رد پای احساس ...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نترس
به زبان بياور
بنويس كه دلت برايم تنگ شده
اين همه سال
اين همه ماه
اين همه روز
من نوشتم و بى پاسخ ماند
قول ميدهم،همين كه به زبان بياورى
قبلِ از تمام شدنِ جمله ات،
پايينِ پنجره ى اتاقت ايستاده ام
باور كن تنهايىِ پنجشنبه ها،
عجيب سخت ميگذرد!
#علي_قاضي_نظام
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برمیگردی
دوباره توفان شروع می شود
باران
زمین را طی می کند
من
به روسری تو پناه می آورم
التماس می کنم که بمانی
تو اما
عبور می کنی از من
از احساسم
حالارفتنت
غوغایی ست برای من
و گرد بادی ست برای زمین
رفتن رفتن رفتن تو
موهایم را سپید می کند
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستم

به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس،
که خالــی ام از تو …
از بس،
که تو را کـم دارم …
آخر مگرکاغذ هم،
زندگی می شود ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد
من زرد می شوم
و تا کفشهای رفتنت جفت می شود
غریب می مانم
و نیلوفرانه دوستت دارم
نه مثل مردی که عشق را از روی غریزه نشخوار می کند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه
دوستت دارم…
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟

با تو ام ! با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست ... »

چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد... پرسش آدم این است:

دست بر میوه ی حوّا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنّا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم :

بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید مال هوا بود که خیالاتی شدیم هنوز فکر ما به سرت هست

شاید هوس دان کردن انار یلدا بود کنار ابوعطای گلپا و تحریرهای خدابیامرز قم

ولی از شما پنهان نباشد که زمهریری ست بی چای و دم نوش

خواجه هم کذب می گفت که بی عیش یار مهیا نباشد و گرنه خودت بهتر می دانستی که به این مبارکی نیست

حالا دوست داشتی تفالی دیگر بزن،
شاید جز این بود وگرنه من که هنوز کنار همان چنار ایستاده ام . . .
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
که حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند..
اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود…
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ ” مهر”
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است…
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان خدا را میبینی….
اینها ساده اند
حرف زدنشان…
راه رفتنشان…
نگاهشان….
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربانند…
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیر که بِشَم

بَچه هام، نَوه هام

ازم میپُرسَن:

عاشِق شُدی تاحالا؟

آخ که این سوال

چِقَد میتونه

سَردَم کُنه ، داغَم کُنه

مُرور میکُنَم خاطِره هامو با تو

یادَم میاد قدم زدنامون و

حرفامون، خَنده هامون..

یه قطره اشک سُر میخوره از روی گونَم!

چی بایَد جواب بِدَم؟

بِگَم آره؟ بَعد بِگم چی شُد؟

سوالِ دومِشون و میپُرسَن:

وااا چی شُد؟ آره یا نه؟

یه نَفس عمیق میکشم،

آخ که چقدر دِلم بَرایَت تنگ میشود!

جواب میدم:

- نه عزیزم ، عاشقی خوب نیست ، میسوزونَتِت ، نابودِت میکُنه..
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

.
خب آدم است ديگر
يك وقت هايى دلش تنگ مى شود
با افتادن يك برگ از درخت
حتى ممكن است با خورن يك مسكن هم
دلت تنگ بشود
مى پرسى چگونه؟
وقتى
با تمام اين ها
خاطرات مشتركى داشته باشى...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

.
خب آدم است ديگر
يك وقت هايى دلش تنگ مى شود
با افتادن يك برگ از درخت
حتى ممكن است با خورن يك مسكن هم
دلت تنگ بشود
مى پرسى چگونه؟
وقتى
با تمام اين ها
خاطرات مشتركى داشته باشى...

نبودن هایی هست

که هیچ بودنی ،

جبرانشان نمی کند !
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کودکیمان را
در کوچه های زمان
گم کردیم
و مهربانیمان را در میان
سنگ و آجر آرزوهای بزرگسالی
جا گذاشتیم

جهان امروز
به دلهای مهربان و کودکانه
نیاز بیشتری دارد..!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تو مینویسم زندگی من ........

برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

دستانت را لمس می کنم .........

صورتت را نوازش می کنم .....

تو را در اغوش می گیرم .....

برایت از دلم میگویم .....

از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدای شرشر باران و احساست در هم می پیچد ...

و من از همین دورها آن را می شنوم ...

آن قدر که در گوش هایم را محکم میگیرم و فشار می دهم !

و تو برای اینکه دلم نسوزد به من نمی گویی !

من می خندم و تو هم ...

قرارمان که یادت نرود برای من کافیست !

یادت که هست ؟!

برای هر باران ...

دست هایت را به جای من خیس کن ...!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


.

.
یک فنجان قهوه ، مهمان من باش ...
آغشته به سَم ِعشق ...
درد ندارد ...!
فقط چشمانت را که باز کنی ...
کسی شبیه مرا ...
دوست خواهی داشت ...!!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

.
پیراهن کهنه ات را دور نینداز ...!
من ...
توی همان چهارخانه های ریز ...!
نفس کشیدم...
گریه کردم ...
خندیدم ...
من همان جا بزرگ شدم ...
دور نینداز لعنتی جان ...
...
پیراهنت ...
خانه ی پدری من است ...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید کسی باشد
که عطرش حواس جمعه را پرت کند
که صدایش ساعتِ ایستاده را بخواباند
و دستانش تقویم را قلقلک بدهد
باید کسی باشد
که ریاضی حالی اش نشود
فلسفه نفهمد
و به منطق قهقهه بزند
باید کسی باشد
که مرا به مختصاتش گره بزند
باید کسی که توئی
بیایی و رفتنت را پشت گوشت بیندازی.
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟!
نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟
مرا اینگونه باور کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همین که هوایت را می کنم،
هوای همان لحظه ، هوای فقط همان کسری از ثانیه را
آن هم اینهمه با تمام وجود، آنقدر که ن ف س م تنگ شود برای فقط همان کسری از ثانیه،
یعنی که می دانم "اینهمه دلتنگ شدن برای چیزهایی که به چشم نمی آید" چیست!
یعنی چیزی را می دانم که تو نمی دانی!
همین ها یعنی مهم نیست باشی یا نباشی!...
اصلا اگر باشی چطور اینهمه دلتنگ شوم و احساس کنم هنوز انسانم؟
چطور احساس کنم ♥ هنوز بار و بُنه بر دوش نینداخته و از سینه ام به دور هجرت نکرده است؟!
من که نمی توانم هر روز هر روز بلند شوم هِلِک و هِلِک بروم نوار قلب بگیرم!؛
اما تو که نباشی تنگ می شود و من این در خود جمع شدنش را حس می کنم
و همین یعنی خیالم راحت که هنوز زنده ام!
اگر باشی چطور دلم پر بکشد اینهمه برای چیزهایی که تو نمی دانی و نمی فهمی ِ شان؟!
نباش!...
آنقدر نباش که
"نبودن" را در حق جهان تمام کنی!؛
آفرین به تو! آفرین؛
مدال های نتوانستن و رفتن و نبودن ات را قاب بگیر و از سقف تا زمین به در و دیوار بکوب!...
اصلا تمام فعل های "نون" دار ِ دنیا یکجا برای تو!...
همین خوب ِ که غیر از تـو همه از خاطرم میرن ..
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[h=5]از یه جایی به بعد . . .
مرض چک کردن موبایلت خوب میشه
حتی یه وقتایی یادت می ره گوشی داری
دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بذاری
یا اس ام اسی بی جواب بمونه

از یه جایی به بعد . . .
دیگه دوس نداری هیچکس رو
به خلوت خودت راه بدی
حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه

از یه جایی به بعد . . .
وقتی کسی بهت می گه دوست دارم
لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری

از یه جایی به بعد . . .
هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ میشه
اما دیگه به هیچ آغوشی فکر نمی کنی

از یه جایی به بعد . . .
حرفی واسه گفتن نداری
ساکت بودن رو به خیلی از حرفا ترجیح میدی
و می ری تو لاک خودت

از یه جایی به بعد . . .
از اینکه دوسِت داشته باشن می ترسی
جای دوست داشته شدن ها
توی تن و فکر و قلبت می سوزه

از یه جایی به بعد . . .
فقط یه حس داری حس بی تفاوتی
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت

از یه جایی به بعد . . .
توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم
فقط نگاه می کنی:gol::gol:[/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هــر روز یکــ جــور دوستــت دارم..

یکــ روز مثـل ِ اولیـن روزی کـ ه بـرف مـی آیـد دوستـت دارم..

یکــ روز مثـل ِ پیـدا کردن پـول توی جیـب لباس کهنــ ه دوستـت دارم..

یکــ روز مثل پاستیـل خرسـی دوستــت دارم..

یکــ روز مثل ِ کوچــ ه های شهر پـس از سـال تحویـل دوستــت دارم..

یکــ روز مثـل ِ قــدم زدن در حیـاطِ خیـسِ بهــاریِ باغـی در شمـال، همراه با عطـرِ بهـار نارنـج دوستــت دارم..

یکــ روز مثل ِ عیدیِ نــویِ عمــو بزرگــ ه دوستــت دارم..

یکــ روز مثل ِ روزی که مشـق نـداشتیــم دوستــت دارم..

یکــ روز مثل ِ لحظــ ه ی خانـه آمدنِ پدر از ســرِ کـار در روزهای کودکــی دوستــت دارم..

یکــ روز مثل ِ داخـل ِ زنبیـل ِ مادربــزرگ دوستــت دارم..

یکــ روز مثل ِ مِــ هِ جاده چالــوس دوستــت دارم..

یکــ روز مثل اولیـن نوشتـــ ه مـن به تـــو دوستــت دارم..

یکــ روز هم مـثل ِ خــودت دوستــت دارم..


 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست.

پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.

یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!

یادمان بماند که :
"زمین گرد است..."
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـمـنـای وصـالـم نـیـسـت عـشـق مـن مـگـیر از من
بـه دردت خـو گـرفـتـم نـیـسـتـم در بند درمانت

(شهریار)
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
دریای نگاه تو تماشاگه راز است
لبخند تو آمیزه ای از بود و نیاز است
زان موسم خاموش به خلوتگه اسرار
ما را همه شب از مه تو سوز و گداز است
"آشنای دور"
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2234

Similar threads

بالا