روزمر‌‌گی انسان معاصر، گسست آرمان و حقیقت

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
(با نگاهی به آراء هایدگر)

فرشاد نوروزی
انسان در ساختار زندگی کردن مستغرق می شود و این آغازی است برای فراموشی حقیقت وجودش در جهان، هایدگر کارگاهِ نجاری را مثال می زند، در این کارگاه ما در حال چکش زدن به میخ هستیم،که ناگهان چکش می شکند. ما تا پیش از این مستغرقِ فعالیتمان بودیم و درکی از محیط نداشتیم، آنچه ما را خود آگاه می سازد گسستن تار و پود ریتم تکراری و یکنواخت زندگی مان است.


روزمرگی سراسر زندگی انسان را تشکیل می دهد، تکرار روزهایی که بر اساس تعریف ثابت ما از زندگی ساخته شده اند سبب از خود بیگانگی ما می شود و تنها حوادثی که بر مبنایی غیر منتظره تعریف شده اند گاه گاهی ما را از این زندان خود ساخته آزاد می کند. هایدگر روزمرگی را از مقومات وجودی فرد «نا اصیل» یا «داسمن» می داند.انسان معاصر بنا به تحلیل وی،جای خود را در عالم گم کرده است.انسان در تنگنایِ قرار دادهای اجتماعی و ساختارهای متناهی ای قرار گرفته است که این چارچوب ها تنها «شدن سوی مرگ» را برایش رقم می زند.

پیوند از خودبیگانگی و برون شدگی انسان از حقیقتِ خود، تنها با ندای وجدان است که می تواند کور سویه ای از حقیقت را رقم زند. آرمان ها و آمال اندیشی جزئی از بازیابی معنای خود است، که هرچند از حقیقت فاصله دارد اما می تواند نیروی دورنی برای گسستن از پوچی و پیوستن به وجود اصیل باشد.


ماحصل وجود نا اصیل، از خود بیگانگی و تفرد انسان معاصر است که سعی دارد پوچی و نکبت را در گذار از حقیقت به خرده فرهنگ ها و تابعیت های غیراصیل «دیگری» بپوشاند. «دیگری» مفهوم تقیدی است که شامل حضور در میان دیگران و تعامل مستمر از بسته ها و وابسته های شخصیتی می شود که در ظهور شخصیت فرد تأثیرگذار است. آرمان ها زمینه های اجتماعی ای می توانند باشند که در پرتو مفاهیم روزمره، انسان را به مثابه موجودی تعالی یافته از تقیدات اجتماعی به وجود اصلی خود نزدیک کند. در حقیقت پیدایش شخصیت دوگانه کاذب از حوزه روزمرگی است که همچون «شکستن چکش» است که می تواند انسان را به خودآگاهی برساند اما این نمی تواند حقیقت امر باشد بلکه تنها فرار از نکبت تفرد فکری و شخصیتی تلقی می شود.
اتقان مفهوم «دیگری» آشکارا رابطه ای دو سویه را ایجاد می کند که در آن فرد با جمع در انگیزش های اجتماعی ارتباط می یابد و تجربه متفاوت از «دیگری» می تواند در برخوردی منفعل و یا فعال تحلیل شود؛ منفعل شماردن رابطه با «دیگری» سبب روزمرگی می شود ولی در نقطه مقابل ارتباط فعال و انتخاب اصیل سبب بروز تفکر و آگاهی «انسان اصیل» می شود.

حقیقت در فراسوی ارزش های خودساخته و دقیقاً در خودآگاهی انسان معنا می یابد، می توان گفت که شخصیت در کلیت انضمامی «دیگری» و خودآگاهی شکل می گیرد و خودِ اصیل دقیقاً در اندراج معنای تعالی یا استعلا دازاین و در دیالکتیک «دیسمن» حقیقت می یابد. در حقیقت این بدین معناست که ما می توانیم تحت سیطره ی «دیگری» باقی مانده و واقعیت فناپذیری خویش را پنهان کنیم یا به ندای وجدان پاسخ گفته و از نحوه ی بودنی حقیقی و اصیل برخوردار باشیم.
 

Similar threads

بالا