زندگی در شعر

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کورنیست
زیستن در پیله پروانه چیست؟
زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست
گوش کن ! دریا صدایت میزند
هرچه ناپیدا صدایت میزند
جنگل خاموش میداند تو را
با صدایی سبز میخواند تو را
زیر باران آتشی در جان توست؛
قمری تنها پیدستان توست
پیله پروانه از دنیا جداست؛
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچجایی انتهای راه نیست؛
این تمامش ماجرای زندگیست..
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار،پر از برگ،پر از عطر لطیف
یادمان باشد اگر گل چینیم
خار و عطر و گلبرگ، هر سه همسایه دیوار به دیوار هم اند
زندگی چشمۀ آبی است و ما رهگذریم
بنشین بر لب آب، عطش تشنگی ات را بنشان
صفایی بده سیمایت را
و اگر فرصت بود
کفش ها را بکن و آب بزن پایت را
غیر از این چیزی نیست
زندگی...
آینه ای شفاف است
تو اگر زشت و یا زیبایی
تو اگر شاد اگر غمگینی
هر چه هستی تو در آینه همان می بینی
شادیت را در یاب
چون گل عشق بتاب
تا در آینه هستی، گل هستی باشی

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی ای زندگی خسته ام خسته ام

گوشۀ زندون غم دست و پا خسته ام

هر چی تو دنیا غمه مال منه

روز هزار بار دل من میشکنه


چشمای من میل به گریه داره میخواد بباره

دل نمیدونی که چه حالی داره، چه حالی داره

از در و دیوار واسه دل میباره خدا میباره


چشمای من میل به گریه داره میخواد بباره

دل نمیدونی که چه حالی داره، چه حالی داره

غصه به جز گریه دوا نداره خدا نداره


زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام

گوشه ی زندون دل دست و پا بسته ام

زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام

گوشه ی زندون دل دست و پا بسته ام...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم

آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن...

فروغ...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک.
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد ...
زخم خوردن
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد ...

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودم زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پابرجاست

گربيفروزيش رقص شعله اش تاهركران پيداست
ورنه خاموشست،خاموشي گناه ماست
 

ahoora_eng

عضو جدید
زندگی چیدن سیب است

باید چید و رفت

زندگی تکرار پاییز است

باید دید و رفت

زندگی رودیست جاری

هر که آمد شادمان

کوزه ای پر کرد و رفت

قاصدک، این کولی خانه به دوش روزگار

کوچه گردی های خود را زندگی نامید و رفت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي خواستگه جان من است

جان چه دارد كه بيان گويشم؟؟؟؟؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چشم خونبارست ابر نوبهار زندگی
آه افسوس است سرو جویبار زندگی
اعتمادی نیست بر شیرازهٔ موج سراب
دل منه بر جلوهٔ ناپایدار زندگی
یک دم خوش را هزاران آه حسرت در قفاست
خرج بیش از دخل باشد در دیار زندگی
بادهٔ یک ساغرند و پشت و روی یک ورق
چون گل رعنا خزان و نوبهار زندگی
چون حباب پوچ، از پاس نفس غافل مشو
کز نسیمی رخنه افتد در حصار زندگی
خاک صحرای عدم را توتیا خواهیم کرد
آنچه آمد پیش ما از رهگذار زندگی
سبزه زیر سنگ نتوانست قامت راست کرد
چیست حال خضر یارب زیر بار زندگی
دارد از هر موجه‌ای صائب درین وحشت‌سرا
نعل بیتابی در آتش جویبار زندگی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي شعرگونه ايست بر قاب من
قاب بي عكس و پريشان حال من

زندگي چرخ و فلك را رقاص است
دامن چين خورده اش بر پاي من

زندگي نقش جوانيست در ائينه
چون غباريست بر سر پيري من

زندگي گر چند روزيست عيش و نوش
عاقبت وصل است به خاك اي واي من
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی قبرم بنویسید : مسافر بوده ست
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده ست
بنویسید زمین کوچه سرگردانی ست
او در این معبر پر حادثه عابر بوده ست
صفت شاعر اگر همدلی و همدردی ست
در رثایم بنویسید که شاعر بوده ست
بنویسید اگر شعری از او مانده به جا
مردی از طایفه شعر معاصر بوده ست
مدح گویی و ثنا خوانی اگر دینداریست
بنویسید در این مرحله کافر بوده ست
غزل هجرت من را همه جا بنویسید
روی قبرم بنویسید مسافر بوده ست
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی قصه ی تلخی است ، که از آغازش بس که آزرده شدم نقش به پایان دراد.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
 

amator-2

عضو جدید
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ


این بود زندگی..
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی زیباست،زشتی های ان تقصیر ماست

در مسیرش هر چه نازیباست ان تدبیر ماست

زندگی اب روان است روان می گذرد

هر چه تقدیر من و توست همان می گذرد
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
مانده ام در بهت و حیرانم ز کار زندگی
گلشن عمرم خزان شد در بهار زندگی
غنچه ی نشکفته را مانم که باد حادثه
برفکندش از زمین از شاخسار زندگی
محو شد از خاطرم نقش هزاران آرزو
سایه ای بودم که گم شد در غبار زندگی
در کویر آرزوها تشنه کامی خسته ام
چون خس و خاری میان شوره زار زندگی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی بی خواهش دل ... مرگ بی آسایش است
مرگ بی آسایش دل ... زندگی بی خواهش است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر روزی کسی از من بپرسد
که دیگر قصدت از این زندگی چیست؟
بدو گویم که چون میترسم از مرگ
مرا راهی به غیر از زندگی نیست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی دفتری از خاطره هاست
یکنفر در دل شب
یکنفر در دل خاک
یکنفر همدم خوشبختیهاست
یکنفر همسفر سختیهاست
چشم تا باز کنیم
عمرمان میگذرد....
ماهمه همسفریم .
 

sh@di

عضو جدید
زندگی یک بازی درد اور است
زندگی یک اول بی اخر است
زندگی کردیم و اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
برکمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غمها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و شاکی نیستیم......
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه فکر می کنی ؟
که بادبان شکسته زورق ِ به گل نشسته ای ست زندگی ؟
در این خراب ِ ریخته
که رنگ ِ عاقبت ازو گریخته
به بن رسیده راه ِ بسته ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل ِ حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود ِ دره های آب غرق شد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويز
بنشينم و از عشق سرودي بسرايم
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم

خورشيد از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
سيمرغ طلايي پرو بالي ست كه – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا كه نشاط است و اميدست
پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست
آنجا كه ، سراپاي تو ، در روشني صبح
روياي شرابي ست كه در جام بلور است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادت هست؟
گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز
همین گهواره‌ی بنفش
همین بوسه‌ی مایل به طعمِ ترانه است؟
ها ری‌را ...!
من به خانه برمی‌گردم،
هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند
سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد ...
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی قانون نیست
زندگی قافیه باران است
من اگر پاییزم
و درختان امیدم همه بی برگ شدند
تو بهاری
و به اندازه ی باران خدا زیبایی
زندگی زیباست ....
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من زنگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم!ر
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم!ر
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم!ر
كودكان را دوست دارم
ولي از آينه مي ترسم!ر
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم ، پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!


حسين پناهي
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هي فلاني،زندگي شايد همين باشد!




مهدي اخوان ثالث
 
  • Like
واکنش ها: 69.

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی

زندگی حس غریب عاشقاست
پاکی آب زلال چشمه هاست
زندگی خواب لطیف غنچه هاست
ماهی پولک طلای شاخه هاست
زندگی صداقت آیینه هاست
جام خالی هم پیاله هاست
زندگی زنجیر فاصله هاست
بستن پنجره های بی صداست
زندگی شهر بزرگ قصه هاست
سایه ای از رنگ خاطره هاست
 
بالا