زمستان

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهروماه
.
.
زمستان است......



*مهدی اخوان ثالث*
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را


**سعدی**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار

خوی من کی خوش شود بی‌روی خوبت ای نگار


بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب


با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار


بی‌تو بی‌عقلم ملولم هر چه گویم کژ بود

من خجل از عقل و عقل از نور رویت شرمسار


آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدن

خوی بد را چیست درمان بازدیدن روی یار


آب جان محبوس می‌بینم در این گرداب تن

خاک را بر می‌کنم تا ره کنم سوی بحار


شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی

تا فغان در ناورد از حسرتش اومیدوار


چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر

گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار



**مولوی**

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زمستان است :


هوا تاریک و درد ِ آسمان سنگین ،

مداوم برف می آید .

تمام کوچه ها مسدود ،

رفتن، آمدن، محدود ،

در هر خانه، آتش گشته عطر آگین

کسی بیرون نمی آید.


فرو رفته ست پا در برف ،

لب وا مانده از یک حرف ،

سرما سخت و بی طاقت

چه تدبیر این زمان، باید !


زمین، بی رحم و ظالم، برنمی دارد ز پای ناتوانم دست .

هوا مه پوش، سوز ِ زخم ِ درد آلوده در آغوش ؛

تمام مِهر ها مُرده ،

زمستان است .






حسین ظهرابی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]زمستان:
[/h]


آرزو كن با من
كه اگر خــواست
_ زمســـتان _

برود!
گرميِ دستِ تو اما
باشد

"مــا" ي ما "مـــن" نشود
سايه ات از سرِ تنهاييِ من
كم نشود!









[h=2]**فرناز نورائی**[/h]
 

comed-g

عضو جدید
زمستان و بهار و فصل تابستان!
نه سرما نه گل و گرما، فقط هرچیز می خواهم
من از پائیز می خواهم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قرنی زمستان

سردوسیاه

هوای دل ابری

واز آسمان چشم

بارش باران شور

خاطره

زندانی ذهنی پلید

آرزو

خسته شده از انتظار

و زمستان کوچ نمی کند

که پرستوها بازگردند از سفر

باید از یاد برد

بهار .... را


[h=2]جواد پارسا[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار ِ زیبا

گذشت

بی اعتنا

از کنار زمستان

زمستان زمزمه کرد :

" چون من "


[h=2]احمد بارانی[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر آدمی در فصلی متولد می شود.
مثل من
که متولد پاییزم.

اما تو؟

حتی

در زمستان هم

اگر آمده باشی
باز

متولد بهاری !



بهرام الهی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصر امین پور

[h=1][FONT=georgia,times new roman,times,serif][/FONT][/h][h=1][FONT=georgia,times new roman,times,serif][/FONT][/h][h=1][FONT=georgia,times new roman,times,serif][/FONT][/h][FONT=georgia,times new roman,times,serif]ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
[/FONT]
[FONT=georgia,times new roman,times,serif][/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد
یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد

همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد
هر که درمان می‌پذیرد یا نصیحت می‌نیوشد

گر مطیع خدمتت را کفر فرمایی بگوید
ور حریف مجلست را زهر فرمایی بنوشد

شمع پیشت روشنایی نزد آتش می‌نماید
گل به دستت خوبرویی پیش یوسف می‌فروشد

سود بازرگان دریا بی‌خطر ممکن نگردد
هر که مقصودش تو باشی تا نفس دارد بکوشد

برگ چشمم می‌نخوشد در زمستان فراقت
وین عجب کاندر زمستان برگ‌های تر بخوشد

هر که معشوقی ندارد عمر ضایع می‌گذارد
همچنان ناپخته باشد هر که بر آتش نجوشد

تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد

هم گلی دیدست سعدی تا چو بلبل می‌خروشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز ر

**سعدی**
__________________________


بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار

**مولوی**

__________________________

زمستان برون رفت و آمد بهار
برآورده سبزه سر از جویبار

دگر باره سرسبز شد خاک خشک
بنفشه برآمیخت عنبر به مشک
**نظامی**
_____________________________

تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست
سودی ندهد یاری هر یار که هست

تا زحمت سرمای زمستان نکشد
پر گل نشود دامن هر خار که هست
**ابوسعید ابوالخیر*
*_____________________________










 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی قندیل های یخ از دیوار می آویزد ،

و " دیک " شبان با های دهانش سر انگشت هایش را گرم می کند
و "تام " کنده های هیزم را به تالار می کشد
وقتی سطل شیر ، یخ زده به خانه می رسد ،
وقتی خون در رگ ها منجمد می شود و جاده ها را گل می پوشاند ،
جغد با چشمان خیره ،آواز شبا نه اش را می خواند
" هو ،هو !
آوای خوشی است
وقتی " جو آن " چرب و چیلی کفکیر را در دیگ می چرخاند
وقتی باد با تمام توان می وزد و می غرد
و سرفه ها کشیش را از سخن گفتن باز می دارد
وقتی پرندگان در برف روی تخم هایشان می خوابند ،
و نوک بینی " مریان " سرخ و ملتهب به نظر می آید
وقتی سیب های کباب شده در کاسه صدا می کنند
جغد با چشمان خیره ، آواز شبانه اش را می خواند
هو ، هو !"
آوای خوشی است
وقتی جو آن چرب و چیلی کفکیر را در دیگ می چرخاند

ويليام شكسپير
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جنون


دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که میرسد از راه ؟
یا نیازی که رنگ میگیرد
درتن شاخه های خشک و سیاه ؟

دل گمراه من چه خواهد کرد ؟
با نسیمی که میترواد از آن
بوی
عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان؟

لب من از ترانه میسوزد
سینه ام عاشقانه میسوزد
پوستم میشکافد از هیجان
پیکرم از جوانه میسوزد

هر زمان موج میزنم در خویش
می روم میروم به جایی دور
بوته گر گرفته خورشید
سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ای بهار سپید ؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ای بهار سپید

دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند ؟
سبزه ها لحظه ای خموش خموش
آنکه یار منست می داند

آسمان می دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی گنجد
آه گویی که این همه آبی
در دل آسمان نمیگنجد

در بهار او زیاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خیس تازه سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد ؟

فروغ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را


زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت

شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را


ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل

چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را


ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی

چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را


سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند

چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را


درون مجمر دل‌ها سپند و عود می‌سوزد

که سرمای فراق او زکام آورد مستان را


درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی

ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را


چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر

که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را


که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد

ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را


ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت

به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را


مولوی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شعر زمستان

زمستون،تن عريون باغچه چون بيابون
درختا با پاهای برهنه زير بارون
نميدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه
بايد تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زير بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شيشه
بهاره زمستونها برای تو هميشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالي نديدي
نشسته زير بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببينی تلخه روزهای جدايی
چه سخته چه سخته
بشينم بی تو با چشمای گريون

مهدی اخوان ثالث

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

شعر زمستان (کودکانه)


زمستونه زمستونه فصل تگرگ و بارونه
هوا شده خیلی سرد روی زمین پر از برف
چه خوبه کودکستان وقتی میشه زمستان
کلاغ های سیاه رنگ بخاری های روشن
وقتی بارون میباره دلم میخواد دوباره
برم به کودکستان میان آن گلستان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گلوله گلوله برف میادسرد هوا زمستونهسرمای بی حد هواتن ادمو می لرزونهبرف که میاد از اسمونسفید می شه درختچه هاشادی داره صفا دارهبازی توی پس گو چه هاوقتی زمستون می رسههمش بخاری روشنهباید پوشید لباس گرمکه وقت سر ما خوردنه​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمستان است زمین برفی و فصل زمستانهوای ابری و درگیر باراننمای مردۀ بی روح و بی جاندرختان، شاخه های لخت و عریانشبیه دسته ای روح پریشان -سفید ِ قله های ِ کوهسارانفضای خلوت ِ کوچه – خیابانعبوری با قدمهای شتاباننگاه از منظری در مه گرفتهسلام دستها در جیب پنهانزمستان است زمستان است زمستانهوا سرد است سرها در گریبانشعر زمستان است از میکائل شریفی​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر زمستان
شعر زمستان بی نهایتزمستان سرد بر تن نیمه جانمجولان می دهدشب با سیاهی خوددرد سوزناکش را افزون میکندزمستان یادآور روزهای سختزمستان سرآغاز عشقیستکه ...مرا برد با خود به دنیای دگرآه . . .هر دم از درد فزونشلال میشوم ...لال میشوم و بی صدادر میان همهمه گفته هایماین زمستان سرد و بی روحدر سوزناکش رابه جایخواهد گذاشت بر تن نیمه جانم . . . ... (شعر زمستان از ابوالفضل بهوندیوسفی)​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر زمستان رو زمستان فصل باران آمده استموسم و باد بهاران آمده استبرف هایت روب کن از این سراکه آن نگار مُلک یاران آمده استپیرزن اینک عصایت را بگیررو که آن زیبای دوران آمده استبقچه ات را پر کن از سرمای دیرو که شور گلعزاران آمده استچند در بالین تو در خواب بودآن درختی که ز بوران آمده استیاد آن روزی که از راه آمدیگوئیا دنیای کوران آمده استمشق کردی مرگ بودن را ز نوگو که دنیا سوگواران آمده استرو زمستان که آن بهار آمد ز رهکه آن بهشت کامکاران آمده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مــي پــرستــمت!

ميــدانــي؟!

بــه انــدازه ي تمــام سبــزي هميــن درخــت رو بــه رو!

دلگــير ميــشوي

گــريــه ميــکني

حــواسم نــبود

زمــستان است!!!
____________
عمید صادقی نسب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
همنوای باران

شبهای دراز زمستان را
طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش
به جای گریه و بهانه
به قندیل های خاطره
دل خوش می کنم
اما
بهار که از راه می رسد
پای هر درخت پر شکوفه ای
در باور فاصله ها
ابر بغضم
همنوای باران می شود.



ناهيد عباسي
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زمستان زاد روزم هست
من نیز میخواهم
همچون زمستان
سرد و یخی باشم
نه مثل
تابستان
گرم و مهربان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تمام عمرم در زمستان گذشت,

بهار و تابستان و پاییزم .

دنیا بدون تو

زمستانی ابدی بود .

---------------
شهلا ابنوس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از من که بیرون می روی
باز می گذاری در را ,
تاراجِ دلتنگی می شوم .


از خودت پرسیده ای هیچ ؟
این مرد ,
چرا همیشه زمستان است.

---------------
شهریار بهروز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمستانم را سوزاند
داغ سیگاری
که
بعد تو
پشت دستانم خانه کرد ..


بهمن فاطمی
 

eelhamm

عضو جدید
خدانگهدار مظلوم ترین فصل ها ...
ما را ببخش !
سرمایت را دیدیم ...
پاکی و سپیدی ات را نه !
دلگیری ...
می دانم !
یک رنگیت را ارج ننهادیم و غرق چند رنگی بهار شدیم !
ما انسانها همینیم ... !
یک رنگها را دوست نداریم !
ما را ببخش ...
ندانستیم ...
آب رنگ نقاشی بهار ...
از قطرات برف و باران تو توان کشیده شدن دارد !
ما را ببخش ...
عطر گل یخ را که عطر آگین وجود توست ...
و آغوش گرمی ...
که با وجود تو معنا میشود ... !
فراموش کردیم ...
خدا نگه دار فصل تنهایی چون من ...
مظلوم ترین فصل ها ...
زمستان

 
بالا