زندگی نامه خیبرشکن عاشورایی،سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز


زندگی نامه خیبرشکن عاشورایی




(سیری کوتاه در زندگی و شخصیت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت)




شهید در یک نگاه


نام و نام خانوادگی : محمد ابراهیم همت
تاريخ تولد :12/1/1334
نام پدر : علي اكبر
تاريخ شهادت : 17/12/1362
محل تولد : اصفهان / شهرضا
محل شهادت : جزيره مجنون
طول مدت حيات :28 سال
مزار شهيد :گلزار شهداي شهرضا


به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای‍ معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.

محمد ابراهیم درسایه محبّت های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست مي‍آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای مي‍كرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.

پدرش از دوران كودكی او چنین مي گوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمي‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگي ها و مرارت ها را از وجودم پاك مي‍كرد و اگر شبی او را نمي دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »

اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث مي‍شد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب ‍آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای كوچك را نیز حفظ كند.

منبع : راسخون
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوران سربازی


در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.

ماه مبارك ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، مي‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند.

پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی مي‍كردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بي‍خبران فرمان مي‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »

امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتاب‍ها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم مي‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
فعالیت های پس از پیروزی انقلاب


پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی كه درشهر داشتند مكانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندي‍ها را رفع كردند.

به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیت‍های شبانه‍روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم مي‍پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید.

از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت‍های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران‍بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیت‍های گسترده فرهنگی پرداخت.

منبع: راسخون
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقش شهید در كردستان و مقابله با ضدانقلاب


شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخش‍هایی از آن در چنگال گروهك‍های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بي‍امان و همه جانبه‍ای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك‍ های خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ‍تر نمود.

از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه مي‍كردند و حتی تحصن نموده و نمي‍خواستند از این بزرگوار جدا شوند.

رشادت‍های او دربرخورد با گروهك‍ های یاغی قابل تحسین وستایش است.

براساس آماری كه از یادداشت های آن شهید به‍دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دي‍ماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.

منبع: راسخون
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید همت و دفاع مقدس


پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه كارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه‍ های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم كل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را تشكیل دهند. در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از كل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه كوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.

شهید همت در عملیات پیروزمند بیت ‍المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شكستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق مي‍توان گفت كه او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته ‍اند و با اینكه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی كرد.

در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.

با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشكر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن‍ عقیل و محرم ـ كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود كه شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را كه شامل لشكر 27 حضرت محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (علیه السلام ) بود، برعهده گرفت.

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات كاني‍مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمي‍شود. صلابت، اقتدار و استقامت فراموش‍نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشكر محمدرسول‍الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتك‍های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب مي‍گردد.

مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود كه حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یكی از اظهاراتش گفته بود :

« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم كه از جزایر مجنون جز تلی خاكستر چیز دیگری باقی نیست! »

اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بي‍خوابي‍های مكرر همچنان به ادای تكلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) مبنی برحفظ ‍جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی مي گفت :

« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (علیه السلام) را به دوش كشیم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان را پاسداری و حراست كنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینكه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، كه اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »

منبع: راسخون
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
ویژگي های برجسته شهید


او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه‍ای برای دیگران بود كه جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش مي‍كرد و سخت‍ترین و مشكل‍ترین مسؤولیت های‍ نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش ‍خاطر مي‍پذیرفت.

سردار رحیم صفوی درباره وی چنین مي‍گوید :


« او انسانی بود كه برای خدا كار مي‍كرد و اخلاص در عمل از ویژگي‍های بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریت‍ های سنگین برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعی كه درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق « اشداء علی الكفار، رحماء بینهم» بود. همت كسی بود كه برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امرولایت اعتقادكامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، كه عاقبت هم چنین كرد. همیشه سفارش مي‍كرد كه دستورات را باید موبه‍مو اجرا كرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ مي‍شد، از آن دفاع مي‍كرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. »

پدر بزرگوارش مي‍گوید :


« محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیب‍های سیاسی ونظامی، هرگز نمازش ترك نشد. روزی از یك سفرطولانی و خسته كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگي‍هایش تا پگاه، به نماز ونیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای كاش به سراغم نمی ‍آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمي‍گرفتی.»

این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم مي‍شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود.

او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود خواب وخوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانواده‍اش به شهرضا مي‍رفت، درآنجا لحظه ای از گره گشایی مشكلات و گرفتاري‍های مردم بازنمي‍ ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق‍الله بود. شهید همت آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود كه در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند كوچكتر خود را تنها یكبار در آغوش گرفته بود.
او بسان شمع مي‍سوخت و چونان چشمه‍ساران درحال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمي‍ایستاد.

روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران مي‍بخشید و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كسانی كه مي‍پرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ مي‍گفت: « من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! »

او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز اصول‍مدیریت احترام مي‍گذاشت و عمل مي‍كرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه مي‍كرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی مي‍نمود بازخواست مي‍كرد و كسی را كه خوب عمل مي‍كرد تشویق مي‍نمود.

بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار مي‍رفت. به مسائل لبنان و فلسطین وسایر كشورهای اسلامی بسیار مي‍اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده است.

او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگي‍های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق مي‍ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی مي‍كرد. « من خاك پای بسیجي‍ها هم نمي‍شوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمي‍شدم.»

وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت مي‍آوردند سؤال مي‍كرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را مي‍خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمي‍شد دست به غذا نمي‍زد.

شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار واستقامت كم‍نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقي‍اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه مي‍گفت، عمل مي‍كرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه مي‍گرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.

منبع:راسخون
 

شاهده

عضو جدید
نحوه شهادت


شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید مي‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه مي‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت مي‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 17 اسفند سال 1362 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.
 

شاهده

عضو جدید
روایت شهید همت در کلام دیگران



بازگشت



گفت: «ننه! اگر خدا بخواهد و قسمتم كند، می‌خواهم بروم مكه…»
گفتم: «به سلامتی. خوشا به سعادتت كه به این زودی و در این جوانی می‌خواهی بروی.»
خوشحال بود. وقتی می‌خواست برود، مثل روزهای جبهه رفتن، لباس پوشید. گفت: «حدود یك ماه سفرم طول می‌كشد.»
گفتم: «پس تلفن یادت نرود.»
گفت: «منتظر تلفنم نباش، معلوم نیست كه بتوانم.»
خداحافظی كرد و رفت.
بیست و هفت روز بعد، نیمه‌های شب از خواب بیدار شدم.
دیدم كه در می‌زنند. رفتم در را باز كردم. دیدم كه یك نفر با كله بی‌مو كه عرقچین سفیدی هم روی سر دارد، پشت در ایستاده است. اول نشناختم، بعد كه دقت كردم، دیدم همت است.
گفتم: «ننه! خب چرا خبر نكردی بیاییم استقبالت؟ لااقل گوسفندی جلوی پایت بكشیم.»
گفت: «هیچی لازم نیست، در را ببند بیا داخل.»
ساك را كه دستش بود، گوشه‌ای گذاشت و نشست. پدرش را هم بیدار كردم. گفتم: «ننه، عصر تلفن می‌زدی، كسی را می‌فرستادیم دنبالت بیاید.»
گفت: «نمی‌خواستم كسی بیاید دیدنم. فردا صبح باید بروم.»
گفتم: «از راه نرسیده كه نمی‌شود دوباره بروی.»
گفت: «كار دارم، نمی‌توانم بمانم.»
فردا صبح، وقتی از خواب بیدار شد، پرسید: «ننه، كسی را دعوت كردی؟»
نمی‌دانم از كجا فهمیده بود. گفتم: «خودی‌ها هستیم، غریبه كسی نیست.»
شیخ عبدالرحمن، شیخ عبدالحسین و عده زیادی به دیدن او آمدند. مردم را دعوت نكرده بودیم ولی هر كه باخبر شد، آمده بود. گفت: «ننه! زیاد نمی‌خواهد تشریفات بچینید. یك بره بگیرید، بكشید، آبگوشت درست كنید.»
وقتی بره را خواستیم بكشیم، به شوخی گفتم: «بیا حداقل جلوی پایت بره را بكشیم.»
گفت: «این حرفها را اصلاً نزنید، زشت است.»
گفتم: «آخر ننه جان، تو از مكه آمده‌ای. همه می‌آیند دیدنت، این‌جوری بد است.»
گفت: «هیچ هم بد نیست، هر چه ساده‌تر، بهتر.»
سفره را انداختیم، نان و سبزی و انگور داخل آن چیدیم و با آبگوشت از میهمانان پذیرایی كردیم.

( راوی : مادر شهید)
 

برهوت سبز

عضو جدید
سالروز شهادت سردار ابراهیم همت

سالروز شهادت سردار ابراهیم همت

در دوازدهم فروردين سال 1334، در شهرضای اصفهان فرزندي دیده به جهان گشود كه مايه افتخار و سربلندي ديار خود شد.

آزادگي، حريت، شهامت، شجاعت، تسليم، رضا، ادب و معصوميت تحفه‌هايي بود كه خداوند به مدد خلوص پدر و مادر به فرزند آنها عطا کرد. مادرش مي‌گويد كه ابراهيم در پنج سالگي به نماز ايستاد و به مسجد رفت و پدرش به ياد مي‌آورد وقتي به سن ده سالگي رسيد، سوره مباركه يس و تعدادي از سوره‌هاي قرآن را فراگرفته بود.

ابراهيم از همان سنين كودكي و هنگام فراغت از تحصيل، به ويژه در تعطيلات تابستان، با كار و تلاش فراوان مخارج تحصيل خود را به دست مي‌آورد و از اين راه به خانواده زحمت‌كش خود نيز كمك مي‌كرد. او با شور و نشاط و محبتي كه داشت، به محيط گرم خانواده صفا و صميميت دو چندان مي‌بخشيد.

پس از اتمام دوران ابتدايي و راهنمايي، وارد مقطع دبيرستان شد. او در دوران تحصيلات متوسطه اشتياق فراواني به رشته داروسازي نشان مي‌داد. گرچه وضع مالي پدرش در آن حد نبود كه بتواند براي فرزند علاقه‌مندش بعضي لوازم پزشكي را تهيه كند، با اين حال از آنچه برايش مقدور بود، دريغ نمي‌ورزيد. خود ابراهيم نيز با مبلغ اندكي كه از كار در مزرعه يا جاي ديگر به دست مي‌آورد، توانسته بود بخشي از امكانات مورد نيازش را فراهم كند.




در سال 1352 ديپلم گرفت و در كنكور سراسري شركت كرد. عدم موفقيت ابراهيم در ورود به دانشگاه نتوانست خللي در ارادة او به وجود آورد. در همان سال، پس از قبولي در امتحانات ورودي «دانشسراي تربيت معلم اصفهان» براي تحصيل عازم اين شهر شد.

دو سال بعد، با اتمام تحصيل، به خدمت سربازي رفت؛ اگر چه راضي نبود زير پرچم رژيمي كه مخالف آن بود دو سال عمر گرانبهاي خود را تلف سازد. بنا به گفته خودش، تلخترين دوران جواني او همان دوران سربازي بود. در همين مدت توانست با برخي از جوانان روشنفكر و انقلابي مخالف رژيم ستم شاهي آشنا شود و به تعدادي از كتابهايي كه از نظر ساواك و دولت آن روز ممنوعه به حساب مي‌آمد، دست يابد. مطالعه آن كتابها كه به طور مخفيانه و توسط برخي از دوستان برايش فراهم مي‌شد، تاثيري عميق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنايي انديشه‌اش كمك شاياني كرد.

در سال 1356، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده، شغل معلمي را برگزيد. او در روستاهاي محروم و طاغوت‌زده مشغول تدريس شد و به تعليم فرزندان اين مرز و بوم همت گماشت. ابراهيم، در روزگار معلمي، با تعدادي از روحانيون متعهد و انقلابي آشنا شد و در اثر همنشيني با علماي اسلامي مبارز، با شخصيت ژرف حضرت امام خميني(ره) آشنايي بيشتري پيدا كرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتي عميق در وجود خود ايجاد كرد.

هر روز آتش عشق به امام(ره) در كانون جانش شعله‌ور مي‌شد. او سعي وافري داشت تا عشق و علاقه به امام(ره) را در محيط درس گسترش دهد و جان دانش‌آموزان را كه ضميرشان به صافي آب و آيينه بود، از عشق «روح‌الله» لبريز سازد.

او در خصوص امام(ره) و احكام مترقي اسلام همواره به بحث مي‌نشست و دانش‌آموزان را به مطالعة كتابهاي سودمند و روشنگر ترغيب مي‌نمود. همين امر سبب شد كه در چندين نوبت از طرف ساواك به او اخطار شد لكن روح سركش و بي‌باك او به همة آن اخطارها بي‌توجه و بي‌اعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشويش پي مي‌گرفت و از تربيت شاگردان لحظه‌اي غفلت نورزيد.




با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهيم نيز فعاليتهاي سياسي خود را علني كرد. حضور او در پيشاپيش صفوف تظاهركنندگان و سفر به شهرهاي اطراف براي دريافت و نشر اعلاميه‌هاي رهبر كبير انقلاب و ضبط و تكثير نوارهاي سخنراني ايشان و ساير پيشگامان انقلاب، خاطراتي نيست كه به سادگي از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود.

ابراهيم پس از ابراز لياقت در طول مبارزات و فعاليت ها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامي، در تشكيل سپاه پاسداران شهرضا (قمشه) نيز نقش چشمگيري داشت. او عضويت در شوراي فرماندهي سپاه پاسداران و مسؤوليت واحد روابط عمومي را به عهده گرفت و فعاليتهاي خود را بعدي تازه بخشيد.

به دنبال غائله كردستان، به شهرستان پاوه عزيمت كرد و مسؤوليت روابط عمومي سپاه آن‌جا را به عهده گرفت. پس از يك سال خدمت در كردستان، به همراه حاج احمد متوسليان، به مكه مشرف شد.

با شهادت «ناصر كاظمي» به فرماندهي سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحميلي در اين سمت باقي ماند.

با شروع عمليات رمضان، در تاريخ 23/4/61 در منطقه شرق بصره، فرماندهي تيپ 27 محمد رسول‌ الله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء اين يگان به لشكر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهي آن لشكر انجام وظيفه كرد.




در عمليات مسلم‌بن‌عقيل(ع) و محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگيد. در عمليات والفجر مقدماتي، مسؤوليت سپاه يازدهم قدر را كه شامل: لشكر 27 حضرت رسول(ص)، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تيپ 10 سيدالشهدا بود، به عهده گرفت.

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهي او در عمليات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات كاني مانگا هرگز از خاطره‌ها محو نمي‌شود.

اوج حماسه آفريني اين سردار بزرگ در عمليات خيبر بود. در اين مقطع، حاج همت تمام توان خود را به كار گرفت و در آخرين روزهاي حيات دنيوي‌اش، خواب و خوراك و هرگونه بهرة مادي از دنيا را برخود حرام كرد و با ايثار خون خود برگي خونين در تاريخ دفاع مقدس رقم زد.

سرانجام، فاتح خيبر ـ سردار بزرگ اسلام حاج محمدابراهيم همت ـ در تاريخ 17 اسفندماه سال 1362 در جزيره مجنون به ديدار معبود خويش شتافت و به جمع دوستان شهيدش ملحق شد. روحش شاد و ياد جاودانه‌اش گرامي باد.
 

برهوت سبز

عضو جدید
سردار شهید حاج ابراهیم همت

سردار شهید حاج ابراهیم همت

فرازهايي از سخنان شهيد حاج محمد ابراهیم همت

*** امام خميني (ره) مظهر صفا، پاكي، خلوص و دريايي از معرفت است؛ فرامين او را مو به مو اجرا كنيد تا خداوند از شما راضي باشد، زيرا او ولي فقيه است و در نزد خدا ارزش والايي دارد؛ من حاضر هستم به خاطر يك پيام امام خميني (ره) جان دهم و از خداوند خواسته‌ام لحظه‌اي بعد از امام خميني (ره) نفس نكشم.

***
به خداي يكتا پناه مي برم، از آن عزيز مقتدر مدد و استعانت مي جويم تا باري را كه به شانه گرفته ام با سربلندي و سرافرازي به مقصد برسانم. تنها به ياد خدا باشيد، به او پناه ببريد و توكل به خدا داشته باشيد.

*** با خداي خود پيمان بسته ام تا آخرين قطره خونم در راه حفظ و حراست از اين انقلاب الهي يك آن آرام و قرار نگيرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلاي كلمه الله و بسط فرهنگ اسلامي تلاش نمايم به همين سبب سلاح بر شانه گرفته و به جبهه هاي خون و حماسه روي آورده ام.

*** ملت ما ملت معجزه گر قرآن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشيدن به راه شهيدان و استعانت از درگاه خداوند است تا اين انقلاب را به انقلاب حضرت مهدي (عج) وصل نمايد و در اين تلاش پي گير مسلما" نصر خدا شامل حال مومنين است.




*** شهادت زيباترين، بالنده ترين و نغزترين كلام در تاريخ بشريت است. شهادت بهترين و روشن ترين معني حقيقي توحيد است و تاريخ تشيع خونين ترين و گوياترين تابلو نمايانگر شكوه و عظمت شهيد است.

*** كدام سپاهي در خارج دوره ديده است، هر چه دوره بود در همين جبهه هاي جنگ بود. در همين گرد و خاك، كوه و دشت و گرماي سوزان و سرما بود. هر چه آموخت با خون بود. هر چه تجربه بود با خون بود.

*** پدر و مادر! من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر كه آلوده اش شوم و خويش را گم و فراموش كنم. علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم.

*** من خاك پاي بسيجي‌ها هم نمي‌شوم. اي كاش من يك بسيجي بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمي‌شدم.

*** ما هرچه داريم از شهيدان گرانقدرمان داريم و انقلاب خونبارمان نيز مرهون خون اين عزيزان است.

*** شهادت در قاموس اسلام كاري‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور، شركت و الحاد مي‌زند و خواهد زد.

*** اسلام دين مبارزه و جهاد است و در اين راه احتياج به ايمان، ايثار، صبر و استقامت است.




*** ويژگيهاي برجسته شهيد ***

او عارفي وارسته، ايثارگري سلحشور و اسوه‌اي براي ديگران بود كه جز خدا به چيز ديگري نمي‌انديشيد و به عشق رسيدن به هدف متعالي و كسب رضاي حضرت احديت، شب و روز تلاش مي‌كرد و سخت‌ترين و مشكلترين مسؤوليت هاي نظامي را با كمال خوشرويي و اشتياق و آرامش خاطر مي‌پذيرفت.

او انساني بود كه براي خدا كار مي‌كرد و اخلاص در عمل از ويژگي هاي بارز اوست. ايشان يكي از افراد درجه اولي بود كه هميشه ماموريت هاي سنگين برعهده‌اش قرار داشت.

حاج همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعي كه در مقابل خدا و در برابر دلاوران بسيجي داشت،‌ در مقابله با دشمن همچون شيري غران از مصاديق (اشدَاء علي‌الكفار، رحماء بينهم) بود.

همت كسي بود كه براي اين انقلاب همه چيز خودش را فدا كرد و از زندگي‌اش گذشت. او واقعاً به امر ولايت اعتقاد كامل داشت و حاضر بود در اين راه جان بدهد، كه عاقبت هم‌چنين كرد.

هميشه سفارش مي‌كرد كه دستورات فرماندهان را بايد مو به مو اجرا كرد. وقتي دستوري هرچند خلاف نظرش به وي ابلاغ مي‌شد، از آن دفاع مي‌كرد.

پدر بزرگوارش مي‌گويد:

محمد ابراهيم از سن ده سالگي تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشيبهاي سياسي و نظامي هرگز نمازش ترك نشد. روزي از يك سفر طولاني و خسته كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر شب فرا رسيد. ابراهيم آن شب را با همه خستگيهايش تا پگاه به نماز و نيايش ايستاد و وقتي مادرش او را به استراحت سفارش نمود گفت: مادر! حالي عجيب داشتم. اي كاش به سراغم نمي‌آمدي و آن حلت زيباي روحاني را از م نمي‌گرفتي.

شهيد همت آنچنان با جبهه و جنگ عجين شده بود كه در طول حيات نظامي خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند كوچكتر خود را تنها ك بار در آغوش گرفته بود.

او بسان شمع مي‌سوخت و چونان چشمه‌ساران در حال جوشش بود و يك آن از تحرك باز نمي‌ايستاد. روحيه ايثار و استقامت او شگفت‌انگيز بود. حتي جيره و سهميه لباس خود را به ديگران مي‌بخشيد و با همان كم قانع بود و در پاسخ كساني كه مي‌‌پرسيدند چرا لباس خود را كه نيازمند آن بودي بخشيدي؟ مي‌گفت: من پنج سال است كه يك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است.

او فرماندهي مدير و مدبر بود. قدرت عجيبي در مديريت داشت، آن هم يك مديريت سالم در اداره كارها و نيروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفي و نيز اصول مديريت احترام مي‌گذاشت و عمل مي‌كرد. در عين حال هنگام فرماندهي قاطع بود. او نيروهاي تحت امر خود را خوب توجيه مي‌كرد و نظارت و پيگيري خوبي نيز داشت. كسي را كه در انجام دستورات كوتاهي مي‌نمود بازخواست مي‌كرد و كسي را كه خوب به ماموريتش عمل مي‌كرد مورد تشويق قرار مي‌داد.

بينش سياسي بعد ديگري از شخصيت والاي او به شمار مي‌رفت. به مسائل لبنان و فلسطين و ساير كشورهاي اسلامي زير سلطه دشمن بسيار مي‌انديشيد و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گويي ساليان درازي در آن سامان با دشمنان خدا و رسول(ص) در ستيزه بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل بود و نسبت به مسائل سياسي روز شناخت وسيعي داشت.

از ويژگيهاي اخلاقي شهيد همت برخورد دوستانه او با بسيجيان جان بركف بود. به بسيجيان عشق مي‌ورزيد و همواره در سخنان و گفتارش از اين مجاهدان مخلص تمجيد و قدرشناسي مي‌كرد. در من خاك پاي بسيجي‌ها هم نمي‌شوم. اي كاش من يك بسيجي بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمي‌شد. وقتي در سنگرهاي نبرد غذاي گرم براي شهيد همت مي‌آوردند، سؤال مي كرد، آيا نيروهاي خط مقدم و ديگر اعضاي همرزمان در سگرها همين غذا را مي‌خوردند يا خير؟ و تا مطمئن نمي‌شد كه نيروهاي ديگر يز از همين غذا استفاده مي‌كنند، دست به غذا نمي‌زد.




شهيد همت همواره براي رعايت حقوق بسيجيان به مسؤولان امر تاكيد و توصيه داشت. او كه از روحيه ايثار و استقامت كم نظيري برخوردار بود. با برخوردها و صفات اخلاقي‌اش در واقع معلمي نمونه و سرمشقي خوب براي پاسداران و بسيجيان بود و خود به آنچه مي‌گفت عامل بود. عشق و علاقه نيروها به او نيز از همين راز سرچشمه مي‌گرفت. براي شهيد همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است يا نه. همت يك رزمنده بود. همت هم مرد جنگ و هم معلمي وارسته.

شهيد حجت‌الاسلام والسلمين محلاتي در توصيف شهيد اين چنين اظهار داشته‌اند:

او انساني بود كه براي خدا كار مي‌كرد و بالاترين اعمال را داشت. او سخت‌ترين كارها را در لشكر و جبهه به عهده مي‌گرفت، مردي با ايمان و با اخلاص بود و در آخرت هم انشاءالله شفيعمان خواهد بود. شهيد حاج همت هركاري را كه از آن سخت‌تر و دشوارتر نبود به عهده مي‌گرفت. خدا رحمتش كند. كارهاي او حساب شده و بسيار قابل تمجيد و تكريم است. در طول اين جنگ تحميلي، نبردي سنگينتر و مشكلتر و توانسوزتر از جنگ خيبر در جزاير مجنون نبود و در چجنين هنگامه‌اي عظيم، هراسناك و هول‌انگيز، شهيد حاج محمد ابراهيم همت ميداندار نبرد بود و فرماندهي سپاه را در نهايت شگفتي عهده‌دار بود.

*** نحوه شهادت ...***

شهيد همت در جريان عمليات خيبر به برادران گفته بود‍:

« بايد مقاومت كرد و مانع از بازپس‌گيري مناطق تصرف شده توسط دشمن شد. يا همه اينجا شهيد مي‌شويم و يا جزيره مجنون را نگه مي‌داريم.»

رزمندگان لشكر نيز با تمام توان در برابر دشمن مردانه ايستادگي كردند. حاجي جلو رفته بود تا وضع جبهه توحيد را از نزديك بررسي كند، كه گلوله توپ در نزديكي ايشان اصابت مي‌كند و اين سردار دلاور به همراه معاونش ـ شهيد اكبر زجاجي ـ دعوت حق را لبيك گفتد و سرانجام در تاريخ 24/12/1362 در عمليات خيبر به لقاء خداوند شتافتند.

همسرش در این باره می گوید:

حاجي به من مي‌گفت من در مكه معظمه از خدا خواستم كه نه اسير شوم و نه معلول و نه مجروح. فقط زماني كه آنقدر نزد او عزيز شدم كه جزو اوليائش قرار گيرم و همنشيني با پيامبر(ص) را نصيبم كند: مرا در جا شهيد كند، آن‌چنان كه لحظه‌اي بعد وجود نداشته باشم.

محسن رضایی می گوید:

در تماس بی سيم با فرمانده قرارگاه جزيره جنوبی، گفتم حاجی چطوره؟ وضع اش را سريع بگو. گفت گفتني نيست. گفتم ولی تو به من مي گويی. چي شده؟ گفت همت شهيد شده! نتوانستم بايستم. نشستم...

عراقی ها حتی جشن گرفتند. توی رسانه هاشان با خوشحالی اعلام کردند يکی از فرمانده های قوی ايران را کشته اند. اولين باری که در جنگ به کسی عنوان سيدالشهداء دادند، در همين عمليات خيبر بود برای «حاج همت».

... و اما چه کردیم ما با خون شهدا؟؟؟

روحشان شاد و یادشان پر رهرو باد

 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیشنهاد میکنم کتاب (به مجنون گفتم زنده بمان) در مورد شهید همت رو بخونید!!!واقعا زیبا و جالبه!!
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دردوازدهم فروردین سال 1334، در خطة ذوق پرور اصفهان، در شهر قمشه، فرزندی مبارک از مادرزاده شد که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد.

ابراهیم، قبل از این‌که چشم به جهان هستی بگشاید، آنگاه که جنینی ناتوان در رحم مادر بود، به همراه پدر و مادر و خانواده‌اش راهی سرزمین خون و شهادت -کربلای معلی- شد. او در کربلای حسینی، با تنفس مادر، بوی خون و شهادت را استشمام کرد و تربت مطهر حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) جان و روانش را عاشورایی کرد. آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفه‌هایی بود که در آن سرزمین الهی در وجود او شکوفه کرد.

محمدابراهیم در سایه محبتهای پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را سپری کرد. این دوران نیز همانند زندگی بسیاری از کودکان هم سن و سال او طبیعی گذشت.
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
مادرش می‌گوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد می‌آورد وقتی به سن ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سوره‌های قرآن را فراگرفته بود.

با رسیدن به سن هفت سالگی وارد مدرسه شد. در دوران تحصیل از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود، به طوری که توجه همه را به خود جلب می‌کرد.

ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد و از این راه به خانواده زحمت‌کش خود نیز کمک می‌کرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان می‌بخشید.
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان می‌داد. گرچه وضع مالی پدرش در آن حد نبود که بتواند برای فرزند علاقه‌مندش بعضی لوازم پزشکی را تهیه کند، با این حال از آنچه برایش مقدور بود، دریغ نمی‌ورزید. خود ابراهیم نیز با مبلغ اندکی که از کار در مزرعه یا جای دیگر به دست می‌آورد، توانسته بود بخشی از امکانات مورد نیازش را فراهم کند.

در سال 1352 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. خانواده‌اش آرزو داشتند نامش را در لیست پذیرفته‌شدگان دانشگاه ببینند ولی چنین نبود. وقت اعلام نتایج، اسم ابراهیم در صدر اسامی ذخیره‌ها قرار داشت. پس از پایان مهلت ثبت نام و انصراف برخی از دانشجویان، انتظار می‌رفت که این‌بار ابراهیم به دانشگاه راه یابد ولی در کمال تعجب دیده شد که اسامی تنی چند از ذخیره‌ها که رتبه آنها پایین‌تر از وی بود، اعلام گردید ولی از نام او نشانی نیست.
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
پس از آن، ابراهیم تلاش بسیاری کرد؛ اعتراض کتبی نوشت و جر و بحث زیادی کرد ولی به دلیل نفوذ صاحب منصبان آن زمان در آموزش عالی راه به جایی نبرد و حق او ضایع شد.

عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در ارادة او به وجود آورد. در همان سال، پس از قبولی در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل عازم این شهر شد.

دو سال بعد، با اتمام تحصیل، به خدمت سربازی رفت؛ اگر چه راضی نبود زیر پرچم رژیمی که مخالف آن بود دو سال عمر گرانبهای خود را تلف سازد. بنا به گفته خودش، تلخترین دوران جوانی او همان دوران سربازی بود. در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتابهایی که از نظر ساواک و دولت آن روز ممنوعه به حساب می‌آمد، دست یابد. مطالعه آن کتابها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم می‌شد، تاثیری عمیق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنایی اندیشه‌اش کمک شایانی کرد.

در سال 1356، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده، شغل معلمی را برگزید. او در روستاهای محروم و طاغوت‌زده مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم، در روزگار معلمی، با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی آشنا شد و در اثر همنشینی با علمای اسلامی مبارز، با شخصیت ژرف حضرت امام خمینی(ره) آشنایی بیشتری پیدا کرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتی عمیق در وجود خود ایجاد کرد.
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
هر روز آتش عشق به امام(ره) در کانون جانش شعله‌ور می‌شد. او سعی وافری داشت تا عشق و علاقه به امام(ره) را در محیط درس گسترش دهد و جان دانش‌آموزان را که ضمیرشان به صافی آب و آیینه بود، از عشق «روح‌الله» لبریز سازد.

او در خصوص امام(ره) و احکام مترقی اسلام همواره به بحث می‌نشست و دانش‌آموزان را به مطالعة کتابهای سودمند و روشنگر ترغیب می‌نمود. همین امر سبب شد که در چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شد لکن روح سرکش و بی‌باک او به همة آن اخطارها بی‌توجه و بی‌اعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشویش پی می‌گرفت و از تربیت شاگردان لحظه‌ای غفلت نورزید.

با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود.

وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پروندة سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش فعال وی در صحنة تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم می‌خورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برای او تدارک دیده می‌شد. تیمسار «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا او را دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند.
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ابراهیم پس از ابراز لیاقت در طول مبارزات و فعالیتها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامی، در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفت و فعالیتهای خود را بعدی تازه بخشید.

به دنبال غائله کردستان، به شهرستان پاوه عزیمت کرد و مسؤولیت روابط عمومی سپاه آن‌جا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در کردستان، به همراه حاج احمد متوسلیان، به مکه مشرف شد.

با شهادت «ناصر کاظمی» به فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحمیلی در این سمت باقی ماند.

با شروع عملیات رمضان، در تاریخ 23/4/61 در منطقه شرق

بصره، فرماندهی تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد.
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) و محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر 27 حضرت رسول(ص)، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا بود، به عهده گرفت.

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی او در عملیات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات کانی مانگا هرگز از خاطره‌ها محو نمی‌شود.

اوج حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اش، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد.

سرانجام، فاتح خیبر -سردار بزرگ اسلام حاج محمدابراهیم همت- در تاریخ 17 اسفندماه سال 1362 در جزیره مجنون به دیدار معبود خویش شتافت و به جمع دوستان شهیدش ملحق شد. روحش شاد و یاد جاودانه‌اش گرامی باد.
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
عشق يعني « همت » و يک دل خدا

توي سينه اشتياق کربلا
عشق يعني شوق پروازي بزرگ
در هجوم زخم‌هاي بي‌صدا
عشق يعني قصة عباس و آب
در « طلاييه » غروب آفتاب
عشق يعني چشم‌ها غرق سکوت
در درون سينه، اما انقلاب
عشق يعني آسمان غرق خون
در شلمچه گريه‌گريه.... تا جنون
عشق يعني در سکوت يک نگاه
نغمة انا اليه راجعون
عشق يعني در فنا نابود شدن
در ميان تشنگان ساقي شدن
عشق يعني در ره دهلاويه
غرق اشک چشم، مشتاقي شدن
عشق يعني حرمت يک استخوان
يادگار از قامت يک نوجوان
آنکه با خون شريفش رسم کرد
بر زمين، جغرافياي آسمان
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وصیت نامه حاج ابراهیم

وصیت نامه حاج ابراهیم

به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است .
مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام كاری‌ترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور،شرك و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شود تا راه تکامل طی گردد. مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .

مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که ان الله اشتری من المومنین.
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را د قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)

در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید:

1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید.
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید.چون همسرم از این اسم خوشش می آید.

2-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
3-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.

4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
5-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.

حقیر حاج همت
1361/2/26
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهید محمد ابراهیم همت
تولد 12فروردین 1334
ورود به دانشسرای اصفهان 1352
اعزام به کردستان خرداد 1359
ازدواج با ژیلا بدیهیان دی ماه 1360
شهادت 16 اسفند 1362

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهید حاج محمد ابراهیم همت

گوشه ای از خاطرات کردستان به قلم شهید:

«در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همکاری بی دریغ سپاه نیرومندمریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به انجام رسید وبه خواست خداوند و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود300 تن از خودباختگان سیه بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یک صد تن به هلاکت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام به غنیمت گرفته شد.پاسداران رشید باهمت و مردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم ازمنطقه نوسود و پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست،تا مرز عراق ادامه یافت.
این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمد رسول الله (ص) و با رمز «لا اله الا الله» به دست آمد.
در مبارزات بی امان یک ساله، 362 نفر از فریب خوردگان «دمکرات، کومله،فدایی و رزگاری» با همه ی سلاح های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدندو امان نامه دریافت نمودند.
همزمان با تسیلم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پر مهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.
منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدا نشناس تبدیل گشت،قدرت و تحرک آن ناپاکان دیو سیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری کهتسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشوبخیزو ناامن که میدان تکتازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید.»
خاطرات شهید همت همت به روایت همسر


می گفت: « در مکه از خدا چند چیز خواستم؛ یکی اینکه در کشوری که نفس امام نیست، نباشم؛ حتی برای لحظه ای، بعد تو رااز خدا خواستم و دو پسر – بخاطرهمین هر دفعه می دانستم بچه ها چی هستند. آخر هم دعا کردم نه اسیر شوم، نه جانباز.» اتفاقاً برای همه سوال بود که حاجی این همه خط میرود چطور یک خراش بر نمی دارد. فقط والفجر 4 بود که ناخنشان برید. آن شب این را که گفت اشک هایش ریخت. گفت:«اسارت و جانبازی ایمان زیادی می خواهد که من آن را درخود نمی بینم. من از خدا خواستم فقط وقتی جزو اولیاء الله قرار گرفتم –عین همین لفظ را گفت – درجا شهید شوم.»
حاجی برای رفتنش دعا می کرد، من برای ماندنش. قبل از عملیات خیبر آمد بهمن و بچه ها سربزند. خانه ما در اسلام آباد خرابی پیدا کرده بود و من رفته بودم خانه حاج محمد عبادیان که بعدها شهید شد. حاجی که آمدند دنبالم، مندر راه برایش شرح و تفصیل دادم که خانه این طوری شده، بنایی کرده اند والان نمی شود آنجا ماند. سرما بود. وسط زمستان. اما وقتی حاجی کلید انداختو در را باز کرد، جا خورد. گفت: «خانه چرا به این حال و روز افتاده؟»انگار هیچ کدام از حرف های مرا نشنیده بود!
رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق را زد و تو صورتش نگاه کردم، دیدم پیرشده. حاجی با آن که 28 سال سن داشت همه فکر می کردند جوان بیست و دو، سه ساله است؛ حتی کمتر. اما من آن شب برای اولین بار دیدم گوشه چشمهایش چروک افتاده، روی پیشانیاش هم. همان جا زدم زیر گریه، گفتم: «چه به سرت آمده؟چرا این شکلی شده ای؟» حاجی خندید، گفت:«فعلاً این حرف ها را بگذار کنارکه من امشب یواشکی آمده ام خانه. اگر فلانی بفهمد کله ام را می کَند!» ودستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت: «بیا بنشین اینجا، با تو حرف دارم.» نشستم. گفت: «تو میدانی من الان چه دیدم؟» گفتم؟ «نه!» گفت: «من جداییمان را دیدم.» به شوخی گفتم: «تو داری مثل بچه لوس ها حرف میزنی!گفت: «نه، تاریخ را ببین. خدا هیچ وقت نخواست عشّاق، آنهایی که خیلی به همدلبسته اند، با هم بمانند.» من دل نمی دادم به حرف های او. مسخره اش کردم.گفتم: «حال ما لیلی و مجنونیم؟» حاجی عصبانی شد، گفت:«من هر وقت آمدم یکحرف جدی بزنم تو شوخی کن! من امشب می خواهم با تو حرف بزنم. در این مدتزندگی مشترکمان یا خانه مادرت بوده ای یا خانه پدری من، نمی خواهم بعد ازمن هم این طور سرگردانی بکشی. به برادرم می گویم خانه شهرضا را آماده کند،موکت کند که تو و بچه ها بعداز من پا روی زمین یخ نگذارید، راحت باشید.»بعد من ناراحت شدم، گفتم:«تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا به هم برویملبنان، حالا...» حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن میزند،گفت:«نه، اینطور ها نیست. من دارم محکم کاری می کنم. همین»
فردا صبح راننده با دو ساعت تاخیر آمد دنبالش. گفت: «ماشین خراب است، بایدببرم تعمیر.» حاجی خیلی عصبانی شد، داد زد:«برادر من! مگر تو نمی دانی که بچه های زبان بسته تو منطقه معطل ما هستند. من نباید اینها را چشم به راهمی گذاشتم.» از این طرف من خوشحال بودم که راننده تا برود ماشین را تعمیرکند حاجی یکی دو ساعت بیشتر می ماند. با هم برگشتیم خانه، اما من دیدم اینحاجی با حاجی دفعات قبل فرق می کند. همیشه می گفت: «تنها چیزی که مانع شهادت من می شود وابستگی ام به شما هاست. روزی که مساله شما را برای خودحل کنم، مطمئن باش آن وقت، وقت رفتن من است.»
خبرشهادت حاجی را داخل مینی بوس از رادیو شنیدم.
شوهرم نبود. اصلا هیچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر نداشت. همیشه حس می کردم رقیب من است و آخر هم زد و برد.
وقتی می رفتیم سردخانه باورم نمی شد. به همه می گفتم:«من او را قسم دادهبودم هیچ وقت بدون ما نرود» همیشه با او شوخی می کردم، می گفتم» «اگر بدونما بروی، می آیم گـُوشت را میبرم!» بعد کشوی سردخانه را می کشند و می بینیاصلا سری در کار نیست. می بینی کسی که آن همه برایت عزیز بوده، همه چیزبوده...
طعمی که در زندگی با او چشیدم از جنس این دنیا نبود، مال بالا بود، مال بهشت. خدا رحمت کند حاجی را!

لبخندی که روی سینه ماند – خاطرات عملیات خیبر

از همین لشکر حاج همت، تنها چند نیروی خسته و ناتوان باقی مانده. امروزهفتمین روز عملیات خیبر است. هفت روز پیش، رزمندگان ایرانی، جزایر مجنون را فتح کردند و کمر دشمن را شکستند. آنگاه دشمن هر چه در توان داشت، بکارگرفت تا جزایر را پس بگیرد؛ اما رزمندگان ایرانی تا امروز مقاومت کرده اند.همه جا دود و آتش است. انفجار پشت انفجار، گلوله پشت گلوله. زمین ازموج انفجار مثل گهواره، تکان می خورد. آسمان جزایر را به جای ابر دود فراگرفته... و هوای جزایر را به جای اکسیژن، گاز شیمیایی.
حاج همت پس از هفت شبانه روز بی خوابی، پس از هفت شبانه روز فرماندهی،حالا شده مثل خیمه ای که ستونهایش را کشیده باشند. نه توان ایستادن دارد ونه توان نشستن و نه حتی توان گوشی بیسیم به دست گرفتن.

حاج همت لب می جنباند؛ اما صدایش شنیده نمی شود. لب های او خشکیده، چشمانش گود افتاده. دکتر با تأسف سری تکان داده، می گوید: «این طوری فایده ایندارد. ما داریم دستی دستی حاج همت را به کشتن می دهیم . حاجی باید بستریشود. چرا متوجه نیستید؟ آب بدنش خشک شده. چند روز است هیچی نخورده...»
سید آرام می گوید: «خوب، سُرم دیگر وصل کن.»
دکتر با ناراحتی می گوید: «آخر سرم که مشکلی را حل نمی کند. مگر انسان تا چند روز می تواند با سرم سرپا بماند؟»
سید کلافه می گوید:«چاره دیگری نیست. هیچ نیرویی نمی تواند حاج همت را راضی به ترک جبهه کند.»
دکتر با نگرانی می گوید:«آخر تا کی؟»
- تا وقتی نیرو برسد.
- اگر نیرو نرسد، چی؟
سید بغض آلود می گوید: «تا وقتی جان در بدن دارد.»
- خوب به زور ببریمش عقب.
- حاجی گفته هر کس جسم زنده مرا ببرد پشت جبهه و مرا شرمنده امام کند، مدیون است...
سرپل صراط جلویش را می گیرم.
دکتر که کنجکاو شده، می پرسد: «مگر امام چی گفته؟»
حاج همت به امام خمینی فکر می کند و کمی جان می گیرد. سید هنوز گوشی بیسیم
را جلوی دهان او گرفته. همت لب می جنباند و حرف امام را تکرار می کند:«جزایر باید حفظ شود. بچه ها حسین وار بجنگید.»
 

Similar threads

بالا