رمان گناه من رسوایی نیست | ساماریا و فاطمه

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
خلاصه داستان:قصه یه دخترمعمولیه بایه زندگیه معمولی قراره باپسرداییش ازدواج کنه اماناخواسته وندونسته رسوای شهرومحل میشه مهربی ابرویی روپیشونیش میزارن و....,
مقدمه
وقتی به لحظاتی می اندیشم که ازحضورادمها
فقط عکسی ومشتی خاطرات خوب وبدبه یادگارمیماند
وبغض هادرگلوفشرده میشوندبرخودمیلرزم
به راستی بایددرانتظارروزهایی نشست که
حسرت یک نظردردل بماند
ای کاش قدرلحظه های درکنارهم بودن را
می دانستیم وچشمه محبت دروجودمان می جوشیدتابعدها
برخاطرات گذشته به خاطراعمال نکرده وحرف های نگفته
های های نمیگریستیم.........
می خندم
کبریت هم ندارم
داغ هم نیستم
دیگربه یادتوهم نیستم
سردشده ام سردسردنمیدانم شاید....
شایددق کرده ام
کسی چه میداند
بی حسم کردی نسبت به تمام حس های دنیا
 

Similar threads

بالا