زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
آره کلا سواد خوبه حتی اگه کار پیدا نشه

بله خوبه ولی کار پیدا بشه بهتره[/QUOTE]

رشته ی ما کار پیدا کردن کار ارحم الراحمینه

فعلا هی میخونیمو میخونیمو میخونیم

یا شکست میدیم یا به بن بست میرسیم

داریم میجنگیم:w10:
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
نه دوست عزیز مدیریت عوض نشده . این تالار 4 مدیر داره منتها من به دلیل مشغله های کاری زیاد نتونستم انطوری که باید در تالار باشم.

بقول یه خواننده
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند...

باشید یا نباشید بهر حال از بنیان گذاران و زحمت کشان این تالار بودید و هستید همیشه سپاس بی کران...
 

vahid mahdavi

مدیر بازنشسته
بقول یه خواننده
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند...

باشید یا نباشید بهر حال از بنیان گذاران و زحمت کشان این تالار بودید و هستید همیشه سپاس بی کران...

نظرلطف شماست ما به داشتن عزیزان تالار که بی چشمداشت در فعال ماندن تالار همکاری می کنند به خودمان می بالیم.

ایشاا... در تمام مراحل زندگی موفق باشید
 

جابر مهدی نیا

عضو جدید
ساری شهر بهار نارنج شهر زیبای من است مازندران(تبرستان) ولایت سر سبزی حال می کنم با لهجه اش :gol: خوش باشین هم ولایتی
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
بابام داره با شیر و دوش حموم ور میره ، سه ساعت با شورت دم در حموم یه لنگه پا وایسادم بر می گرده می گه : اِ اِ اِ …! می خوای بری حموم؟!!! میگم : پـَـ نـَـ پـَـ اومدم مسابقات پرورش اندام ، منتظرم برگردی برات فیگور بگیرم..!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
تو پارک رفتم دستشویی اومدم بیرون یکی جلومو گرفته! میگم پولیه؟
مبگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ من اینجا نشستم پشه ها نیان تو حین کار براتون مزاحمت ایجاد کنند
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
منتظر تاکسی وایسادم و دارم دست تکون میدم برا تاکسیا. با تاکسیش میاد کنارم میگه تاکسی می خوای؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ دارم برای مسافرین محترم دست تکون میدم و آرزوی سفری خوش می کنم.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
به بابام میگم سویچ رو بده. میگه میخوای با ماشین بری بیرون؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ میخوام باهاش گوشم رو تمیز کنم:biggrin:
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
یارو میگه هشت نفر بهم تجاوز کردن ، رفتم کلانتری، می گه می خوای شکایت کنی؟ پـَـ نـَـ پـَـ یه نسخه از فیلمش آوردم برام مجوز پخش بگیری.:biggrin::biggrin:
 

"Pejman"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی گیاهان دارویی
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
من : آنچه که فکر میکنم هستم ، تا آنچه واقعا هستم
[FONT=&quot]


[/FONT]دارم به تمامیت نسل ِ اطراف گرفته ام خیره میشوم ... آدمهایی شبیه دستور العمل ،

دور هم را فرا گرفته ایم ... انسان های که زندگی میکنند تا حصار های دورشان بی

صاحب نباشد ... حصار هایی که هیچوقت پا فرا تر از آن نمیگذارند مبادا چیز تازه ای

بدست بیاورند و داشتنی های گذشته شان بی اعتبار بشود ... مبادا به این پی ببرند

که پایه های امپراتوری تفکرشان ، 8 ریشتر میلرزد ... مبادا از چشم خودشان بیفتند

وقتی سرکشی پرندگان را نظاره میکنند ... انسان هایی که به مترسک ها میخندند و

بیشتر از هر مترسکی ، پا در گل ِ حصار هایشان دارند/ و به سکون تن داده اند....

و آن را احتیاط

تعریف میکنند .

حصار هایی، باید و نباید هایی ، که از قوم و قبیله شان ، آیینشان یا

اجتماعشان

به ارث برده اند .

انسان مآب هایی که تایید صحت تفکرشان

را از کثرت تایید شدنش میگیرند ، غافل از اینکه هیچ گوسفندی ، گوسفند دیگر را

نقض نخواهد کرد ... هیچ جلادی ، جلاد دیگر را سنگدل خطاب نمی کند و هیچ

دیکتاتوری پای ِ سرکوبی دیکتاتور دیگر را امضا نمیکند ....

در کافه نشسته ام و خیره ام به دستهایی که هم را میگیرند و شوق میکنند ......

و در


میز دیگر دستی جدا میشود و یک صندلی خالی میشود ... زیر سیگاری های ناشی

از روشنفکر نمایی، مدام پر میشوند . صحبت ها از ایسم ها و مکتب ها مملو شده و

لب ها چون بیلبورد تبلیغاتی ، هر مکتبی جز خود بودن را به فریاد میکشند ....

در کافه نشسته ام و خیرگی میکنم به امثال خودم .... به تنهایی واگیر داری که سلول

سلول ... انفرادی به انفرادی با من است ...

در کافه نشسته ام و بالای سر یک به یک ِ افراد حتی خودم ، نخ میبینم ... عروسک

خیمه شب بازی

...نخ هایی که جای دست و پا به تفکر ما بسته است و ما را هر جوری که

بخواهد به فکر میگیرد ...

غرق شدن تسلیم در رئالیسم ... فرار از آنارشیسم یا تن دادن به اگزیستانسیالیم

................. واژه هایی که ذهن ما را به هر جهت میدود و ما فارغ از کشف اصالتمان

فراتر از مفهوم ِ کلمه ، فرا تر از فریاد ِ بیرونی زدن و عمل نکردن

، بازیچه ی تفکری میشویم که از سمت جمع بیشتر تایید میشود

...................


اما از هرمکتبی که باشیم ، از هر مذهبی چه خود ساخته چه نازل شده ، مدعی

بی چون و چرای رعایت اخلاقیاتیم ... گفتارمان پر از بخشنامه های اخلاقیاتی شده و

همه از رعایت حقوق دیگری دم میزنیم ....

اما کافیست در خلوتی حتی محض خنده ، ضعفی از کسی ، به تایید چند نفر برسد

... بی مهابا شخصیتش را به تیر چراغ میبندیم و با شوخی هایمان تقدس

شخصیتش را به سطل زباله ها هدایت میکنیم ....

به حکم سلیقه ی فردی و به تایید ِ جمع ،سلیقه اش ، طرز تفکرش ، مدل مویش ،

حتی

خواننده ی مورد علاقه اش را ترور میکنیم

و هر بار که فاصله اش را کم کرد

با او

به او میخندیم و چه درد آور که او هم نه هوای خودش را دارد نه تاب ِ رویا رویی با

جمعیت را .

همیدگر را در ذهن خویش صُلب تصور میکنیم ... آنقدر که با هر تصویر ، که تایید ِ

جمع ِ مورد قبولمان را بگیرد یک عکس ثابت و صامت از فرد مورد نظر در ذهنمان

بایگانی میشود و همیشه او را به همین صفت های مشخص در عکس می انگاریم

غافل از اینکه انسان ها از یک فیلم کمدی هم متحرک ترند ... غافل از اینکه انسان ها

نیاز دارند در تفکر ما حرکت کنند از خوب تا بد ... حق دارند نفس بکشند و زنده حساب

شوند ... زنده تر از یک تصویر ... حق دارند روزی خوب و حتی بد باشند .... حق دارند

خودشان تعیین کنند امروز چگونه هستند بی آنکه فردایشان را بر اساس امروزشان

ببینیم.

خیره میشوم به هر که رو برویم نشسته است .... نمی توانم او را فقط انسان تصور

کنم ... بایدیک کسره به انسان بچسبانم ... تا بعدش صفتی به او بچسبد ...

صفتی که

ترجمه ی ذهن من از رفتار اوست بی آنکه مهم باشد واقعیت او لایق این صفت هست

یا نه ... و کافیست چند نفر را به تایید این صفت وا دارم ... تا او ........با همین صفت

........ در تمام مدت تصویب شود .....

انسان ِ .... خوب

انسان ِ .... مهربان

انسان ِ ... دست و پا چلفتی

انسان ِ .... شکننده

ِ ..............

ِ ..............

میبینی ؟ تفکر ما به این کسره ها محتاج است ... زیرا ذهن ما نمی تواند از

نظر داشتن

فرار کند . باید ... باید به هر کسی چیزی را نسبت دهد .... و آن انسان در آن

صفت حبس میشود ...................... بی آنکه یادمان بیاید هر انسانی حق خستگی

دارد ، حتی حق بد بودن .

اینگونه است که خوب بودن یا مهربان بودن توقعی همیشگی ایجاد میکند .............

یا بد بودن تنها در یک روز، به تو صفتی عمیق تر از آنچه اتفاق افتاده است

میچسباند .

اینگونه است که از تایید جمعی ِ یک صفت ِ دلنشین ، از کسی اسطوره میسازیم و

آنقدر آن اسطوره را بزرگ میکنیم که دیگر طاقت وزنش را نداریم و دوباره از دیگران امضا

جمع میکنیم که با رای اکثریت و برای نفس کشیدن خودمان ، آن اسطوره را بشکنیم

. دموکراسی از این بهتر ؟ که تایید اکثریت را نیز دارد ...

از کافه بیرون می آیم و باور میکنم هر جمعی که فردیت انسان را از او بگیرد موج ساز

است ... باور میکنم انسان ها از سر کشف نکردن ِ فردیت خویش وقتی که جمعی

میسازند ، در آن حل میشوند ... آنقدر که تایید یا تکذیب حداکثری تعیین کننده

است، تصویب کننده است . و تمام ایده آل تو از زندگی ، این میشود که ، از چشم

دیگران نیفتی ... اینگونه است که تفکرت فاحشۀ تایید گرفتن میشود .... از تفکرت

میگذری مبادا تایید جمع را از دست بدهی ...

و هر بار که اتفاقی ،

(آنهم اگر بیفتد !!!)

تو را به چالش کشید، آنوقت جای تفکر ،

پشت تاییدی

که از دیگران گرفته ای پناه میبری و وجدانت را از سیبل بودن رهایی میبخشی و

بالشت را به راحتی به خواب میبری که تو اخلاقی ترین آدم زمین هستی ....

از کافه بیرون می آیم و یاد این نوشته ها میفتم ... اینکه خودم چقدر شبیهشان

هستم یا فقط با گفتن اینها به دنبال مسکن دادن به وجدانم میگردم ....

از خودم هم بیرون می آیم و باور میکنم :

انسان ها آنطوری فکر میکنند که دوست دارند آنگونه باشند نه آنگونه ای که واقعا

هستند ....

انسان ها گمان میکنند مهربانند ، قضاوتگر نیستد ،روشنفکرند ، با گذشتند و

خیلی صفت های دلنشین دیگر

زیرا نیاز دارند که خود را اینقدر خوب بییند، تا حس رضایت از خویششان و اعتماد به

نفس نازکشان نشکند ... اما تنها یک حادثه است که تا در درونش قرار بگیری به طور

واقعیت مشخص میشود چقدر شبیه فکری که از خود میکنی هستی ....

از خودم بیرون می آیم و باور میکنم انسان ها به دروغ گفتن به خویش محتاجند ... تا

آرام باشند ... تا مسکن ها بیشتر از مولکول های اکسیژن تولید نشود ... تا مبادا

بفهمند غول هایی که در قصه ها برای کودکانشان میگویند شبیه خودشان نیست ....

تا مبادا بفهمند پر از تناقضند

انسان های که در همین خیابان رو بروی شما ، فرمان به دست ، از سر خودخواهی

یک متر به هم راه نمیدهند...اما 200 متر جلو تر اگر یک زن تصادف کرده ببینند از

پترس هم فدا کار تر میشوند ...

از خودم هم ... تنها سیگارم را روشن میکنم ... باور میکنم این اجتماع آزاد اندیشی

میکند تا وجدانش ارضا شود و از اینکه آزاد عمل نیست ایرادی نگیرد
[FONT=&quot][/FONT]​
 

جابر مهدی نیا

عضو جدید
آقا پژمان بچه ها ساعت چند معمولا ترافیکشون تو این تایپیک می ره بالا مخصوصا بچه قدیمی بیایم یه چاخ سلامتی به همگیشون بکونیم
 

"Pejman"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی گیاهان دارویی
پژمان چقد متنه طولانیه...



سلام خوبید همگی؟

سلام احوال شما ... خوبین ؟

سلام مهمون نمیخواین؟

سلاممممم خوبین ؟ مهمون چیه... شما صاحب خونه هستی :heart:

سلام بر دوستان با صفا

سلام جابر جان... خوبی؟

آقا پژمان بچه ها ساعت چند معمولا ترافیکشون تو این تایپیک می ره بالا مخصوصا بچه قدیمی بیایم یه چاخ سلامتی به همگیشون بکونیم

محمدرضا معمولا صبح ها کرکره رو میکشه بالا... اون صبح ها زود میاد... رضا هم که قربونش برم از همه دیر تر میاد... افسون هم هست معمولا... کاغذ رنگی هم هست... اگه طفلش بزاره.... معمولا ساعت 11 صبح فکر کنم همه باشن دیگه.... عصر ها هم هستند.... ما هم دلمون براتون تنگ شده بود..... :gol:
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام جناب مهدی نیا.... اینجا مشخص نیست... یه وقت میبینید یهو همه میان...
خوب هستید شما؟



سلام ddrraaggoonn عزیز
خوب هستی؟ خوش امدی
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلامتی................میگذرونیم!
سلامت باشی

بچه ها بینتون کسی کارمند نشده یا مقطع تحصیلیش بالاتر نرفته چون من حدود یک سال تو باشگاه نبودم

زهرا (فرشید..باغبان65 سابق) کارمند شده
منم همچنان دانشجوم با این تفاوت که مادر شدم
 
بالا