سکوت

St@R

اخراجی موقت
لطفا هرکی شعرهایی درموردسکوت داره بیاد اینجا بنویس
سپاس

:gol:
 

St@R

اخراجی موقت
سکوت


روزاي سخت نبودن با تو … خلا اميدو تجربه کردم
داغ دلم که بي تو تازه مي‌شد … هم نفسم شد سايه ي سردم

تورو مي‌ديدم از اونور ابرا … که ميخواي سرسري از من رد شي
آسمونو بي تو خط خطي کردم … چه جوري ميتوني انقده بد شي

سکوت قلبتو بشکن و برگرد … نذار اين فاصله بيشتر از اين شه
نميخوام مثل گذشته که رفتي … دوباره آخر قصه همين شه

روزاي سخت نبودن با تو … دور نبودنتو خط کشيدم
تازه ميفهمم اشتباهم اين بود … چهره ي عشقمو غلط کشيدم

عشق تو دار و ندار دلم بود … اومدي دار و ندارمو بردي
بيا سکوتتو بشکن و برگرد … که هنوزم تو دل من نمردي

سکوت قلبتو بشکن و برگرد … نذار اين فاصله بيشتر از اين شه
نميخوام مثل گذشته که رفتي … دوباره آخر قصه همين شه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را


هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را

جوش نمود نوش را نور فزود دیده را


گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من

من نفروشم از کرم بنده خودخریده را


بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند

یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را


داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد

بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را


عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین

در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را


هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب

صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را


چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او

چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را


وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود

پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را


کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند

سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را


جام می الست خود خویش دهد به سمت خود

طبل زند به دست خود باز دل پریده را


بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش

چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را


مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را


مولوی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یافتم روشندلی از گریه های نیمشب

خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب


شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست

جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب


در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا

گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب


دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست

تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب


نیمشب با شاهد گلبن درآمیزد نسیم

بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب


نیست حالی در دل شاعر خیال انگیز تر

از سکوت خلوت اندیشه زای نیمشب


با امید وصل از درد جدایی باک نیست

کاروان صبح آید از قفای نیمشب


همچو گل امشب رهی از پای تا سر گوش باش

تا سرایم قصه ای از ماجرای نیمشب


رهی معیری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود

شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود


در کهن گلشن طوفانزده خاطر من

چمن پرسمن تازه بهار آمده بود


سوسنستان که هم آهنگ صبا می رقصید

غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود


آسمان همره سنتور سکوت ابدی

با منش خنده خورشید نثار آمده بود


تیشه کوهکن افسانه شیرین میخواند

هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود


عشق در آینه چشم و دلم چون خورشید

می درخشید بدان مژده که یار آمده بود


سروناز من شیدا که نیامد در بر

دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود


خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر

نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود


لابه ها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت

آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود


چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب

روز پیری به لباس شب تار آمده بود


مرده بودم من و این خاطره عشق و شباب

روح من بود و پریشان به مزار آمده بود


آوخ این عمر فسونکار بجز حسرت نیست

کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود


شهریار این ورق از عمر چو درمی پیچید

چون شکج خم زلفت به فشار آمده بود


شهریار
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز


دنياي ما اندازه هم نيست
من عاشق بارون و گيتارم
من روزها تا ظهر مي‌خوابم
من هر شبُ تا صبح بيدارم

دنياي ما اندازه هم نيست
من خيلي وقتا ساکتم، سردم
وقتي که ميرم تو خودم شايد
پاييز سال بعد برگردم

دنياي ما اندازه هم نيست
مي‌بوسمت اما نمي‌مونم
تو دائم از آينده مي‌پرسي
من حال فردامم نمي‌دونم

تو فکر يه آغوش محکم باش
آغوش اين ديوونه محکم نيست
صد بار گفتم باز يادت رفت
دنياي ما اندازه هم نيست
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز

بگذار که همسايه‌هاي ساکت مان
نام تو را ندانند
همين زلال زرد روسري
براي پچ پچ هزار ساله ي آنان کافي ست
همان بهتر که نام تو در
لابه لاي ترانه نهان باشد

همان بهتر که از ميان واژه‌ها بدرخشي! خورشيدک من
مثل درخشش فانوس از فراسوي فاصله‌ها
مثل درخشش ستاره از پس پرده ي پشه بند
پشه بند
تابستان
کودکي
آه! همان بهتر که نام تو در لابه‌لاي گريه‌ها نهان باشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوت

هر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوت


من بندهٔ عشق و مذهب و ملت من

عشق است و علی ذالک احیی و اموت


هاتف اصفهانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی

تو هر چه می‌فرمایی همه شکر می‌خایی


برآ به بام ای خوش خو به بام ما آور رو

دو سه قدم نه این سو رضای این مستان جو


اگر ملولی بستان قنینه‌ای از مستان

که راحت جانست آن بدار دست از دستان


ایا بت جان افزا نه وعده کردی ما را

که من بیایم فردا زهی فریب و سودا


ایا بت ناموسی لب مرا گر بوسی

رها کنی سالوسی جلا کنی طاووسی


سری ز روزن درکن وثاق پرشکر کن

جهان پر از گوهر کن بیا ز ما باور کن


نهال نیکی بنشان درخت گل را بفشان

بیا به نزد خویشان دغل مکن با ایشان


دو دیده را خوابی ده زمانه را تابی ده

به تشنگان آبی ده به غوره دوشابی ده


بگیر چنگ و تنتن دل از جدایی برکن

بیار باده روشن خمار ما را بشکن


از این ملولی بگذر به سوی روزن منگر

شراب با یاران خور میان یاران خوشتر


ز بیخودی آشفتم به دلبر خود گفتم

که با غمت من جفتم به هر سوی که افتم


به ضرب دستش بنگر به چشم مستش بنگر

به زلف شستش بنگر به هر چه هستش بنگر


چو دامن او گیرم عظیم باتوفیرم

چو انگبین و شیرم به پیش لطفش میرم


مزن نگارا بربط به پیش مشتی خربط

مران تو کشتی بی‌شط بگیر راه اوسط


بکار تخم زیبا که سبز گردد فردا

که هر چه کاری این جا تو را بروید ده تا


اگر تو تخمی کشتی چرا پشیمان گشتی

اگر به کوه و دشتی برو که زرین طشتی


ملول گشتی‌ای کش بخسب و رو اندرکش

ز عالم پرآتش گریز پنهان خوش خوش


ببند از این سو دیده برو ره دزدیده

به غیب آرامیده به پر جان پریده


نشسته خسبد عاشق که هست صبرش لایق

بود خفیف و سابق برای عذرا وامق


مگو دگر کوته کن سکوت را همره کن

نظر به شاهنشه کن نظاره آن مه کن


مولوی
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز

سراب رد پاي تو کجاي جاده پيدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پايان من اينجا شد

کجاي قصه خوابيدي که من تو گريه بيدارم
که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدستي
تظاهر کن ازم دوري تظاهر مي کنم هستي

تو آهنگ
سکوت تو به دنبال يه تسکينم
صدايي تو جهانم نيست فقط تصوير مي بينم

يه حسي از تو در من هست که مي دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب درارو باز ميذارم

تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدستي
تظاهر کن ازم دوري تظاهر مي کنم هستي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای برادر گر تو هستی حق طلب

جز بفرمان خدا مگشای لب


گر خبر داری زحی لایموت

بر دهان خود بنه مهر سکوت


ای پسر پند و نصیحت گوش کن

گر نجاتی بایدت خاموش کن


هر کرا گفتار بسیارش بود

دل درون سینه بیمارش بود


عاقلان را پیشه خاموشی بود

پیشهٔ جاهل فراموشی بود


خامشی از کذب و غیبت واجبست

ابلهست آن کو بگفتن راغبست


ای برادر جز ثنای حق مگو

قول حق را از برای دق مگو


هر که در بند عبارت می‌شود

هرچه دارد جمله غارت می‌شود


دل ز پر گفتن بمیرد در بدن

گرچه گفتارش بود اندر عدن


وانکه سعی اندر فصاحت می‌کند

چهرهٔ دل را جراحت می‌کند


رو زبان را در دهان محبوس دار

وز خلایق خویش را مایوس دار


هر که او بر عیب خود بینا شود

روح او را قوتی پیدا شود


عطار
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سکوت میکنم
به لحظات رفته
به لحظات باقی مانده
اخر نمیدانم
چه کنم
نمیدانم میتوانم
بایستم در برابر ناملایمات روزگار
ان هم به تنهایی
اما نه میتوانم تنها در
برابر انها که مرا دوست دارند
سکوت کنم
میگذارم خیال کنند مغرورم
اما تنها روز رفتن همیشگیم
که برسد
نمیخواهم دلی در گرو دلم باشد
تا بماند در عمق احساس تنهایی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در سکوت
چه حس غریبی هست
کسی چه میداند
وقتی تنهایی
وقتی غم داری
سکوت میکنی
اما چقدر دلم میخواست
کسی بود
که میتوانست
سکوتم را بشکند
و اشکهایم را به سادگی ببند
ولی هیچ کس نیست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مهمان خانه ام شده
مهمان نگاهم شده
در هر کجا که میروم
مهمانم هست
و هرگز از بودنش خسته نمیشوم
سکوتی محضی و نگاهی
که
دیگر شاد نیست
 

eelhamm

عضو جدید
مگر بین من و تو چقر فاصله است که هر چقدر سکوت میکنم ... نمیشنوی؟...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مهمانم هست
یادش
در ان لحظات
سکوت میکنم
تا حداقل یادش مرا
تنها نگذارد
تا حداقل
ارام بگیرد
قلبم
و انگاه که
تمام
گلایه هایم را به یادش کردم
ارام
قطرات اشکم را
پاک میکنم
و انگاه دوباره
میخندم
اخر ارام میشوم
در سکوتی
که با خیالش درد ودل میکنم
 

eelhamm

عضو جدید

سکوت و صبوری ام را به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار،
دلم به چیزهایی پای بند است که تو یادت نمی آید...

 
* * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گفته بودی، ازغرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا​
* * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * *:gol:
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سکوت میکنم
و اسوده
به زندگی مینگرم
چه با شکوه میشود
ان لحظه
که در رقص
نور شمع
یادت میافتم
و ارام
اشک میریزم
 

eelhamm

عضو جدید
گاهی اوقات سکوت میکنی چون آنقدر رنجیده ای که نمیخواهی حرفی بزنی،
گاهی اوقات سکوت میکنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری،
گاه سکوت یک اعتراض است،
گاهی هم یک انتظار،
اما بیشتر اوقات سکوت برای این است که هیچ کلمه ای نمی تواند غمی را که تو در وجودت داری توصیف کند...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سکوت کن
بگذار تعبیرت کنند
اما
خودت باش
با تمام
عقاید و احساساتت
نه اینکه
بخاطر دیگران
از خودت بگذری
که کسی اینکار را نمیکند
 

eelhamm

عضو جدید
در سکوت و با سکوت با تو حرف میزنم ...
که روزهاست گوشها،
توان اوج موج حرفها،
برایشان بسان فاجعه ست ...
 

eelhamm

عضو جدید
به سکوت ایمان دارم و حاضرم ساعت ها درباره مزایایش برای شما صحبت کنم !!!

 
یک بار سخن گفتم هزاران بار پشیمان شدم
هزار بار سکوت کردم و یکبار پشیمان نشدم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سکوت میکنم
بگذار
تعبیرم کنند
ادمها
کسی چه میداند
در گذر
جاده
زندگی
چگونه درد کشیدم
وقتی هر بار ارزوی اغوش انکه معشوقم بود کردم خودم را در اغوش کشیدم
و به خود گفتم اغوشی را بخواه که حداقل تو را بخواهد
ارزوی دستانش که میاید سراغم دستانم را در هم قفل میکنم و با خنده میگویم دیگر دستانم از این هوسها نکنید
وقتهایی که از دل تنگی اشک میریزم تنها میگذارم قطرات بچکد بر زمین تا شاید دلم کمی ارام شود
و بدترین قسمت انجاست که هرگز معشوقه ام نمیداند
که من چقدر دوستش دارم
اخر همیشه ترسیدم از بیان حقیقت
جان کندن میخواست خودم را به کوچه بی خیالی بزنم اما هرگز کسی نفهمید
یک دستم روی دیوار هست تا بخاطر لرزش پاهایم برزمین نیافتم
تا مبادا اشکهایم را ببیند و بفهمد
دوستش دارم
همیشه از اینکه عاشقش بودم
از خودش و تمام دنیا خجالت کشیدم
 
بالا