[رمان] بغض غزل - فرخنده موحد راد

P a N a H

عضو جدید
کاربر ممتاز
رمان بغض غزل

نویسنده : فرخنده موحدراد

قسمتی از رمان :
گیتارو برداشتم بوی ادکلن سهیل رو می داد وقتی اون رو به دستم گرفتم حس عجیبی بهم دست داده بود احساس میکردم سهیل روبروم ایستاده و داره بهم لبخند می زنه وقتی گیتارو برداشتم زیرش یک پاکت پیدا کردم برداشتم و باز کردم روی یک کاغذ طرح دار که طرح کاغذ هم سایه گل رز صورتی بود با خط خوش خودش نوشته بود:
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو …


http://s1.picofile.com/file/7560279779/boghze_ghazal.pdf.html
 
آخرین ویرایش:
بالا