینه زبان و ادبیات فارسی فعالیت کرده است. عضویت در هیأت تحریر فصلنامه‌های «در دری» و «خط سوم» و عضویت در مؤسسه فرهنگی در دری از دیگر فعالیتهای او بوده است.
کتابها:
1. پیاده آمده‌بودم‌... (مجموعه شعر)،
2. روزنه (مجموعة آموزشی شعر)،
3. شعر پارسی‌،
4. همزبانی و بی‌زبانی،
5. قصة سنگ و خشت‌ (مجموعه شعر)،
6. گزیدة غزلیات بیدل‌،
7. کلید درِ باز،
8. رصدِ صبح‌ (خوانش و نقد شعر جوان امروز)،
9. کفران‌ (گزیدة اشعار)،
10. مرقّع صدرنگ (صد رباعی از بیدل)،
11. این قند پارسی (فارسی دری در افغانستان امروز)
نمونه ی شعر:
1
آیا شود بهار که لبخندمان زند؟
از ما گذشت‌، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرْش‌زن‌ِ پیر دوره‌گرد
مانند کاسه‌های کهن بندمان زند؟
ما شاخه‌های سرکش سیبیم‌، عین هم‌
یک باغبان بیاید و پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبان ما نهد
زهری نهان به کاسة گُلقندمان زند
ما نشکنیم اگرچه دگرباره گردباد
بردارد و به کوه دماوندمان زند
رویین‌تنیم‌، اگرچه تهمتن به مکر زال‌
تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند
سر می‌دهیم زمزمه‌های یگانه را
حتّی اگر زمانه دهان‌بندمان زند

2
تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش دست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد
در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان‌
مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب می‌سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا ـ گرد سرت می‌چرخم و ـ جاروب می‌سازد
تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانة یعقوب می‌سازد
مرا سر می‌دهد تا دشتهای آتش و آهن‌
و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد
....
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عبدالقهار عاصی
در سال ۱۳۳۵ در روستای ملیمه پنجشیر افغانستان زاده شد و در کابل درس خواند.
عاصی هنگام جنگ‌های کابل به مشهد در ایرانمهاجرت کرد (۱۳۷۳) اما به علت مشکلات مهاجرت دوباره به کابل بازگشت و در اثر اصابت راکت به خانه‌اش درگذشت.

نمونه ی شعر

1


من آن موج گرانبارم كه در دامن نمي گنجم

من آن توفنده خاشاكم كه در گلخن نمي گنجم

سروپا رونق آراي دو عالم نقش معنايم

بگيريدم بگيريدم كه من در من نمي گنجم

من آتشباز يي آواز هاي عيد موعودم

مرا فارغ كنيد از تن كه من درتن نمي گنجم

غبار هيچ گرد ره نيم در چشم كس ليكن

خيال آيينه ي دارم كه در گلشن نمي گنجم

سرود برق ريزيهاي فصل رويش و رنگم

شرار مشعل طورم كه در خرمن نمي گنجم

مرا فرياد گاهي در مسير نيستان بايد

من آن دردم كه در پيچاك يك شيون نمي گنجم

2

گل نیست ، ماه نیست ، دل ماست پارسی

غوغای کوه ، ترنم دریاست پارسی

از آفتاب معجزه بر دوش میکشد

رو بر مراد روی به فرداست پارسی

از شام تا به کاشغر و سند تا خجند

آئینه دار عالم بالاست پارسی

تاریخ را وسیقه سبز و شکوه را

خون من و کلام مطلاست پارسی

روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک

چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی

تصویر را ، مغازله را و ترانه را

جغرافیای معنوی ماست پارسی

سر سخت در حماسه و هموار در سرود

پیدا بود از این که چه زیباست پارسی

بانگ سپیده عرصه بیدار باش مرد

پیغمبر هنر سخن راست پارسی

دنیا بگو مباش ، بزرگی بگو برو

ما را فضیلتیست که ما راست پارسی
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر عبدالسمیع حامد
در سال ۱۳۴۸ هجری شمسی در دهکده شهر بزرگ استان بدخشان به دنیا آمد. او از دانشکده پزشکی استان بلخ گواهینامه ماستری پزشکی دارد و ادبیات فارسی را بصورت خصوصی آموخته است. دکتر حامد در قالب‌های گوناگون شعری طبع آزموده. طی سالهای دهه شصت و هفتاد هجری شمسی سمیع حامد توانست شمار زیادی از اشعارش را به نشر برساند. وی در شهر مزار شریف اقامت داشت و باسازمان جهانی صلیب سرخ و هلال اهمر همکاری می‌کرد. پس از اشغال شهر مزار به دست طالبان، حامد به پاکستان رفت و در شهر پیشاور اقامت گزید و در همانجا همکاری با سازمان غیر دولتی موسوم به مرکز تعاون افغانستان را آغاز کرد. در طول مدت اقامتش در پیشاور صدها مقاله نوشت و آنها را به نشر رساند. در سال ۱۳۷۹ هجری شمسی به همراه خانواده کوچکش به عنوان پناهنده به دانمارک رفت و به این صورت دامنه ء مهاجرتش وسیع تر گردید. در آنجا نیز به آفرینش آثاری دست یازید و در اواسط سال ۱۳۸۰ به تأسیس انجمن نویسندگان افغانستان در تبعید پرداخت. با آغاز دور جدید سیاسی و نظامی در افغانستان حامد به افغانستان برگشت و در آنجا انجمن دفاع از حقوق نویسندگان را بنیاد نهاد. وی هم اکنون در کابل زندگی می کند.

نمونه ی شعر

1

دلم بسیار میخواهد فراموشت کنم دیگر
اگر چه میشوم تاریک... خاموشت کنم دیگر
شرابی؟ شوکرانی؟ هر چه هستی هر چه باداباد
ندارم طاقت این تشنه گی نوشت کنم دیگر
کنم از عاشقی ها شانه خالی... در میان راه
رها چون کوله باری کهنه از دوشت کنم دیگر
نشانت میدهم مفهوم تلخ دل شکستن را
خداناخواسته گر من در آغوشت کنم دیگر

2

به جای من اگر بودی نبودی اینچنین اینک
ز شهر عشق میرفتی برون ای نازنین اینک
به جای من اگر دوری خود را لمس میکردی
نمی ماندیم در این انتظار آتشین اینک
مرا در داده رفتی تا شوی سرگرم کار خویش
بیا و شعله های سرکش خود را ببین اینک
اگر یک ثانیه در جان تو این شعله می افتاد
نبودی با سکوتِ بی مروت همنشین اینک
دلم را پاره پاره زیرِ خاک غصه ها ماندی
انار سرخ از هر شاخه ی شعرم بچین اینک

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
رازق فانی
در سال ۱۳۲۲ خورشيدی در شهر کابل به دنيا آمد. تحصيلات عالی اش را در سال ۱۳۵۶با بدست آوردن درجه ماستری در رشته اقتصاد سياسی از بلغاريا به اتمام رسانيد . فانی سرودن شعر را از سال ۱۳۴۰ آغاز کرد و در عرصه نشرات و کارکرد های فرهنگی دست به فعاليت های ارزشمندی زد. فانی در سال ۱۳۶۷ همراه با خانواده اش راه مهاجرت در پيش گرفت.وی تا هم اکنون در شهر سان دياگوی ايالت کاليفرنيا زنده گی ميکند. آثار به نشر رسيده وی اينها اند:

۱- ارمغان جوانی ( مجموعه شعر ) کابل افغانستان۱۳۴۴
۲- بارانه ( داستان نيمه بلند ) کابل افغانستان ۱۳۶۲
۳- پيامبر باران ( مجموعه شعر ) کابل افغانستان ۱۳۶۵
۴- آمر بی صلاحيت ( گزينه طنز ها ) کابل افغانستان ۱۳۶۶
۵- ابر و آفتاب ( مجموعه شعر ) کاليفرنيا ۱۳۷۳
۶- شکست شب ( مجموعه شعر ) کاليفرنيا ۱۳۷۶
نمونه ی شعر
1

همه جا دکان رنگ است همه رنگ ميفروشد
دل من به شيشه سوزد همه سنگ ميفروشد
به کرشمه يی نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز ميربايد چه قشنگ ميفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره يی که هر شب دل تنگ ميفروشد
به دکان بخت مردم کی نشسته است يارب
گل خنده ميستاند غم جنگ ميفروشد
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ ميفروشد
مدتيست کس نديده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ ميفروشد
ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ ميفروشد



2


ا ز شفا فیت با را ن بد شا ن می آ مد


زهر در آ ب زد ند


و چه معصو ما نه


ما هیا ن در هرم حوضچه ها پو سید ند

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
نادیا انجمن (۱۳۵۹ - ۱۳۸۴ برابر با ۵ نوامبر۲۰۰۵)

از شاعران جوان افغان بود که به سرایش غزل و شعر نو می‌پراخت و عضو انجمن ادبی مخفی کارگاه سوزن طلایی در زمان طالبان بود. او در سال ۲۰۰۵ به دلیل ضرب و شتم توسط شوهرش کشته شد.
نادیا در سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در هرات در غرب افغانستان به دنیا آمد.
او از پانزده سالگی به سرودن شعر آغاز کرد، اما آغاز شاعری او، مصادف بود با اشغال شهر هرات توسط گروه بنیادگرای طالبان.
طالبان، هر گونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی زنان و دختران افغان را ممنوع کرده بودند. نادیای نوجوان نیز، سالهای پر تب و تاب نوجوانی خود را در زیر سایه حاکمیت تندروهای طالبان گذراند.
او در آن سالها که زنان بدون داشتن محرم، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند، در خانه به طور خصوصی درس می‌خواند و در جلسات خصوصی و مخفیانه ادبی هرات شرکت می‌کرد.
ازدواج او با یکی از کارمندان دانشکده ادبیات دانشگاه هرات، سرفصل سرد زندگی او بود.
شوهر نادیا، او را از شرکت در جلسات مشاعره و نقد ادبی که در انجمن ادبی هرات برگزار می‌شد باز می‌داشت.
این شاعر جوان، سرانجام در پنجم نوامبر سال ۲۰۰۵ میلادی، در هرات به قتل رسید.
علت مرگش، ضرب و شتم (لت و کوب) توسط شوهرش اعلام شد.
وب‌گاه فارسی بی بی سی به نقل از پلیس هرات گزارش داد که آثار ضرب و جرح در جسد خانم انجمن مشهود بوده‌است.
پلیس همچنین گفت که شوهر خانم انجمن، در بازجویی‌های اولیه، به ضرب و شتم همسرش اعتراف کرده‌است.

نمونه ی شعر

1
شب است و شعر می‌زند شرر به لحظه‌هاى من
ز شوق شانه می‌كشد به رشته صداى من
چه آتشى است واعجب كه آب می‌دهد مرا
و عطر روح می‌دمد به پيكر هواى من
ندانم از كدام كوه، كدام كوه آرزو
نسيم تازه می‌وزد به فصل انتهاى من
ز ابر نور می‌رسد چنان زلال روشنى
كه نيست حاجتى دگر به اشك‌هاى‌هاى من
جرقه‌هاى آه من ستاره ريز می‌شود
به عرش لانه می‌كند كبوتر دعاى من
سرشك بيخودانه ام به خط خط كتاب او
نگاه كن چه بى بهانه می‌چكد خداى من
ز حرف حرف دفترى ز واژه واژه محشرى
قيامتى رسيده از سكوت ديرپاى من
مخر، مدر، حرير وهمى مرا كه خوشترم
به شب كه شعر می‌زند شرر به لحظه‌هاى من


2

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زاده‌ام و مهر بباید بهدهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه خوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم
 
آخرین ویرایش:

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون اكرام عزيز...
چقدر شعراي خانم ناديا انجمن قشنگ و با احساس بود...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
واصف باختری
از شاعران فارسی‌زبان بنام افغانستان است.
محمد شاه واصف باختری ، در جوزای(خرداد) سال ( ۱۳۲۱ ) ، در بلخ زاده شد. وی لیسه(دبیرستان) باختر و حبیبیه را در افغانستان خوانده‌است. درسال ( ۱۳۴۵ ) لیسانس زبان و ادبیات فارسی دری را از دانشگاه کابل به دست آورده ؛ مدتی ویراستار کتاب‌های درسی وزارت تعلیم و تربیه(آموزش و پرورش) بوده‌است. وی در سال ( ۱۳۵۴ ) گواهینامه ماستری را در آموزش و پرورش از دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک به دست آورده‌است . از سال ( ۱۳۴۶ ) تا سال ( ۱۳۷۵ ) ، عضو ریاست دارالتألیف، مدیر مسؤول مجله ژوندون (زندگی) ارگان نشراتی انجمن نویسنده‌گان افغانستان و دبیر بخش شعر آن انجمن بود. سالیان چند در پیشاور به سر برد و اینک به عنوان پناهنده ، در ایالات متحده آمریکا زندگی می‌کند. استاد واصف باختری در حال حاضر در علم ادبیات و تاریخ ادبیات دری/فارسی عالم بی بدیل و بی نظیر میباشد. در غزلسرایی به ملک الشعرا بهار و در سرایش شعر نو به مهدی اخوان ثالث پهلو میزند.
آثار
۱. و آفتاب نمی‌میرد
۲. از میعاد تا هرگز
۳. از این آیینه بشکسته تاریخ
۴. تا شهر پنج ضلعی آزادی
۵. دیباچه یی در فرجام
۶. در استوای فصل شکستن
۷. مویه‌های اسفندیار گمشده
۸. دروازه‌های بسته تقویم
و چندین کتاب دیگر که برای دیدن و دانلود آن می توانید به لینک زیر مراجعه فرمائید
http://wasefbakhtari.blogfa.com/
نمونه ی شعر
1
آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است
خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است
های میهن، بنگر پور تو در پهنة رزم
پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است
هر که پروردة دامان گهر پرور تست
زیر ایوان فلک غیر تو نشناخته است
دل گُردان تو و قامت بالندة شان
چه بر افروخته است و چه بر افراخته است
گرچه سر حلقه و سرهنگ کماندارانست
تیغ البرز به پیشت سپر انداخته است
کوه تو، وادی تو، درة تو، بیشة تو
در سراپای جهان ولوله انداخته است
روی او در صف مردان جهان گلگون باد!
هر که بگذشته ز خویش و به تو پرداخته است


2
يک چند درين باديه بوديم و گذشتيم
با داس هوس خار دروديم و گذشتيم
تا چشم اجل را دو سه دم خواب ربايد
افسانة بيهوده سروديم و گذشتيم
چون صاعقه در دفتر فرسودة هستي
نامي بنوشتيم و زدوديم و گذشتيم
اي سيل بر اين مشت خس و خار چه خندي
ماييم که راه تو گشوديم و گذشتيم
ديباچة اميد به فرجام نپيوست
يک سطر برين صفحه فزوديم و گذشتيم
خاموشي ما پاسخ آوازه گرانست
وانرا که سزا بود ستوديم و گذشتيم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون دوست خوبم...
كاش ازش شعر نو هم ميگزاشتي
غزلشون كه عالي بود و ماهرانه:gol::gol::smile:
ببخشيد تشكر ندارم...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون دوست خوبم...
كاش ازش شعر نو هم ميگزاشتي
غزلشون كه عالي بود و ماهرانه:gol::gol::smile:
ببخشيد تشكر ندارم...
ممنونم که موضوع رو دنبال می کنید
این هم شعری نو از این شاعر....

تو از آن ناکجا آباد می آیی؟
هنوز آنجافرو خوابیده میکاییل در خرگاه خاکستر؟
هنوز آنجا حریر روزهای رفته پای انداز ایوان فرامو شیست؟
و فردا ها
ـ سواران نجیب جاودان در راه ـ
هنوز آنجا چریک زخمی خورشید رادرجنگل رگبار می جویند ؟
سر انگشتان سبز لحظه های سبز
کدامین حله پندار را در کارگاه باد می بافند
ودر رگهای آتشدان پیر دشتبان خون کدامین کاج می گردد؟
تو از آن ناکجا آباد می آیی ؟
زنسل پیله آنجا یاد گاری مانده بر ابریشم برگی ؟
...........
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
استاد خلیلی

خلیل‌الله خلیلی در سال ۱۲۸۶ خورشیدی/۱۹۱۰ میلادی در باغ جهان‌آرای کابل دیده به جهان گشود. پدرش محمدحسین‌خان مستوفی‌الممالک از بزرگان منطقه کوهستان در شمال کابل و وزیر مالیه عهد امیر حبیب‌الله خان بود که بعداً به فرمان امان‌الله خان به دار آویخته شد.
استاد خلیلی در سنین طفولیت والدینش را از دست داد و در نیمه راه، تعلیم را رها کرد. او سال‌های را در کابل، کوهستان و بلخ گذرانید. استاد در پست‌های اساسی زیادی در دوایر دولتی افغانستان در داخل و خارج از کشور کار کرد. در اوایل دهه بیست خورشیدی به حیث معاون دانشگاه کابل به کار گماشته شد.
خلیلی به مناصبی زیادی در ادارات دولتی افغانستان، چه در داخل و چه در خارج از کشور رسید. در اوایل دههٔ بیست خورشیدی به حیث معاون دانشگاه کابل به کار گماشته شد. در سال ۱۳۳۰ ریاست مستقل مطبوعات را به‌عهده گرفت و در سال ۱۳۳۲ به‌عنوان مشاور عالی سلطنتی در دربار محمد ظاهر شاه خدمت کرد و نیز مدتی نماینده مجلس بود و در سالهای نخستین دههٔ ۵۰ به‌عنوان سفیر کبیر مدتی در عربستان سعودی و سپس در عراق مشغول به‌کار بود. اما، مهم‌تر از اینها، موقعیتی بود که او در عالم ادب کسب کرد و به‌زودی نامدارترین شاعر افغانستان شد..
خلیلی در مجموع ۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه‌های مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان دارد که بیشتر شان در داخل و خارج از افغانستان به چاپ رسیده‌است.
استاد خلیل الله خلیلی در بهار ۱۳۶۶ خورشیدی در شهر اسلام‌آباد کشور پاکستان چشم از جهان فرو بست.

نمونه ی شعر

1
ناله به دل شده گره راه نيستان كجاست
خانه قفس شد به من طرف بيابان كجاست
اشك به خونم كشيد آه به بادم سپرد
عقل به بندم فگند رخنه زندان كجاست
گفت پناهت دهد در ره آن خاك شو
آنكه شدم در رهش خاك بگو آن كجاست
روز به محنت گذشت شام به غم شد سحر
ساقي گلچهره كو نعره مستان كجاست
در تف اين باديه سوخت سراپا تنم
مزرعم آتش گرفت نم نم باران كجاست...
خوب و بد زندگي بر سر هم ريختند
تا كند از هم جدا بازوي دهقان كجاست
برق نگه خيره شد شوق ز دل رخت بست
خانه پر از دود شد مشعل رخشان كجاست
ناله شدم غم شدم من همه ماتم شدم
آن دل خرم چه شد آن لب خندان كجاست
ابر سيه شد پديد باز به چرخ سخن
اختر برج ادب مرد سخندان كجاست
هم نظر بوعلي هم قدم بوالعلا
هم نفس رودكي هم دم سلمان كجاست
مرد نمير به مرگ مرگ از او نامجوست
نام چو جاويد شد مردنش آسان كجاست


2

نو بهار آمد و آبي ز سحابي نكشيد
غنچه بر شاخ نخنديد و نسيمي نوزيد
ابر آشفته نگسترد به صحرا دامن
سيل ديوانه در اين دشت گريبان ندريد
روزها گوش به آواز نشستيم و دريغ
يك صدا اين دل شوريده ز جايي نشنيد
و با حسرت از نوبهار وطن يادش مي آيد كه:
اي خوش آن خاك كه صحنش چو زمرد شده سبز
كوهسارش همه از برف سپيد است سپيد
نوبهار است و نشاط است و حريفان جمعند
سايه و روشن شان سايه بيد است و نبيد
ياد باد آنگه چو خورشيد بهاري مي تافت
مشعل شوق در اعماق دلم مي تابيد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد علی عجمی(تاجیکستانی)


شاعر شيرين زبان و خوش گفتار تاجيكي در سال 1954 ميلادي ديده به جهان گشود. اين شاعر صميمي، با حضور در ايران اسلامي، و كار در حوزه هنري با شعر پارسي به ويژه – شعر معاصر فارسي و شعر انقلاب اسلامي بيش از پيش آشنا شد و توانست آثار ارزشمندي در اين زمينه خلق كند. غزل هاي محمدعلي عجمي، داراي ويژگي هاي خاص زباني خود اوست. او در حوزه شعر آييني نيز، بسيار خوش درخشيده است و در اين مسير به خلق غزل هايي عاشورايي بسيار چشمگيري نايل آمده است. عجمي همچنين در قالب رباعي و دوبيتي بسيار موفق عمل كرده است و بسياري از دوبيتي هاي او، ورد زبان هاست. ساليان حضور محمدعلي عجمي در ايران، دوران بسيار پرباري براي او به حساب مي آيد، سالياني كه او به همه جاي ايران سفر كرد و در همايش هاي مهم ادبي و فرهنگي، حضور يافت. از آثار اوست: دانۀ برف، بهشت و آدم و گندم و ...

آثار:
ا- دانه ی برف
2- بهشت و آدم و گندم
3- عطر شبهای خراسان

نمونه ی شعر

1
و بی خط نگاهت راه را از یاد می بردم
اگر مهرت نبودی ماه را از یاد می بردم
" شبی تب داشتم ، رفتی و قرص ماه آوردی"
که بی لطف تو روز و ماه را از یاد می بردم
صدای آشنایی می وزد از قاب تصویرت
بدون چشمهایت آه را از یاد می بردم
اگر شبها نمی خواندی برایم قصه ی ایمان
خودم را ، این دل گمراه را از یاد می بردم
بیا تا کی تسلی می دهی تنهایی خود را
بدون اشک حتی چاه را از یاد می بردم
اگر از سوره ی دست کلیمت بی خبر بودم
به قرآنت که بسم الله را از یاد می بردم
تمام سرگذشتم می شود تکرار در چشمت
و بی خط نگاهت راه را از یاد می بردم
2

چرا امشب غزل در قالب مضمون نمي گنجد
به ساحل هاي خود حس مي كنم جيحون نمي گنجد
ز خود بيرون شدم در آن طرف ديدم فلسطين را
فلسطين شهادت در حصار خون نمي گنجد
سكوت سنگها پر مي شود از خنده ي شيطان
قيام سروها در قامت موزون نمي گنجد
به اذن هر شهيد آيينه مي بارد به شيدايي
دگر در حجم حيرت حيرت مجنون نمي گنجد
تمام عشق را ديدم به دور عشق مي چرخيد
عجب چرخي ست چرخ عشق در گردون نمي گنجد
و ديدم چشم هاي تو به در يا مي خورد پيوند
چرا امشب غزل در قالب مضمون نمي گنجد؟
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون دوست عزيز.....
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عبدالله قادری (شاعر تاجیکستانی)
عبدالله قادری ممتاز را باید از باتجربه های غزل امروز تاجیکستان به حساب آورد. او متولد سال 1936 میلادی در شهر دوشنبه است. او پس از تحصیلات ابتدایی در سن 25 سالگی تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات تاجیکی به پایان برد.
قادری از همان دوران جوانی شعر می سرود و از همان سالهایی که هنوز دانش آموز بود شعرهایش در مجلات به چاپ می رسید و نخستین شعر او با عنوان گل باغ امید در سن 17 سالگی در روز نامه چاپ شد.
او در سال های اخیر به تجربیات خود افزوده است. شاعری که قریب به پنجاه سال سابقه ی شاعری و غزلسرایی داشته باشد، شاعر مبتدی و تازه کاری نیست. او بخوبی با مکتب بیدل آشناست . در سرودن غزل هایش به فراوانی از تجربیات شاعران مکتب هندی بخصوص بیدل استفاده می کند. او گاه کاملاً یک شاعر هندی سراست .

نمونه ی شعر:

1
در چاه بدن بندی و زندانی خویشیم
آشفته تر از شام پریشانی خویشیم
مستیم همه از قدح ساقی محبوب
خجلت زده از بی سرو سامانی خویشیم
بی برگ و نواییم ز دوری وصالش
وز ذوق فغان محو گل افشانی خویشیم
ما کشته ی عشقیم و کفن پوش محبت
در کوی منا شاهد قربانی خویشیم
دلداده ی جامیم و پسر خوانده ی صهبا
مست می اشراقی و عرفانی خویشیم
ممتاز! مکن شکوه اگر دور ز یاریم
دلبسته ی یاران خراسانی خویشیم

2

دعا کن نقطه ای از بای بسم الله تان باشم
سر آن دارم امشب تا سحر همراهتان باشم
عزیز مصر دلها ماه مجلس می شوم فردا
اگر یک چند چون یوسف به قعر چاهتان باشم
ادبگاه محبت از جمال دوست مستغنی است
به لطف حق من درویش خاطر خواهتان باشم
گرانی های دردم را به جز ایزد نمی داند
چو اشک سرنگون افتاده ای در راهتان باشم
در این ظلمت سرای دهر گمراهیم می دانم
مدد ای اهل پاک عرش تا آگاهتان باشم
به بال بی خودی از شور عشق حق به پروازم
به امیدی که من ای قدسیان همراهتان باشم
 
آخرین ویرایش:

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
دعا کن نقطه ای از بای بسم الله تان باشم
سر آن دارم امشب تا سحر همراهتان باشم......

هر دو شعر زيبا بود...
ممنون اكرام عزيز به خاطر زحمتي كه ميكشي...


 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویا شریفی

این شاعر مطرح افغانستانی در سال 1364 هجری شمسی در استان هرات افغانستان به دنیا آمد
او لیسانس دانشکده ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه هرات می باشد
خانم شریفی هم اکنون در هرات زندگی می کند و عضو انجمن ادبی هرات است
آثار:
بوی خواب

نمونه ی شعر

1

آزرده ام نگاه مرا دست کم نگیر

این بغض گاه گاه مرا دست کم نگیر

من در تمام وسعت هردرد جاری ام

این چادر سیاه مرا دست کم نگیر

تا کی امیدِ روح مرا باد میدهی؟

خاکستر تباه مرا دست کم نگیر

گر در سکوت جاده دل غرق میشوم

خاموشی نگاه مرا دست کم نگیر

آورده ام به کوچه احساس توپناه

پهنای سرپناه مرا دست کم نگیر

من نیستم مترسکِ شالی تبارها

این شال و این کلاه مرا دست کم نگیر

کاخ بلند عشق مرا شاه گشته ای

خودرا ببین وشاه مرا دست کم نگیر

ایستاده ای چگونه سر پله های سست

برج غرور آه مر ادست کم نگیر

در بحر پرستاره فکرم عمیق شو

اندیشه های ماه مرا دست کم نگیر

رویایی ام روایت دل را سروده ام

این بغض گاه گاه مرا دست کم نگیر

2

از شب سخن مگو که پر از درد میشوم
با رفتن تو از همه دلسرد میشوم
از کوچه های یاد شما کوچ کرده ام
بعداً میان حادثه ها گرد میشوم
جاری نشد وفای کسی در شیار دل
خشکیده ام ز ریشه و هی زرد میشوم
تصمیم آخر است بلی میروم چو باد
در کوچه های یخ زده ولگرد میشوم
از پیچ کو چه ها کسی از خویشتن گذشت
تصویری از شگفتن یک درد میشوم
با نیلبک چه ساده دلت را سروده ای
خاموش با ترانه ات ای مرد میشوم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد شریف سعیدی

محمد شريف سعيدی متولد ۱۳۴۹ در الميتوی جاغوری افغانستان است.
او در سال ۱۳۶۶ افغانستان را به قصد تحصيل در ايران ترک کرد و در رشته علوم سياسی در دانشگاه و رشته علوم اسلامی در حوزه علميه (مدرسه دينی) به تحصيل پرداخت.
همزمان علاقه اش به شعر و ادبيات او را به محافل ادبی مهاجرين افغان و جمع شاعران ايرانی کشاند.
محمد شريف با شرکت در محافل ادبی و پژوهش و نو آوری در عرصه شعر به زودی در عرصه نقد ادبی و فنون شعر به مهارتهايی دست يافت و در شورای شعر و قصه استان قم شروع به فعاليت کرد و به گفته خودش، هفت سال در آن مجمع به تدريس ادبيات پرداخت.
از شريف سعيدی تا کنون پنج دفتر شعر به نشر رسيده است. اولين دفتر شعر او به نام " وقتی کبوتر نيست" در سال ۱۳۷۴ و آخرين مجموعه شعرش به نام " ماه هزارپاره" در سال ۱۳۸۳ به نشر رسيده است.

نمونه ی شعر

1
نه در زنگ یقین ماندم نه در آیینه شک کردم
خدا را با محبت های خود نان و نمک کردم

مسیح آورد روی راست را پیشم پس از سیلی
شدم آب از خجالت توبه و ترک کتک کردم

به تیغی ساخت جلاد و به تسبیح ریا زاهد
من بیچاره با گیتار کار نی لبک کردم

به زیر سایه گیسوی شیرینی عرق خوردم
رسیدم زیر چاقوهای مژگانش ترک کردم

مرا باران به پای سبزه و گل برد تا بودم
نه سنگ گور واری نام های مرده حک کردم

برای دیدن خوبان گندم گون چه خرمن ها
به مژگان های بیدارم تمام شب الک کردم

برای آن که پرپر گردم و در کوی عشق افتم
نسیم سرخ آمد خویشتن را قاصدک کردم

2
دو مژگان زد به قدر هر دو عالم پر در آوردم
دو لب خندید یک دنیا سر از محشر در آوردم

به روی زانویش سر هشتم و از شید رخسارش
شدم ماه و سر از دریاچه ی گوهر در آوردم

مکیدم چشم های سرمه خوابش را به بیداری
شراب زندگانی را از آن ساغر در آوردم

جهان در کفر زلفش تار تر از شام محشر بود
به جیبش دست بردم یک دو پیغمبر در آوردم

لب خشکیده اش را با زبان عشق تر کردم
چه آتش ها که از گل های خشک و تر درآوردم

برای آن که شاخ نیشکر خالی شود از بند
اشارت کرد و از انگشتش انگشتر در آوردم

سر انگشتان گرمش رفت در موهای بی خوابم
ز عشق آباد انگشتان مستش سر در آوردم

دو لب بر چشم مستش هشتم و در سرمه خوابیدم
سر از راز عمیق قرص خواب آور در آوردم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
استاد حمیدالحسن تقوی(هندوستانی)

از چهره های شاخص علمی و دینی و فرهنگی هندوستان و از خاندان اجتهاد و از نوادگان حضرت آیت الله سید نجم الحسن هستند .سید نجم الحسن جانشین و شاگرد بزرگ علامه مفتی محمد عباس شوشتری است که آوازه ی علمی این بزرگواران در حدود یک قرن قبل به نجف اشرف و تمام حوزه های علمی و دینی جهان رسیده بود.
استاد حمیدالحسن که حالا با بیش از هفتاد سال سن همچنان سرحال و شاداب به تلاش و پژوهش مشغول است از جمله روحانیون جوانی بوده است که در روزگار سفر آیه الله امینی- صاحب الغدیر- به هندوستان و شهر لکنهو با ایشان ملاقات داشته و برایشان کتاب از کتابخانه می آوردند و به ایشان کمک می کردند. اینک استاد حمیدالحسن به تحقیق و پژوهش در زمینه ی خاندان اجتهاد در هندوستان مشغول است و گاه شعر هم می سرایند.

نمونه ی شعر:

1
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به شوق خنجر قاتل مرا این جسم و جان سوزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که بس یک نقش مظلومی بسا نام و نشان سوزد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همین آتش که در دل هست اگر از دل برافروزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زمین سوزد ، زمان سوزد، تمام آسمان سوزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من از دنیا نمی ترسم که اشک خونچکان دارم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر این اشک را ریزم بهار گلستان سوزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قفس در دامن صحرا تماشای ستمکاران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همین یک ناله ی غمگین متاع باغبان سوزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عنایت، الفت و شفقت، محبّت، غیرت و همّت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فقط الفاظ می گیری؟ نظام جاودان سوزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بدون عشق لاهوتی نماز عشق بی سجده ست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چه می شد شعله ی الفت خطای عاصیان سوزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اسیران چمن آزادی پرواز می جویند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پر پرواز آن باید که بند ریسمان سوزد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
استاد نورالحق فرحان

یکی از شاعران خوش قریحه ی افغانستان است
وی در سال 1325 در شهرک غوریان که هم مرز تایباد ایران است به دنیا آمده است
تحصیلات ابتدایی را در غوریان به پایان رسانید و در رشته آموزگاری تحصیل کرده است
وی 40 سال است که زبان و ادبیات فارسی تدریس می کند
دیوانی از متشکل از غزل ورباعی تحت عنوان تقدیر از وی به چاپ رسیده است.

نمونه ی شعر

1
زاهد به نقش شیطان، دیدم ندیده بودم

از کعبه رسم بطلان، دیدم ندیده بودم

گرگی که ظاهرش میش، اندر لباس درویش

خود را نمـــــــــوده پنهان، دیدم ندیده بودم

کذب و ریا و اغوا، ممکن به هر کی اما

از شیخ روزگاران، دیدم ندیده بودم

شیخانه بسته دستار، مردی چنین ریا کار

در جمع کفر و ایمان، دیدم ندیده بودم

در کوچه ی خرابات، رفتم ز بهر حاجات

پیری میان رندان، دیدم ندیده بودم

خرقه فتاده از دوش، باده همی کند نوش

جرمی چنین نمایان، دیدم ندیده بودم

گفتم ز باده نوشی، شرم و حیا نداری

گفتا که آب حیوان، دیدم ندیده بودم

تصویر مسخ او را، دیدم به خواب و رویا

طوفان خشم یزدان، دیدم ندیده بودم

گفتم که حال چونی، آخر چرا زبونی

گفتا سزای عصیان، دیدم ندیده بودم

بهتر زکیش ایشان، صد باره کفر فرحان

قرآن به طاق نسیان، دیدم ندیده بودم


2

ای آسمان چه داری طرح و پلانِ دیگر

ما را نمانده هرگز تاب و توانِ دیگر

آتش زدی به عمرم دودم نگشته خاموش

هر لحظه می فروزی آتشفشانِ دیگر

از ماورای دیده باران اشک ریزد

طغیان سیل بنگر از آسمانِ دیگر

با قامت دوتایی دادی به کف عصایی

تیری حواله کردی اندر کمانِ دیگر

با هر که رخ نمودم سیلی نوازشم داد

گر پشت کرده دیدم تیغ و سنانِ دیگر

در پله های منبر زاهد چه خوش نماید

بالا رود شبانه از نردبانِ دیگر

شیخ زمان و درویش در چانه خرمن ریش

در پشت صحنه دارد رنگین کمانِ دیگر

در کار آفرینش شاید قضا همین است

در قلب این زمانه آخر زمانِ دیگر

فرحان ما شده پیر با جهل گشته درگیر

یارب تو یاری اش کن در امتحانِ دیگر
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
نورالله وثوق

در شهر باستانی هرات، غرب افغانستان امروزی دیده به جهان گشود و تحصیلات دبیرستانی خود را در آن شهر به پایان رساند.
وی از آغاز دوران راهنمایی با روزنامه‌ی محلی و مجله‌ی هرات همکاری‌های قلمی خود را آغاز کرد و در سال ۱۳۵۱ همراه با تعدادی از دوستان شاعر، «انجمن دوست‌داران سخن» را تأسیس کرد و به‌عنوان اولین سردبیر آن انجمن، رسالت فرهنگی خود را به نمایش گذاشت.
در سال ۱۳۵۴ برخلاف میل قلبی به دانشکده‌ی علوم رفت و در سال ۱۳۵۶ اولین شعر او به سبک «نوین» برنده‌ی جایزه‌ی ممتاز ادبی به مناسبت «روز مادر» گردید.
در سال ۱۳۵۷ هم‌زمان با پایان تحصیلات، از سوی «اکسا» به جرم مخالفت با رژیم کودتا، دستگیر، شکنجه و زندانی گردید. پس از رهایی از زندان در سال ۱۳۶۴، «انجمن اسلامی شعرای مهاجر» را که ادامه‌ی انجمن «دوست‌داران سخن» بود با جمعی از فرهیختگان ادب، تأسیس کرد.
او اکنون دوران مهاجرتش را در آلمان سپری می‌کند.
از نورالله وثوق تاکنون سه مجموعه شعر به نامهای درایستگاه اخر- آنسوتر از خورشید و ناوگان وسواس دردسترس علاقه مندان قرارگرفته و دومجموعه دیگر به نامهای نردبان آیینه وگروگان دردست چاپ اند وچند مجموعه آماده تنظیم .
علاوه بر این وبلاگ - حدود پنجاه سایت ادبی سیاسی پیوسته اشعار وی را انتشار می دهند

نورالله وثوق حدود دوسال ونیم به عنوان آموزگار وبه گونۀِ افتخاری در برنامۀِ رادیوصدای آشنا ی امریکا دربخشهای گوناگون ادبی هرهفته یک ساعت به تدریس پرداخت که حاصل این درسها 130 سی دی است .

نمونه شعر

1
خدايا برويان بهاري در اين شب
بمان از خودت يادگاري در اين شب
مكن دلدل و باغ دل ر ا گشادي
به دستان دلدل سواري در اين شب
بهاران اين باغ را سوختاندند
برويان ز نو گلبهاري در اين شب
به درگاه تو دست حاجت بلند است
ز سوي دلي داغداري در اين شب
دل شهرم از تشنگي‌ها هلاك است
نشان ده به او چشمه ساري در اين شب
به جز چشم باز شهيد نگاهت
نه چشمان شب زنده داري در اين شب
براي رضاي دل عاشقانت
بزن اي خدا شاهكاري در اين شب

2


لحظۀ رویش بهار شماست
گلسوار شکوفه یار شماست

هفت سين اميد را چيدید
گاه آ‎غاز نوبهار شماست

سوز و ساز سرود سبز سحر
سنبل سوژۀ سه تا ر شماست

خانۀ سينه را تكان دادید
شادماني دل نثار شماست


از نژاد بزرگوار دلــــــــــــــــید
عشق از ريشه و تبار شماست

قامت سرفراز نوروزي
سايۀ موج رنگ و بار شماست
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
عبدالغور آرزو

او که شاعری را از سالهای دهه شصت هجری خورشيدی آغاز نمود قريحه اش را تقريبأ در همهء قالب هاي شعری آزموده است. عبد الغفور آرزو که در بطن جنگ و ويراني در افغانستان در آوارگی بزرگ شد ديدی ژرف نگر دارد و شعرش بازتاب اين سالهاي توفاني کشورش است و چون خود او فراز و نشيب هايی را پشت سر گذاشته است. شعر او که نمايانگر تسلط او در ادب فارسی است مملو از ظرافت هاي بيانی و صنايع شعری می باشد.
وی اصلا اهل استان هرات افغانستان است.

نمونه ی شعر

1در كوچه هاي شب زده خورشيد گم نشد
در گــرد بـاد حـادثــه امّيد گم نشد
پرواز پر شكسته‌ي نوروز گل نمود
از چشم غم چكيده‌ي دل عيد گم نشد
آزاده شد غبار و غرورش غريو باد
طبّال بي تعقل تبعيدگم نشد
تر دامني به اشك ندامت نوشت و گفت:
ايمان ناشكفته و ترديد گم نشد
در انتهاي كوچه‌ي بن بست، روشني‌ست
دل با شهود بارقه رقصيد گم نشد
از مشرق شهود تبسّم پياله گير
آيينه دار جلوه‌ي جاويد گم نشد
تا آسمان عاطفه با دست آفتاب
از گرمي نگاه تو گل چيد، گم نشد


2

به زير چتر نگاهش سرود مي‌خوانم
نشاط نشئه ي كشف و شهود مي‌خوانم
به ياد لخظه‌ي انشاء جاودانه‌ي عشق
غزل غزل غزلِِ ياد بود مي‌خوانم
بسان ققنوس آتش گرفته در ساحل
به لحن آبي دريا درود مي‌خوانم
به اوج مستي سرشار از سپيده دمان
هر آنچه در دل شب مي‌ستود مي‌خوانم
و با تبسّم نازش نيايش دل را
به نيم هاي شب اندر سجود مي‌خوانم
صداي آينه، آرايه هاي لم يزل‌ست
هر آنچه مستي دل مي‌نمود مي‌خوانم
و بر فراز و فراسوي نا تمام خيال
به زير چتر نگاهش سرود مي‌خوانم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
سید ضیاالحق سخا

در سال 1332در شهر هرات افغانستان به دنیا آمده است
وی درس خوانده ی دانشکده ی اقتصاد دانشگاه کابل است.

آثار:
از این شاغر غزلسرا تا هم اکنون هفت مجموعه ي شعري به نامهاي:
"بيصدايي صداي دريا هاست"
- "سورنامه ي در سوگ"
- "غزلي در باد"
- "غزل تلخ"
- "آي ! كاكل به خاك برده"
- "در لحظه هاي آتش و باروت"
- و "برشاخ ي سبز غم عشق"
- به چاپ رسيده است.

نمونه ی شعر:

1
رویت ، سپیده را به سحر قرض داده است
قرص زلال را به قمر قرض داده است

لبخند تو که معنی دوگانه میدهد
ایهام را به کلک هنر قرض داده است

شیرینی لبان تو ای چشمه ی عسل !
قنداب را به شهد وشکر قرض داده است

آوای تو مقامه ی صد کبک مست را
وقت سحر به کوه و کمر قرض داده است

یک تپه ارغوان شگفته رخان تو
نام خدا به تخت سفر قرض داده است

مژگان بی ملاحظه ی تو ولی دریغ
چنگیز را برای خطر قرض داده است

تلخست و ناگهانی رسد ورشکستگی
میترسم ای خدا ! چقدر قرض داده است ؟!

2
وقتي صلاح مُـلك شما پرده پوشـي است
حتا چراغ ، مصلحتش در خموشي است

گنجشك نيمه جان شمايـــيم وروزو شب
با ما چوگربه كار شما بازيگوشي است
آتش گرفته خاك و ولي صَرف وقت تان
بامـُقربان كاخنـشين، باده نوشــي است

لبخند را به خشم، لگــــدكوب كرده ايد
- برما -كه اقتدار شما روتروشي ! است

يكدانه مايك وتخت وتريبون:به عرض فضل
درهركجا به شيوه ي ، درسختكوشي است
اماچه سـود ؟! ما كه خريــدار نيستيـم
گرچه به مُفت ، فضل شما ها فروشي است
********
بايد شـــعاع تلخ حــقايق نميشــدم
وقتي چراغ ، مصلحتــش درخموشي است
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دولت رحمانیان (تاجیکستانی)

از شاعران جوان تاجیک است که در آثارش رنگ و بوی تلاش و نو جویی به چشم می خورد. متولد سال 1965 م. در ناحیه وخش است . تا کنون سه مجموعه شعر منتشر کرده است ، ( رستخیز روح ) سال 1995 م. دوشنبه – ( نیستان ) سال 1996 م. دوشنبه و ( مرز نسیان ) سال 2002 م. دوشنبه
نمونه ی شعر

ز نیش مه ، به زخم دل فزودم

که راز سر به مهر شب گشودم

چو کردم قبله ها را رخنه دیدم

به پای هیچ می ریزد سجودم

چه فکری خواست کز دستاس گردون

بجز روح غریب خود نسودم

کبوتر رنگ ایمان داشت صبحی

که چشم حسرت یک لانه بودم

من این آتش زدم در خود که باشد

حجاب دیده ی تحقیر ، دودم

خدا را مطرب غم رود انگیخت

به مضراب دلم از تار و پودم

مرا در آستان چون لاله پژمرد

روان خسته ی فصل ورودم

وداعت کردم ای اقبال ، وقتی

که دیدم نیست پاسخ بر ورودم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعظم خواجه اف(تاجیکستانی)

یکی از شاعران مطرح تاجیکستان است
در سال 1340 هجری شمسی در شهر خجند تاجیکستان به دنیا آمد
وی غزل های لطیفی دارد و در زلال سرایی نیز دست توانایی دارد
این هم یک غزل و یک زلال از این شاعر

1

دو زلف تورا من غزل می کنم
تورا با غزل در بغل می نم
دو چشم چو حوض زلال تورا
به اکثیر بوسه عسل می کنم
لبانت قصیده به دیوان شعر
که تقلید شیخ اجل می کنم
در آغوش تو من پناه میبرم-
به حرف نگاهت عمل می کنم

2

ای ساربان آهسته رو

تا راهیان از خود رهند، در بی خودی

بار گران جسم را از جامه ی تن برکنند

تا دل تجلیگه شود، ک-از بیدلی

حرف از زبانم میرود.



آی ساربان آهسته رو

ک-این راه پرشیب و فراز زندگی

مانند من دلداده ای در کشور آزاده ها

هرگز نبیند،چون روم،همراه من

یاد و نشانم میرود.



آی ساربان آهسته رو

تا بار دیگر بوسه بر جانان زنم

و-آن ترک دل آزاررا آغوش گیرم آنچنان

ما هردو در هم گُم شویم،در خیل تو

آن درستانم میرود.



آی ساربان آهسته رو

گیرم همه بود و نبود خویش را

این جا نمانم یک نشان از رفتن و از آمدن

آتش زنم این خانه را با آه خود،

فردا توانم میرود
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
استاد حیدری وجودی (شاعر افغانستانی)

حيدري وجودي فرزند مولانا شفيع الله در سال ۱۳۱۸ خورشيدي دريکي از دهکده هاي زيباي طبعيت در دره پنجشير ديده به جهان گشود. نخست پاره بغدادي و قران مجيد را در مسجد در محضر آموزگاران آن وقت فراگرفت و در سال ۱۳۲۶ خورشيدي شامل مکتب ابتدايه رخه پنجشير شده و در پهلوي درس هاي مکتب بطور خصوصي يک سلسله کتابهاي فقهي مانند خلاصه، منيه ، قدوري ، کنز ، مختصر ، شرح لياس و شرح وقايه و غير ه را که همه به زبان عربي... بودند نزد مدرسين مدرسه هاي وقت پنجشير خواندند و چند کتاب عقايد را نيز از کتاب هاي فارسي دري گلستان و بوستان شيخ سعدي و ديگر کتابها مثل مثنوي مولانا بلخ ، حافظ ، غزليات مولانا صاحب را همه در حد توان خويش مطالعه کرده بود. در صنف پنجم مکتب بود در رويا از اثر حادثه روحاني حالش دگرگون شد بعد از فراغت صنف ششم از اثرهمين دگرگوني حالش نتوانست به آموزش هاي رسمي ادامه بدهد. . در اوايل سال ۱۳۳۳ خورشيدي به کابل آمد و در روز هاي نخست آمدنش به کابل به مناسب شعر و شاعري با حضرات چونان مولانا خسته صوفي عشقري ، وشايق جمال آشنا شد . خسته و شايق در نقد سرود ه هايش توجه لازم مبذول داشتند . هنوز مغلوب الحال بود که در لوگر شامل خدمت زير بيرق شد . دوره عسکري اش شش سال دوام کرد.در سال ۱۳۴۳ در چوکات وزارت معارف انجمني بنام ( انجمن شعراي افغانستان) تاسيس شده بود ايشان در ان انجمن بحيث محرر موظف شد و انجمن سه ماه دوام کردو بس.
بعد از آنکه انجمن لغو شد از اول اسد ۱۳۴۳ تا حال ۱۳90 مسول بخش جرايد، و مجله کتابخانه عامه ی کابل مي باشد.

نمونه ی کلام

1
صبح و شامی که برین سوخته جان میگذرد
کس چه داند که درین شهر چسان میگذرد

... بحر داند تب و تابم که ازین دره تنگ
پا و سر شور و سراپای فغان میگذرد

من نه آنم که کنم شکوه ز بیداد کسی
آنچه آید به من از دور زمان میگذرد

آه حسرت نکشم زانکه ازین گلشن دهر
بی بهاری من و جور خزان میگذرد

عشق و اُمید، مرا بس ز متاع گردون
چون کم و بیش جهان گذران میگذرد


2
راست بگو چه دیده ای کز همه گان رمیده ای
کز همه گان رمیده یی راست بگو چه دیده ای
شام بدی سحر شدی قطــره بدی گهـــر شــدی
تلخ بـــدی شکـــر شـــدی قنـــد کـراچشیده ای
دست و دل و زبان تو جسم شریف و جــان تو
مست شد از جهان تو تا چه فسـون دمیــده ای
موج نگاه گرم کــی دام تــو گشــت و دانــه ات
عشق ببست چشم تو کـز دو جهــان رهیده ای
گردن نفس بسته یی چنگ هــوا شکســته ای
وزکــم و بیش رستــه یی بی پــر و پاپریده ای
نور حضور خویش را کــم و بیش چــاره کــن
در خـم عشـــق و زندگـــی بـــاده نو رسیده ای
اشتر جان جان من برده ز کـــف عنان من
تاب دل و تــوان من بــاز کجــا چــریده ای


 
آخرین ویرایش:

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
صفيه بيات(افغانستاني)

معرفي شاعر از زبان خودش:


صفیه بیات هستم متولد 1361 در کابل و از همان سال مهاجر در ایران. هم اکنون در هلند زندگی می کنم. هنر را دوست دارم به خصوص موسیقی را. تقریبا 9 سال به عنوان گوینده و تهیه کننده در صدای و سیمای مرکز خراسان کار می کردم. لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه فردوسی مشهد را دارم. از درد و رنج مردم افغانستان به خصوص زنان رنج می برم و دوست دارم خدمتی به افغانستان کنم.

نمونه ي كلام!

1


سیب را سمت من تعارف کرد، سیب ها بوی آسمان میداد
رو به من ایستاد با لبخند، خنده هایش به من توان می داد



دستهایش چه مهربان بودند، دستهایش که چتر روی سرم
دستهایش که تا دعا می کرد، راهی از نور را نشان می داد



نام او را که می برم هر بار، عطر باغ بهشت می پیچد
عطر لالایی اش زمانی که نرم گهواره را تکان میداد



شده جاری درون ثانیه ها، موجی از خاطرات شیرینش
طعم مهرش که با محبت و ناز، به دهان لقمه لقمه نان می داد



سیب را روی طاق می مانم، سیب ها حس خوب مادرمند
خواب دیدم که مادرم دیشب شعری از جنس آسمان می داد

2

پرده ها را بكش و نقش مرا رنگ بزن
جام را سر بكش و موي مرا چنگ بزن



باز در عاشقي و رقص و شراب و سيگار
رنگ سرخي بكش و بر لب دلتنگ بزن



لب من تلخ و دهان تو كه حالا تلخ است
رنگ آتش بكش و صحنه اي از جنگ بزن



كمي از عاشقي ات خورد به هم، فهميدم
پاك كن نقش مرا يا كه مرا سنگ بزن



نه نشد پاره كن اين نقش به هم ريخته را
نقش يك عاشقي و صحنه ي پررنگ بزن



خنده كن كشته ترين عاشق لبخند توآم
من خوشم، طرح نوي را به دل تنگ بزن
 
بالا