ariana2008
عضو جدید
آنروز شیفت شب بودم وقتی برای گرفتم شیفت رفتم خانوم سهیلی با لبخندی گفت:
-هما تو همیشه سر وقت میایی بر عکس مهسا
لبخندی تحویلش دادم و گفتم:
اون که مثل من تو خونه بیکار نیست
در همین لحضه یکی دیگر از پرستارها آمد و رو به من و خانوم سهیلی گفت:
-خدا شفاش بدهنمیدونم دکتر رحیمی این دکترهای عجیب و غریب از کجا پیدا میکنه
-من گفتم:
چطور مگه ؟
-با همان لحن تلخ گفت:
از امروز شروع به کار کرده هنوز نیومده کلی دستور صادر کرده فکر میکنه چون تحصیل کرده ی خارجه .....
سهیلی حرف او را قطع کرد و گفت:
-بسته گوهری یه مو قع دکتر رحیمی میاد حرفاتو میشنوه در ضمن پیرهادی را که فراموش نکردی؟
پرستار دستی به مقعنه اش کشید و گفت:
از ما گفتن بود من که دارم میرم حواستو نو جمع کنید با خیلی سریع از ما دور شد
سهیلی سری تکان داد و گفت:
زیاد حرفهای اینو جدی نگیر حتما دکتره بهش کم کحلی کرده اینطور داره میسوزه میشناسیش که فکر میکنه خوشگلترین پرستاره بخشه
سرم را با خنده تکان دادم و او هم با خنده از من جدا شد
خوشبختانه خانم سهیلی کاره نیمه تمامی نداشت تا انجام دهم بعد از سه ساعت دکتر رحیمی آمد و گفت:
دخترم دکتر فروزان را ندیدی؟
-با تعجب گفتم:
فروزان!دکتر فروزان تازه اومده میبینی بعد با شیطنت افزود :
یعنی میخواهی بگی پسر عموی خودتو نمیشناسی
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
داریوش فروزان این غیر ممکنه دکتر چرا استخدامش کردین؟وای خدا نه..
-آرام باش پدرت از من خواست تا کمکش کنم خیلی تعریف کارشو کرد الحق هم که عالیه مدارکشو که ارائه داد بررسی کردم نسبت به سن کمش پزشک حاذقیه
کیفم را برداشتم و در همان حال گفتم:
-شرمنده دکتر من دیگه نمیتونم اینجا ادامه دهم من و دکتر فروزان آبمون تو یک جوب نمیره
تا خواستم بروم دکتر کیفم را گرفت و نگاه داشت و گفت:
پدرت گفت ممکنه همین عکس العمل نشان بدی ولی اینو بدون اومدنت دست خودت بود رفتنت دیگه دست خودت نیست اجازه ی من لازمه
-با حالت گریه گفتم:
دکتر اذیت نکنید شما که نمی دونید
-باشه میتونم از این بخش انتقالت بدهم این خوبه؟
-دکتر من اصلا نمخواهم تو این بیمارستان باشم بذارید برم
-همین که گفتم از فردای میری به بخش کودکان
-چی؟!!
دکتر تا خواست جواب بدهد داریوش سر رسید پشتم را به دو دکتر کردم و دعا کردم که او متوجه من نشود
-دکتر رحیمی اینجا خیلی بی نظمه یکی از پرستارهای اینجا کلی سر موضوع بیخود با من بحث کرد
بیتا لحن صحبتش حتی ذره ای تغییر نکرده بود با آنکه پشت به او داشتم ولی میتوانستم چهر ه ی اخم آلود او را تجسم کنم
دکتر رحیمی هم مانند او لحن صحبتش را جدی کرد و گفت:
من رسدیگی میکنم جناب فروزان خیال شما راحت برای هفته ی بعد یه عمل مشکل پیش رو داریم لطف کنید به دقت پرونده ی بیمار را بخونید
سعی کردم کیفم را از دست رکتر در بیاورم ولی موفق نشدم نمیدانم چه مدتی در کشمکش بودیم که داریوش گفت:
آقای دکتر مشکلی پیش اومده؟
-دکتر خنده ای کرد و گفت:
نه شما بفرمایید
وقتی صدا قدمهای داریوش را شنیدم که از ما دروز میشد نفس را حتی کشیدیم و سریع به طرف دکتر برگشتم
-دکتر اینکار شما اصلا درست نبود
-شما داری به من میگی چی درسته و چی غلط؟
-دکتر!
جدی شد و گفت:
همین که گفتم یا همین جا میمونی یا انتقالت میدهم به بخش کودکان
-نمیشه برم یه بیمارستان دیگه؟
نه
آخه بخش کودکان .....من تو این بخش با همه چی آشنام دز ضمن دوستامم هم اینجا هستند
-پس همین جا بمون
به صورت دکتر دقیق شدم و گفتم:
-شما ماجرای من و داریوش را میدونید
دستی به صورتش کشید و گفت:
تقریبا
-پدرم گفته؟
مهم نیست که چه کسی گفته من میخواهم به شما دو نفر کمک کنم
-هما تو همیشه سر وقت میایی بر عکس مهسا
لبخندی تحویلش دادم و گفتم:
اون که مثل من تو خونه بیکار نیست
در همین لحضه یکی دیگر از پرستارها آمد و رو به من و خانوم سهیلی گفت:
-خدا شفاش بدهنمیدونم دکتر رحیمی این دکترهای عجیب و غریب از کجا پیدا میکنه
-من گفتم:
چطور مگه ؟
-با همان لحن تلخ گفت:
از امروز شروع به کار کرده هنوز نیومده کلی دستور صادر کرده فکر میکنه چون تحصیل کرده ی خارجه .....
سهیلی حرف او را قطع کرد و گفت:
-بسته گوهری یه مو قع دکتر رحیمی میاد حرفاتو میشنوه در ضمن پیرهادی را که فراموش نکردی؟
پرستار دستی به مقعنه اش کشید و گفت:
از ما گفتن بود من که دارم میرم حواستو نو جمع کنید با خیلی سریع از ما دور شد
سهیلی سری تکان داد و گفت:
زیاد حرفهای اینو جدی نگیر حتما دکتره بهش کم کحلی کرده اینطور داره میسوزه میشناسیش که فکر میکنه خوشگلترین پرستاره بخشه
سرم را با خنده تکان دادم و او هم با خنده از من جدا شد
خوشبختانه خانم سهیلی کاره نیمه تمامی نداشت تا انجام دهم بعد از سه ساعت دکتر رحیمی آمد و گفت:
دخترم دکتر فروزان را ندیدی؟
-با تعجب گفتم:
فروزان!دکتر فروزان تازه اومده میبینی بعد با شیطنت افزود :
یعنی میخواهی بگی پسر عموی خودتو نمیشناسی
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
داریوش فروزان این غیر ممکنه دکتر چرا استخدامش کردین؟وای خدا نه..
-آرام باش پدرت از من خواست تا کمکش کنم خیلی تعریف کارشو کرد الحق هم که عالیه مدارکشو که ارائه داد بررسی کردم نسبت به سن کمش پزشک حاذقیه
کیفم را برداشتم و در همان حال گفتم:
-شرمنده دکتر من دیگه نمیتونم اینجا ادامه دهم من و دکتر فروزان آبمون تو یک جوب نمیره
تا خواستم بروم دکتر کیفم را گرفت و نگاه داشت و گفت:
پدرت گفت ممکنه همین عکس العمل نشان بدی ولی اینو بدون اومدنت دست خودت بود رفتنت دیگه دست خودت نیست اجازه ی من لازمه
-با حالت گریه گفتم:
دکتر اذیت نکنید شما که نمی دونید
-باشه میتونم از این بخش انتقالت بدهم این خوبه؟
-دکتر من اصلا نمخواهم تو این بیمارستان باشم بذارید برم
-همین که گفتم از فردای میری به بخش کودکان
-چی؟!!
دکتر تا خواست جواب بدهد داریوش سر رسید پشتم را به دو دکتر کردم و دعا کردم که او متوجه من نشود
-دکتر رحیمی اینجا خیلی بی نظمه یکی از پرستارهای اینجا کلی سر موضوع بیخود با من بحث کرد
بیتا لحن صحبتش حتی ذره ای تغییر نکرده بود با آنکه پشت به او داشتم ولی میتوانستم چهر ه ی اخم آلود او را تجسم کنم
دکتر رحیمی هم مانند او لحن صحبتش را جدی کرد و گفت:
من رسدیگی میکنم جناب فروزان خیال شما راحت برای هفته ی بعد یه عمل مشکل پیش رو داریم لطف کنید به دقت پرونده ی بیمار را بخونید
سعی کردم کیفم را از دست رکتر در بیاورم ولی موفق نشدم نمیدانم چه مدتی در کشمکش بودیم که داریوش گفت:
آقای دکتر مشکلی پیش اومده؟
-دکتر خنده ای کرد و گفت:
نه شما بفرمایید
وقتی صدا قدمهای داریوش را شنیدم که از ما دروز میشد نفس را حتی کشیدیم و سریع به طرف دکتر برگشتم
-دکتر اینکار شما اصلا درست نبود
-شما داری به من میگی چی درسته و چی غلط؟
-دکتر!
جدی شد و گفت:
همین که گفتم یا همین جا میمونی یا انتقالت میدهم به بخش کودکان
-نمیشه برم یه بیمارستان دیگه؟
نه
آخه بخش کودکان .....من تو این بخش با همه چی آشنام دز ضمن دوستامم هم اینجا هستند
-پس همین جا بمون
به صورت دکتر دقیق شدم و گفتم:
-شما ماجرای من و داریوش را میدونید
دستی به صورتش کشید و گفت:
تقریبا
-پدرم گفته؟
مهم نیست که چه کسی گفته من میخواهم به شما دو نفر کمک کنم