بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من دراین تاریكی
فكر یك بره ی روشن هستم
كه بیاید علف خستگی‌ام را بچرد.
من در این تاریكی
امتداد تـَر بازوهایم را
زیر بارانی می‌بینم
كه دعاهای نخستین بشر را تر كرد.
من در این تاریكی
در گشودم به چمن های قدیم،
به طلایی‌هایی، كه به دیوار اساطیر تماشا كردیم.
من در این تاریكی
ریشه‌ها را دیدم
و برای بُـته ی نورَس مرگ، آب را معنی كردم.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای زمستان نبودنت

شال گردن می بافم

یک غم را از رو

غم دیگر را از زیر ...

زیر و رویش غم می شود !

میان گره های کاموای سیاه

اشکهایم گم می شود ...

کلاف کاموا

نفس های آخر را می کشد !

غم اما تمامی ندارد ...

شاید فردا شال دیگری ببافم

آخر زمستان سردی ست

اولین زمستان نبودنت ...!



آيه
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گناه!!
چه وازه ی نا منصفانه ای درین شهر کلمات
برای او که می گویند به او . گناه کار
پس من گناه کارم
گناه من قیچی بودن است
من اگر جوهری مهمان نوازی می کرد
نوک جوابم را
می شدم مثل این مدادها
افسوس
که برای گذر زین کاغذ مقصود
راهی جز همان بریدن ندارم
اخر این دست سرنوشت
اگر نه بنویسم
و نه برم
مرا به سطل تنهایی ها
تباهیی ها می اندازد
ازین بی کسی خود چه بیزارم
من همانم که نوکم تیزاست مانند قلم
تنها علت بیچارگیم
بی اعتنایی جو هر ها ی فاحشه است
جوهر ها ی اقبال
پس می برم
کاغذ را می برم
چهره ام چاقو می شود
حتی بدتر از او
راستی
گناه من چیست که گناهکارم ؟
مردم درک
گناه کاران را همیشه تبعید می کنند
از زادگاه اندکی در اندیشه ی دیگری بودن
گناه کار منم یا شما چشمان سرد
که تنفر در درونتان هواییست
برای تنفس عنکبوت ها ی وجودتان
اگر این کلمات نبودند
اسانتر به خود می اندیشیدم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن قدر دل کندن از تو سخت است

که در آخرین کوپه از آخرين واگن قطار نشسته ام !

تا هر چه قدر می شود ...

ديرتر ترکت کنم !!!
 

امید به امید

عضو جدید
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم میرسد!

آدمی گر ایستد بر بام عشق
دست هایش تا خدا هم میرسد!
امضا یکی از دوستان
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گرگ هاري شده ام
هرزه پوي و دله دو
شب درين دشت زمستان زده ي بي همه چيز
مي دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهايم چو دو كانون شرار
صف تاريكي شب را شكند
همه بي رحمي و فرمان فرار

گرگ هاري شده ام، خون مرا ظلمت زهر
كرده چون شعله ي چشم تو سياه
تو چه آسوده و بي باك خزامي به برم

آه ، مي ترسم ، آه
آه ، مي ترسم از آن لحظه ي پر لذت و شوق
كه تو خود را نگري
مانده نوميد ز هر گونه دفاع
زير چنگ خشن وحشي و خونخوار مني

پوپكم ! آهوكم
چه نشستي غافل
كز گزندم نرهي، گرچه پرستار مني
پس ازين دره ي ژرف
جاي خميازه ي جاويد شده ي غار سياه
پشت آن قله ي پوشيده ز برف
نيست چيزي، خبري
ور تو را گفتم چيز دگري هست ، نبود
جز فريب دگري
من ازين غفلت معصوم تو ، اي شعله ي پاك
بيشتر سوزم و دندان به جگر مي فشرم

منشين با من ، با من منشين
تو چه داني كه چه افسونگر و بي پا و سرم ؟
تو چه داني كه پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني، چه نيازي، چه غمي ست ؟
يا نگاه تو ، كه پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمي ست
در دم اين نيست ولي
در دم اين است كه من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم

پوپكم ! آهوكم
تا جنون فاصله اي نيست از اينجا كه منم
مگرم سوي تو راهي باشد
چون فروغ نگهت
ورنه ديگر به چه كار آيم من
بي تو ؟ چون مرده ي چشم سيهت

منشين اما با من ، منشين
تكيه بر من مكن ، اي پرده ي طناز حرير
كه شراري شده ام
پوپكم ! آهوكم
گرگ هاري شده ام
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بيراهه رفتي برده گام رهگذر راهي از من تا بي انجام مسافر ميان سنگيني پلک و جوي سحر
در باغ ناتمامتو اي کودک شاخسار زمرد تنها نبود بر زمينه هولي مي درخشيد
در دامنه لالايي به چشمه وحشت مي رفتي بازوانت دو ساحل ناهمرنگ شمشير و نوازش بود
فريب را خنديدهاي نه لبخند را ناشناسي را زيسته اي نه زيست را
و آن روز و آن لحظه از خود گريختي سر به بيابان يک درخت نهادي به بالش يک وهم
در پي چه بودي آن هنگام در راهي از من تا گوشه گير ساکت آينه درگذري از ميوه تا اضطراب رسيدن ؟
ورطه عطر را بر گل گستردي گل را شب کردي در شب گل تنها ماندي گريستي
هميشه بهار غم را آب دادي
فرياد ريشه را در سياهي فضا روشن کردي بر تب شکوفه شبيخون زدي باغبان هول انگيز
و چه از اين گوياتر خوشه شک پروردي
و آن شب آن تيره شب در زمين بستر بذر گريز افشاندي
و بالين آغاز سفر بود پايان سفر بود دري به فرود روزنه اي به اوج
گريستي من بي خبر بر هر جهش در هر آمد هر رفت
واي من کودک تو در شب صخره ها از گود نيلي بالا چه مي خواست؟
چشم انداز حيرت شده بود پهنه انتظار ربوده راز گرفته نور
و تو تنها ترين من بودي
و تو نزديک ترين من بودي
و تو رساترين من بودي اي من سحرگاهي پنجره اي بر خيرگي دنيا ها سرانگيز
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ماه
رنگ تفسير مس بود
مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد
سرو
شيهه بارز خاك بود
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سياه مي زد
كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد
از زمين هاي تاريك
بوي تشكيل ادراك مي آمد
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس مي كرد
جمله جاري جوي را مي شنيد
با خود انگار مي گفت
هيچ حرفي به اين روشني نيست
من كنار زهاب
فكر مي كردم
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو چه می دانی که این شعر چه غمها دارد
و چه حرفها بر دل
صدا
به تهِ كوچه
نمي رسد
دست به دستش كنيد!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز عاشق ترينم اي تو تنها باور من..

به غيراز با تو بودن نيست هواي بر سر من.

هنوز عطر تو مونده در فضاي خا نه من..

هنوز هم بي قراره اين دل يونه من.فراموشم نکن.

توي تنها دليل بودن من به يادم باش فراموشم نکن.

من تشنه محبت دلم به اين جداي هرگز نکرده عادت..

.ناکامي از تولد هم راه بخته من بود..

ندارم از تو شکفه اين سرنوشت من بود .

فراموشم نکن.توي تنها دليل بودن من فراموشم نکن به ياد من باش..

بي تو حديثه عشق و ديگر باور ندام.جز با تو بودن فکري در سر ندارم..

ميپيچه عطرخاطره در خلوت شبهاي من..

تکرار اسم قشنگت شده عادت لبهاي من..

هنوز عاشق ترينم اي تو تنها باور من..

به غيراز با تو بودن نيست هواي بر سر من.

هنوز عطر تو مونده در فضاي خانه من..فراموشم نکن .

توي تنها دليل بودن من به ياد من باش ..فراموشم نکن
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه عمر بر ندارم،سر از این خمار مستی/که هنوز من نبودم،که تو در دلم نشستی.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
منو درگیر خودت کن

تا جهانم زیر و رو شه

تا سکوت هر شب من

با هجومت روبرو شه
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي دريا روبروي من است ،نه جانب دريا را مي گيرم نه به تو باز مي گردم،معناي من در فرصت همين موج خلاصه شده است،چشم انتظار كيستي آن را كه دريا را به ساحل مي آورد من نيستم،سراغ مرا از ماهيان دور دست بگير كه گلوي خود را به قلاب گره مي زنند تا سيلان سخاوت دريا از ذهن ماهي گيران پير بر چيده نشود
نامم "احسان" هر چند گاهي" سكوت " و گاهي" فرياد ".و معتقدم نيمي از واقعيت زشت تر از تمامي يك دروغ است
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سرچشمه رويش هايي دريايي پايان تماشايي
تو تراويدي باغ جهان تر شد ديگر شد
صبحي سر زد مرغي پر زد يك شاخه شكست خاموشي هست
خوابم برد خوابي ديدم تابش آبي در خواب لرزش برگي در آب
اين سو تاريكي مرگ آن سو زيبايي برگ اينها چه آنها چيست ؟ انبوه زمان چيست ؟
اين مي شكفد ترس تماشا دارد آن مي گذرد وحشت دريا دارد
پرتو محرابي مي تابي من هيچم : پيچك خوابي بر نرده اندوه تو مي پيچم
تاريكي پروازي روياي بي آغازي بي موجي بي رنگي درياي هم آهنگي
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچه‌ها باريکن



دُکّونا



بسته‌س،

خونه‌ها تاريکن



تاقا



شيکسته‌س،



از صدا



افتاده



تار و کمونچه

مُرده مي‌برن



کوچه به



کوچه.







نگا کن!



مُرده‌ها



به مُرده



نمي‌رن،

حتا به



شمع ِ جون‌سپرده



نمي‌رن،



شکل ِ



فانوسي‌ين



که اگه خاموشه

واسه نَف‌نيس



هَنو



يه عالم نف توشه.







جماعت!



من ديگه



حوصله



ندارم

به «خوب»



اميد و



از «بد» گله



ندارم.



گرچه از



ديگرون



فاصله



ندارم،

کاري با



کار ِ اين



قافله



ندارم!







کوچه‌ها



باريکن



دُکّونا



بسته‌س،

خونه‌ها



تاريکن



تاقا



شيکسته‌س،



از صدا



افتاده



تار و



کمونچه

مُرده



مي‌برن



کوچه به



کوچه...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب ،آن چنان زلال بود،که می شد ستاره چید

دستم به هر ستاره که می خواست می رسید

نه از فراز بامها ،

که از پای بوته ها

می شد ترا در آینه هرستاره دید

دربی کران دشت

درنیمه های شب

جز من که با خیال تو می گشتم

جز من که در کنار تو،می سوختم غریب

تنها ستاره بود که می سوخت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطار می رود ...

تو می روی ...

تمام ایستگاه می رود !

و من چقدر ساده ام

که سالهای سال

درانتظار تو

کنار این قطار رفته ايستاده ام ...

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام ...!


قیصر امین پور
 

امید به امید

عضو جدید
زهر شیرین

زهر شیرین

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوش تر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم

تو زهری زهر گرم سینه سوزی
توشیرینی که شور هستی از توست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو*غم از تو* مستی از توست

به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره ی غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانی ام سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند دل از عشق برگیر
که نیرنگ است و افسون است و جادوست
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است اما نوشداروست

چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه ی درد
غمی شیرین دلم را می نوازد

اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به ناکامی سرآید
تو را دارم که مرگم زندگانی ست

فریدون مشیری
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
تردید

تردید

او را به رويای بخارآلود و گنگ ِ شام‌گاهي دور، گويا ديده بودم من ...
لالايی گرم ِ خطوط ِ پيکرش در نعره‌های دوردست و سرد ِ مه گم بود.
لبخند ِ بي‌رنگ‌اش به موجي خسته مي‌مانست; در هذيان ِ شيرين‌اش ز دردي گنگ مي‌زد گوييا لبخند ...

هر ذره چشمي شد وجودم تا نگاه‌اش کردم، از اعماق ِ نوميدي صدايش کردم:
«ــ اي پيدای دور از چشم!
«ديري‌ست تا من مي‌چشَم رنجاب ِ تلخ ِ انتظارت را
«رويای عشق‌ات را، در اين گودال ِ تاريک، آفتاب ِ واقعيت کن!»

وآن دَم که چشمان‌اش، در آن خاموش، بر چشمان ِ من لغزيد
در قعر ِ ترديد اين‌چنين با خويشتن گفتم:
«ــ آيا نگاه‌اش پاسخ ِ پُرآفتاب ِ خواهش ِ تاريک ِ قلب ِ يأس‌بارم نيست؟
«آيا نگاه ِ او همان موسيقي‌گرمي که من احساس ِ آن را در هزاران خواهش ِ
پُردرد دارم، نيست؟
«نه!
«من نقش ِ خام ِ آرزوهای نهان را در نگاه‌ام مي‌دهم تصوير!»

آن‌گاه نوميد، از فروترجای قلب ِ ياءس‌بار ِ خويش کردم بانگ باز از دور:

«ــ اي پيدای دور از چشم!...»

او، لب ز لب بگشود و چيزي گفت پاسخ را
اما صدايش با صدای عشق‌های دور ِ از کف رفته مي‌مانست...

لالايی گرم ِ خطوط ِ پيکرش، از تاروپود ِ محو ِ مه پوشيد پيراهن.
گويا به رويای بخارآلود و گنگ ِ شام‌گاهي دور او را ديده بودم من...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در باغي رها شده بودم
نوري بيرنگ و سبك بر من مي وزيد
آيا من خود بدين باغ آمده بودم
و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟
هواي باغ از من مي گذشت
اخ و برگش در وجودم م يلغزيد
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده بود ؟
ناگهان صدايي باغ را در خود جا داد
صدايي كه به هيچ شباهت داشت
گويي عطري خودش را در آيينه تماشا مي كرد
هميشه از روزنه اي نا پيدا
اين صدا در تاريكي زندگي ام رها شده بود
سر چشمه صدا گم بود
من ناگاه آمده بودم
خستگي در من نبود
راهي پيموده نشد
آيا پيش از اين زندگي ام فضايي ديگر داشت ؟
ناگهان رنگي دميد
پيكري روي علفها افتاده بود
انشاني كه شباهت دوري با خود داشت
باغ درته چشمانش بود
و جا پاي صدا همراه تپشهايش
زندگي اش آهسته بود
وجودش بي خبري شفافم را آشفته بود
وزشي برخاست
دريچه اي بر خيرگي ام گشود
روشني تندي به باغ آمد
باغ مي پژمرد
و من به درون دريچه رها مي شدم
 

امید به امید

عضو جدید
مرگ رنگ

مرگ رنگ


رنگي كنار شب
بي حرف مرده است.
مرغي سياه آمده از راههاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست.
سرمست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست.

در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ.
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك.

مرغ سياه آمده از راههاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ ، بي تكان.
لغزانده چشم را
بر شكل هاي درهم پندارش.
خوابي شگفت مي دهد آزارش:
گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب.
در جاده هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار.
هر دم پي فريبي ، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار.

بندي گسسته است.
خوابي شكسته است.
روياي سرزمين
افسانه شكفتن گل هاي رنگ را
از ياد برده است.
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد:
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است.
سهراب سپهری

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خندیدی ...

روزی به آن حرفم !

امروز می خندی به نادانی آن روزت ...

البته فرقی نمیکند ...

تو در هر حال آدم خندانی هستی !!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط بزار ببینمت فقط همین . همین و بس
بخوای نخوای دیگه شده دیدن تو گلم نفس
فقط بزار ببینمت دیگه اینو ازم نگیر
هر چی بگی هرچی بخوای.حتی اگه بگی بمیر
فقط بزار ببینمت . فقط بزار ببینمت
من از تو چیزی نمیخوام غیر نگاهی مهربون
فقط یه لحظه داشتنت به من دوباره میده جون
من از تو چیزی نمیخوام داشته هامم میدم به تو
از جون بگیر تا نفسم همش رو بخشیدم به تو
فقط بزار ببینمت . فقط بزار ببینمت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید اونجوری که باید قَدرتُ من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومِ
نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومِ

نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم
که بگم دیوونتم من زندگیمُ به تو بستم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
رام من نمیشوند این واژه های حسود


بگذار فریبشان دهم


مینویسم


دوستت ندارم


اما



تو بخوان...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا