بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفت : آنجا چشمه خورشيد هاست
آسمان ها روشن از نور و صفا است
موج اقيانوس جوشان فضا است
باز من گفتم که : بالاتر کجاست
گفت : بالاتر جهاني ديگر است
عالمي کز عالم خاکي جداست
پهن دشت آسمان بي انتهاست
باز من گفتم که بالاتر کجاست
گفت : بالاتر از آنجا راه نيست
زانکه آنجا بارگاه کبرياست
آخرين معراج ما عرش خداست
بازمن گفتم که : بالاتر کجاست
لحظه اي در ديگانم خيره شد
گفت : اين انديشه ها بس نارساست
گفتمش : از چشم شاعر کن نگاه
تا نپنداري که گفتاري خطاست
دورتر از چشمه خورشيد ها
برتر از اين عالم بي انتها
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصه پرواز مرغ فکر ماست
 

sabasafa

عضو جدید
منو ببر به شهر عشق گلایه هاتو خط بزن تو ارزوی اخری... اگه پر از مصیبتی اما تو هدیه کن به من تو ابرومو میخری
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر زیبایی بود

بیرون ز تو نیست هر آنچه در عالم هست

از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سياهي
آواي تو مي خواندم از لابتناهي
آواي تو مي آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سياهي
امواج نواي تو به من مي رسد از دور
دريايي و من تشنه مهر تو چو ماهي
وين شعله که با هر نفسم مي جهد از جان
خوش مي دهد از گرمي اين شوق گواهي
ديدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهي
اي عشق تو را دارم و داراي جهانم
همواره تويي هرچه تو گويي و تو خواهي
 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روز پاييزي ميلاد تو در يادم هست
روز خاکستري سرد سفر يادت نيست
ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر يادت نيست
تلخي فاصله ها نيز به يادت مانده ست
نيزه در باد نشسته ست و سپر يادت نيست
يادم هست يادت نيست
خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود
پس چرا گشت شبانه. در به در يادت نيست؟
من به خط و خبري از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگويي که خبر يادت نيست
يادم هست يادت نيست
عطش خشک تو در ريگ بيابان ماسيد
کوزه اي دادمت اي تشنه مگر يادت نيست؟
تو که خود سوزي هر شب پره را مي فهمي
باورم نيست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دل ريختگان چشم نداري بي دل
انچنان غرق غروبي که سحر يادت نيست
يادم هست يادت نيست
 

دختر کوهستان

عضو جدید
کاربر ممتاز
این مطلب رو چند وقت پیش جایی خونده بودم.یادداشت برداشتم.خیلی دوسش دارم. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.البته شاید تکراری باشه . اگه کسی می دونه نویسنده اش کیه خوشحال میشم اگه لطف کنه و بگه


سلام عزیزم.گفتم برایت بنویسم تا نگران نباشی

می گویند بیماری ام را تشخیص داده اند

عزیزم می دانی من خیلی عاشق بوده ام

عاشق سنگ و کلوخ بی جهت کنار جاده ها

عاشق جسد ظریف بچه ای که در زیر باران به خاک می سپارند

عاشق گاوهایی که در ماه های قحطی زده شیر خشک می دهند

عاشق کاغذ دیواری پاره و چرب آشپز خانه های قدیم

عاشق پتویی که بوی هم خوابگی زنی را می دهد با ارواح

عاشق حقیقت های کوتاه مدت و پر ابهام

عاشق پرواز خیالی قهرمانی که سقوط خواهد کرد



و عاشق تو


عزیزم می دانی من خیلی وفادار بوده ام

وفادار به جاذبه ی چاه هایی که دیگران کنده اند و در انها ته نشین شده ام

وفادار به دروغ هایی که خجالت می کشند راست بگویند

وفادار به قطب نماها ی معیوبی که به گمراهه ها اشاره می کند

وفادار به ساعت های فراموش کاری که زمان را به تاخیر می اندازند

وفادار به کازانواها؟،دون ژوان ها،سوپرمن ها، و مرد های دیگری که اسمشان همه یکی بوده است



و وفادار به تو


عزیزم می دانی دکتر می گوید خنجرهای زیادی در پشتم دیده است پیشرفت پزشکی را شکر می کنم و از ماشین های ایکس ری،و کت اسکین و ام آر آی هم سپاس گزارم.

کاش می دانستی سال هاست که از درد زخم هایم طاقباز نخوابیده ام.عزیزم می دانی گفتم برایت بنویسم تا نگران نباشی.میگویند بیماری هم را تشخیص داده اند و راه علاج من نفس کشیدن است.تنها اگر دست های مهربان تو که زندان بان سمج گلوگاهم بوده اند می فهمیدند.

گفتم برایت بنویسم تا نگران نباشی.
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باهارم تو زمين
من زمين‌ام تو درخت
من درخت‌ام تو باهار ــ
ناز ِ انگشتاي ِ بارون ِ تو باغ‌ام مي‌کنه
ميون ِ جنگلا تاق‌ام مي‌کنه.



تو بزرگي مث ِ شب.


اگه مهتاب باشه يا نه



تو بزرگي



مث ِ شب.



خود ِ مهتابي تو اصلاً، خود ِ مهتابي تو.


تازه، وقتي بره مهتاب و



هنوز

شب ِ تنها



بايد


راه ِ دوري‌رو بره تا دَم ِ دروازه‌ي ِ روز ــ


مث ِ شب گود و بزرگي



مث ِ شب.



تازه، روزم که بياد


تو تميزي



مث ِ شب‌نم



مث ِ صبح.



تو مث ِ مخمل ِ ابري



مث ِ بوي ِ علفي

مث ِ اون ململ ِ مه نازکي:



اون ململ ِ مه


که رو عطر ِ علفا، مثل ِ بلاتکليفي


هاج و واج مونده مردد



ميون ِ موندن و رفتن



ميون ِ مرگ و حيات.



مث ِ برفايي تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُريون بشه کوه
مث ِ اون قله‌ي ِ مغرور ِ بلندي
که به ابراي ِ سياهي و به باداي ِ بدي مي‌خندي...


file:///D:/chars/25a1.gif
من باهارم تو زمين
من زمين‌ام تو درخت
من درخت‌ام تو باهار،
ناز ِ انگشتاي ِ بارون ِ تو باغ‌ام مي‌کنه
ميون ِ جنگلا تاق‌ام مي‌کنه.
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
نلسن مانده‌لا

نلسن مانده‌لا

تو آن سوی زميني در قفس ِ سوزان‌ات
من اين سوی:
و خط ِ رابط ِ ما فارغ از شايبه‌ی زمان است
کوتاه‌ترين فاصله‌ی جهان است.


زی من به اعتماد دستي دراز کن
ای همسايه‌ی درد.


مَردَنگي شمعي لرزاني تو در وقاحت ِ باد،

خُنياگر ِ مديحي ازيادرفته‌ايم ما
در اُرجوزِه‌ی وَهن.
نه تو تنها
خوش‌نشين ِ نُه‌توی ايثاری
که عاشقان
همه
خويشاوندانند

تا بيگانه نه انگاری.


با ما به اعتماد سرودی ساز کن
ای هم‌سايه‌ی درد.
 

star_2918

عضو جدید
مانده از شب های دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی

همچنان کاندر غبار اندوده ی انديشه های من ملال انگيز
طرح تصويری در آن هرچيز
داستانی حاصلش دردی

روز شيرينم که با من آشتی بودش
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته, سنگ گرديده
با دم پاييز عمر من کنايت از بهار روی زردی

همچنانکه مانده از شب های دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود ونه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی:gol:


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در کوره راه گمشده سنگلاخ عمر
مردي نفس زنان تن خود ميکشد به راه
خورشيد و ماه روز و شب از چهره زمان
همچون دو ديده خيره به اين مرد بي پناه
اي بس به سنگ آمده آن پاي پر ز داغ
اي بس به سر فتاده در آوش سنگ ها
چاه گذشته بسته بر او راه بازگشت
خو کرده با سکوت سياه درنگ ها
حيران نشسته در دل شبهاي بي سحر
گرياندويده در پي فرداي بي اميد
کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت
عمرش به سر نيامده جانش به لب رسيد
سو سو زنان ستاره کوري ز بام عشق
در آسمان پخت سياهش دميد و مرد
وين خسته را به ظلمت آن راه ناشناس
تنها به دست تيرگي جاودان سپرد
اين رهگذر منم که همه عمر با اميد
رفتم به بام دهر برآيم به صد غرور
اما چه سود زين همه کوشش که دست مرگ
خوش مي کشد مرا به سراشيب تنگ گور
اي رهنورد خسته چه نالي ز سرنوشت
ديگر ترا به منزل راحت رسانده است
دروازه طلايي آن را نگاه کن
تا شهر مرگ راه درازي نمانده است
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلايل زيستن آدم ها چقدر

مه آلود و مشکوک است !

عشق را می افکنند به چاه ...

آفتاب را به پول سياه می فروشند ...

دست و دلم می لرزد !

اين روزها از سايه ي عشق هم

می ترسم !!!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر تن خورشيد مي پيچد به ناز
چادر نيلوفري رنگ غروب
تک درختي خشک در پهناي دشت
تشنه مي ماند در اين تنگ غروب
از کبود آسمان هاي روشني
مي گريزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
مي چکد از ابرها باران نور
مي گشايد دود شب آغوش خويش
زندگي را تنگ مي گيرد به بر
باد وحشي مي دود در کوچه ها
تيرگي سر مي شکد از بام و در
شهر مي خوابد به لالاي سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه مي ريزد درون جام شب
نيمه شب ابري به پهناي سپهر
مي رسد از راه و مي تازد به ماه
جغد مي خندد به روي کاج پير
شاعري مي ماند و شامي سياه
دردل تاريک اين شب هاي سرد
اي اميد نا اميدي هاي من
برق چشمان تو همچون آفتاب
مي درخشد بر رخ فرداي من
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دخترم با تو سخن مي گويم ‏

زندگي در نگهم گلزاريست ‏

و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏

من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏

گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏

گل فرداي بزرگ

گل فرداي سپيد

چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏

گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏

کس نگيرد زگل مرده سراغ

دخترم با تو سخن مي گويم ‏

ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش

همه گل چين گل امروزند ‏

همه هستي سوزند ‏

کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏


آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏

بلبل عاشق نيست ‏

بلکه گلچين سيه کرداريست ‏

که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف ‏

تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خا ک

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک ‏

تو گل شادابي ‏

به ره باد مرو ‏

غافل از باد مشو

اي گل صد پر من ‏

همه گوهر شکنند ‏

ديو ،کي ارزش گوهر داند ‏

دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من

تو که تک گوهر دنياي مني ‏

دل به لبخند حرامي مسپار ،دزد را دوست مخوان ‏

چشم اميد به ابليس مدار ‏

اي گوهر تابنده بي مانند ‏

خويش را خار مبين ‏

آری اي دخترکم ‏

اي سراپا الماس ،از حرامي بهراس ‏

قيمت خود مشکن ‏

قدر خود را بشناس
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز

به گمانم سگی جان داد

زیر ماشینی

که سرعت هواپیما داشت !

امروز

به گمانم گلی پر پر شد

در دست جوانی

که ادعای عاشق شدن داشت !

امروز

به گمانم دلی شکست

زیر پای کسی

که توهم انسان بودن داشت !


آنا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مه

بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
از هر بند
***
بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
***
بیابان را
سراسر
مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
آهسته از هر بند...


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چگونه خاک نفس مي کشد ؟ بينديشيم
چهزمهرير غريبي
شکست چهره مهر
فسرد سينه خاک
شکافت زهره سنگ
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمين هول کرده بود کمين
به تنگناي زمان مرگ کرده بود درنگ
به سر رسيده بود جهان
پاسخي نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد ؟
کسي نداشت يقين
چه زمهرير غريبي
چگ.نه خاک نفس مي کشد ؟
بياموزيم
شکوه رستن اينک طلوع فروردين
گداخت آن همه برف
دميد اينهمه گل
شکفت اين همه رنگ
زمين به ما آموخت
ز پيش حادثه بايد که پاي پس نکشيم
مگر که از خاکيم
نفس کشيد زمين ما چراغ نفس نکشيم ؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار

و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان‌گیر بگو

تا کند پادشه بحر، دهان پر گهرم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی

شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
و تورا در عشق احساس کردم.
با تو دنيايی ساخته ام٬آسمانش پر از خدا.
زمينش سايه بان محبت٬جاپای صفا.
از عشقت پلی زده ام به آسمان ...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا توانی هیچ درمانم مکن
هیچ گونه چاره‌ی جانم مکن

رنج من می‌بین و فریادم مرس
درد من می‌بین و درمانم مکن

جز به دشنام و جفا نامم مبر
جز به درد و غصه فرمانم مکن

گر نخواهی کشتنم از تیغ غم
مبتلای درد هجرانم مکن

ور بر آن عزمی که ریزی خون من
جز به تیغ خویش قربانم مکن

از من مسکین به هر جرمی مرنج
پس به هر جرمی مرنجانم، مکن

گر گناهی کردم از من عفو کن
ور خطایی رفت تاوانم مکن

تا عراقی ماند در درد فراق
درد با من گوی و درمانم مکن
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
در خیابان مردی می گرید
پنجره های دو چشمش بسته ست
دست ها را باید
به گرو بگذارد
تا که یک پنجره را بگشاید
در خیابان مردی می گرید
همه روزان سپدیش جمعه ست
او که از بیکاری
تیر سلیمانی را می شمرد
در قدم های ملولش قفسی می رقصد
با خودش می گوید
کاش می شد همه ی عقربک ساعت ها
می ایستاد
کاش تردید سلام تو نبود
دست هایم همه بیمار پریدن هایی
از بغل دیوارست
کاش دستم دو کبوتر می بود
در خیابان مردی می گرید

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران

بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تأسف می خورم

آنقدر که هرچه خورده ام

بالا می آورم

از بی ظرفیتی

و به هر چه رنگ و بوی تن دارد

لعنت می فرستم

و به هر چه بوی تند

و به دوستت دارم هایی که بی محابا

به زبان می آیند

لعنت به همگی شان

تمام این جملات !

تمام عاشقانه ها !!!

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مستغنی است از همه عالم گدای عشق
ما و گدایی در دولتسرای عشق
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
آنها که نام آب بقا وضع کرده‌اند
گفتند نکته‌ای ز دوام و بقای عشق
گو خاک تیره زر کن و سنگ سیاه سیم
آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشق
پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق
اینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوه
زینها بسی‌ست تا چه بود اقتضای عشق
وحشی هزار ساله ره از یار سوی یار
یک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق:gol::gol::gol::gol:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي تــــو بــــودي،
ســــكـوت آنــچنان زيبـــا بــود،
كه مي‌شد خــوشه‌هاي محبت را از خيال نام تو چيـد!

وقتي تــــو بــــودي،
بــاور بــا تـــو بودن،
تنها به خوابي مي‌ماند كه با نسيم صبحگاهي از آسمان خيالم
به فراموشي سپرده مي‌شد!

ولي وقتي بــروي!
شايد باور بــي تـــو بودن، نگاه سرد مرا به مهرباني يك دوســت
بيشتر آشـــنا كــند.​
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا