سهراب سپهری

حافظ CRAZY

عضو جدید
چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي
مرد گاري چي در حسرت مرگ
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا تا برایت بگویم که چه اندازه تنهایم ..وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد......
واین است خاصیت عشق.....
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم آن وقت..
میان دو دیدار قسمت کنیم..
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم....

<<<بیا زودتر چیزها را ببینیم>>>

ببین عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند.
بیا اب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیم...بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را........
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اول ارديبهشت، سالروز هجرتِ شاعرِ نقاش و نقاشِ شاعر، سهرابِ هميشه سپهرى ♥

اول ارديبهشت، سالروز هجرتِ شاعرِ نقاش و نقاشِ شاعر، سهرابِ هميشه سپهرى ♥




http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=205115&d=1398096282



روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها ، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پُرِ خواب!

سیب آوردم،
سیب سرخ خورشید
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت
جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم
رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست ، دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت

هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چید
هر چه دیوار ، از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید
دل ها را با عشق
سایه ها را با آب
شاخه ها را با باد
و بهم خواهم پیوست،
خواب کودک را با زمزمه ى زنجره ها
بادبادک ها، به هوا خواهم برد
گلدان ها، آب خواهم داد
خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان،
علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه، من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای، شعری خواهم خواند
هر کلاغی را، کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت...​
 

پیوست ها

  • 91415316105732630591.jpg
    91415316105732630591.jpg
    46 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
رهگذرشاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد! و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت :
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است!
سهراب سپهری...


 

vidaaaa

عضو جدید
آدم این‌جا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

vidaaaa

عضو جدید
به باغ همسفران

صدا کن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
که در انتهاي صميميت حزن مي رويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف، درمتن ادراک يک کوچه تنهاترم
بيا تابرايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نمي کرد
و خاصيت عشق اين است
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
و چه زیبا گفت سهراب عزیز...

و چه زیبا گفت سهراب عزیز...


و چه زیبا گفت سهراب عزیز...
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم ،
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا ،

به خدایی که خودم میدانم ،
نه خدایی که برایم از خشم ،
نه خدایی که برایم از قهر،
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند .
به خدایی که خودم میدانم ،
به خدایی که دلش پروانه است ،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند ،
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست،
که مبادا که ترک بردارد ،

به خدایی که خودم میدانم
چه خدایی
جانم....:gol::gol::gol:

♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

:)fatemeh

عضو جدید
کنار مشتی خاک

در دور دست خودم،
تنها، نشسته ام.

نوسان ها خاک شد

و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.

شبیه هیچ شده ای !

چهره ات را به سردی خاک بسپار.

اوج خودم را گم کرده ام.

می ترسم،

از لحظه بعد،

و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.

برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!

بوی ترانه ای گمشده می دهد،

بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.

از پنجره

غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.

بیهوده بود ، بیهوده بود.

این دیوار ، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.

زنجیر طلایی بازی ها ، و دریچه روشن قصه ها ، زیر این آوار رفت.

آن طرف ، سیاهی من پیداست:

روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام،
شبیه غمی .

و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام.

روی این پله ها غمی ، تنها، نشست.

در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.

“من” دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد.

در سایه – آفتاب این درخت اقاقیا، گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد.

خورشید، در پنجره می سوزد.

پنجره لبریز برگ ها شد.

با برگی لغزیدم.

پیوند رشته ها با من نیست.

من هوای خودم را می نوشم

و در دور دست خودم،

تنها،

نشسته ام.
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
پیله ات را بگشا
تو به اندازه پروانه شدن
زیبایی​
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد ...
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.


سهراب سپهری
 
آخرین ویرایش:

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر این سطح پر از آدمهاست

پس چرا این همه دلها تنهاست؟
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به سراغ من اگر می آیید،

پشت هیچستانم .

پشت هیچستان جایی است.
...
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می آید.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
mahtabi اشعار سهراب سپهری در 2 زبان مشاهير ايران 20

Similar threads

بالا