[رمان] یکی مثل همه فیلیپ راث ترجمه ی پیمان خاکسار نشر چشمه

شهرزاد 1

عضو جدید
فیلیپ راث جز بهترین نویسندگان معاصر آمریکاست که متاسفانه تعداد معدودی از کتابهایش به فارسی ترجمه شده است.
این کتاب که برنده ی جایزه پولیتزر می باشد، از به خاکسپاری شخصیت اصلی داستان شروع می شود و روایتی معکوس دارد.
شخصیت اصلی فردی معمولی است . کتاب روایت شغل و خیانت و فرزندان و سالهای آخر زندگی شخص را دربر میگیرد.
کتاب خوشخوانی است و خواندنش به همه توصیه می شود.
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
فیلیپ راث جز بهترین نویسندگان معاصر آمریکاست که متاسفانه تعداد معدودی از کتابهایش به فارسی ترجمه شده است.
این کتاب که برنده ی جایزه پولیتزر می باشد، از به خاکسپاری شخصیت اصلی داستان شروع می شود و روایتی معکوس دارد.
شخصیت اصلی فردی معمولی است . کتاب روایت شغل و خیانت و فرزندان و سالهای آخر زندگی شخص را دربر میگیرد.
کتاب خوشخوانی است و خواندنش به همه توصیه می شود.
اره کتاب خوبیه منم دوسش دارم :دی
ممنون :gol:
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
یادداشتی بر یکی مثل همه نوشته فیلیپ راث - داوود آتش‌بیک

یادداشتی بر یکی مثل همه نوشته فیلیپ راث - داوود آتش‌بیک

ی مثل هیچ کس
یادداشتی بر یکی مثل همه
نوشته ی فیلیپ راث
ترجمه پیمان خاکسار

فیلیپ راث نویسنده ی هفتاد و شش ساله ای ست که اگر بزرگترین نویسنده ی زنده ی آمریکایی نباشد، قطعا یکی از بزرگترین هایشان است. با این حال بخاطر مفاهیم برخی از کتاب هایش و به دلایل نامعلوم دیگر تا کنون برای خوانندگان ایرانی ناشناخته مانده و جز رمان خشم که چندان هم مورد استقبال واقع نشد، تقریبا هیچ اثر دیگری از او برای ایرانیان برگردانده نشده.

راث نویسنده ی پرکاریست و جنگ و بیماری تا مسائل ج.ن.س.ی را دست مایه ی رمان های مختلفش قرار داده با این حال بالا رفتن سن او میل به زندگی را در او شعله ور ساخته و ترس از مرگ و س.ک.س محوریت نوشته های اخیر او را به خود اختصاص داده.

یکی از آثار او به نام "یکی مثل همه" که بیشتر از سه سال پیش نگاشته شده با ترجمه ی پیمان خاکسار و نشر چشمه به چاپ رسیده راجع به زندگی ساده و معمولی مردی ست که تا پایان رمان نامش فاش نمی شود. صفحات ابتدایی کتاب به مراسم به خاک سپاریش اختصاص دارد که احتمالا برای تاکید به فناپذیری انسان با انبوه جزئی پردازی همراه شده و بعد برش های مختلفی از زندگی او بسته به جایگاه و اهمیت با ریتم تند و کند تصویر می شود.در لحظاتی از کتاب آن قدر روزمرگی و نزدیکی مرگ و بیماری به انسان پررنگ می شود که انگار هیچ گریزی از آن نباشد. عشق او به دخترش، شکست های عاطفی متعددش، سرگردانی او در بیمارستان ها و چندین بار به دست تیغ جراحی سپرده شدنش، مرگ نزدیکانش و ... همه و همه از او مردی می سازد مثل همه. بکی مثل همه. انسان فناپذیری که هر لحظه از ثانیه های زندگیش کاسته می شود، بی ان که شکست هایش متوقف شوند.
روزمرگی، مرگ که مثل قطار هر لحظه به آدمی نزدیک می شود و کالایی شدن مفاهیمی هستند که چون موتیفی مدام در طول رمان یکی مثل همه تکرار می شوند و بار ها همدیگر را قطع می کنند.

انسانی که در دنیای امروز مثل کالایی بی مصرف، یا حتا مصرف کننده ی صرف، زندگی بی معنا و پوچ و پوچ و پوچی را از سر می گذراند. باید چون کالایی بار ها تعمیر شود، کوک شود و حرکات قبلیش را هی تکرار کند و به مرگ نزدیک تر شود. مرگی که با گرفتن جان اطرافیان مدام انسان را می ترساند اما باز هم آدمی به مسیر قبلیش ادامه می دهد و مصرف کننده می ماند. شکست ها را یکی پس از دیگری به شکلی بی پایان تجربه می کند و تلخی تمام هستی اش را فرا می گیرد و باز هم حتا در هنگام مرگ آرزوی زندگی می کند : « هیچ چیز نمی توانست شعله زندگی ِکودکی را خاموش کند که زمانی بدن بی عیب و لاغرش مانند اژدر بر امواج عظیم اقیانوس اطلس سوار می شد. خلوتی دریا ، بوی آب شور ،و خورشید سوزان! با خودش فکرکرد که نور خورشید سوزان همه جا نفوذ می کند و هر روز تابستان بازتابش از روی دریای پر تلاطم چشم را خیره می کند . گنجی از نور ، چنان بی کران و پر ارزش که انگار دارد با ذره بینی که حروف اول نام پدرش روی آن حک شده سیاره گرانبها و بی نقص را زیر نور آن تماشا می کند ..... موقع ِبیهوشی هر احساسی داشت جز فنا شدن ، هنوز مشتاق بود از زندگی سرشار شود ؛ ولی با این وجود هرگز بیدار نشد. ایست قلبی. دیگر ، رها از بودن ، قدم به نیستی می گذاشت بدون اینکه حتا بداند کجا می رود. همان چیزی که از اول از آن می ترسید. »

انسان های امروز، در جوامع سرمایه داری و غیر سرمایه داری، همچون کالایی بی مصرف، تاریخ انقضا دارند و بعد از تمام شدن موعدشان هیچ چیز با ارزشی در عالم گیتی از آن ها باقی نمی ماند.
و همه ی این ها با جزئیات فراوان و گاه حوصله سر بر روایت می شود تا زندگی پوچ و یکنواخت انسان امروز را تداعی کند.
ترجمه ی کتاب روان است و در مقایسه با نسخه ی اصلی لحن به خوبی منتقل شده. گرچه انتظار بی جاییست که در روزگاری که ترجمه های این چنین درست و روان نایاب است بخواهیم مترجم در انتخاب کلمه ها دقت بیشتری بخرج دهد تا زبان زیبا تری از آب در آید.
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
عنوان اصلی کتاب "اوری من" است که ترجمه‌اش چون معادلی فارسی ندارد مشکل است. پیش درآمد داستان از لحظه‌ی به‌خاک سپاری شخصیتی بی‌نام ( در داستان) که مردی یهودی و هفتاد ویک ساله است شروع می‌شود. جسم او به علت بیماری و تحلیل قوای بدنی‌اش و تباهی جسمش به واسطه‌ی پیری رو به اضمحلال نهاده و سبب شده که به علت بیماری قلبی و موقع جراحی فوت کند. روز خاک‌سپاری هر کدام از کسانی که در مراسم حضور دارند درمورد او صحبت می‌کنند و بعد مشتی خاک بر تابوت او می‌پاشند و پس از مراسم داستان اصلی با توصیف زندگی متوفی از زبان خودش روایت می‌شود.

روایت‌های جسته گریخته که بیشتر یادآوری جسته گریخته‌ای است از یک ذهن نه روایت از ابتدا تا به انتها. راوی خودش را و احساساتش را به خوبی توصیف می‌کند و به قضاوت عادلانه‌ای در مورد خود تن می‌دهد.

تم اصلی این داستان کهولت سن و گرفتار انواع بیماری ها بودن در دوره‌ی سالخوردگی است:
پیری یه مبارزه‌ست عزیزم، با همه چیز. یه نبرد بی امانه، اونم درست وقتی تو ضعیف‌ترین حالتت هستی و هیچ نیرویی برای جنگیدن با چیزی تو وجودت نمونده... ص 112.

وقتی جوان هستی این جلوه‌ی بیرونی بدن است که اهمیت دارد، این‌که از بیرون چطور به‌نظر می‌آیی. وقتی پا به سن می‌گذاری آن‌چه درون است اهمیت پیدا می‌کند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی... ص 71.

پیرمردی که در انتهای راه زندگی است و ترس از مرگ و بیماری‌های بسیاری که داشته و سبب شده تا رنج بکشد و سرخوردگی‌ها و شکست‌هایش در زندگی، از مرگ و از پیری غولی وحش‌آور در نزد او ساخته:

چیزهایی شنیده بود در قیاس با یورش گریزناپذیر مرگ هیچ بود. آیا از رنج کشنده‌ی تمام مردان و زنانی که در طول زندگی حرفه‌ای خود شناخته بود آگاه بود؟ از روایت دردناک هرکدامشان از پشیمانی و فقدان و شکیبایی؟ از ترس و اضطراب و انزوا و بیم؟ از آخرین چیزهایی که از آن جدا شده بودند، چیزهایی که زمانی به جان‌شان بسته بود؟ این‌که چطور طبق اسلوب مشخصی نابود می‌شدند؟ این‌جوری باید تمام شب و روز پای تلفن می‌ماند و دست کم صدها تلفن دیگر می‌زد. پیری نبرد نیست، قتل عام است... ص 121.


منبع :
http://farvak.persianblog.ir/post/67/

 
بالا