زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سیلام
هاع خوبم ممنون
تو چه خبر؟

منم خوبم....چه خبرا؟؟؟؟خوش میگذره؟؟
هي بد نيستم..
ميگذرد.. امروز كلي در خانه كار كرديم..
جمعه كلي مهمون داريم..
بلاخره عيد نبوديم .. مهمونامون دارن ميان..
از اون ورم خودم حوصله نداشتم...از اونور داداشمو بابام اسرار دارن برگردم به شركت. منتهي من ميخوام خودم مستقل باشم.
و يه كاري كه دوست دارم انجام بدم.. نميدونم والا چي بگم.
ولي در كل خوبم.
شما ها چه خبر..
چه عجب بابا
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
هي بد نيستم..
ميگذرد.. امروز كلي در خانه كار كرديم..
جمعه كلي مهمون داريم..
بلاخره عيد نبوديم .. مهمونامون دارن ميان..
از اون ورم خودم حوصله نداشتم...از اونور داداشمو بابام اسرار دارن برگردم به شركت. منتهي من ميخوام خودم مستقل باشم.
و يه كاري كه دوست دارم انجام بدم.. نميدونم والا چي بگم.
ولي در كل خوبم.
شما ها چه خبر..
چه عجب بابا

عجب از شوماست
 

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
هي بد نيستم..
ميگذرد.. امروز كلي در خانه كار كرديم..
جمعه كلي مهمون داريم..
بلاخره عيد نبوديم .. مهمونامون دارن ميان..
از اون ورم خودم حوصله نداشتم...از اونور داداشمو بابام اسرار دارن برگردم به شركت. منتهي من ميخوام خودم مستقل باشم.
و يه كاري كه دوست دارم انجام بدم.. نميدونم والا چي بگم.
ولي در كل خوبم.
شما ها چه خبر..
چه عجب بابا

خسته نباشی کلا.....ماهم خوبیم امروز دوتا از کارام حل شد کلی خوشحالم....:D
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سلام

تنها بودم
همگی خوبین خداروشکر

معصومه خانم مسافرت بعدی انشالله کجا؟
منم میام:D

سلام عزيز دلم
اگاهدخت بايد اينجا بري سوال طرح كني
[h=1]مسابقه: بذر شناسی گياهان دارويی همراه با خواص دارویی[/h]سفر بعدي شمال تنكابن


نه باووووووووووووووووووو معصومه شوخی نکن من قلبم ضعیفه ها....:D
نميدونستي

واا مگه نمدونی زلزله اومده
دل خوشی داریااااااااااااااااااااااا
تو سراوان 7 و خورده ای ریشتر
عصر امروز
اره.. هيچي نشده..
ما بايكي از دوستان داداشم كه اونجاست تماس گرفتيم.. چيزي نشده.. سالم بودن.. حالا بقيه رو نميدونم...
خسارت جاني كم بوده..
 

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام عزيز دلم
اگاهدخت بايد اينجا بري سوال طرح كني
مسابقه: بذر شناسی گياهان دارويی همراه با خواص دارویی

سفر بعدي شمال تنكابن



نميدونستي


اره.. هيچي نشده..
ما بايكي از دوستان داداشم كه اونجاست تماس گرفتيم.. چيزي نشده.. سالم بودن.. حالا بقيه رو نميدونم...
خسارت جاني كم بوده..

نه من نمیدونستم تو تالار زلزله آمده....
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قربونت بشم.....
خدانكنه

منظورت چیه از اینکه تالار زلزله اومده؟

معصومه گفت زلزله آمده تالار به اون خاطر خلوته دیگه....
اوفففففففففففففففففففف
من گفتم.. زلزله اومده، (به ويرگول توجه كنيد) تالار رو جو گرفته....
افتاد!!!!!!!!!!!!:biggrin:
 

kamran333

عضو جدید
چه آرامشی داره دل شکسته ای که هم صحبتش خداست ...


دنیات زیبا می شه..


یادش که می کنی قلبت آروم می گیره !


راستی ..


باید از اون که دلتــــو شکست و رفت ، گـــِـله کرد یا تشکر ؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

20112

عضو جدید
گابریل گارسیا مارکز ( gabriel garsia markez ) بزرگترین نویسنده ی کلمبیا و نام‌آورترین نویسنده ی جهان و برنده ی جایزه ادبی نوبل سال 1982 است.

آموخته‌های گابریل گارسیا مارکز

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند، و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد، آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.
زندگی مشترک

در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مسئله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است، به رشد وکمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست...:gol:
 

20112

عضو جدید
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند .
در کیسهء بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند .
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده . به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند .
پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد : ..........این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید ؟
:gol:
 

20112

عضو جدید
در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط برنمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.
بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي ميتواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.:gol:
 

FIFA20

اخراجی موقت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

yasse_sepid

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ...

ز نوای مرغ یا حق بشنـــو کـــه در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

امشب صدای مرغ حق رو نمینوم!؟ شبای دیگه این موقع میخوندش

الان شعر گفتم(خوندم) خستگیم در بره!!!!
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ...

ز نوای مرغ یا حق بشنـــو کـــه در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

امشب صدای مرغ حق رو نمینوم!؟ شبای دیگه این موقع میخوندش

الان شعر گفتم خستگیم در بره!!!!
سلام
عالي بود..
شب بخير دوستان.
 

20112

عضو جدید
سلام
خوبین؟
شماها تا کی اینجا هستین؟آخه خیلی استرس دارم که تنها تا صبح بمونم:(دارم کار درسی واجب انجام میدم.........
 
بالا