بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


هان ؟
به چه نگاه می کنی ؟
... آه...اینقدر دنیا را با چشمانت زیر و رو مکن ...!
کارتن ها کفاف تو و خواهرت را می دهند
گورهای خالی هم پناهگاه خوبی است !
شام هم کمی آن طرف تر ...
"می رسد ته مانده ی بشقابها "
انتظارت را عبث مپندار
مگر وعده ی " اربابان " حق نیست ؟!
اربابان وعده ی فرج داده اند !
ظهور آقـــــا نزدیک است !
اینجا تهران است !
صدای جمهوری اسلامی ایران !
هر که زورش بیشتر ... برجش مرتفع تر !
اینان پیروان مولایشان مرتضی علی اند !
...
دیوانه ام نکن ...
دستت را بکش ...
این قرآن و دعاها را در جیبم فرو مکن...
معجزه نمی کند !
مکتوب شده ، این سرنوشت ، بر پیشانی ات !
اینجا تهران است !
به علت ریزش برف و بوران ...
این به اصطلاح مسلمان ها
تا اطلاع ثانوی قلب هایشان " یخ " زده است ...
تو محکومی ...


فاطمه عباسي

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
به بهانه باران گاهی ...

به بهانه پاییز ...

به بهانه غروبها ...

یا آهنگ غمگینی

كه توي تاكسي مي شنوم ...

به بهانه آدمهای دیگر ...

به بهانه خاطرات بچگی ...

یا ...

دیدن يك خواب ...

به هر بهانه اي ...

تو هر شب یادم می آیی !

تو هر شب یادم می آیی ...!


ماندا
 

سوگل 2

عضو جدید
بامداد رنگی روز آمدنت را نقاشی می کنم وجاده های رفتنت را خط خطی .....
کسی نیست....
بیا غلط های زندگیم را به من بگو
وزیر اشتباهاتم خط بکش .......
بودنت مثل دریایی مرا در بر میگیرد
انجا که تو هستی ماهیها هم نمیتوانند بیایند چه برسد به من.......
کدام روز می آیی ؟؟؟
کدام چمدان مال توست؟؟؟
کدام دست تورا به من میرساند؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیا که درد دلم را فقط تومیفهمی........
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوک میکند
+ عروسک کوکی بخند
میخندد ، میخندد
ميخندد ...

کوک میکند
+ عروسک کوکی برقص
میرقصد ، میـرقصد
میـرقصد ...

کوک میکند
+ عروسک کوکی گریه کن
گریه میکند
گریـه ...

کوک میکند
+ عروسک کوکی، خسته شدم ، تمام شو !
تمام میشود ...
تمام میشود ، تمام ...
میشود ...!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد
به جويبار که در من جاري بود
به ابرها که فکرهاي طويلم بودند
به رشد دردناک سپيدارهاي باغ که با من
از فصل هاي خشک گذر ميکردند
به دسته هاي کلاغان
که عطر مزرعه هاي شبانه را
براي من به هديه ميآورند
به مادرم که در آينه زندگي ميکرد
و شکل پيري من بود
و به زمين ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه هاي سبز ميانباشت - سلامي ، دوباره خواهم داد



ميآيم ، ميآيم ، ميآيم
با گيسويم : ادامهء بوهاي زير خاک
با چشمهام : تجربه هاي غليظ تاريکي
با بوته ها که چيده ام از بيشه هاي آنسوي ديوار
ميآيم ، ميآيم ، ميآيم
و آستانه پر از عشق ميشود
و من در آستانه به آنها که دوست ميدارند
و دختري که هنوز آنجا ،
در آستانهء پر عشق ايستاده ، سلامي دوباره خواهم داد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گریستنم اشک ندارد و خندیدنم صدا !

لعنت به هر چه بغض بی صداست ...

.

.

.

تنها امیدم این است كه در یکی از این بغض کردن هايم

خفه می شوم ...

آنوقت دیگر تا آخرش بلند بلند می خندم !!!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اين شعر را براي تو ميگويم
در يک غروب تنهء تابستان
در نيمه هاي اين ره شوم آغاز
در کهنه گور اين غم بي پايان


اين آخرين ترانه لالائيست
در پاي گاهوارهء خواب تو
باشد که بانگ وحشي اين فرياد
پيچد در آسمان شباب تو


بگذار سايهء من سرگردان
از سايهء تو، دور و جدا باشد
روزي به هم رسيم که گر باشد
کس بين ما،نه غير خدا باشد


من تکيه داده ام به دري تاريک
پيشاني فشرده ز دردم را
ميسايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازک و سردم را


آن داغ ننگ خورده که ميخنديد
بر طعنه هاي بيهده،من بودم
گفتم: که بانگ هستي خود باشم
اما دريغ و درد که "زن" بودم


چشمان بيگناه تو چون لغزد
بر اين کتاب درهم بي آغاز
عصيان ريشه دار زمانها را
بيني شگفته در دل هر آواز


اينجا ستاره ها همه خاموشند
اينجا فرشته ها همه گريانند
اينجا شکوفه هاي گل مريم
بيقدرتر ز خار بيابانند


اينجا نشسته بر سر هر راهي
ديو دروغ و ننگ و رياکاري
در آسمان تيره نميبينم
نوري ز صبح روشن بيداري


بگذار تا دوباره شود لبريز
چشمان من ز دانهء شبنمها
رفتم ز خود که پرده در اندازم
از چهرپاک حضرت مريم ها


بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستارهء طوفانست
پروازگاه شعلهء خشم من
دردا،فضاي تيرهء زندانست


من تکيه داده ام بدري تاريک
پيشاني فشرده ز دردم را
ميسايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازک و سردم را


با اين گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که اين جدال نه آسانست
شهر من وتو ، طفلک شيرينم
ديريست کاشانه شيطانست


روزي رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر اين ترانهء دردآلود
جوئي مرا درون سخنهايم
گوئي بخود که مادر من او بود
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]حرفی نیست .........عشقی نیست .........حسی نیست ......[/FONT]​


[FONT=times new roman, times, serif]تو که نیستی ....عادتی نیست .....[/FONT]​


[FONT=times new roman, times, serif]ساعتی نیست ......[/FONT]​


[FONT=times new roman, times, serif]تو که نیستی ........[/FONT]​


[FONT=times new roman, times, serif]خاطره نیست ....[/FONT]​


[FONT=times new roman, times, serif]من هستم و من [/FONT]

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن روزها رفتند
آن روزهاي خوب
آن روزهاي سالم سرشار
آن آسمان هاي پر از پولک
آن شاخساران پر از گيلاس
آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچکها
- به يکديگر
آن بام هاي بادبادکهاي بازيگوش
آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
آن روزها رفتند
آن روزهايي کز شکاف پلکهاي من
آوازهايم ، چون حبابي از هوا لبريز ، مي جوشيد
چشمم به روي هرچه مي لغزيد
آنرا چو شير تازه مينوشد
گويي ميان مردمکهاي
خرگوش نا آرام شادي بود
هر صبحدم با آفتاب پير
به دشتهاي ناشناس جستجو ميرفت
شبها به جنگل هاي تاريکي فرو مي رفت

آن روزها رفتند
آن روزهاي برفي خاموش
کز پشت شيشه ، در اتاق گرم ،
هر دم به بيرون ، خيره ميگشتم
پاکيزه برف من ، چو کرکي نرم ،
آرام ميباريد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در تمام طول تاريکي
سيريرکها فرياد زدند :
" ماه ، اي ماه بزرگ ..."

در تمام طول تاريکي
شاخه ها با آن دستان دراز
که از آنها آهي شهوتناک
سوي بالا ميرفت
و نسيم تسليم
به فرامين خداياني نشناخته و مرموز
و هزاران نفس پنهان ، در زندگي مخفي خاک
و در آن دايرهء سيار نوراني ، شبتاب
دقدقه در سقف چوبين
ليلي در پرده
غوکها در مرداب
همه باهم ، همه باهم يکريز
تا سپيده دم فرياد زدند :
" ماه ف اي ماه بزرگ ..."

در تمام طول تاريکي
ماه در مهتابي شعله کشيد
ماه
دل تنهاي شب خود بود
داشت در بغض طلائي رنگش ميترکيد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرین دست های من وقتی خاک شدند

که اولین برگ پاییز پوسید ...

سال هایی نه چندان دور مانده تا چشمانم هم نفت شود !!!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت

حمید مصدق
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخرین جرعه این جام

همه می پرسند :
چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید ،
روی این آبی آرام بلند ،
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟


چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام ؟
که تو چندین ساعت ،
مات و مبهوت به آن می نگری؟

نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ ،
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
من به این جمله نمی اندیشم

من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ،
رقص عطر گل یخ را با باد ،
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه ،
صحبت چلچله ها را با صبح ،
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ،
همه را می شنوم ، می بینم .
من به این جمله نمی اندیشم !

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی ،
تک و تنها به تو می اندیشم .
همه وقت ،
همه جا ،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را ، تنها تو بدان !
تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گل ها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،
تو ببند !

تو بخواه
پاسخ چلچله ها را ، تو بگو !
قصه ی ابر هوا را ، تو بخوان !
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
در دل ساغر هستی تو بجوش !
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است ،
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش

فریدون مشیری
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته است

دلم گرفته است



به ایوان میروم و انگشتانم را

بر پوست کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند



کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردنی ست


فروغ فرخزاد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
درآمد
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چه‌ها كه مي بينم و باور ندارم
چه‌ها، ‌چه‌ها، چه‌ها، كه مي‌بينم و باور ندارم

مويه
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد، در آيد
كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم

برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم كه ياور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم

مخالف
سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر ، سر بر نداريم

برگشت
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چه‌ها چه‌ها چه‌ها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما آدم های دیوانه

هر کدام

بهانه های سوزنی شکلی هستیم

برای ترکاندن بادکنک های يكدیگر !!!
 

spacedummy

عضو جدید
دوباره پلک دلم پرید نشانه چیست؟
شنیدهام که می آید کسی به میهمانی....!!!

وو چه شعرهای باحالی بلدین!!!!!!;):smile::smile::smile::heart::heart::heart::gol::gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دور از گزند و تيررس رعد و برق و باد
وز معبر غوافل ايام رهگذر
با ميوده ي هميشگيش، ‌سبزي مدام
ناژوي سالخورد فرو هشته بال و پر
او در جوار خويش
ديده ست بارها
بس مرغهاي مختلف الوان نشسته اند
بر بيدهاي وحشي و اهلي چنارها
پر جست و خيز و بيهوده گو طوطي بهار
انديشناك قمري تابستان
اندوهگين قناري پاييز
خاموش و خسته زاغ زمستان
اما
او
با ميوه ي هميشگيش، سبزي مدام
عمري گرفته خو
گفتمش برف؟ گفت : بر اين بام سبز فام
چون مرغ آرزوي تو لختي نشست و رفت
گفتم تگرگ؟ چتر به سردي تكاند و گفت
چندي چو اشك شوق تو، اميد بست و رفت
 

امید به امید

عضو جدید
تو این تاپیک می خوایم شعرای زیبا رو از دید هم بیان کنیم
لطفا اسم شعر شاعر و نام دیوان یا کتابم بگید که اگه خواستیم بتونیم پیداش کنیم
من خودم عاشق شعر مسافر سهراب سپهریم

دم غروب ، ميان حضور خسته اشيا
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد.
............
دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره هاي عجيبي !
و اسب ، يادت هست ،
سپيد بود
و مثل واژه پاكي ، سكوت سبز چمن وار را چرا مي كرد.
............
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
..............
صداي همهمه مي آيد.
و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.
و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را
به من مي آموزند،
فقط به من.
..............
عبور بايد كرد .
صداي باد مي آيد، عبور بايد كرد.
و من مسافرم ، اي بادهاي همواره!
.........
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمی آدم باش !

این سیب ها به بهشت می رسانند تو را !!!

حوا ٬ هوس ِفریب ندارد ...!
 

FROM_HELL

کاربر بیش فعال
نمي دانم چه مي خواهم خدايا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
ز جمع آشنايان مي گريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگي ها
به بيمار دل خود مي دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
بظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پيرايه بستند
از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بدنام گفتند
دل من، اي دل ديوانه من
كه مي سوزي ازين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدارا، بس كن اين ديوانگي ها
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب از شبهاي پاييزي ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهاي شك آور
ملول و سخته دل گريان و طولاني

شبي كه در گمانم من كه آيا بر شبم گريد ، چنين همدرد
و يا بر بامدادم گريد ، از من نيز پنهاني
من اين مي گويم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به كردار پرستاري سيه پوش پيشاپيش ،‌ دل بركنده از بيمار

نشسته در كنارم ، اشك بارد شب
من اينها گويم و دنباله دارد شب
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من

پشت مشبک دیواری

چشم به راه و منتظر ...

هوا

سرد و سرد و سرد !

روی زمین

برف و برف و باز هم برف ...

اما من سیاه

موهایم سیاه

چشمهایم سیاه

کفشهایم سیاه

رد پایم سیاه ...

من سیاه

منتظر سیاهتر از خود بودم !

جاده ها را می دیدم

که به دنبال فرار از این سیاهی بودند ...

اما باز در امتدادشان

چشمانم را می دوختم

تا انتها ...!



میلاد پیغامی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پوستيني كهنه دارم من
يادگاري ژنده پير از روزگاراني غبار آلود
سالخوردي جاودان مانند
مانده ميراث از نياكانم مرا ، اين روزگار آلود
جز پدرم آيا كسي را مي شناسم من
كز نياكانم سخن گفتم ؟
نزد آن قومي كه ذرات شرف در خانه ي خونشان
كرده جا را بهر هر چيز دگر ، حتي براي آدميت ، تنگ
خنده دارد از نايكاني سخن گفتن ، كه من گفتم
جز پدرم آري
من نياي ديگري نشناختم هرگز
نيز او چون من سخن مي گفت
همچنين دنبال كن تا آن پدر جدم
كاندر اخم جنگلي ، خميازه ي كوهي
روز و شب مي گشت ، يا مي خفت
اين دبير گيج و گول و كوردل : تاريخ

تا مذهب دفترش را گاهگه مي خواست
با پريشان سرگذشتي از نياكانم بيالايد
رعشه مي افتادش اندر دست
در بنان درفشانش كلك شيرين سلك مي لرزيد
حبرش اندر محبر پر ليقه چون سنگ سيه مي بست
زانكه فرياد امير عادلي چون رعد بر مي خاست

هان ، كجايي ، اي عموي مهربان ! بنويس
ماه نو را دوش ما ، با چاكران ، در نيمه شب ديديم
ماديان سرخ يال ما سه كرت تا سحر زاييد
در كدامين عهد بوده ست اينچنين ، يا آنچنان ، بنويس
ليك هيچت غم مباد از اين
اي عموي مهربان ، تاريخ

پوستيني كهنه دارم من كه مي گويد
از نياكانم برايم داستان ، تاريخ
من يقين دارم كه در رگهاي من خون رسولي يا امامي نيست
نيز خون هيچ خان و پادشاهاي نيست
وين نديم ژنده پيرم دوش با من گفت
كاندرين بي فخر بودنها گناهي نيست

پوستيني كهنه دارم من
سالخوردي جاودان مانند
مرده ريگي داستانگوي از نياكانم ،كه شب تا روز
گويدم چون و نگويد چند
سالها زين پيشتر در ساحل پر حاصل جيحون
بس پدرم از جان و دل كوشيد
تا مگر كاين پوستين را نو كند بنياد
او چنين مي گفت و بودش ياد
داشت كم كم شبكلاه و جبه ي من نو ترك مي شد
كشتگاهم برگ و بر مي داد
ناگهان توفان خشمي با شكوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم، ديدم تشنه لب بر ساحل خشك كشفرودم

پوستين كهنه ي ديرينه ام با من
اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان كز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سكنگور و سيه دانه
و آن بآيين حجره زاراني
كانچه بيني در كتاب تحفه ي هندي
هر يكي خوابيده او را در يكي خانه
روز رحل پوستينش را به ما بخشيد
ما پس از او پنج تن بوديم
من بسان كاروانسالارشان بودم
كاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خيزان
تا بدين غايت كه بيني ، راه پيموديم

سالها زين پيشتر من نيز
خواستم كاين پوستيم را نو كنم بنياد
با هزاران آستين چركين ديگر بركشيدم از جگر فرياد
اين مباد ! آن باد
ناگهان توفان بيرحمي سيه برخاست
پوستيني كهنه دارم من
يادگار از روزگاراني غبار آلود
مانده ميراث از نياكانم مرا ، اين روزگار آلود

هاي، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من اين سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد كار
ليك هيچت غم مباد از اين
كو، كدامين جبه ي زربفت رنگين ميشناسي تو
كز مرقع پوستين كهنه‌ي من پاكتر باشد؟
با كدامين خلعتش آيا بدل سازم
كه من نه در سودا ضرر باشد؟
اي دختر جان
همچنانش پاك و دور از رقعه ي آلودگان مي دار
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منزلي در دوردستي هست بي شك هر مسافر را
اينچنين دانسته بودم، وين چنين دانم
ليك
اي ندانم چون و چند! اي دور
تو بسا كاراسته باشي به آييني كه دلخواه ست
دانم اين كه بايدم سوي تو آمد، ليك
كاش اين را نيز مي‌دانستم، اي نشناخته منزل
كه از اين بيغوله تا آنجا كدامين راه
يا كدام است آن كه بيراه ست

اي برايم، نه برايم ساخته منزل
نيز مي‌دانستم اين را، كاش
كه به سوي تو چه ها مي‌بايدم آورد

دانم اي دور عزيز!‌ اين نيك مي‌داني
من پياده‌ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست
كاش مي‌دانستم اين را نيز
كه براي من تو در آنجا چه ها داري

گاه كز شور و طرب خاطر شود سرشار
مي‌توانم ديد
از حريفان نازنيني كه تواند جام زد بر جام
تا از آن شادي به او سهمي توان بخشيد؟
شب كه مي آيد چراغي هست؟
من نمي گويم بهاران، شاخه اي گل در يكي گلدان
يا چو ابر اندهان باريد، دل شد تيره و لبريز
ز آشنايي غمگسار آنجا سراغي هست؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گهگائي توقف در ايستگاه بين راهي فرصت خوبي است براي ديدن مسير طي شده ونگريستن به راهي كه پيش روست
گاهي براي رسيدن بايد نرفت !!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شعر قبل از انتخابات سروده شده

این شعر قبل از انتخابات سروده شده

تـــو کشــور چهـــــا ر چر خ پنـچر
میخوای بیای چیکـار کنی بــرادر؟
چه می کنی با این همه کراکی؟
اینایی کـه زدن به جــاده خــاکی​
چـه می کنی بـا اقتصـاد خسته؟
بـا این همـه شرکت ورشکسته؟​
زبـــان بد بـــریده چشم بـد کـــور​

اگـه بـــازم شدی رئیس جمهــور
نذار کسی ســــوار مـــردم بشه
نذار دلار هـــای مـــــا گـــم بشه
به قـــول یک نفر بیـــا و چی کن
وزیــــــر فــــرهنــگو معــرفی کن
وزیـــــر فرهنگی کــه مـرد باشه
اهل کمــــــال و اهل درد بـاشه
فک نکنـه قصیــــده بنــد رخـتـه​
مُنجیک تَرمذی یـه جـور درخـتـه *

کـار نداریم شمــا الی یــــا بلی
حدَّ اقلّش اینـه کـــه خــوشگلی​
***​
گفت : پســر من انصــراف دادم
میخـوام بشینم پیش خــانـوادم
دوبــــاره حـــال درد ســر ندارم
حوصـــله ی سفـــر مفـر ندارم
برای سفـــره هایی کـه خالیه
میـــر حسین موسـوی عــالیه
حرف زیاده اما اینجاجاش نیست
فقط بگم ،اهل بریز بپاش نیست
***

جنــــاب مـــوسـوی سلام قــــارداش
قوجالمسان،لاپ آقاریپدی باش ماش
دوره ی جنگ یــــــــادمون نرفته
تیـــــر و تفنگ یـــــــادمون نرفته
اون روزا کــــه نخس وزیر بودی
حـــــامی مردم فقیــــر بـــودی
تموم اونهایی که کار می کردن
دیگشونو به موقه بار می کردن
از تره بــــــار تــــــا بـرنج دودی
مـــواظب قیمت جنســـا بودی
روزایی که قیمت نفت کم بود
قــامت تــو زیـر فشار خم بود
امـا تو، یــــارانه رو ور نداشتی
بار روی دوش مردمت نذاشتی
یه دفه کلی روی کـالا نرفت
یهو اجـــاره خــونه بالا نرفت
یادمه که شعار معار ندادی
وعده ی کمبزه خیار ندادی
اون روزا کارمندا خوار نبودن
مدیرا ماکسیما سوار نبودن
فسق و فجور پشت پرده کم بود
پیشونیــای داغ کـــــرده کم بود
مدیر کلاّ کاخ ندیده بودن
مزّه ی پولو نچشیده بودن
این روزا روزگار فرق کرده
همّه رو تو فساد غرق کرده
هر کی رئیس میشه توی اداره
نوچه هاشم جم میکنه میاره
خلاصه، تا وقتی از اونجا بره
هر چی بخواد می خوره تا خرخره
الان یه عده از همین خوارج
حساب دارن تو بانکهای خارج
فدای اون مرام حق پرستت
بگیر گرز رستمو تو دستت
نترس از این قوم کمیسیون گیر
قاباخلاریندا دورگینان مثل شیر
اگه میخوای نمره ی خوب بیاری
باید بری به جنگ رانت خواری​
***​
تورکی دییم اوزگه سی باش تاپماسین
دانشمامیش سوزلریمی قاپماسین
گوزله گینن طرف کلک قورمیا
بوش یره صاندیخلاری دولدورمیا
فکر ایلمه رقیب لرین ساده دی
تلیس تلیس رای الان آماده دی
رایی سایان واختا یاتیپ یوخلاما
یوخون زادین گلسه دو بیر چیخ داما​
***​
چن کلمه حرف خصوصی زدم
حوصله تون سر نره که اومدم
جناب حــــاج مهدی ضد حال
بیا بگیر بشین بابا ، بی خیال
فک کنم از شصت گذشته باشی​

الان بــاید بــــــاز نشسته باشی
هی نزن اینقد گره روی گره
بکش کنار بذار مهندس بره
الان مهندس امتیــازش پــــــره
چونکه خودش ترکه ، عیالش لره​
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا