[رمان] روزهای بارانی - هما پور اصفهانی

P a N a H

عضو جدید
کاربر ممتاز
رمان روزهای بارانی

اثر خانم هما پور اصفهانی

قسمتی از رمان:
کف هر دو دستش رو روی کاپوت ماشین گذاشت و نفس نفس زد … فریاد هایی که کشیده بود و قطراه های بارون آتیش درونش رو کمی خاموش کرده بودن … مشتش رو کوبید روی کاپوت … غرورش له شده بود … راه افتاد که سوار ماشین بشه … تصمیم داشت شب رو توی مطبش بخوابه … هنوز در ماشین رو باز نکرده که یه دفعه مغزش جرقه زد … سر جا خشک شد … یاد پسرک گلفروش افتاد … گلای مریم!!! گلای مریم له شده تو ماشین ترسا … ذهنش برگشت به عقب … صدای تانیا توی ذهنش پیچید:
- وای آرتان! چه بوی مریمی می یاد تو مطبت! عطرشو اسپری می کنی تو هوا؟!!!
روزهای بارانی


 
آخرین ویرایش:
بالا