روی ماه خداوند را ببوس | مصطفی مستور | معرفی و نقد کتاب

barani71i

عضو جدید

http://adamohavva.persiangig.com/image/nagde _ketab/roye mahe khodavand ra beboos1.jpg
خلاصه:
يونس- شخصيت اصلي- دانشجوي دكتري فلسفه است. او مي خواهد رساله اش را كه درباره «تحليل جامعه شناسي عوامل خودكشي دكتر محسن پارسا» است، به پايان برساند تا هم شرط پدر نامزدش- سايه- را، كه براي ازدواج آنها گذاشته است، به انجام برساند و هم به آخرين مرحله درسش پايان دهد. سايه، دانشجوي كارشناسي ارشد الهيات است و اعتقاد و باوري محكم دارد. يونس نه سال پيش ديدگاه مذهبي ديگري داشت و علت انتخاب رشته فلسفه او فقط به دليل دفاع فلسفي از حريم دين بوده است. همچنين انتخاب يونس براي نامزدي از جانب سايه مبتني بر همين امر بوده است. اما حالاديدگاه مذهبي يونس عوض شده است. چنانكه خودش مي گويد: من امروزم با من ديروزم، فرق كرده. مهرداد دوست يونس بعد از 9 سال از آمريكا مي آيد. او در آمريكا با پن فرندش ازدواج كرده است و داراي دختري چهار ساله مي باشد. جوليا همسرش دو سال پيش سرطان گرفته و حالامراحل بد بيماري را مي گذراند و پزشكان گفته اند كه اميدي به زندگي او نيست.
براي يونس گاهي اين سؤال به وجود آمده بود كه: (آيا خدايي هست؟) ولي خيلي خود را درگير آن نكرده بود. تا اينكه مهرداد مي گويد همسرش جوليا هم سؤال هاي ريز و درشتي در اين زمينه دارد. مثلاجوليا مرتب مي گويد: چرا درست بيست و پنج سال پيش دنيا آمده؟ و... يونس كه احساس مي كند در اين مورد با جوليا هم عقيده است، حالاديگر بيشتر به سؤالش، فكر مي كند. علت ديگر توجه يونس به اين سؤال، موضوع رساله اش است كه آن هم به سؤال ارتباط پيدا مي كند و در اين رابطه يونس يك فهرست نوزده نفره از دانشجويان دكتر پارسا را تهيه مي كند و با هفده نفر آن ها صحبت مي كند. همه نظرشان اين است كه دكتر پارسا جلسه آخر غمگين بود ولي اين ترم نسبت به بقيه ترم ها مهربانتر بوده است. دو نفر باقي مانده از اين ليست يكي شهره بنيادي است كه در اصفهان درس مي خواند و ديگري مهتاب كرانه است. سايه به خاطر تزلزل اعتقادي يونس، دچار ناراحتي مي شود و موضوع را با عليرضا دوست مشتركشان در ميان مي گذارد. عليرضا سعي مي كند يونس را از شك و ترديد بيرون آورد.يونس به تمام مصائب و بيماري ها و مشكلاتي را كه ديده و شنيده و مي شناسد، اشاره مي كند و مي گويد اگر خدا باشد اين ظلم است كه مردم آنقدر در عذاب باشند. اين سؤال را قبلااز مهرداد هم كه تقريبا با او هم عقيده است، كرده بود و مهرداد نه براي سؤال هاي جوليا و نه يونس، هيچكدام نتوانسته بود جوابي پيدا كند. سايه به خاطر همين تضاد بين اعتقادات خود و همسرش، از او كناره گيري مي كند.
يونس به سراغ شهره بنيادي در اصفهان مي رود و از طريق او مي فهمد كه دكتر پارسا عاشق مهتاب بوده و شماره مهتاب كرانه را از او مي گيرد. وقتي در تهران با مهتاب تماس مي گيرد مي فهمد كه مهتاب قبلاهم به او زنگ زده و در مورد پارسا با او حرف زده است. ولي آن وقت يونس او را نشناخته بود. مهتاب جريان عشقي دكتر پارسا و خودش را براي يونس تعريف مي كند و علت خودكشي دكتر پارسا را عدم هضم چيزهايي مي داند كه با ابزار علمي قابل اندازه گيري و درك نيستند و اينكه فرمول ها و محاسبات دكتر پارسا، نيمه كاره مانده يا به خطا رفته اند و معماها بيشتر شدند. صحبت هاي راننده و مرگ منصور دوست عليرضا، از جريانات ديگر داستان هستند.
نقد رمان:
روي ماه خدا را ببوس، رماني است واقعيت گرا، در بيست بخش، كه در سال هفتاد و نه به چاپ رسيده است. درونمايه از نوع عقايد و مبتني بر جدل است. زاويه ديد من راوي است كه انتخابي درست و به جا است زيرا كه بر باورپذيري و حقيقت مانندي داستان مي افزايد. نويسنده در اين رمان افكار، ديني، معرفت شناسي، جامعه شناسي و... خود را با زبان شخصيت هاي داستان بيان مي كند كه بر پايه سه محور اساسي: (شك، عدم قطعيت، تنهايي)، بنيان نهاده است. شك خود، يكي از دغدغه هاي فكري انسان مدرن- بعد از رنسانس- بوده و است. (شك مثل آونگ مرا به سوي ايمان و كفر مي برد و مي آورد. ص 20) و عدم قطعيت يكي از ويژگي هاي مهم انسان پست مدرن است. انساني كه- نسبي بودن- بخش مهم باور او را تشكيل مي دهد. و تنهايي كه امروز مهمترين حس مشترك مردم دنيا و در واقع همه گير (اپيدمي) است، كه در اين داستان نسبت به دو محور ديگر، تقريباً كمرنگ شده است. اما شكي كه مورد نظر نويسنده است از نوع شك هاي اوليه بشر، يعني جهلي كه بي خدايي را هم شامل مي شد، مي باشد و در بهترين مرحله خود، مدت ها بعد از آن- عقل گرايي و دور شدن از معنويت- را. اگر صدها سال پيش چنين سؤالي را نويسنده اي، مطرح مي كرد، موضوع تازه و جواب ها پراهميت تر مي شدند. ولي امروز ديگر در بيشتر جوامع دنيا، مردم جواب خود را از اين سؤال گرفته اند.
شخصيت ها:
شخصيت هاي روي ماه خدا را ببوس، همچون شخصيت هاي كتاب هاي ديگر مستور، دوباره خود را تكرار مي كنند. آن ها ضمن اينكه گرفتار روزمرگي هاي زندگي امروز هستند، در اندوهي بزرگ و در سايه مرگ و ترس از آن، دست و پا مي زنند. مرگ همه جا و هميشه در كمين آن ها است . اندوه آن ها را رها نمي كند. چنانكه در كتاب ديگر مستور گفته شده (آدم هاي امروزي پر از اندوه هستند) استخوان خوك ص .79 مستور در اين رمان تمام افكار خود را از زبان اين شخصيت ها بيان مي كند.البته مستور در داستان هاي ديگرش نيز چنين شخصيت هايي را خلق كرده است مثلادر اولين داستان از مجموعه داستان استخوان خوك و دست هاي جذامي، شخصيت ديوانه و نامتعادل دانيال را براي اينكار انتخاب كرده است و تمام سخنراني ها و فلسفه بافي ها، نطق و ايراد و خطابه هايش، توسط او گفته شده است. نويسنده به خواننده اجازه انتخاب بين خوب و بد را نمي دهد و بيشتر به ارائه نظريات دو قطبي خود مي پردازد. گاهي خوب و بد را آنقدر به هم نزديك مي كند كه تشخيص خوب از بد، براي خواننده دشوار مي شود. در رمان روي ماه خدا را ببوس، اين كار بيشتر برعهده عليرضا، و سپس بقيه كه عبارتند از: سايه، مهتاب، دكتر پارسا- نوشته ها و نظريات دكتر پارسا-، جوليا، و يونس و راننده تاكسي و... گذاشته شده است. اين سخن ها برگرفته از نگاه جامعه شناسانه، متافيزيك، فلسفه و دين مي باشد، و حتي از نظريه هاي دكارت، سارتر، سهروردي، شريعتي، و از كلام قرآن و انجيل، گرفته شده است. در جاهايي از داستان تفكرات هستي شناسانه دكتر علي شريعتي آمده و حتي نام كتابهايش برده شده (از كجا آغاز كنم؟ چه بايد كرد) و جاهايي به تفكرات فلسفي جي. دي. سالينجر، در داستان تدي، از مجموعه داستان دلتنگي هاي نقاش خيابان چهل و هشتم توجه شده است. كه راوي با همان ديد از سقوط آزاد پوست پرتقال هايي كه به دريا مي ريزد و منتظر مي ماند كه ريخته شوند و روي آب شناور بمانند. (تفاله سيب را بي خودي از آن بالاپائين مي اندازم و چند لحظه به سقوط آزاد سيب در فضا نگاه مي كنم) روي ماه خداوند را ببوس ص.19 شخصيت هاي سالينجر هم مردمي هستند كه رنج مي برند و داراي اندوه هستند. او هم انسان را به گفته خودش، در مقابل دو جهان خواستني و مبتذل يا قشنگ و عوضي قرار مي دهد.
شروع داستان:
روي ماه خداوند را ببوس، بعد از چند صفحه، با گره داستان شروع مي شود. يعني جايي كه شخصيت اصلي داستان- يونس- با دو دغدغه فكري ديگران، كه از نوع دغدغه فكري خود اوست برخورد مي كند و گره داستان با آن ها محكم مي شود: 1- سؤال هاي جوليا، همسر مهرداد-، كه به گفته مهرداد، مرتب از خود سؤالات ريز و درشت فلسفي دارد. 2-موضوع رساله دكتري خودش. كه بررسي علل خودكشي دكتر پارسا، استاد فيزيك دانشگاه است. اما بايد ديد گره گشايي داستان، در حد اين گره است؟ در مورد اين عنصر از پيرنگ (گره گشايي) بايد گفت: نكته ظريف و مهمي كه در اين راستا بايد به آن توجه كرد، جواب دادن به سؤالات فلسفي، ديني، است كه از اهميت ويژه اي برخوردار است چرا كه نويسنده ممكن است با يك نقطه نظر حتي ممتنع، اعتقادات خود و خواننده را به چالش بكشد. و يا اثر معكوس روي مخاطب بگذارد. كاري كه ممكن است داستانهاي ضدمذهب هم قادر به انجام آن نباشند. در اين كتاب نويسنده سؤالات زيادي را در قالب گفتگو وجدل، مطرح مي كند و جواب هايي هم مي دهد، اما آيا خواننده همه جواب، يا جواب قانع كننده را گرفته است؟ در اين رابطه بايد گفت داستان تا آن جا كه سؤال مي كند- گره افكني- و مرحله بعدي آن- كشمكش-، منحني پيرنگ را بدون اشكال طي مي كند و جذاب هم است و به لحاظ رابطه علت و معلولي، اشكالي بر آن وارد نيست. اما اين كه اين جواب ها بتوانند نتيجه قطعي را حاصل كنند، و مخاطب بتواند جواب هاي مورد نياز خود را بطور كامل، دريافت كند، به همان عنصر پيرنگ- گره گشايي- مربوط مي شود كه در اين مرحله به نظر من گره گشايي، با اشكالي عمده روبرو مي شود چرا كه با اين نظر كه (انسان اول بايد ايمان بياورد بعد خدا را قبول كند)، همه موافق نيستند و اين استدلال نمي تواند قانع كننده باشد. و يا اين كه شك يك توهم است. ص.78 و از همه مهمتر جوابي كه كتاب، در مورد بررسي علت خودكشي دكتر پارسا، به مخاطب مي دهد. به مخاطبي مثلاجوان و كنجكاو. آيا عليرضا داناي كل كتاب، جواب همه سؤال ها را مي داند؟ و اصلاچه كسي جز خود خدا، حكمت خدا را مي داند؟
آيا بهتر نبود بگويد: هيچ كس نيست كه جواب همه سؤال ها را بداند. هيچكس نمي داند حكمت خدا چيست. (فقط او جواب همه سؤال ها را مي داند.)
پيرنگ:
پيرنگ داستان باز است و نظم طبيعي حوادث در آن غالب است. در پيرنگ باز همانگونه كه مي دانيم به سؤال ها يا جواب داده نمي شود و يا جواب قطعي داده نمي شود. در اين داستان نيز چنانكه ذكر شد پيرنگ در نقطه گره گشايي، و در بخش رابطه علت و معلولي جا نمي افتد و گره گشوده نمي شود.
نكات ريز ديگري كه با رابطه علت و معلولي پيرنگ جور نيستند عبارتند از:
نگاه داشتن عاشقانه ترين نامه دكتر پارسا به مهتاب، نزد شهره بنيادي.
دلائل ذكر شده براي ازدواج نكردن مهتاب و دكتر پارسا. (كه كافي هم نيستند.)
دلائل خودكشي دكتر پارسا.
دلائل بازپرس پرونده دكتر پارسا مبني بر: ياس و تجرد و كار ذهني شديد.
امتياز كتاب يا درونمايه كه امتياز اصلي كتاب است:
محور داستان درونمايه است. در واقع درونمايه عنصر غالب بر داستان است و حوادث براي تحكيم معناي درونمايه به كار گرفته شده اند.
آنچه را كه نبايد ناديده گرفت، دغدغه اصلي نويسنده، يعني خدامحوري و تفكر و انديشه ايمان و تقدس و تلاش انسان براي كشف خود و كشف معنا و خدا، در داستان است كه حتماً داراي ارزش فوق العاده است. و به خاطر اين امر بايد از نويسنده تشكر كرد. دغدغه اي كه در كتاب هاي ديگر او هم مورد توجه قرار گرفته است. چنانكه حتي اسامي داستان هايش را بر اين مبنا انتخاب كرده است. مثل: روي ماه خداوند را ببوس. استخوان خوك و دست هاي جذامي، ما ادريك يا مريم، هل من محيض، چند روايت درباره خداوند و... و نوشتن كتاب هايي با چنين درون مايه ها، آن هم در زماني كه از طرفي بيشتر به ادبيات اروتيك و ادبيات پرفروش، توجه مي شود، قابل تقدير است. اما انتظار مي رفت كه نويسنده كارهاي بعديش را در همين راستا با شكلي موفق تر ادامه دهد، كه متاسفانه شاهد اين جريان هستيم كه در كتاب هاي بعدي، مثل استخوان خوك و حكايت عشق بي ع... و... كم كم نويسنده به جهات ديگر بيشتر توجه پيدا مي كند چنانكه داستان ها از حالت معناگرايي، به سمت ارضاي نظر مخاطب پيش مي رود. به طوريكه در انتهاي همين رمان، داستان سير نزولي نامه خواني پيدا مي كند و در داستان استخوان خوك تصور مي رود، نويسنده براي زن هرزه داستان دلسوزي كرده و از حقوقش دفاع مي كند. و در بعضي از داستان هاي مجموعه داستان حكايت عشق بي قاف و... جريان شوخي چند جوان و چت بازي و در بعضي هم تقريباً متمايل مي شود به سوي فيلم فارسي قديمي. كه انتظاري را كه مخاطب بايد در ادامه روند چنين داستان هايي داشته باشد، برنمي آورد.
از نكات ديگر داستان كه مي تواند مورد بحث قرار بگيرد، اين است كه بنظر مي رسد رمان داري كليد واژه يا كدهايي است كه عبارتند از: انتخاب اسم يونس است كه شايد بتوان دليلش را همان شك دانست. اسم سايه كه چون سايه اي بر زندگي يونس افتاده است. يا توجه به مفهومي از سايه- نهاد- كه مورد نظر روانشناسان است. كد بچه در آخر داستان، كه مي توان آن را بازگشت به عوالم پاك كودكي دانست. و به خدا رسيدن بادبادك مي تواند برگشت از شك و بازگشت دوباره يونس، به سوي خدا باشد.
 

رستاخیز

عضو جدید
کتاب خوبی بود ، روایت به زیبایی تام به رشته ی تحریر در امده بود ،خیلی چیزی از اون به یاد ندارم اما باعث شد نیمه شب کتبا که تمام شب تا نزدیکیهای صبح قدم بزنم .
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بالاخره خوندمش :دی ؛
دیشب شروع شد، امروز صبح تموم ، و اصلا برا همین الان اومدم باشگاه...

شخصیت ها برام جالب بودن، انگار یه مرزبندی دقیق بین دیدگاههای مختلف ایجاد شده و اونا رو در قالب شخصیت ها وارد کتاب کردن، جولیا، دکتر پارسا، مهرداد، یونس، سایه، علیرضا و منصور.
بعضی شخصیت ها برام آشنا بودن، فکر می کنم هر کسی در برهه های مختلف زمانی، بنا به شرایط و افکارش، اونا رو تجربه می کنه.

در مورد نویسنده "مصطفی مستور" کسی چیزی می دونه؟ تحصیلات و زندگینامه ش و ...؟
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
بالاخره خوندمش :دی ؛
دیشب شروع شد، امروز صبح تموم ، و اصلا برا همین الان اومدم باشگاه...

شخصیت ها برام جالب بودن، انگار یه مرزبندی دقیق بین دیدگاههای مختلف ایجاد شده و اونا رو در قالب شخصیت ها وارد کتاب کردن، جولیا، دکتر پارسا، مهرداد، یونس، سایه، علیرضا و منصور.
بعضی شخصیت ها برام آشنا بودن، فکر می کنم هر کسی در برهه های مختلف زمانی، بنا به شرایط و افکارش، اونا رو تجربه می کنه.

در مورد نویسنده "مصطفی مستور" کسی چیزی می دونه؟ تحصیلات و زندگینامه ش و ...؟



شرحی درباره مصطفی مستور:

http://fa.wikipedia.org/wiki/مصطفی_مستور

دانلود دیگر کتابهای این نویسنده:
http://ketabnak.com/index.php?subcat=72
 
بالا