چکیده
” دا ” داستان زندگی دختری که سراپای آن صبوری و استقامت است . زهرا حسینی دختری که ۵ سال اول زندگی خود را در محله کردنشین رباط در بصره گذرانده بود . او و خانواده اش خودشان را به سختی که رژیم عراق بر آنها تحمیل کرده بود وفق داده بودند . پدرشان همیشه در ماموریت های سری به سر می برد . پس از مدتی رژیم عراق به پدر او مشکوک و او را زندانی می کند و خانواده را مجبور کرده که از طریق مرز آبی به ایران بروند . آنها به کمک دایی ، خود را به خرمشهر می رسانند . هنوز چند روزی از اقامت آنها نمی گذرد که رژیم عراق حمله می کند ، زهرا در آن موقع ۱۷ ساله بود و همه چیز را می توانست درک کند لذا برای کمک به مجروحین و دفن جنازه ها شتاب می کند یکی از آن جنازه ها پدر بود که با دستهای خود دفن می کند . پس از ۱۱ روز علی (برادرش) شهید شده و غم او دو چندان می شود . در سال ۵۹ طی یک ماموریت امدادی از کر ، ستون فقرات ، بازو و دست مجروح و مستقیم به بیمارستان خارج از خرمشهر انتقال می یابد . در این هنگام خانواده اش درر یک کمپ در سربندر زندگی خود را می گذراندند تا اینکه پس از مدتی به کمک یکی از آشنایان (محمدی) به تهران می روند . در سال ۶۰ زهرا با حبیب مزعلی ، مردی سپاهی و مقید ازدواج می کند . در آن هنگام ترورهای زیادی انجام می گرفت لذا حبیب زهرا را به آبادان برده و ساکن می شوند در سال ۶۱ پسرش عبدالله و پس از یکسال دخترش هدی به دنیا می آید . در سال ۶۳ به تهران برگشته و در آنجا ساکن می شوند ولی زهرا باز هم به عشق خرمشهر زنده و پاینده است .
پیوست ها
آخرین ویرایش توسط مدیر: