سخنان دكتر مهدي گلشني ، درباره اظهارات الحادي استفان هاوكينگ فيزيكدان مشهور انگليسي

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
عصر شیعه ـ وي اخيرا هم در يك همايش به ارائه ديدگاه خود درباره فلسفه و علوم پرداخت و گفت: بايد توجه داشت كه فلسفه مرده است و نتوانسته مانند علوم مدرن به‌ويژه فيزيك پيشرفت كند. تنها دانشمندان علوم هستند كه توان پاسخگويي به سوالات انسان را دارند.
بر اين اساس در گفت‌وگو با دكتر مهدي گلشني، عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي اظهارات وي بررسي شد.

گلشني داراي دكتراي فيزيك از دانشگاه بركلي، استاد دانشگاه صنعتي شريف، عضو آكادمي علوم جهان اسلام، عضو انجمن اروپايي علم و الهيات، عضو انجمن استادان فيزيك آمريكا، عضو مركز الهيات و علوم طبيعي بركلي و عضو موسس انجمن بين‌المللي علم و دين كمبريج است كه بيش از 15سال رئيس پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي بود.

«قرآن و علوم طبيعت»، «از علم سكولار تا علم ديني»، «علم، دين و معنويت در آستانه قرن بيست و يكم» و «تحليلي از ديدگاه‌هاي فلسفي فيزيكدانان معاصر» از جمله كتاب‌هاي اوست.

هاوكينگ در سال 1988 در كتاب «سرگذشت زمان» نقش خالق در ايجاد كهكشان‌ها را رد نكرده بود، اما در سال 2010 با نوشتن كتاب «طرح بزرگ» مدعي شده كه نظريه انفجار بزرگ نه‌تنها به خواست خدا نيست بلكه نتيجه اجتناب‌ناپذيري از قوانين فيزيك است، به نظر شما اين تحول در نظر او نتيجه چه عواملي است؟


قبل از اين‌كه به سوال شما پاسخ دهم، لازم است مقدمه‌اي را بيان كنم؛ مسأله‌اي كه هاوكينگ مطرح كرده است امر مهمي را در ذهن ما تداعي مي‌كند و آن وضعيتي است كه در رسانه‌هاي جهان حاكم است. شخصي كه به هر دليلي مشهور شده است، حرفي كه مي‌زند به عنوان حرف آخر و نهايي تلقي مي‌شود و بدون اين‌كه تجزيه و تحليل شود انعكاس گسترده‌اي پيدا مي‌كند. مقداري عوام‌زدگي بر رسانه‌هاي جهاني حاكم است. در غرب هم رسانه‌ها از اين گونه موضوعات استفاده تبليغاتي مي‌كنند، براي اين‌كه كار و فعاليت خود را گرم نگه دارند.

هاوكينگ در سال 1969 به اتفاق «پن رز» و «جورج اليس» قضايايي را در مورد نسبيت عام اثبات كردند كه به عنوان قضاياي تَكينگي معروف شد؛ اين قضايا حاكي از اين هستند كه تحت چه شرايطي گرانش منجر به نقاط تكينه (استثنايي) مي‌شود. در سال 1980 كرسي نيوتن در دانشگاه كمبريج را به هاوكينگ دادند. در آن زمان ايشان يك سخنراني تاريخي تحت عنوان «آيا انتهاي فيزيك در منظر ديد ماست؟» انجام داد و جواب او اين بود كه بله! ما داريم انتهاي فيزيك را مي‌بينيم و داريم به تئوري همه چيز مي‌رسيم. در آن زمان نظريه ابر گرانش (
8 N) معروف شده بود و هاوكينگ فكر مي‌كرد كه اين تئوري همه چيز است. او كتاب «سرگذشت زمان» را چند سال بعد از اين دوران نوشت و برخلاف تلقي بعضي و خود شما اين كتاب هم در مقام نفي خداست، ولي در آنجا او با صراحت كنوني اين عقيده را بيان نمي‌كند. او مي‌خواهد بگويد اگر وضعيت قضايا اين گونه است، در اين صورت آيا جايي براي نقش خداوند باقي مي‌ماند كه انجام دهد، يعني او مي‌خواهد بگويد جهان به خدا بي‌نياز است. در اين كتاب او نمي‌گويد كه خداوند نيست بلكه مي‌گويد كه جهان بي نياز از خداوند است. او صريحا اين جمله را بيان مي‌كند كه «دراين صورت... ديگر كاري براي خداوند باقي مانده است كه انجام دهد؟!»

زماني كه هاوكينگ اين حرف را مطرح كرد، داشت پيش‌بيني مي‌كرد كه تئوري همه چيز در منظر ما و در حال ظهور است و همه چيز را توضيح خواهد داد. او مي‌گفت تا سال 2000 به احتمال 50 درصد تئوري همه چيز را خواهيم داشت؛ او اين ادعاها را در سال 1980 در سخنراني خود به مناسبت أخذ كرسي نيوتن در كمبريج بيان كرده بود، اما وقتي در سال‌هاي 97 و 98 از او پرسيده شد كه آيا هنوز معتقد هستيد كه ما به تئوري همه چيز نزديك هستيم، گفت: بله! هنوز اين حرف را مي‌زنم ولي اين ادعا را از اين زمان حساب كنيد، يعني در سال 1997 كه عملا 17 سال از ادعاي اول او مي‌گذشت و هنوز هم خبري از تحقق ادعاي او نبود باز ادعاي خود را تكرار كرد و گفت اين حرف من را از اين زمان در نظر بگيريد. ايشان همچنين در يك سخنراني تاريخي كه در سال 2002 به مناسبت صدمين سال تولد «ديراك» ـ يكي از بزرگ‌ترين فيزيكدانان قرن بيستم ـ تحت عنوان «قضيه گودل و پايان فيزيك» در دانشگاه كمبريج ايراد كرد، گفت «عده‌اي از مردم نوميد مي‌شوند اگر هيچ نظريه نهايي در كار نباشد كه بتوان آن را به صورت تعدادي محدود اصول بيان كرد، من هم به اين گروه متعلق بودم، اما نظريه M اين را تغيير داده است. اكنون خوشحال هستم كه كاوش ما براي شناخت هرگز به پايان نخواهد رسيد و ما همواره با چالش نظريه‌هاي جديد روبه‌رو خواهيم بود... قضيه گودل تضمين كرد كه همواره كار براي رياضي‌دانان باقي مي‌ماند و من فكر مي‌كنم كه نظريه M همين كار را براي فيزيكدانان بكند. (ذكر اين نكته ضروري است كه در آن موقع از قضيه گودل حدود 70 سال مي‌گذشت، ولي ايشان قبلا از آن اطلاعي نداشت). كسي كه در سال 2002 اذعان مي‌كند كه هرگز به پايان رياضيات و فيزيك نمي‌رسيم؛ يك مرتبه در سال 2008 با نوشتن كتاب «طرح بزرگ» ادعا مي‌كند كه ما به پايان فيزيك رسيده‌ايم و نظريه M به ما مي‌گويد كه نيازي به خدا نيست.

قضيه گودل بيانگر چيست؟
محتواي قضيه گودل به زبان ساده اين است كه اگر با مجموعه‌اي از اصول رياضي شروع كنيم، همواره گزاره‌هايي وجود خواهد داشت كه صدق و كذب آنها را نمي‌توان بر اساس آن اصول تعيين كرد. پس رياضي و فيزيك رياضي هرگز به پايان نمي‌رسند. پس هيچ وقت به نظريه همه چيز نخواهيم رسيد. بسياري از فيزيكدانان كه قبلا فكر مي‌‌كردند كه يك نظريه همه چيز خواهيم داشت وقتي به اين قضيه، كه «گودل» ـ منطق‌دان و رياضيدان مجارستاني ـ در منطق رياضي ثابت كرده بود، توجه كردند، از نظرشان عدول كردند و بر اين شدند كه ما همواره مشغول خواهيم بود و فيزيك را هيچ وقت پاياني نخواهد بود.

سوال اول بنده از ايشان اين است كه شما كه در سال 2002 گفته بوديد ما هيچ وقت به انتهاي فيزيك نمي‌رسيم، با توجه به اين‌كه قضيه گودل در اين مدت باطل نشده است شما بر چه اساسي ادعا مي‌كنيد كه جايي در فيزيك براي خدا وجود ندارد؟! مگر نظريه M همه چيز را توضيح داده است؟! اصلا چنين نيست.

لازم است براي خوانندگان ما توضيح دهيد كه نظريه M چيست؟
قبلا مي‌گفتند مواد از ذرات تشكيل شده‌اند، اما نظريه ذرات به اشكالاتي برخورد كرد؛ مثلا وقتي براي بعضي كميات محاسبات را انجام مي‌دادند به بي‌نهايت برخورد مي‌كردند. در جهت رفع اين اشكالات، نظريه ريسمان مطرح شد كه براساس آن موجودات اوليه را موجودات يك بعدي ريسمان مانند تصور مي‌كردند و در توسعه آن نظريه غشاء مطرح شد. M اشاره به Membrane يعني غشا است يعني اشياي اوليه‌اي كه همه چيز از آنها درست شده غشاءگونه هستند. اين نظريه عالم را چهاربعدي نمي‌داند بلكه عالم را يازده بعدي مي‌داند كه 7 بعد آن فشرده شده است و ما نمي‌توانيم آن ابعاد را در وضعيت فعلي رويت كنيم. اين فشرده شدن به طرق مختلف مي‌تواند انجام شود و در واقع نظريه M در وضعيت فعلي بيش از 10 به توان پانصد جواب دارد. اكنون اين سوال مطرح مي‌شود كه كداميك از اين جواب‌ها به جهان ما مربوط مي‌شود؟ اينها مي‌گويند كه 10 به توان 500 جهان وجود دارد و در هر كدام از اين جهان‌ها قوانين و اعداد بنيادي متفاوتي حاكم است و جهان ما يك جهان از اين جهان‌هاست. من نمي‌خواهم بگويم كه لزوما تعدد جهان‌ها در كار نيست و حتي در بعضي روايات اسلامي نيز به تعدد جهان‌ها اشاره شده است، اما استدلالي كه پيروان نظريه M براي اين جهان‌ها مي‌كنند روي مبناي محكمي قرار ندارد. آنها براي اين‌كه از ملزوماتي نظير خداباوري پرهيز كنند به سراغ نظريه چندجهاني‌ مي‌روند. نظريه M كه اول مطرح شده بود نظريه چند جهاني نبود، بلكه براي اين بود كه نظريه‌اي داشته باشيم كه جهان بزرگ ما را توضيح دهد بعد ديدند كه اين نظريه يك جواب ندارد بلكه 10 به توان 500 جواب دارد، واگر فقط يكي از اينها تحقق پيدا كرده باشد بايد عاملي در كار باشد، اما از نظر اينها در صورت تعدد جهان‌ها نيازي به عامل خارجي نيست.

به نظر شما راه علمي برخورد با او چيست، به عبارت ديگر شما در پاسخ به او از چه روشي استفاده مي‌كنيد؟
هاوكينگ در اين كتاب «طرح بزرگ» چهار شرط براي يك نظريه موفق بر مي‌شمارد؛ از جمله اين شروط اين است كه نظريه زيبا و ظريف باشد، با تمام اطلاعات موجودتوافق داشته باشد و پيش‌بيني‌هاي جالبي براي آينده داشته باشد كه در آينده قابل دسترس و قابل تحقيق باشد. اكثريت شرايطي كه هاوكينگ در اين كتاب براي يك نظريه موفق مطرح مي‌كند در مورد نظريه M صادق نيست؛ اولا بسياري از افرادي كه به اعتقاد عموم حداقل هم‌سطح هاوكينگ هستند و به نظرمن حتي عميق‌تر از او هستند، مانند «پنرز- Penrose»، ادعا مي‌كنند كه نظريه M، اصلا نظريه نيست بلكه مجموعه‌اي از ايده‌ها و بصيرت‌هاست. اين نظريه هيچ پيش‌بيني قابل تطبيق با تجربه در آينده قابل پيش‌بيني ندارد. مثلا اگر بخواهيم پيش‌بيني‌هاي اين نظريه را تأييد كنيم نياز به شتاب‌دهنده‌هايي وجود دارد كه محيط آنها 1000 سال نوري است، در صورتي كه محيط كل منظومه شمسي يك سال نوري است و بزرگ‌ترين شتاب‌دهنده‌اي كه افتخار علم فيزيك امروز است و در شهر ژنو ساخته شده – آزمايشگاه سرن- كلا 27 كيلومتر است. پس امكان عملي ساختن شتاب‌دهنده‌هايي كه پيش‌بيني‌هاي اين نظريه را بتوانند به تحقق برسانند و تأييد كنند، وجود ندارد. بنابراين چرا هاوكينگ براساس نظريه‌اي كه هيچ چيز آن تأييد نشده با قاطعيت در مورد وجود خدا صحبت مي‌كند؟!، دليلش اين است كه ايشان واقعا به ملزومات حرف‌هاي خود پاي‌بند نيست.

يكي از مواردي كه او اخيرا مطرح كرده اين است كه فلسفه نتوانسته به مانند ساير علوم مدرن رشد كند و از اين رو فلسفه مرده است. نظر شما در اين ارتباط چيست؟
ايشان دارد فلسفه را طرد مي‌كند و مي‌گويد فلسفه مرده است از طرف ديگر صريحا مي‌گويد كه يك پوزيتيويست است و بدون اين‌كه اطلاع كافي داشته باشد، پوزيتيويسم را به پوپر نسبت مي‌دهد كه حاكي از كم اطلاعي وي از فلسفه و فلسفه علم است. او مي‌گويد يك پوزيتيويست است، در حالي كه پوزيتيويسم يك مكتب مهم فلسفي است كه در فلسفه مرده است، البته آثار آن هنوز در فيزيك باقي است، گرچه بسياري از فيزيكدانان طراز اول ديگر به پوزيتيويسم معتقد نيستند و آن را كنار گذاشته‌اند، ولي تكيه‌گاه هاوكينگ پوزيتيويسم است؛ پس او چگونه مي‌گويد فلسفه مرده است، در حالي كه به نحله‌اي از آن تعلق دارد. ايشان دارد نوعي فلسفه را به كار مي‌گيرد تا نوعي ديگر از فلسفه را نفي كند.

بايد به او گفت اگر شما پيرو مكتب پوزيتيويسم هستيد كه معتقد به امور وراي حسي نيست و معتقد است كه ما همه چيز را از تجربه به دست مي‌آوريم و علممان مبتني بر حس و داده‌هاي حسي است، در اين صورت چگونه نظريه‌اي را كه هيچ تأييد تجربي ندارد، مبناي صدور احكام عام قرار مي‌دهيد؟ بنابراين ايشان اصلا متوجه نيست كه دارد چه مي‌‌گويد. منتها مايه تعجب اين است كه ايشان براساس نظريه‌اي كه همه چيز آن مورد سوال است يك ادعاي بسيار بزرگ را مطرح مي‌كند و رسانه‌ها در سطح جهان اين چنين وسيع آن را انعكاس مي‌دهند اما اگر كسي حرف درست مهم ولي غيرجنجالي بزند اصلا انعكاس نمي‌يابد.

من مي‌توانم اقوال بعضي از دانشمندان بزرگ معاصر را در مورد نظريه M ذكر كنم كه اصلا آن را نظريه نمي‌دانند، بلكه يك امر رويايي مي‌دانند كه قابل تحقيق و تأييد نيست. بعضي آن را مجموعه‌اي از افكار زيبا مي‌دانند. خوشبختانه بعضي از بزرگان خود اين نظريه نيز بسيار محتاطانه سخن گفته‌اند. «ويتن» كه خود از بنيانگذاران نظريه M و از افراد مورد تأييد هاوكينگ است، مي‌گويد: « نظريه ريسمان به ‌صورت تكه‌تكه، طي دوراني كه تقريبا چهار دهه طول كشيد، كشف شد، بدون آن كه كسي واقعا بفهمد در پسِ آن چه قرار دارد. در نتيجه هر جزئي كه برملا مي‌شود، باعث شگفتي مي‌گردد. ما هنوز نمي‌دانيم تمامي اين ايده‌ها از كجا مي‌آيند، يا به چه منتهي مي‌شوند.» همين طور «بريان گرين»، يكي ديگر از فعالان نظريه ريسمان، مي‌گويد: «فرمول‌بندي فعلي نظريه ريسمان هنوز فاقد آن نوع اصل بنيادي است كه در مركز ساير پيشرفت‌ها مي‌بينيم.» پس هاوكينگ براساس نظريه‌اي كه هنوز اصول آن مشخص نيست، دارد راجع به ابتداي عالم سخن مي‌گويد! اين ناشي از غرور بي‌اندازه است. متاسفانه ايشان از وقايعي كه در فيزيك و اخترفيزيك در طول قرن اخير اتفاق افتاده عبرت نگرفته است، اگر كسي ديده عبرت‌بين داشت، از بلاهايي كه به سر نظريه‌هاي فيزيكي در قرن بيستم آمد، عبرت مي‌گرفت و با احتياط صحبت مي‌كرد، و حداقل مي‌گفت كه نمي‌داند! نه اين‌كه صريحا بر اساس نظريه‌اي كه درست بودن آن مورد ترديد است، اين سخنان را به زبان بياورد. هاوكينگ مي‌گويد: طبق نظريه M ما با يك جهان سر و كار نداريم؛ بلكه با بي‌شمار جهان سر و كار داريم. زماني به دنبال اين بوديم كه يك قانون و نظريه واحد پيدا كنيم كه خودسازگار باشد و كل جهان را توضيح دهد، اما ديگر به دنبال نظريه واحد نيستيم. حال بر اين اعتقاد هستيم كه همه چيز امكان‌پذير است و هر قانوني كه مطرح شود بالاخره در جهاني حاكم است. اين سخنان ادعاهاي بزرگي است و عجيب است كه اين طور به سادگي در رسانه‌ها مطرح مي‌شود و علمي تلقي مي‌شود.

آيا مباني فلسفه اسلامي وغربي توانايي پاسخ و رد مواضع هاوكينگ را دارند؟
اصلا نيازي نيست كه بر مبناي فلسفه اسلامي و غربي بخواهيم با هاوكينگ كه ادعا مي‌كند فلسفه را قبول ندارد، بحث كنيم مي‌توان براساس فيزيك خودش با او بحث كرد؛ مگر او براي يك نظريه موفق چهار شرط نگذاشت؟ كدام يك از اين شروط (منهاي شرط اول مربوط به ظرافت و زيبايي) در نظريه M وجود دارد يا به تحقق پيوسته است؟! به اين خاطر است كه حتي بعضي از فيزيكدانان بزرگي كه خداباور به مفهوم معمولي آن نيستند نيزمي‌گويند هاوكينگ حق ندارد اين گونه مطالب ظني را به عنوان مسلمات علم به جهان عرضه بدارد. هاوكينگ مي‌گويد كه خود قوانين فيزيك كافي است كه جهان به وجود بيايد. بايد در پاسخ او پرسيد كه خود قوانين فيزيك از كجا به وجود آمدند؟ هاوكينگ در واقع به قوانين فيزيك يك منزلت ابدي مي‌دهد و آنها را تغييرناپذير و متعال مي‌پندارد و به آنها سرشت خدايي مي‌دهد. او دارد يك چيز زوال‌ناپذير و لايتغير را تحت عنوان قوانين جهان مطرح مي‌كند.

براي اين‌كه جهان‌هاي متعددي كه ايشان پيش‌بيني مي‌كند به وجود بيايند زمينه‌هايي لازم است (فضا، زمان، ميدان‌ها و...). اين زمينه‌ها از كجا آمد؟ ايشان عامل را با قانون اشتباه مي‌گيرد. شما يك ماشين داريد. فيزيك براي شما توضيح مي‌دهد كه اساس كار اين ماشين چيست؟، ولي اين ماشين احتياج به راننده و سوخت دارد. قانون و مكانيسم با عامل و علت فرق دارد. هاوكينگ دارد همه اينها را مغشوش مي‌كند. خود قانون چگونه مي‌تواند جهان را خلق كند؟ به علاوه همان‌طور كه گفتيم هاوكينگ دارد به اين قوانين منزلت ابدي و زوال‌ناپذير مي‌دهد. اينجاست كه «پاول ديويس» مي‌گويد: هاوكينگ از خداي متعال پرهيز مي‌كند و به جاي او، امر متعال ديگري را قرار مي‌دهد.

شما در ابتداي صحبت‌هاي خود انتقادي به فضاي رسانه‌ها داشتيد كه اين گونه مسائل را برجسته مي‌كنند، در اين باره بيشتر توضيح مي‌دهيد؟
گلشني:‌نمي‌‌دانم هاوكينگ در چه عالمي زندگي مي‌كند؟ آيا او نمي‌بيند كه هيچ كدام از نظريه‌هاي فعلي خالي از چالش نيست؟ اكنون بشر تنها حدود 5 درصد از ماده عالم را مي‌شناسد، پس چگونه مي‌توانيم راجع به كل عالم قضاوت كنيم و بگوييم كه همه عالم را كشف كرده‌ايم؟

مشكلي كه وجود دارد اين است كه وقتي كه يك ملحد در گوشه‌اي از دنيا سخني مي‌گويد، گفته‌هاي او در محيط و جامعه ما خيلي زود انعكاس پيدا مي‌كند و همه جوان‌ها كنجكاو مي‌شوند كه او چه گفته است، ولي وقتي خلاف اين امر اتفاق مي‌افتد در رسانه‌هاي ما اصلا منعكس نمي‌شود. سارتر ـ فيلسوف معروف فرانسوي ـ كه عمري خدا را انكار كرد، در آخر عمر خود مصاحبه‌اي با يك خبرنگار كمونيست انجام داد كه در يك مجله آمريكايي منتشر شد. در آن مصاحبه او از گفته‌هاي خود اظهار ندامت كرد و صريحا گفت كه به خدا معتقد است. افرادي كه طرفدارش بودند در تشييع جنازه او شركت كردند ولي بعد گفتند كه او آبروي آنها را برد. چرا واقعه‌اي به اين مهمي انعكاسي در مطبوعات ما نداشت؟! چند سال پيش آنتوني فلو ـ فيلسوف معروف غربي ـ كه همواره به عنوان يك ملحد تمام عيار بر ضد خداباوري در سراسر جهان مناظره مي‌كرد نظر خود را تغيير داد و گفت خداباور شده است. در آن زمان جز انعكاس مختصر و ضعيفي چيزي از اين خبر در رسانه‌هاي خودمان مشاهده نكردم، در حالي كه تحول مهمي اتفاق افتاده بود. به نظرمن رسانه‌ها قبل از اين‌كه اين گونه اخبار را منعكس كنند خوب است قدري مشورت با اهل علم بكنند تا آن را به صورت كامل منعكس كنند و طرف ديگر قضيه را نيز منعكس كنند.

بسياري از مشاهير در مورد كتاب «طرح بزرگ» هاوكينگ اظهار نظر كردند، اما اين اظهارنظرها در رسانه‌هاي ما منعكس نشد. مهم‌ترين اين منتقدان «پن رز» بود كه صريحا در فايننشيال تايمز اظهار نظر كرد كه: اصلا اين كتاب خطرناكي است، چون اين كتاب مدعي اثبات چيزي است كه به هيچ وجه از عهده اثبات آن بر نمي‌آيد. آن مدعي اين است كه دارد خدا را نفي مي‌كند ولي نظريه‌اي كه دارد از آن استفاده مي‌كند توان لازم براي انجام اين كار را ندارد.

هاوكينگ كه مرتبا اظهارنظرهاي واقعا غير متواضعانه كرده حداكثر مي‌توانست لاادري‌گرا باشد. هيچ كدام از حرف‌هايي كه او مي‌زند از استدلال‌هايش نتيجه نمي‌شود و چون فلسفه نمي‌داند مرتب مرتكب مغالطات فلسفي و منطقي مي‌شود.

به نظر شما علت اين اظهارنظرها به چه امري برمي‌گردد؟ آيا اصلا موضوع وجود خدا و مبدأ براي جهان مرتبط با علوم تجربي محض است كه يك فيزيكدان بتواند آن را انكار كند؟
فيزيكدانان گاهي از واقع‌گرايي دور شده‌اند و خيلي مغرورانه با قضايا برخورد مي‌كنند. زماني يك فيزيكدان بسيار برجسته از دانشگاه هاروارد ـ باكال ـ سخني گفته بود كه به نظرم اندرز خيلي خوبي بود. او گفته بود: براساس چند داده تجربي ما نبايد تكليف اول و آخر عالم را تعيين كنيم. مثلا بگوييم 10 به توان منهاي 39 ثانيه بعد از بيگ بنگ فلان واقعه اتفاق افتاد. اين گونه اظهار نظرها خيلي دور از تواضع است. اكنون هم برخي از فيزيكدانان بزرگ هشدار مي‌دهند كه قدري تواضع را رعايت كنيد و اين قدر ادعاهاي گزاف نكنيد. هاوكينگ به اين قبيل سخن‌ها عادت كرده است؛ (و چون آن وضعيت خاص جسماني براي او پيش آمد، پوشش رسانه‌ها در مورد او بسيار گسترده‌تر شد.) او هر‌ چه دلش مي‌خواهد مي‌گويد ولي اين وظيفه محافل علمي است كه بيايند و مسائل را تحليل كنند. يكي از اخترفيزيكدانان منتقد هاوكينگ گفته است كه حرف‌هاي هاوكينگ عين حرف‌هاي طالبان است، يعني همان طور كه حرف‌هاي طالبان بي سروته است حرف‌هاي هاوكينگ نيز چنين است. اين ادعاهاي هاوكينگ نشان از عوام‌زدگي او دارد و از ساحت واقعي فيزيك دور است.

فيزيك نمي‌تواند به همه سوالات پاسخ دهد، فيزيك كجا مي‌تواند مسائل مربوط به اخلاق را جواب دهد! كجا مي‌تواند مسائل مربوط به زيبايي را پاسخ دهد! كجا مي‌تواند بگويد كه فداكاري خوب است؟! بعضي از فيزيكدانان كه لزوما هم خداباور نبوده‌اند صريحا گفته‌اند كه اينها سوالات اساسي است كه ما بايد به آنها پاسخ بدهيم اما فيزيك نمي‌تواند به اينها پاسخ دهد. «پن رز» صريحا مي‌گويد: «نوعي غرور در فيزيكدانان‌وجود دارد كه حاكي از آن است كه اگر همه قوانين فيزيكي را بدانيم مي‌توان همه چيز را در باره جهان دانست، لا اقل به نحو اصولي. آيا يك نظريه همه چيز نظريه شعور را نيز در بر دارد ؟ آيا نظريه اخلاق يا رفتار انساني يا زيبايي‌شناسي را در بر دارد؟ آيا اگر ايده ما از علم گسترده‌تر شود به طوري كه اينها را در بر بگيرد، هنوز مي‌توان آن را فيزيك در نظر گرفت يا قابل تقليل به فيزيك هست؟» اين اندرز مهمي است. به نظرم اگر كلام علماي عميق‌تر در محيط ما و حتي جهان منعكس مي‌شد آن وقت اين گونه سخنان اصلا برجسته نمي‌شد و مانند خيلي از سخنان ديگري كه زده مي‌شود ناديده گرفته مي‌شد.

گفتيد كه بسياري از فيزيكدانان مشهور عليه كتاب طرح بزرگ و حرف‌هاي اخير هاوكينگ موضع گرفتند. برخي از مهم‌ترين‌‌ اين اظهارات را بيان مي‌كنيد؟
فيزيكدانان مي‌گويند كه نظريه چند جهاني كه حاوي پيش‌بيني وجود جهان‌هاي متعدد است تعداد زيادي زمينه لازم دارد؛ بايد فضا و زمان مناسب و مكانيسم توليد جهان‌ها وجود داشته باشد، همچنين بايد تعدادي ميدان ‌وجود داشته باشد و اينها را بايد به عنوان اصل قبل از پيدايش جهان قبول كرد، اما اينها خودشان از كجا نشأت مي‌گيرند؟ چرا خود را مجاز مي‌دانيد كه اين پيش‌ زمينه‌‌هاي ابدي را بپذيرند؟ خداوند متعال توانا را نمي‌پذيرند اما قوانين ساكت و ميدان‌هاي خيالي قبل از وجود جهان را مي‌پذيرند.

يكي از ايرادهاي ديگر اين است كه به او مي‌گويند كه شما قانون را با عامل اشتباه گرفته‌ايد. يا گفته‌اند نظريه M مانند يك كوچه تاريك است كه ابتدا و انتهاي آن مشخص نيست. آن حتي در آينده پيش‌بيني‌پذيرنيز آزمون‌ناپذير است. «پن رز» مي‌گويد: نظريه M برخلاف مكانيك كوانتومي هيچ تأييد تجربي ندارد. آن اصلا نظريه نيست، بلكه مجموعه‌اي از آرزوها و بصيرت‌هاست. اين نظريه گمراه‌ كننده است چون اين تلقي را به بار مي‌آورد كه اين نظريه همه چيز را توضيح مي‌دهد. بالاخره مي‌گويند هاوكينگ نمي‌تواند اين ادعاي بسيار مهم را براساس نظريه‌اي انجام دهد كه خود آن نظريه مقبوليت عامه نيافته و تأييد تجربي نشده است.

شما مطرح كرديد كه هاوكينگ در كتابش صراحتا گفته كه من يك پوزيتيويست هستم، آيا در مقابل اين ديدگاه به او هم انتقاد شده است؟

به شخص خود ايشان راجع به پوزيتيويست بودنش انتقاد نشده است، اما بنده در كتاب «تحليلي از ديدگاه فلسفي فيزيكدانان معاصر» و يا «قرآن و علوم طبيعت» مفصلا راجع به طرد پوزيتيويسم بحث كردم و كاملا بر عليه آن استدلال شده است. پوزيتيويست‌ها به طور خلاصه مي‌گويند اگر چيزي راه تأييد تجربي نداشته باشد و قابل مشاهده نباشد نبايد پذيرفته شود و چون احكام متافيزيكي قابل تأييد تجربي نيست پس اينها را نبايد وارد بحث كرد؛ حرف هاوكينگ هم بيش از اينها نيست، اما اين ديدگاه رد شده است، چون خود فيزيكدانان مجبور شدند چيزهايي را كه قابل رؤيت و مشاهده نيست، بپذيرند. در فيزيك گفته مي‌شود پروتون از 3 «كوارك» ساخته شده است و «كوارك» هم قابل مشاهده نيست و حتي فيزيكدانان نظريه‌اي ساختند كه چرا كوارك قابل مشاهده نيست، در صورتي كه فيزيكدانان كه قبلا پوزيتيويستي فكر مي‌كردند مي‌گفتند هر چيزي كه قابل مشاهده نباشد قابل اعتنا نيست، اما اكنون اينها پذيرفته مي‌شود. «فاينمن» كه پيرو اين مكتب بود، بعدا گفت: اگر چيزي در فيزيك مفيد واقع شد، ولو اين‌كه قابل مشاهده نيز نباشد بايد از آن استفاده كنيم. بنابراين فيزيك از اين موضع حركت كرده است، اگرچه تفكر فيزيكدانان مخصوصا در محيط ما هنوز پوزيتيويستي باقي مانده است اما خود فيزيك از اين موضع حركت كرده است. اكنون فيزيك چيزهايي را قبول مي‌كند كه واقعا قابل مشاهده مستقيم نيستند.

اگر هاوكينگ پوزيتيويست است، چنان كه خودش اذعان دارد، جهان‌‌هاي متعددي كه نمي‌توانيم از هيچ كدام از آنها اطلاعي داشته باشيم به چه دليل قبول مي‌شود؟ پذيرش جهان‌هاي متعددي كه قابل تاييد تجربي نيستند امكان‌پذير دانسته مي‌شود، در حالي كه اين يك اعتقاد متافيزيكي است. پس در واقع ايشان صريحا دارد از فيزيك تجاوز مي‌كند و وارد متافيزيك مي‌شود.شبيه ايشان وضعيت پروفسور «واينبرگ» است كه كتابي تحت عنوان «روياي يك نظريه نهايي» نوشته بود و در آن به فلسفه حمله كرده بود. فيزيكدان درجه اولي از دانشگاه پرينستون از ايشان انتقاد كرده بود كه شما داريد فلسفه را به كار مي‌بريد كه فلسفه را طرد كنيد!

مدت‌ها اين تفكر در جوامع بشري حاكم بوده كه هر چيزي را كه علم بيان مي‌كند، بر آمده از مشاهده و اثبات شده تلقي مي‌كنند. اين تفكر باعث شده است كه ادعاهايي نظير ادعاهاي هاوكينگ را جدي بگيرند، اما همه دانش‌هاي ما برخاسته از تجربه نيست. كجا ثابت كرديم كه جهان قابل فهم است؟ اما ما داريم اين امر را به عنوان يك اصل قبول مي‌كنيم. كجا ثابت شده كه بقيه جهان همانند بخشي از جهان است كه ما داريم در آن زندگي مي‌كنيم؟! اما ما داريم اينها را به عنوان اصل قبول مي‌كنيم. همه اينها واقعا مفروضات متافيزيكي است و ما همواره داريم احكام عام را به كار مي‌بريم.

انتقادهايي كه به هاوكيـنگ شده آيا در مطـــبوعــات و رسانه‌هاي غربي منعكس شده است؟

در آنجا منعكس شده است. فايننشيال تايمز بلافاصله با «پن رز» كه با خود هاوكينگ مقاله معروفشان را نوشتند و فيزيكدان درجه اولي است، مصاحبه كرد. همين طور با «پاول ديويس» هم مصاحبه كردند، اما اينها در محيط ما منعكس نشده است. گاردين كه با هاوكينگ مصاحبه كرد و اين گونه سخنان را از او نقل كرد، با منتقدان وي نيز مصاحبه كرد و انتقادهاي وارده را منعكس كرد. انتقادها در رسانه‌هاي غربي خيلي خوب انعكاس داشت، اگر تلويزيون انگليس امكانات زيادي در اختيار امثال هاوكينگ گذاشت در همان محيط رسانه‌هاي ديگر به اندازه كافي انتقاد از سخنان هاوكينگ را مطرح كردند.

امبرتو اكو، نويسنده و فيلسوف معاصر يكي از منتقدان هاوكينگ در اين مسأله است، او مي‌گويد هاوكينگ درصدد است به پرسش‌هايي نظير چگونه مي‌توانيم دنياي پيرامون خود را درك كنيم؛ ماهيت واقعيت چيست؛ علل نياز جهان به خالق چيست؛ چرا چيزي هست به جاي آن كه نباشد؛ چرا ما وجود داريم و چرا اين مجموعه از قوانين وجود دارند، پاسخ دهد. اكو معتقد است چهار پرسش آخر اين مجموعه از پرسش‌ها شايد به وسيله علم فيزيك قابل پاسخ باشند، اما بايد توجه داشت پيش از پاسخگويي به چهار سوال آخر نيازهست كه به دو پرسش اول پاسخ داده شود.

همه اين سوالات فلسفي است، فيزيك به هيچ كدام از سوالاتي كه شما خوانديد، نمي‌تواند جواب دهد. زماني بود كه راجع به اين مطلب شك و ترديد وجود داشت. اما امروزه بعضي از دانشمندان تراز اول مي‌گويند كه فيزيك نمي‌تواند به اين سوالات جواب دهد. «ويگنر» كه يك فيزيكدان برنده جايزه نوبل است گفته كه معلوم نيست هيچ وقت فيزيك بتواند راجع به شعور حرفي بزند؟ من، هاوكينگ را انسان عميقي نمي‌دانم. افرادي كه از هاوكينگ انتقاد كردند الزاما خداپرست نبودند. اما آنها سخن وي را علمي تلقي نكردند. به نظر مي‌رسد كه هاوكينگ از اين برنامه‌اي كه راه انداخته و مورد استقبال رسانه‌ها قرار گرفته خوشش آمده، اما استقبال رسانه‌ها حاكي از اتقان مطالب وي نيست. كسي كه بدون اين‌كه زمينه‌اي در فلسفه داشته باشد اين گونه قضايا را خلط مي‌كند واضح است كه سطحي است. برخي از فيزيكدانان هم سطح هاوكينگ خيلي با احتياط صحبت مي‌كنند و امكانات مختلف را در نظر مي‌گيرند. اينها صريحا مي‌گويند كه اين گونه سخنان متافيزيكي است و از علم نتيجه نمي‌شود.

اين تلقي در فضاي فرهنگي ما وجود دارد كه معمولا خدايي كه متخصصان علوم تجربي مانند فيزيك، كيهان‌شناسي، جراحان و... مي‌فهمند بسيار زيباتر از علوم ديگر است . آيا به اين معنا اعتقاد آنها به خدا بيشتر و قوي‌تر است؟
اين اعتقاد با لوازم آن درست است، اما در وضعيت فعلي درست نيست و علتش اين است كه الان فيزيكدانان و علما در يك محيط خيلي محدود رشد مي‌كنند. قبلا دانشمنداني مانند اينشتين، ماكسول و... معلومات جامعي داشتند و پخته بودند و به راحتي مقاله نمي‌نوشتند و سخن نمي‌گفتند و اگر هم اشتباهي مي‌كردند صراحتا بيان مي‌كردند. مثل اينشتين كه در ابتدا پوزيتيويستي فكر مي‌كرد، ولي بعدا تغيير عقيده داد. بعضي دانشمندان معاصر فكر مي‌كنند كه پوزيتيويسم آخر راه است. اما خود «آير» ـ يكي از روساي اصلي پوزيتيويست‌هاي قرن بيستم ـ صريحا به بي حاصلي آن اقرار كرد؛ اما چگونه وبا چه جرأتي اينها مي‌گويند فيزيك انتهاي همه چيز است. اتفاقا امر مهمي كه اتفاق افتاده اين است كه ثابت شده است فيزيك خيلي پيچيده‌تر از آن چيزي است كه قبلا قضاوت مي‌شد و ما از انتهاي فيزيك خيلي دور هستيم.الان تمام نظريه‌هاي معروف كه بسيار جا افتاده به نظر مي‌رسند محل سوال و چالش هستند- حداقل از لحاظ كامل بودن. نظريه كوانتوم و نظريه نسبيت عام از نظر مطابقت با تجربه بسيار موفق اند ولي كامل بودن آنها مورد ترديد است. اكنون نظريه‌اي وجود ندارد كه بدون مناقشه باشد. نمي‌‌دانم هاوكينگ در چه عالمي زندگي مي‌كند؟

آيا او نمي‌بيند كه هيچ كدام از نظريه‌هاي فعلي خالي از ايراد و چالش نيست؟ الان وضعيت فيزيك نظري به گونه‌اي است كه نشان مي‌دهد نبايد به راحتي اظهار نظر كرد. اكنون بشر تنها حدود 5 درصد از ماده عالم را مي‌شناسد، پس چگونه مي‌توانيم راجع به كل عالم قضاوت كنيم و بگوييم كه همه عالم را كشف كرده‌ايم؟ اين نهايت خامي را مي‌رساند. انتظار مي‌رفت كه يك دانشمند مشهورحداقل به نظريه‌اي استناد كند كه تأييد شده بود و در جامعه علمي مقبوليت عام داشت، در حالي كه چنين نيست.

منبع» جام جم» سید حسین امامی

 

Similar threads

بالا