بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد

آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
قراری بیقرار شده
و عهدی گسسته
میثاق ملتی زیر پای تو
و طومارتو زیر پای ملت
و شیشه ی عمرت
که از دست افتاده
دیگر کسی ترا نمی خواهد
دیگر آوازی برایت
زمزمه نمی کنند
تو!
آنگاه که منکر دریا شدی
و مردم را قطرات
جدا از هم انگاشتی
فرمان مرگت را نبشتی
وقطره قطره
مردن را برگزیدی
نه چون شمع
که نوری می فشاند
که چون تکه ای یخ
زیر آفتاب سوزنده خشم
ملتی که تاریخ را
صفحه به صفحه نگاشته
و سلاطین زور را
درهم شکسته
و چون پر کاهی
به دست باد سپرده
وترا نیز باد خواهد برد...
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همه می پرسند:
چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال!

چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خلوت جام؟
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری!

نه به آب
نه به برگ
نه به آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم.

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را، تنها تو بدان

تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند

تو بخواه
در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژهاي در قفس است
حرفهايم مثل يك تكه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابي لب درگاه شماست
كه اگر در بگشاييد به رفتار شما مي تابد
و به آنان گفتم
سنگ آرايش كوهستان نيست
همچناني كه فلز زيوري نيست به اندام كلنگ
در كف دست زمين گوهر ناپيدايي است
كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند
پي گوهر باشيد
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد
و من آنان را به صداي قدم پيك بشارت دادم
و به نزديكي روز و به افزايش رنگ
به طنين گل سرخ پشت پرچين سخن هاي درشت
و به آنان گفتم
هر كه در حافظه چوب ببنيد باغي
صورتش در وزش بيشه شور ابدي خواهدماند
هر كه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترين خواب جهان خواهد بود
آنكه نور از سر انگشت زمان برچيند
مي گشايد گره پنجره ها را با آه
زير بيدي بوديم
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم گفتم
چشم راباز كنيد آيتي بهتر از اين مي خواهيد ؟
مي شنيدم كه بهم مي گفتند
سحر ميداند سحر
سر هر كوه رسولي ديدند
ابر انكار به دوش آوردند
باد را نازل كرديم
تا كلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودي بود
چشمشان رابستيم
دستشان را نرسانديم به سرشاخه هوش
جيبشان را پر عادت كرديم
خوابشان را به صداي سفر آينه ها آشفتيم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين دل عاشق و دلتنگ تو را ميخواند
ميزند سر به گل و سنگ تو را ميخواند
روز و شب خواب تو بينم كه ز تو بازآيي
ميزند غم به دلم چنگ ، تو را ميخواند
هر نفس هر دم و هر بازدمم زخمه توست
ميزند ضجه ، هر آهنگ تو را ميخواند
بي تو در دل من زلزله اي بر پا شد
اين گل پر پر خوش رنگ تو را ميخواند
خانه كوچك قلبم به خدا جاي تو است
اين دل ناخوش دلتنگ تو را ميخواند
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو رو با ستاره های آسمون با هم دنیا عوض نمی کنم
همه رویاها باید برن کنار،تو رو با رویا عوض نمی کنم
واسه من از خودم عزیزتری، تو تمام آرزوهای منی
مث آسمون و آب و آیینه، تازه و پاک و زلال و روشنی
تو یه حس گرم عاشقانه ای، همه دارو ندارو باورم
عشقمی وجودمی عزیزمی، شدی عاشقانه یارو یاورم
وقتی هر ثانیه نزدیک منی، غرق یه حس عجیب و مبهمم
تو برای من زیادی ولی من، واسه چشم روشنت خیلی کمم
عاشق عاشق تو بودنم و،عشقو تقدیم نگاهت میکنم
واسه روشنی نگاه تو، دلو وقف روی ماهت میکنم...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه بي تو سر كنم


چگونه شب سحر كنم


بدون تو چه آسمان حرام گشته بر دلم


بدون تو چه آسمان خراب گشته بر سرم


بدون تو يه ماهي بدون تنگ


بدون تو سكوت مرده اي خموش


بدون تو ستاره اي بي فروغ


بدون تو پرنده اي شكسته بال


بدون تو شبم - شبي كه ندارد او سحر


بدون تو غروب غم گرفته ام


بدون تو يه ابر تكه پاره ام


بدون تو...


نمي كنم بدون تو زندگي
 
آخرین ویرایش:

مسیح 110

عضو جدید
بسم الله الرحمن الرحيم


اي مهدي فاطمه اي منتقم خاتمه

به هردرب رسم نقش تو دارد
به هربوستان رسم عطر تو دارد
به هرباغي رسم نام تو دارد
به هرگل مي رسم بوي تو دارد
به هرشهدي رسم طعم تو دارد
به هرشبنم رسم لطف تو دارد
به هرغنچه رسم شكل تو دارد
به هردشتي رسم لاله تو دارد
به هرلاله رسم داغ تو دارد
به هرباران رسم آب تو دارد
به هرليلي رسم عشق تو دارد
به هرشمعي رسم نور تو دارد
به هردريا رسم موج تو دارد
به هرگيسو رسم تاب تو دارد
به هرآهو رسم چشم تو دارد
به هرروزي رسم شمس تو دارد
به هرشب مي رسم ماه تو دارد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم برات تنگ شده جونم
ميخوام ببينمت نميتونم
بين ما ديوارهاي سنگي
فاصله يک عمر ميدونم
بغض ترانمو شکستم
ميخوام بگم عاشقت هستم
توعينناباوري يک شب
خالي گذاشتي هر دو دستم
تو بودي تمام هستي و مستي و راستي وتمام قصه من
تو بودي سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهاي بسته ي من
نيمه شب ازخوابم پاميشم
نيستي پيشم نيستي پيشم
بازديوونه ميشم دوريه تو
تيشه زد بهريشم نيستي پيشم
بي صدا از من خالي ميشم
همصدا با بي بالي ميشم
گونه هامخيس از شبنم غم نيستي پيشم
تو بودي تمام هستي و مستي و راستي و تمام قصهمن
تو بودي سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهاي بسته ي من...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انجير کهن سر زندگي اش رامي گسترد
زمين باران را صدا مي زند
گردش ماهي آب را مي شيارد
باد ميگذرد چلچله مي چرخد و نگاه من کم مي شود
ماهي زنجيري آب است و من زنجيري رنج
نگاهت خاک شدني لبخندت پلاسيدني است
سايه را بر تو فرو افکنده ام تا بت من شوي
نزديک تو مي آيم بوي بيابان مي شنوم : به تو مي رسم تنها مي شوم
کنار توتنهاتر شده ام
از تو تا اوج تو زندگي من گسترده است
از من تا من تو گسترده اي
با تو بر خوردم به راز پرستش پيوستم
از تو براه افتادم به جلوه رنج رسيدم
و با اينهمه اي شفاف
با اين همهاي شگرف
مرا راهي از تو بدر نيست
زمين باران را صدا مي زند من ترا
پيکرت را زنجيري دستانم مي سازم تا زمان را زنداني کنم
باد مي دود و خاکسترش تلاشم را مي برد
چلچله مي چرخد گردش ماهي آب را مي شيارد فواره مي جهد : لحظه من پر مي شود
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره باز خواهم گشت...
نمی دانم چه هنگام٬از کدامین راه...
ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت...
و چشمان تو را با نور خواهم شست...
به دیوار حریم عشق یکبار دگر٬من تکیه خواهم کرد...
رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد...
به نام عشق و زیبایی٬دوباره خطبه خواهم خواند...

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رفتي و خاطره هاي تو نشسته تو خيالم
بي تو من اسير دست ارزوهاي محالم
ياد من نبودي اما من به ياد تو شكستم
غير تو كه دوري از من دل به هيچ كسي نبستم
هم ترانه ياد من باش بي بهانه ياد من باش
وقت بيداري مهتاب عاشقانه ياد من باش
اگه باشي با نگاهت ميشه از حادثه رد شد
ميشه تو اتيش عشقت گر گرفتن و بلد شد
اگه دوري اگه نيستي نفس فرياد من باش
تا ابد تا ته دنيا تا هميشه ياد من باش
[/FONT]​
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما نوشتيم و گريستيم
ما خنده‌کنان به رقص برخاستيم
ما نعره‌زنان از سر ِ جان گذشتيم...


کس را پرواي ِ ما نبود.


در دوردست



مردي را به دار آويختند.



کسي به تماشا سر برنداشت.





ما نشستيم و گريستيم
ما با فريادي
 

amator-2

عضو جدید
خانمانـسوز بود آتـش آهـی گاهـی
ناله‌ای میشکند پشت سپاهی گاهی

گر مقـدّر بشود سـلک سـلاطین پویـد
سالک بی خـبر خفـته براهــی گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود
به عزیزی رسد افتـاده به چاهی گاهی

هستی‌ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـش افروز شود برق نگـاهی گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی

عجبی نیـست اگر مونس یار است رقـیب
بنشیند بر ِ گل، هرزه گیـاهی گاهی

چشـم گریـان مرا دیدی و لبخـند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنـاهی گاهی

اشک در چشـم، فریبـنده‌ترت میـبینـم
در دل موج ببـین صورت ماهی گاهی

زرد رویـی نبـود عیـب، مرانم از کوی
جلـوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی

دارم امیّـد که با گریه دلـت نرم کنـم
بهرطوفانزده، سنگی است پناهی گاهی

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه ام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون کبوترهاي وحشي مي کند پرواز
رود آنجا که مي يافتند کولي هاي جادو گيسوش شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود مي سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل مي افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهاي ظلمت نيل مي سايند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشيد فردا را مي آرايند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
همين فردا که روي پرده پندار من پيداست
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همين فردا همين فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
دل بي تاب و بي آرام من از شوق لبريز است
به هر سو چشم من رو ميکند فرداست
سحر از ماوراي ظلمت شب مي زند لبخند
قناري ها سرود صبح مي خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور مي بينم که مي آيي
ترا از دور مي بينم که ميخندي
ترااز دورمي بينم که مي خندي و مي آيي
نگاهم باز حيران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند
تبسم هاي شيرين ترا با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بيدار است
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقانه

عاشقانه

بيتوته‌ی کوتاهي‌ست جهان
در فاصله‌ی گناه و دوزخ
خورشيد
همچون دشنامي برمي‌آيد

و روز
شرم‌ساری جبران‌ناپذيری‌ست.


آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی


درخت،
جهل ِ معصيت‌بار ِ نياکان است

و نسيم
وسوسه‌يي‌ست نابه‌کار.

مهتاب پاييزی
کفری‌ست که جهان را مي‌آلايد.


چيزی بگوی

پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی


هر دريچه‌ی نغز
بر چشم‌انداز ِ عقوبتي مي‌گشايد.

عشق
رطوبت ِ چندش‌انگيز ِ پلشتي‌ست
و آسمان
سرپناهي
تا به خاک بنشيني و
بر سرنوشت ِ خويش
گريه ساز کني.


آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی،
هر چه باشد


چشمه‌ها
از تابوت مي‌جوشند
و سوگواران ِ ژوليده آبروی جهان‌اند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمندتران‌اند.


خامُش منشين
خدا را

پيش از آن که در اشک غرقه شوم

از عشق
چيزی بگوی!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بي تو
نه بوي خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکينم
چرا صدايم کردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه بي تو سر كنم
چگونه شب سحر كنم
بدون تو چه آسمان حرام گشته بر دلم
بدون تو چه آسمان خراب گشته بر سرم
بدون تو يه ماهي بدون تنگ
بدون تو سكوت مرده اي خموش
بدون تو ستاره اي بي فروغ
بدون تو پرنده اي شكسته بال
بدون تو شبم - شبي كه ندارد او سحر
بدون تو غروب غم گرفته ام
بدون تو يه ابر تكه پاره ام
بدون تو...
نمي كنم بدون تو زندگي
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با مرگ ماه روشني از آفتاب رفت
چشمم و چراغ عالم هستي به خواب رفت
الهام مرد و کاخ بلند خيال ريخت
نور از حيات گم شد و شور از شراب رفت
اين تابناک تاج خدايان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب رفت
اين قوي نازپرور درياي شعر بود
در موج خيز علم به اعماق آب رفت
اين مه که چون منيژه لب چاه مينشست
گريان به تازيانه افراسياب رفت
بگذار عمر دهر سرآيد که عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
اي دل بيا سياهي شب را نگاه کن
در اشک گرم زهره ببين ياد ماه کن
 

narcis22

عضو جدید
سرای پوچ

سرای پوچ

من زندانی این تلخستان هیچ چشم براه انکه باید باشدونیست
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر چقدر این چشمانم باید تماشاگر اندوه و رنج باشند؟ دلخوشی ها کجا رفتند؟!
ای کاش می شد دیگر صدای عصای هیچ نابینایی را روی سنگفرش کوچه و خیابان نشنید... ای کاش می شد پسرکی کوچک را با چرخ دستی و نان خشک ندید... ای کاش می شد دیگر گدایی با دست دراز شده مقابل این و آن را شاهد نبود... ای کاش دیگر غمی بر روی دل کسی سنگینی نمی کرد و ای کاش می شد که روی چهره همگان لبخند بود...
اما بسی حیف و افسوس که روزگار غم و شادی و زشت و زیبا و بالا و پایین بسیار دارد...
ای کاش روزگار همیشه و با همه کس سازگار بود ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام عزیز مهربون اجازه هست بشم فدات
اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات

شب که می یاد یواش یواش با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از اسمون ستاره کش برم برات
اجازه هست بیای پیشم یکم بگم دوست دارم
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم

برم تو باغ اطلسی بی رنج و بی دردو بیکسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
اجاز هست خیال کنم تا اخرش مال منی
خیال کنم دل منو با رفتنت نمیشکنی
کیه که اخر دیوونگیه واسه چشمات
کیه جز من که میمیره واسه خنده هات
کی برات قصه میگه شبا که خوابت نمیره
کی پا به پات می یاد وقتی که بارون میگیره
کیه وقتی که تشنته تو ابرا بلوا میکنه
اگه یک جرعه بخوای کویرو دریا میکنه
یه شب موی تو رو به صد تا مهتاب نمیده
خودش میسوزه ولی تن به سایه و اب نمیده
: اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم
هنوزم می یای تو خوابم تو شبای پر ستاره
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=georgia, times new roman, times, serif]چقدر دوست داشتم يک نفر از من مي پرسيد چرا نگاه هايت انقدر[/FONT]
[FONT=georgia, times new roman, times, serif]غمگين است ؟ چرا لبخندهايت انقدر بي رنگ است ؟ اما افسوس ... [/FONT]
[FONT=georgia, times new roman, times, serif]هيچ کس نبود هميشه من بودم و من و تنهايي پر از خاطره . اري با تو [/FONT]
[FONT=georgia, times new roman, times, serif]هستم .. با تويي که از کنارم گذشتي... و حتي يک بار هم نپرسيدي [/FONT]
[FONT=georgia, times new roman, times, serif]چرا چشم هايت هميشه باراني است!!![/FONT]
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زرد و نيلي و بنفش
سبز و آبي و کبود
با بنفشه ها نشسته ام
سالهاي سال
صيحهاي زود
در کنار چشمه سحر
سر نهاده روي شانه هاي يکدگر
گيسوان خيس شان به دست باد
چهره ها نهفته در پناه سايه هاي شرم
رنگ ها شکفته در زلال عطرهاي گرم
مي ترواد از سکوت دلپذيرشان
بهترين ترانه
بهترين سرود
مخمل نگاه اين بنفشه ها
مي برد مرا سبک تر از نسيم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
زرد و نيلي و بنفش
سبز و آبي و کبود
با همان سکوت شرمگين
با همان ترانه ها و عطرها
بهترين هر چه بود و هست
بهترين هر چه هست و بود
در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترين بهشت ها گذشته ام
من به بهترين بهار ها رسيده ام
اي غم تو همزبان بهترين دقايق حيات من
لحظه هاي هستي من از تو پر شده ست
آه
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضاي خانه کوچه راه
در هوا زمين درخت سبزه آب
در خطوط درهم کتاب
در ديار نيلگون خواب
اي جدايي تو بهترين بهانه گريستن
بي تو من به اوج حسرتي نگفتني رسيده ام
اي نوازش تو بهترين اميد زيستن
در کنار تو
من ز اوج لذتي نگفتني گذشته ام
در بنفشه زار چشم تو
برگهاي زرد و نيلي و بنفش
عطرهاي سبز و آبي و کبود
نغمه هاي ناشنيده ساز مي کنند
بهتر از تمام نغمه ها و سازها
روي مخمل لطيف گونه هات
غنچه هاي رنگ رنگ ناز
برگهاي تازه تازه باز مي کنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها
خوب خوب نازنين من
نام تو مرا هميشه مست مي کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهاي ناب
نام تو اگر چه بهترين سرود زندگي است
من ترا به خلوت خدايي خيال خود
بهترين بهترين من خطاب ميکنم
بهترين بهترين من
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
ه زمين ادامه ي دستي ست که به گندم ميرسد
زمين ادامه ي عشق است که سرخ ترين پيرهن را بر تن دارد

و من ادامه ي زيبا ترين ترانه هاي ترس خورده ي بابا بزرگ
به ترکه ي ناظم و درد بلند جريمه
به وحشت سود و زيان تاجر زنگ حساب
به کوچه هاي خشک آب شاهي و يخ بر خر
سکوت ماندگار پدر
و فرفره هاي بي باد مي رسم ...

چه کسي آيا سه ماه تعطيلي ده سالگي ام را
از تخم مرغ فروش و تاجر بازار امتحان حساب باز پس ميگيرد جز من ؟
که از زمين تو مي رويم ...

زمين ادامه ي يک شعر است که عشق را ادامه ي شبنم ميداند
و سرخ ترين شال را براي شانه هاي فقيرت ميبافد
در سرخباد سرود و سپيده ...

زمين ادامه ي يک ريشه است تا هميشه ي بيشه
زمين ادامه ي يک سفره است
که گرده ي نان را به گرده گرفته است ...

صحرا به انفجار تر باران ايمان دارد ...

چشم بادامي من زمين ادامه ي يک " گنبد " ستاره است
و دشمن ادامه ي شهرزاد هزار و يکشبه ي خواب است

زمين اما به گندم ميرسد ...

زمين به سفره ي مردم ميرسد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ستاره گم شد و خورشيد سر زد
پرستويي به بام خانه پر زد
در آن صبحم ثفاي آرزويي
شب انديشه را رنگ سحر زد
پرستو باشيم و از دام اين خاک
گشايم پر به سوي بام افلاک
ز چشم انداز بي پايان گردون
در آويزم به دنيايي طربناک
پرستو باشم و از بام هستي
بخوانم نغمه هاي شوق و مستي
سرودي سر کنم با خاطري شاد
سرود عشق و ‌آزادي پرستي
پرستو باشم از بامي به بامي
صفاي صبح را گويم سلامي
بهاران را برم هر جا نويدي
جوانان را دهم هر سو پيامي
تو هم روزي اگر پرسي ز حالم
لب بامت ز حال دل بنالم
وگر پروا کنم بر من نگيري
که مي ترسم زني سنگي به بالم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهان را که آفريد؟

جهان را که آفريد؟

«ــ جهان را که آفريد؟»


«ــ جهان را؟
من
آفريدم!
به جز آن که چون من‌اش انگشتان ِ معجزه‌گر باشد
که را توان ِ آفرينش ِ اين هست؟


جهان را
من آفريدم.»


«ــ جهان را
چه‌گونه آفريدی؟»


«ــ چه‌گونه؟
به لطف ِ کودکانه‌ی اعجاز!

به جز آن که رويتي چو من‌اش باشد
(تعادل ِ ظريف ِ يکي ناممکن

در ذُروه‌ی امکان)

که را طاقت ِ پاسخ گفتن ِ اين هست؟


به کرشمه دست برآورده
جهان را
به اُلگوی خويش
بريدم.»





مرا اما محرابي نيست،

که پرستش ِ من
همه
«برخورداربودن» است.

مرا بر محرابي کتابي نيست،

که زبان ِ من
همه
«امکان ِ سرودن» است.
مرا بر آسمان و زمين
قرار
نيست
چرا که مرا
مَنيّتي در کار نيست:

نه من‌ام من.
به زبان ِ تو سخن مي‌گويم
و در تو مي‌گذرم.


فرصتي تپنده‌ام در فاصله‌ی ميلاد و مرگ
تا معجزه را

امکان ِ عشوه
بردوام مانَد.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا