رد پای احساس ...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
توی دهاتمون فقط زمین ما و کناریمون بود که باغ .
انار بود ، بقیه تا چشم کار میکرد درخت خرمالو بود ، پاییز که میشد بابام چند تا سبدُ پر از انار میکرد و میداد به من تا ببرم واسه دور و بریامون ، باغای بغل ، همسایه ها ، چند تا آشنا ها ، وقتی انارا رو میدادم و با سبد خالیش برمیگشتم خونه جر و بحث مامان و بابام شروع میشد ، مامانم میگفت ببین تا حالا شده دو تا خرمالو بذارن تو سبد و پس بفرستن واست؟ واسه چی هر سال به اینا انار میدی ، آقام میگفت زن این چه حرفیه ، آدم باید معرفت داشته باشه ، من انار نمیدم که به جاش خرمالو بگیرم ، اینو هر سال میگی منم هرسال بهت میگم ، آدم اگه خوبی میکنه هیچ وقت نباید توقع خوبی داشته باشه ، این ذات ما آدماست ، فقط آدمای کمی پیدا میشن که حاضرن بدون چشم داشت خوبی کنن ، بذار حالم با همین خوب باشه ، اصلا ما که خرمالو دوست نداریم ، نه من میخورم نه تو نه حبیب ، همون بهتر که سبدُ خالی پس میفرستن
نمیدونم چرا اما من همیشه از حرفای آقام تاثیر میگرفتم ، تو مدرسه پاک کن اضافیمُ میدادم به دوستام ، میذاشتم از مداد رنگیام استفاده کنن ، خوراکیامُ باهاشون تقسیم میکردم ، بدون اینکه ازشون چیزی بخوام
بزرگتر که شدم با دوچرخه م دوستامو میرسوندم ، بعدها با موتوری که آقام برام خرید ، تا اینکه اونقدر بزرگ شدم که زن گرفتم ، محبت کردم ، محبت کرد ، هواشو داشتم ، هوامو داشت ، دوسش داشتم ، دوسم داشت ، هر سبدی که میدادم دستش خالی برنمیگردوند ، تازه فهمیدم چیزی که تا امروز قانون زندگی و رفاقتم بوده تو عالم زن و شوهری فرق داره ، اینجا تنها جایی هست که هرچی خوبی کنی بهت برمیگرده
فهمیدم اگه به زنت یه سبد انار دادی میتونی منتظر باشی تا واست با خرمالو پرش کنه
اما اگه به رفیقت یه سبد انار دادی نباید توقع داشته باشی که واست پرش کنه
بهتره خودت رو بزنی به اون راه که اصلا خرمالو دوست نداری!

#مسعود_ممیزالاشجار

پ.ن: واقعا دوستش داشتم، تنها جایی که هر خوبی کنی بهت خوبیش برمیگرده، کنار همسفر زندگیت... وگرنه اونهایی که مسافر زندگیت هستن، گاهی باید بخاطر معرفت هم شده خودت بزن به کوچه علی چپ
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مثل تمام حسرت‌های از دست رفته؛ فراموش نمی‌شود بلکه تلنبار می‌شود در گوشه قلبت تا در میانسالی ناگزیر، سر راهت را بگیرد و بگوید چرا برای من اتفاق نیفتاد؟ چرا ما هیچ‌وقت زیر باران قدم نزدیم؟ چرا باد زلف‌های ما را آشفته نکرد و چرا دلم این‌همه گرفته است؟
ما قرارهای عاشقانه را در فیلم‌های ممنوع می‌دیدیم و فکر می‌کردیم این آدم‌ها چقدر خوشبختند که برای هم آواز می‌خوانند و ترک موتورِ عشقشان جاده چالوس را مالِ خود می‌کنند و وقتی بغض می‌کنند؛ موسیقی ملایمی پخش می‌شود و ناگهان او از راه می‌رسد و احتمالا باران ملایمی می‌بارد و باد می‌وزد..
ما تجربه نکردیم و فقط یواشکی فیلم دیدیم و هرگز به ذهنمان نرسید که شاید از تک‌تک عاشقان و قهرمانان فیلم‌های بی‌کیفیتمان، خوشبخت‌تر باشیم... واقعیت غمبار عشق و شکست و سکوت و آوارگی و تمام شدن در اوج، و کابوس هر شبهُ آن چیزی که نبود ولی تمام شده بود
آنها خاطرات ما را می‌ساختند؛ و ما حسرت می‌خوردیم که چرا خودمان نمی‌توانیم خاطره عاشقانه‌ای داشته باشیم
#نیلوفر_لاری_پور
پ.ن: گاهی باید حرف بزنی،اما سکوت میکنی!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


شبی ز قد تو افتاد سایه بر دیوار
هنوز عاشق بی‌چاره رو‌ به‌ دیوار است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]من از دنیا به جادوی تو

دل خوش کرده ام ای عشق !

طلسمی را که بر من بسته بودی

بسته تر گردان ...
[/h]
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كافيست مدتى نباشى
طورى فراموش مى شوى!
كه انگار از همان اول وجود نداشتى...
همان آدم ها كه
بارها غصه شان را خوردی ،
غرورت را برايشان زير پا گذاشتى
همانها كه گفتند اگر نباشى
دنيا برايم معنايى ندارد

دقیقاً "همانها" تو را همچون
خاطره اى فراموش شده
در زباله ى افكارشان مى اندازند.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
✔‌ نه تو "شاملو"یی ،نه من "آیدا"

اما

زبان هم را می فهمیم و

این خود،

شعرِ زیبایِ آفرینشِ من و تو است:

دوستت دارم..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و خنده‌هایت...

همان روی خوشِ زندگیست که به من رو کرده...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گاهی یک نگاه،آنقدر مهربان است...
که چشم هرگز رهایش نمی کند...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
🍁🍃شاید نیوتن ...

عاشق نبود وگرنه

هیچ جاذبه ای

جای چشمان کسی که

دوستش داری را نمی گیرد

که نمی گیرد....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

نیمی از دلم را عشق گرفته
نیم دیگرش را شعر
اما تو نه عشق را می‌شناسی
نه شعر را

از پشتِ تمام پنجره‌های باز و بسته
جستجوی‌ ات می‌کنم
اما همیشه در دلم هستی...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم

دری که آه می‌کشد

تو از کدام راه می‌رسی

خیال دیدنت چه دلپذیر بود

جوانی ام در این امید پیر شد

نیامدی و دیر شد

.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]"عشق" باید؛

پا به پا ی ما پیر

شود...

نه آنکه ما

به پای عشق

"پیر" شویم!
[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]می پرسی: خوبی؟

و تمام دغدغه های جهانم می شود، چطور بگویم "خوبم" که بیشتر به دلت بنشیند!

جان دلم!
♥️

من تمام حال خوبم را برای احوال پرسی های تو کنار گذاشته ام...[/h]
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2234

Similar threads

بالا