زمستان

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حمیدرضا امینی

معنای بهار در زمستان هستی
سرسبزترین خواهش دهقان هستی


مادرزنت ابر و بچه ات آبادی ست
تو همسر قانونی باران هستی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــــرف ببارد یا باران ...


بــــرای باور زمستان ،


همــــین جای نبــــــودنت کافــــی است !!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برگهای پیر

یک لحظه بر طلوع زمستان نمانده است
آهی از آن غروب بهاران نمانده است

در پیکر ِ شکسته ی خاکستر ِ بهار
طرحی ز قلب قطره ی باران نمانده است

اینجا به شاخه های عبوس ِ درخت دل
تک برگ سبز قدرت ایمان نمانده است

هر جا شهید مانده از این برگهای پیر
غیرتْ رگ ِ درخت نگهبان نمانده است

اینجا میان مزرعه ی زرد فصل ها
ردی ز لطف دیده ی دهقان نمانده است

در ذهن سرد گشته ی این بلبلان قرن
یک واژه از کتاب گلستان نمانده است

محمد موسی «جعفری
 

m sadeq

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمین‌ات
از بازی‌های کودکانه‌ام مترس.
همیشه آرزو داشته‌ام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش ِ برف می‌سوزد!

برگرفته از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر
ترجمه: موسی بیدج ، نشر ثالث ، چاپ چهارم 1390
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه فرقی میکند
زمستان
پاییز تابستان
بهار
انگاه که نیستی
تمام فصلها
برایم
فصل دلتنگیست
نه زمستان و بهار و پاییز و تابستان
فقط فصل دلتنگی
 

st-eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر نه به کلمات فکر می‌کنم نه به ذغال‌هایی
که در زمستان خاکستر شدند
کلمات در روزهای سرد یخ زدند و در بهار
آب شدند اما در بهار دیگر معنی واقعی خود را
نداشتند
یاد دارم سرما را پارو زدم
که کلمات را بیابم
کلمات یخ‌زده و مرده بودند
واژه‌ی گرما را دیدم
که چگونه در دستان تو از سرما می‌لرزید
چه پاک و منزه بودیم
که در سرما می‌لرزیدیم
ما در سرما به آواز جغدی هم دل‌خوش بودیم
دریغ از آواز جغدی که ما را در تابستان
ترک گفته بود
به من گفتی: دیگر وقتش است سرما را
فراموش کنیم
در ناگهانی که سرما را فراموش کردیم
جغد از راه رسید
آواره – خسته بود – آرزوی مرگ داشت
ما پناهش دادیم
دیگر دیر بود.
 

st-eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود

گر چمن زین رنگ می‌بالد به یاد مقدمت

شاخ‌گل محمل‌کش پرواز مرغان می‌شود


تا نشاند برلب تیغ تو نقش جوهری

در دهان زخم عاشق بخیه دندان می‌شود


ترک‌خودداری‌ست‌مشکل ورنه مشت‌خاک‌ما

طرف دامانی ‌گر افشاند بیابان می‌شود


هرکه رفت از دیده داغی بر دل ما تازه‌کرد

در زمین نرم نقش پا نمایان می‌شود


کینه می‌یابد رواج از سرمهریهای دهر

آبروی آتش افزون در زمستان می‌شود



کلفت اسباب رنج، طبع حرص‌اندود نیست

خار و خس در دیده ی گرداب مژگان می‌شود


صافی دل را زیارتگاه عبرت کرده‌اند

هرکه میرد خانهٔ آیینه ویران می‌شود


حاکم معزول را از بی‌وقاری چاره نیست

زلف در دور هجوم خط مگس‌ ران می‌شود


اشک در کار است اگر ما رنگ افغان باختیم

هرچه دل ‌گم ‌می‌کند بر دیده تاوان می‌شود


شعلهٔ ما هرقدر خاکستر انشا می‌کند


جامهٔ عریانی ما را گریبان می‌شود


دستگاه هستی از وضع سحر ممتاز نیست

گردی از خود می‌فشاند هر که دامان می‌شود


بیدل دهلوی
 

st-eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را


به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید

که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را


به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را


طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را


به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را


به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را


نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را


به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید

خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را


به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم

که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را


به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را


حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
 

st-eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقی در این هوای سرد زمستان

ساغر می را مکن دریغ ز مستان


سردی دی را نظاره‌کن که به مجمر

همچو یخ افسرده‌گشته آتش سوزان


شعلهٔ آتش جدا نگشته ز آتش

طعنه زند از تری به قطره ی باران


خون به‌عروق آن‌چنان فسرده‌ که‌ گویی

شاخ بقم رسته است از رگ شریان
 

st-eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمستون،تن عريون باغچه چون بيابون
درختا با پاهای برهنه زير بارون
نميدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه
بايد تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زير بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شيشه
بهاره زمستونها برای تو هميشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالي نديدي
نشسته زير بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببينی تلخه روزهای جدايی
چه سخته چه سخته
بشينم بی تو با چشمای گريون
شعر زمستون از اخوان ثالث
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرد است تمام ذره های بدنم
آن گونه که آه یخ زده در دهنم
عریانی یک درخت پیرم افسوس
جز برف کسی نمی دهد پیرهنم!
میلاد عرفان پور
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایـــــا :
زمستانت را دوست دارم
حتی بیش از رقص رنگین بهار
شاید بیش از رنگ رنگ شدن پاییز
یا حتی بیش از تابش تابستان طلایی
زمستانت را دوست دارم
برای آن سپیدی روح زمین
برای آن نگاه آینه وار
به خاطر آن شفافیت زبان بی رنگ نگاه
برای بی ابهام بودن آسمان و هوا
چرا که
آغشته به رنگ ها نمیشود حرفشان
زلال میشود دل پر برفشان
زمستان بی رنگت را دوست می دارم خدا ...
کاش آدم ها هم
بی ابهام بودند
بی رنگ و ریا
زمستانت را دوست می دارم خدایا …
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


من تو را خواب می بینم


و از خواب هایم

گیلاسُ نور می چینم


برای باغ زمستان بیداری

پرویز صادقی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
من زمستانی شده ام
این روزها
ذیگر نه میخندم
نه حرفی میزنم
تنها مثل زمستان
سرد و یخ شده ام
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمین‌ات
از بازی‌های کودکانه‌ام مترس ..
همیشه آرزو داشته‌ام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف می‌سوزد !


{ نزار قبانی }
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺮیــﺎﻧﯽ..

ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺮیــﺎﻧﯽ..

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﻡ
ﺗـﺎ ﺑﻬﺎﺭ؟
ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﺁﯾﺎ!؟
ﺑﮕﻮ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﭙﻮﺷﻨﺪ
ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ.

"سیما قربانی"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمستان سختی پیش روست...

خوب میدانم؛

و این بوسه های گرم

"مبادا"یی ست

برای"روز"های سردتر

که روی پیشانی ات

ذخیره میکنم !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




_گفتم : میگن بیرون بهار اومده

_گفت : باور نکن

_گفتم : چی چیو باور نکن؟! نیگا!

خودت درو وا کن ببین.

_گفت : باور نکن

_گفتم : چته تو؟ یه چیزیت میشه ها!

از پنجره نیگا کن! ببین؛ انگاری سبز پاشیدن رو درختا!

_گفت : باور نکن

_گفتم : نه خیر، اینجوری نمیشه

تقویمو وا کن یه نیگا بنداز شاید سر عقل بیای

_گفت : دیدم، باور نکن

_گفتم : پس کی بهار میاد؟

_گفت : بهار به تقویم و این زرق و برقا نیس که

_گفتم : خیلی ببخشیدا، پس به چیه؟

ول کن این حرفا رو

پاشو، پاشو لباستو عوض کن

یه صفایی بده سر و صورتتو

_گفت : هیچوقت اومدنِ چیزی که قراره بره رو باور نکن



از پنجره کوچه رو نگا کردم

دیدم داره برف میباره
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




میدانى من همیشه از آخرین ها متنفر بودم. مثلا از آخرین بار که دیدمت، آخرین حرفى که به من زدى، آخرین جایى که باهم رفتیم، آخرین چیزى که بینمان مانده بود و حتى از آخرین لقمه غذا سر سفره هم که دست هیچ کس براى برداشتنش دراز نمیشد متنفر بودم.

من جدیدا دارم فکر میکنم هفته آخر اسفند از وحشتناک ترین نوع آخرین هاست. هزار خاطره توى یک فایل فشرده یک هفته اى میریزد توى جان آدم. اصلا یاد آخرین چهارشنبه سورى بیچاره ات میکند. از شنبه تا جمعه اش اگر خودت هم نخواهى برایت پیام میفرستند و به یادت مى آورند که مثلا آخرین پنجشنبه ۹۵ ات بخیر! اصلا میدانستى مردم چرا همش توى این هفته لعنتى میروند بیرون و تا میتوانند خریدهاى هیستریکى میکنند، من فکر میکنم میخواهند یادشان برود چه آوارى از آخرین خاطره ها توى قلبشان ریخته است.

هفته آخر اسفند بدى اش این است که خودش را چسبانده به عید، ما فکر میکنیم هفته خوب و شادى است. فقط اگر سایه عید روى سرش نبود، میشد عنوان هفته مرگ را روى سینه اش سنجاق کرد.
 
بالا